قرآن كريم نور است و در تبيين معارف خويش از گزند هرگونه ابهام و آسيب هرگونه اجمال و تعميه ايمن است و در تشريح چگونه نوراني كردن جامعه، حياتيترين مسئله اجتماع بشري را حكومت عدل الهي و تنها راه روشن ساختن مردم را در پرتو سياست راستين رهبران آسماني ميداند و بدون حكومت ديني و سياستگذاري پيامبران و حاكميت سياستمداران الهي، جامعه بشري را تاريك ميشمارد.
ازاينرو، پس از بيان هدف اصيل و رسالت قرآن مبني بر نوراني كردن مردم، پيامبر گراميصلي الله عليه و آله و سلم را مأمور اجراي اين برنامه معرّفي ميكند و چگونگي عملي ساختن اين طرح را چنين بيان ميفرمايد: ﴿و لقد أرسلنا موسي باياتنا أن أخرج قومك منالظلمات إلي النّور و ذكّرهم بأيّام الله إنّ في ذلك لايات لكلّ صبّار شكور﴾؛(1) موساي كليم(عليهالسلام) را همراه با نشانههاي رسالت گسيل داشتيم و به او گفتيم كه قوم خود را از تاريكيها به نور بيرون بياور و براي آمادگي آنها جهت اين كار مهم، آنان را به ياد ايّام الهي بينداز كه قدرت حق در آنها ظهور خاص دارد و شكيبايي و شكرگزاري خدا را با آنان در ميان بگذار، تا در پرتو تحمّل سوانح توانفرسا و سپاس خدا بر اين پايمردي و پيروزي، از ظلمت به نور درآيند.
شاخصترين كار حضرت موسي(عليهالسلام) در نوراني ساختن بنياسرائيل، تشكيل حكومت حق و عدل و نبرد با سياست باطل و ستم فرعونيان و قيام عليه شرك و اقدام در راه اعتلاي توحيد و جهاد با حاكمان مستكبر و اجتهاد در تأسيس نظام الهي بود.
بدون فضاي باز سياست حق و قسط، تنفّس آزاد ميسور نيست و بدون حكومت عدل، تهذيبنفس و تزكيه روح شدني نيست؛ چنانكه بارزترين كار طاغوتيان در تاريك كردن جامعه بشري، تشكيلحكومت باطل و تعطيل حدود الهي و اجراي قوانينِ صرفاً بشري و ترويج الحاد و تضادّ با توحيد و دعوت به دوزخ است.
در روايات، ايّام الله به روز ظهور حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) و روز قيامت تطبيق شده است. اينگونه روايات براي تمثيل است، نه تعيين و هرگز نشان حصر نيست. بنابراين، ميتوان روز پيروزي اعجاز بر سِحر و ظفر امداد غيبي بر سپاه فرعونيان و شكافته شدن دريا و نجات يافتن موسويان و هلاك شدن فرعونيان و... را از ايّام الله دانست.
نبرد با طغيانگر عصر، استقامت كامل ميطلبد نه هر پايداري. بدينجهت سخن از صبّار شكور است، نه صابر شاكر؛ چنانكه قائم به قسط با قوّام به قسط متفاوت است.
بررسي متن دين و تحقيق درباره دليل ضرورت آن، لزوم سياست ديني را بهخوبي روشن ميكند. زيرا برهان نبوت عام و حتمي بودن آن براي جامعه، لزوم تدوين قانون فراگير و اجراي حدود و تعزير و قصاص و جنگ و صلح را در پي دارد و همه اين امور به حكومت وابسته است.
تفكر جدايي دين از سياست، مانع اقامه برهان عقلي بر ضرورت وحي و نبوّت است. زيرا نه ميتوان جامعه بشري را چون فرشتگان از ستم معصوم دانست و نه ميشود تجاوز ستمگر را توجيه و آن را تحمّل كرد و نه رواست كه با وضع و اجراي قانونِ صرفاً بشري جلوي تعدّي متجاوزان را گرفت و نه اجراي حدود الهي را ميتوان به دست هركس بدون ولايت و رهبري ديني سپرد، وگرنه هم محذور هرج و مرج پيش ميآيد، هم نكول ضمني، از برهان ضرورت وحي و نبوّت است.
اگر كسي متحجّرانه مظلومنمايي كند و دين را از سياست جدا بداند و بگويد: من مأمور حفظ دينم و دخالتي در شئون سياست ندارم و اعلام بيطرفي كند، هرگز
سياستمدار قهّار او را رها نميكند و قلمرو سياستگذاري خويش را از مرز مذهب جدا نميسازد، و دين را پديده ماوراي طبيعي نميداند، بلكه آنرا به سود خود مصادره ميكند و ديندار ديننشناس متحجّر را، در كام مكر ماهرانه خويش فرو ميبرد، و به او چنين تلقين ميكند كه از منابع ديني بايد مفاهيمي استنباط شود كه با خطوط كلّي سياست مشئوم طاغيان هماهنگ باشد، و نيز هر دينداري بايد بهگونهاي عمل كند كه با قوانين طغيانگرانه آن سائس غير ديني موافق بوده، در راه نيل به اهداف فاسد سياستمداران ستمپرور سودمند باشد.
توهّم انفكاك دين از سياست و اعلام مظلومانه جدايي آن دو، همانند پندار انفكاك تخيّل و جدايي مرز عقل و جهل در جهاد اكبر است؛ يعني اگر عقل نظري و عملي به وهم نظري و عملي اعلام ترك مخاصمه كرد و فطرت انساني با طبيعت شهوتپرست يا درّندهخوي، پيمان ترك تعرّض بست و مظلومانه به كار خود مشغول شد، هرگز وهم نظري و عملي از تجاوز به مرز عقل نظري و عملي دست برنميدارد، بلكه همواره غضب قهّار يا شهوت شعبدهباز، به آزادي عقل عملي آسيب ميرساند و سرانجام هوس سياه، عقل صاف را به اسارت ميگيرد و از عقل اسير كاري جز تسليمساخته نيست. زيرا هنگامي عقل فرصت اعلام نظر پيدا ميكند كه از اسارت هوس آزاد گردد و امير رأي و فرمانرواي خواسته خود شود؛ «كم من عقل أسير تحت هوي أمير»(2) و «شهد علي ذلك العقل، إذا خرج من أسر الهوي».(3)
نشان تهاجم سياست ستم، بر دين متحجّران معتقد به جدايي دين از سياست را در سرنوشت شوم كليسا ميتوان ديد، كه چگونه كليسابانان تفسيرهاي ديني را برابر خواستههاي سياستبازان تغيير دادند و رفته رفته به خدمت آنان درآمدند و مبناي انفكاك را يك جانبه امضا، و وحي آسماني را بر پايه وهم سائسان تحريف كردند و
سرانجام خود، كارگزاران حكومت غيرديني طاغيان عصر شدند.
جهان اسلام نيز از اين آسيب در امان نماند، بلكه پيروان تفكر انفكاك از كلمه اولوا الأمر در ﴿أطيعوا الله و أطيعوا الرّسول و أولي الأمر منكم﴾(4)، همان معنا را استظهار كردند كه سياست زور آن را امضا ميكرد، و سرانجام منبر خلافت محمود به صورت تخت سلطنت مذموم درآمد و اجراي حدود الهي تابع هوس سياستبازان روزگار شد. همچنين مشايخ سوء درباري در فرصتهاي مناسب سياسي، فتوايي دادند كه نياز كاذب حاكمان طغيان را برآورده سازد.
بدينسان معناي اسارت دين در دست هوس سائسان مكر روشن ميشود كه اميرمؤمنان(عليهالسلام) در عهدنامه مالك چنين مينويسد: «فإنّ هذا الدّين قد كان أسيراً فيأيدي الأشرار، يعمل فيه بالهوي و تطلب به الدّنيا» (5)؛ در حكومت عدل علوي(عليهالسلام) دين آزاد است و در حكومت جور ديگران، دين اسير است نه امير، و هرگز در قلمرو خاص خود دين جدا و آزاد نيست.
1 ـ سوره ابراهيم، آيه 5.
2. نهج البلاغة، حكمت 211.
3. همان، نامه 3.
4. سوره نساء، آيه 59.
5. نهج البلاغة، نامه 53.
هدايت در قرآن، ص 152-155.