ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : شنبه 16 تير 1403
شنبه 16 تير 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 17 اسفند 1388     |     کد : 6751

چشم‌اندازهاي معنا

فهم تاريخ و تحولات تاريخي، همواره حاوي تفسيرهاي متعددي بوده است...

فهم تاريخ و تحولات تاريخي، همواره حاوي تفسيرهاي متعددي بوده است.
هر تفسير تاريخي، بر بنيان‌ غايت خاصي كه براي كليت تاريخ در نظر مي‌گيرد، ارائه مي‌شود. به بيان روشن‌تر، ‌تاريخ ميدان عرضه تفسيرهاي ايدئولوژيك است. بر اين پايه، بسته به اينكه هر ايدئولوژي چه هدفي را در تاريخ دنبال كرده، تفسير آن از تاريخ نيز متفاوت بوده است. با اين حال، رويكردهايي كه در سال‌هاي اخير توسط متفكراني چون فوكو از تاريخ عرضه شده، مي‌كوشد تا از اين نگاه فاصله بگيرد. مطلب حاضر باتوجه به نگاه‌ها و تفسيرهاي متفاوت از تاريخ تلاش دارد تا طرحي از بررسي و تفسير تاريخ را عرضه دارد.
نظام‌هاي اجتماعي، همچون تمام سيستم‌هاي پيچيده ديگر، نظام‌هايي لايه‌لايه و سلسله‌مراتبي هستند كه در مقياس‌هاي گوناگون، عناصري ويژه را با روابطي خاص با هم تركيب مي‌كنند و پديدارهايي متمايز و ويژه را در برابر نگاه مشاهده‌گر آشكار مي‌سازند. اين پديدارها، خود در تركيبي هم‌افزايانه با هم آميخته مي‌شوند و در سطحي بالاتر عناصري نو را بر‌مي‌سازند كه خود با روابطي نو به هم پيوند مي‌خورند و به اين ترتيب در كنار قشرهاي موازي حامل عناصر گوناگون و هم‌افزا، سطوحي برهم افتاده از رخدادها، نظم‌ها، فرايندها و جريان‌ها را نيز پديد مي‌آورند. از اين رو، مورخ مي‌تواند با تغيير دادن درجه درشت‌نمايي چشم خويش، در سطوح گوناگون چيزهاي متفاوتي را ببيند و نظم‌ها و الگوهاي تازه‌اي را تشخيص دهد و به اين ترتيب به قواعدي نو و جديد دست يابد.
تاريخي كه پايبند به يكي از اين سطوح باقي بماند يا تعصبي هستي شناسانه يا روش شناسانه نسبت به يكي از اين لايه‌ها و عناصر آن داشته باشد، خواه ناخواه دچار محدوديت و نارسايي خواهد بود. رواج اين استقرار سرسختانه مورخ در يك سطح خاص سلسله مراتبي و گرايش به ناديده انگاشتن آنچه كه در سطوح ديگر مي‌گذرد، هرچند مرسوم و هنجار است اما درست يا كارآمد نيست.
به همين دليل، به نظر نگارنده - آنچنان‌كه به تفصيل خواهد آمد- در بررسي تحولات تاريخي،‌ بايد از اين ديدگاه پرهيز كرد. براي نمونه، اگر بخواهيم تاريخي از دگرديسي معنا و سير تحول من ايراني به دست‌دهيم، ناگزير از سفر در سطوحي گوناگون خواهيم بود كه لايه‌هاي مشاهداتي مختلفي را درخواهد نورديد. اين سير و سلوك در لايه‌هاي مختلف مشاهداتي، تنها زماني از مرتبه يك بازيگوشي نظري يا كنجكاوي لذت‌بخش نظري فراتر خواهد رفت و تنها در شرايطي به يك روش‌شناسي منظم و كارآمد تبديل خواهد شد كه به زيربنايي نظري مسلح شده باشد.
تنها با ياري اين چارچوب نظري و با راهنمايي پرسش‌هاي برآمده از آن است كه خواهيم توانست راه خود را در ازدحام داده‌هاي خرد و كلان بيابيم و تصويري يكپارچه و منظم از الگوهاي عام حاكم بر آنها به دست آوريم. وفاداري به پرسش‌هاي كليدي‌مان تنها زماني ممكن خواهد بود كه نقشه‌اي از زمينه سفر خويش را در اختيار داشته باشيم و اين چارچوب نظري است كه از گم شدنمان در كوچه پس‌كوچه‌هاي سطوح خرد يا سرگردان شدن‌مان در شاهراه‌هاي سطح كلان پيشگيري خواهد كرد.
‌سرمشق نظري‌اي كه در آن به اين پرسش‌ها خواهم پرداخت، نظريه سيستم‌هاي پيچيده است و چارچوب نظري‌اي كه امكان برخورد منظم با داده‌هاي تاريخي را فراهم مي‌آورد، تركيب دو نظريه است؛ نظريه منش‌ها كه پويايي نظام‌هاي فرهنگي را به‌طور خاص تحليل مي‌كند و نظريه قدرت كه پويايي سيستم‌هاي سطح اجتماعي و سطح رواني را وارسي مي‌كند و نهادهاي اجتماعي و ساخت‌هاي شخصيتي - يعني جوامع و من‌ها- را در منظومه‌اي گسترده صورت‌بندي مي‌كند.
نظريه منش‌ها و نظريه قدرت، به يكديگر و به رويكردهاي جاافتاده و برآمده از علم سخت زيست شناسي، پيوند مي‌خورد تا چارچوبي عمومي را براي فهم سيستم‌هاي زيستي، رواني، اجتماعي و فرهنگي پديد آورد و اين چهار سطح سلسله مراتبي كم‌شمارترين لايه‌هايي است كه گمان مي‌كنم براي درك من ايراني بدان نياز داريم.از 2ديدگاه متفاوت مي‌توان به تاريخ دگرديسي جوامع انساني نگريست و 2 روايت به كلي متفاوت از قواعد حاكم بر تاريخ را به دست داد؛ يك نگرش كه بر انبوه نوشتارهاي مورخان و فيلسوفان تاريخ چيره است، روايتي است كه بر مبناي تمركز بر خطوط همگرا، نظم‌هاي پايدار و مسيرهاي پيوسته دگرديسي استوار شده است.
اين همان مسيري است كه نظم را خصلت عادي و طبيعي جوامع انساني مي‌داند و معمولا اين نظم را در خدمت غايتي فرارونده نيز قرار مي‌دهد. نظمي كه در اندركنش ميان آدميان و در سازمان يافتگي اجتماعي‌شان وجود دارد در مركز توجه مورخاني قرار دارد كه از اين ديدگاه نظم‌گرا به تاريخ مي‌نگرند و دگرگوني‌هاي قواعد و هنجارهاي اجتماعي را سياهه‌برداري مي‌كنند.
پيش فرض نظم در اين ديدگاه‌ها، همواره با اعتقاد به غايت و هدفي عجين شده است. در آثار نويسندگاني ديرينه مانند طبري و ابن اثير و هرودوت و پلوتارك، روايت رخدادهاي تاريخي كه به اعتبار مورخ به واقع رخ داده‌اند، به كمك فرض كردن قطبي بيروني و مرجعي فرادستانه مانند مشيت‌الهي يا جبر روزگار نظم مي‌يابد و به سامان مي‌رسد. باور به اين منظم بودن تاريخ، به‌ظاهر وضعيتي آغازين و فراگير است كه در تمام متون قانوني و حتي شرعي كهن‌تر نيز رد پايش را مي‌توان يافت.
عهد عتيق، آنگاه كه رخدادهاي پياپي منتهي به خروج قوم بني‌اسرائيل از مصر و كشمكش ايشان با اقوام بومي فلسطين را ذكر مي‌كند، به خواست يهوه و سير مقدر تاريخ نظر مي‌كند تا جريان رخدادها را سازماندهي كند و از آن معنايي فرامتني و كاركردگرايانه را استخراج كند كه همان هويت بخشي به گروهي قومي و محدوده‌اي ديني است. درست مشابه همين پديده را در سالنامه‌هاي بابلي، فتح‌نامه‌هاي هيتي و تاريخ‌هاي درباري مصري مي‌توان ديد كه با همان برداشت عاميانه از حضور خداوندي حامي و نگهبان و كنترل جريان تاريخ توسط وي درآميخته شده است و همان كاركرد هويت بخش را نيز دارد.
در متني مانند كتيبه بيستون نيز يادگار همين نگرش را مي‌توان ديد، هرچند كه در اينجا به خاطر غياب ديگري‌اي هماورد كه در فراسوي مرزهاي تعريف خود قرار گيرد، ساختار هويت آماج شده، دستخوش دگرگوني بنياديني شده كه پرداختن به آن مجالي ديگر را مي‌طلبد. در تمام روايت‌هاي تاريخي‌اي كه در چارچوب ياد شده پديد آمده‌اند، اين عناصر مشترك را مي‌توان باز يافت:
‌الف) تاكيد بر پيوستگي جريان‌ها، نظم يافتگي امور، و تداوم قواعد حاكم بر رخدادها.
‌ب) برجسته كردن توافق‌ها، همگرايي‌ها و نظم‌هاي هنجارين به قيمت چشم‌پوشي از تعارض‌ها، شكاف‌ها و كشمكش‌ها و برخورد با اين پديدارها همچون امري استثنايي و مسئله برانگيز و نه عادي و معمول.
‌پ) برتر دانستن معمولا صريح تاريخ سياسي بر ساير شاخه‌هاي تاريخ؛ يعني مهم‌تر پنداشتن روندهاي مرتبط با دست به‌دست شدن قدرت سياسي و نظامي نسبت به سير تحول اموري ديگر مانند انديشه و هنر و دين و اقتصاد و... .
‌ت) باور به غايت و محوري فرارونده كه كليت رخدادها در قالب آن معنا مي‌يابد و همچون طرحي انديشيده شده و منسجم بازنموده مي‌شود.
‌تاريخ در معناي مرسوم كلمه، در واقع تداوم همين نگرش و حاشيه نويسي بر همين نگرش است. رويكرد نظم‌گرايانه، همان است كه در بيان‌هاي جديد و علمي روزگار ما در قالبي عرفي و تجربي بازتعريف شده است.
با اين وجود اگر از فاصله‌‌اي به قدر كافي زياد به اين روايت‌هاي تاريخي بنگريم، تعريف وبري از پويايي جريان‌هاي ديني، يا تفسير دوركهيم و كنت از سير دگرديسي تاريخ را در نهايت در همان چارچوب نظري‌اي خواهيم يافت كه عهد عتيق يا تواريخ هرودوت در زمينه‌اش پديد آمده‌اند. در تقريبا تمام تاريخ‌هاي كلان و عمومي امروزين كه به‌عنوان متون درسي دانشگاهي اعتبار دارد، تأكيد بر پيوستگي، تمركز نگاه بر عنصر قدرت سياسي و غايت‌گرايي به روشني ديده مي‌شود.
تفاوت در اينجا تنها به آنجا باز مي‌گردد كه نويسندگان گوناگون پيوستگي‌هاي اموري متفاوت را موضوع بحث خود قرار داده‌اند و معمولا از جبهه سياسي خاصي هواداري‌ كرده‌اند و غايت تاريخي را به شكلي متفاوت تعريف كرده‌اند. گذار از تاريخ‌نويسي سنتي به مدرن، در واقع نه با دگرديسي و در هم ريختگي زيربنايي اين چارچوب روايي كه بيشتر با جايگزين شدن غايتي به جاي غايتي ديگر و پيوستاري به جاي پيوستار ديگر همراه بود. مورخان مدرن، قوانين طبيعي يا جبر تاريخي يا پيشرفت بشري را به جاي مشيت الهي و خواست خداوند نهادند و به عناصري گسترده‌تر در ساخت قدرت سياسي توجه كردند بي‌آنكه پيشداشت‌هاي اين چارچوب را با طرح گزينه‌اي نو مورد پرسش قرار دهند.
‌از اواخر قرن نوزدهم و به‌طور مشخص با انتشار آثار ماركس، براي نخستين بار امكان نگريستن به تاريخ همچون زمينه كشمكش و تعارض و نه نظم و توافق فراهم آمد. اين بازتابي بود از كاربست متافيزيك هگلي در زمينه علم تاريخ. به اين ترتيب، ماركس را مي‌توان يكي از نخستين كساني دانست كه كوشيد با بررسي نيروهاي متعارض و تحليل الگوهاي كشمكش ميان آنها، روند رخدادهاي تاريخي را سازماندهي منظم كند او البته در چارچوبي كاملا نظم‌گرايانه اين كار را انجام داد؛ يعني همچنان قدرت سياسي را در پيوند با نيروهاي تاريخ‌ساز نويافته اقتصادي مورد بررسي قرار داد.
با اين وجود موفق شد در حوزه‌هايي مانند تحليل انقلاب فرانسه و كمون پاريس، پيش فرض بنياد شدن تاريخ بر اساس همگرايي و نظم و توافق را با موفقيت به چالش بكشد.‌در روزگار ما، پيروان ماركس، در زمينه‌اي به‌كلي متفاوت و با اهدافي كاملا متمايز توانسته‌اند نسخه‌هايي از تاريخ را پديد آورند كه با تاريخ‌هاي مرسوم تفاوت‌هاي كيفي آشكاري دارد. در بحث از اين رده از تاريخ‌هاي نوظهور، بايد به‌ويژه به ميشل فوكو اشاره كرده و روش‌شناسي‌اي كه در تحليل ظهور نهادهاي انضباطي جديد پديد آورد.
انديشمنداني مانند فوكو و دلوز از معدود كساني هستند كه توانسته‌اند با تكيه بر اصل كشمكش كه توسط ماركس معرفي شده بود و با تمركز نگاه بر گسست‌ها و واگرايي‌ها و خطوط شكست، روايت‌هايي تازه از تحول تاريخي را به دست دهند؛ روايت‌هايي كه اگر بخواهيم الگوي ساختاري‌شان را تبارشناسي كنيم، مي‌توانيم تا گفتارهاي ماكياولي عقب برويم و رگه‌هايي از آن را در متون كهن‌تر نيز ببينيم، بي‌آنكه در قالبي سازمان يافته درآمده و به روش‌شناسي‌اي نقدپذير تبديل شده باشند.
‌ايراد فاصله گرفتن از تاريخ‌نويسي رسمي آن است كه با از ميان رفتن پيشداشت‌هاي ياد شده، معمولا تاريخ به انباني آشفته از رخدادهاي درهم ريخته و بي‌ربط تبديل مي‌شود و انسجام و معناي خود را از دست مي‌دهد. به همين دليل، چنين تاريخ‌هايي كاركرد سنتي روايت‌هاي تاريخي را از دست مي‌دهند و تا حدودي به يك سرگرمي روشنفكرانه تبديل مي‌شوند. نقد مهمي كه بر تبارشناسي‌هاي فوكو وارد است، همين غياب امكاني براي رهايي در آن است و سكوتي كه اين روايت‌ها در برابر خواست هويت بدان ناگزيرند. تاريخ اگر از آن محور غايتگرايانه خود محروم شود به تعليقي ناخوشايند و سردرگمي‌اي دچار مي‌شود كه كاركرد بنيادين آن به‌عنوان چشم‌اندازي براي فهم موقعيت خويش در اكنون و ارتباط آن با گذشته و آينده را مخدوش مي‌سازد.

همشهري آنلاين- دكتر شروين وكيلي


نوشته شده در   دوشنبه 17 اسفند 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode