وضعيت زندگاني امام و شيعيان
امام باقر(ع) در دوراني زندگي ميكرد كه تمامي حركتهايي كه با حاكميت ضدّيتي داشت به شدت سركوب ميشد. سياست سركوب، شيعه را در تنگناي سه ضلعي «خفقان، جعل حديث و اتهامهاي ناروا» قرار داد و حيات فكري شيعه را با خطر جدي روبهرو كرد. در اين رهگذر، بيشترين فشارها و اتهامات متوجه امام باقر(ع)، بود، به اندازهاي كه اثر اين اتهامهاي ناروا و ناجوانمردانه و موج بزرگ تبليغات سوء بر ضد امام، در توده مردم نيز به چشم ميخورد. امام صادق(ع) ميفرمايد: «زماني كه پدرم به دمشق فراخوانده شد، مردم [با تمسخر] ميگفتند: اين پسر ابوتراب است. پدرم [كه از زخم زبانهاي آنان اندوهگين شده بود] به ديواري تكيه داد، خداي را ستود، بر محمد(ص) و دودمانش درود فرستاد و فرمود: ما را رها كنيد اي پيمانشكنان و دو رويان... همانا ما [اهل بيت:] ماه درخشان در شب تار و... راه نجات شما امتيم... [از اين دو رويي دست برداريد] قبل از آنكه چهرههايتان از عذاب الهي بسوزد و مورد نفرين ما قرار گيريد... آيا علي(ع) را كه يار و غمخوار پيامبر(ص) بود مسخره ميكنيد يا مرا كه پيشواي شما در دين هستم؟ كجا ميرويد و كدام دردتان را درماني هست؟ به خدا، علي(ع) نخستين كسي بود كه در كارزار ايمان درخشيد و به رستگاري دست يافت و به اوج كمال رسيد».1 در اين روزگار سخت، امام تنها پشتيبان وفادار شيعه بود كه همواره سختيهاي امت را به جان ميخريد. حكمرانان هر روز بر حجم فشارهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي خود ميافزودند. نيكوست، ترسيم واقعي آن را از زبان امام بشنويم. منهال بن عمر ميگويد: «نزد محمد بن علي(ع) نشسته بودم كه مردي نزد او آمد و سلام كرد و گفت: چگونهايد؟ امام [با اندوه] پاسخ فرمود: به راستي تا كنون نفهميدهاي كه بر ما چه ميگذرد و چگونهايم؟ [اين روزها] مَثَل ما، در ميان مردم، مَثَل بنياسرائيل شده كه [فرعونيان] پسران آنها را ميكشند و زنانشان را زنده نگه ميداشتند و اكنون اينان فرزندان ما را ميكشند و زنانمان را نگه ميدارند. عرب ميپندارد كه بر عجم برتري دارد و وقتي عجم ميگويد براي چه؟ پاسخ ميدهد چون محمد(ص) از ماست. آنان نيز ميپذيرند. قريش نيز ميپندارد كه بر ساير عربها برتري دارد و هنگامي كه عربها از آن ميپرسند به چه دليل؟ ميگويد: چون محمد(ص) قريشي، از ماست. آنان نيز ميپذيرند. حال اگر به راستي برتري در اين است ما كه خاندان اوييم. مرد گفت: به خدا سوگند كه من شما اهل بيت را دوست ميدارم. امام فرمود: پس بايد جامهاي از ناگواريها بر تن كني كه به خدا سوگند سختيها و ناگواريها شتابانتر از سيلابي كه در جُلگه افتاده باشد به سوي ما و پيروان ما در شتاب است. [اما بدان] كه اين سختيها همواره نخست به ما ميرسد و سپس به شما...».2
كينهتوزيها و دشمنيها
بغض و كينه برخي حكمرانان به خاندان وحي هرگز قابل ترسيم نبود و محدود به زمان و دوره خاصي نشد؛ كينهاي كه آتش آن سالها پيش از ظهور اسلام برافروخته شد و در طول ساليان متمادي زبانه كشيد و سرمشق و الگويي براي ديگر دشمنان اهل بيت عصمت و طهارت(ع) شد. از رفتارهاي مشترك دشمنان كه ريشه در دشمني آنها با فرزندان پيامبر(ص) داشت، بددهاني و پرخاشگري به آنان بود. تاريخ نشان ميدهد كه چگونه اين ميراث زشت را به فرزندان خود ميسپردند و از هيچ فرصتي براي ناسزا گفتن به بزرگان و پيشوايان اسلام نميگذشتند. اين ادبيات، چنان در ميان آنها رايج بود كه هر يك در آن از ديگري پيشي ميگرفت و روي ديگري را سفيد ميكرد. ابوبكر حضرمي ميگويد: «هنگامي كه ابوجعفر(ع) به شام احضار شد و نزد هشام بن عبدالملك رفت و در آستانه در قرار گرفت، هشام به اطرافيان خود گفت: وقتي من از توبيخ و ناسزا به محمد بن علي(ع) زبان برتافتم و باز ايستادم، شما سرزنش او را آغاز كنيد. هشام اجازه ورود داد، امام به همه حاضران يكجا سلام گفت و نشست. هشام از اينكه امام خليفه را در سلام دادن با ديگران مساوي دانست و بدون اجازه نشست بسيار خشمگين شد و گفت: اي محمد بن علي! نشد يكي از شما يكپارچگي مسلمانان را نشكند و كسي را به سوي خود فرا نخواند و از روي ناداني گمان نكند كه امام است و...
هنگامي كه خاموش شد، بنابر دستور او هر يك از حاضران مجلس شروع به سرزنش كردند. امام درنگ كرد تا همگان خاموش شدند. آنگاه ايستاد و فرمود: اي مردم، به كدامين
سو ميرويد و شما را به كجا ميكشانند؟ خداوند پيشينيان شما را به وسيله ما هدايت كرد و ختم هدايت آخرين شما را نيز به ما واگذاشت. اگر شما چند صباحي حكمراني داريد، بدانيد كه ما نيز فرمانروايي تعيين شده داريم كه پس از او حكمراني از آن كسي نيست كه ما اهل «عاقبت» هستيم و خداوند فرموده «وَالعاقِبَةُ للمُتَّقينَ» (اعراف: 128). هشام كه به سختي احساس درماندگي ميكرد، صحبت امام را قطع كرد و دستور داد كه امام را به زندان بيفكنند...».3
بهانه جوييهاي هشام
تداوم حكمراني هشام (از 105 هجري تا 125 هجري) تنگناي بزرگي بر امام و عامل مهمي در سختي روزگارشان بود.4 هشام در كابوسهاي خود قتل امام را ميديد و در پي روش مناسبي براي اجراي آن بود تا بدون آنكه خود به طور مستقيم در آن شركت كند به گونهاي پنهاني، امام را از سر راه خود بردارد. ازاينرو، برخي نوشتهاند كه او از مخالفت زيد بن حسن و امام بهره گرفت تا به وسيله او امام را به شهادت برساند و بدين ترتيب، قتل امام را بر گردن او بيندازد. لذا با طرح نقشهاي پليد اسبي را كه زين آن با سم بسيار مهلكي آغشته شده بود توسط زيد بن حسن به امام پيشكش كرد. زيد اسب را به منزل امام برد و امام با ديدن او فرمود: «واي بر تو اي زيد! چه سنگين است آنچه ميخواهي انجام دهي و آنچه [به عنوان هديه] در دست داري...».
آنگاه سوار بر اسب شد و سم به بدن امام راه يافت. پاهاي امام متورم شد و پس از سه روز امام به شهادت رسيد.5 در تاريخ شهادت امام اختلاف است ولي بيشتر منابع معتبر آن را هفتم ذيحجه سال 114 هجري و سن شريف ايشان را به هنگام شهادت 58 سال نگاشتهاند.
وصيتي مهم در سرزمين منا
امام باقر(ع) پيش از شهادت به فرزندش امام صادق(ع) فرمود كه از اموال به جاي مانده خود مقداري را که مبلغ آن را هشتصد درهم نقل كردهاند، براي برپايي مجلس سوگواري خود، در منا به مدت ده سال اختصاص دهد و فرمود: «اي جعفر، ازمال من براي گريه كنندگان به مدت ده سال در منا مالي را وقف كن تا در موسم حج بر من ندبه كنند و رسم ماتم را هر ساله تجديد نمايند و بر مظلوميت من زاري كنند».6 چون قتل امام باقر(ع) بسيار مرموز بود، امام تلاش كرد تا با بهكارگيري اين شيوه، مسلمانان را از ماهيت واقعي و چهره حقيقي ستمگران آگاه كنند تا از خود بپرسند كه دليل برپايي هر ساله اين مجالس آن هم در تجمع سالانه مسلمانان چيست. ازاينرو، اين وصيت جنبه اعتراض به هشام و افشاگري درباره او داشته و تنها حركتي نمادين نبوده است.
پی نوشتها
1. ائمتنا، علي محمد علي دخيل، بيروت، دار المكتبة الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 1، ص 357.
2. بحار الانوار، محمد باقر المجلسي، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 46، ص 360.
3. بحارالانوار، ج 46، ص 264؛ مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، بيروت، دار الاضواء، بي تا، ج 4، ص 205.
4. تاريخ الطبري، محمد بن جرير الطبري، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1408 ق، ج 7، ص 14.
5.الخرائج و الجرائح، قطب الدين الراوندي، قم، مكتبة بصيرتي، بي تا، ج 2، ص 602؛ بحارالانوار، ج 46، ص 331؛ كتاب الوفيات، ص 215؛ منتهي الآمال، ج2، ص 227. (چاپ دو جلدي)
6. شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، قم، انتشارات هجرت، 1373 ش، چاپ هشتم، ج 2، ص 226؛ بحارالانوار، ج 11، ص 62.