ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 15 تير 1403
جمعه 15 تير 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 2 آبان 1388     |     کد : 5223

زائر غربي در تهران

اين نوشتار به بررسي حضور هانري كربن- شرق‌شناس برجسته فرانسوي- در ايران اختصاص دارد...

 اين نوشتار به بررسي حضور هانري كربن- شرق‌شناس برجسته فرانسوي- در ايران اختصاص دارد.

كربن به‌عنوان يكي از نخبگان دانشگاهي اروپايي - ايراني روش مطالعه سنتي دين را به چالش مي‌كشد و روش‌شناسي مؤثري را ابداع مي‌كند. ساختاري كه كربن در باب «دين ايراني» (Iranian religion) ابداع كرد، علم و فلسفه و الهيات سنتي غرب را تضعيف كرد. كربن در همكاري مستقيمي كه با انديشمندان ايراني داشت، گفتماني را ارائه كرد كه در آن غرب به‌عنوان يك «ديگري» (other) نامقدس و امپراتورمآب براي ايران معنوي و سنتي به شمار مي‌رود. طي سال‌هاي 1950 تا 1978 كربن ملاقات‌هايي با روحانيون، حكما و سياستمداران ايراني داشته و بر آنها نيز تاثير مي‌گذارد. همچنين كربن در ملاقات‌هايي كه با روشنفكران برجسته داشت، رويكرد و روش جايگزينش را در مطالعات ديني در دانشگاه‌هاي ايراني نهادينه كرد. خاستگاه روش هستي‌شناسي نوين كربن در مطالعات ديني، در سياست پروتستان فرانسوي و فلسفه پديدارشناسي هيدگر ريشه دارد.

در سال 1946 دولت فرانسه هانري كربن، شرق‌شناس متاخر فرانسوي (1978-1903) را به‌عنوان رئيس دپارتمان ايران‌شناسي در مؤسسه ايران- فرانسه تهران انتخاب كرد. اين مؤسسه تحت نظارت وزير امور خارجه فرانسه و در پي شكست دولت فاشيست ويشي، براساس برنامه ديپلماتيك فرانسه براي احياي تاثير فرهنگي و سنتي فرانسه بر ايران، پايه‌گذاري شده بود. برخلاف روسيه و انگلستان كه هميشه حضور امپرياليستي در ايران داشته‌اند، از قرن نوزدهم به بعد فرانسه نقش مهمي در توسعه مؤسسه‌هاي فرهنگي آكادميك در ايران داشته است.

كربن بعد از برپايي دپارتمان مطالعات ايراني به انتشار «كتابخانه ايراني» دست زد كه در اين مجموعه براي نخستين بار آثاري در باب فلسفه اسلام و تصوف منتشر شد. به اين ترتيب، هم توسعه مؤسسه در تهران و هم انتشار كتب، بر پروژه ژيلسون درباره مطالعات قرون وسطايي در فرانسه تاثيرگذار بود. البته برخلاف ژيلسون، كربن مجموعه گسترده‌اي از نسخه‌هاي خطي ايراني در كتابخانه ملي در دست نداشت. كربن طي 25سال به شكل خستگي‌ناپذيري نسخه‌هاي خطي عربي و فارسي را جمع‌آوري و آنها را در بيش از

 20 جلد از كتابخانه ايراني منتشر كرد. كربن در آن مؤسسه با گروهي از ايران‌شناسان پيشرو فرانسوي مانند گيلبرت لزارد و جان ابين به همراه انديشمندان ايراني از جمله محمد معين، سيدجلال‌الدين آشتياني، محمد مكري و سيدحسين نصر همكاري مي‌كرد. كربن تا سال 1975 رئيس مؤسسه باقي ماند. هرچند طبيعت دستاوردهاي آكادميك كربن در ايران در محيط سياسي خاص آن زمان انتقادهاي زيادي را هم به همراه داشت اما گستره اين مطالعات قابل توجه است.

كربن در حالي‌كه هدايت مؤسسه در تهران را برعهده داشت توجه خود را معطوف به عناصر عرفاني و فلسفي اسلام كرد. اين مؤسسه همچنين علوم اجتماعي را كه بعدها در دهه 1960 مؤسسه مجزايي با نام «مركز ملي تحقيقات و توسعه علوم» پيدا كردند ناديده گرفت تا اينكه در اوايل دهه 1970 با افول تاثير كربن بر مؤسسه، نسل جديدي از دانشمندان فرانسوي از جمله كريستف بالاي، ژان پير ديگارد، برنارد هوركيد و يان ريچارد توجه به علوم اجتماعي را گسترش دادند. كربن، خارج از مؤسسه به تدريس در دپارتمان‌هاي تاريخ الهيات و فلسفه اسلامي در دانشگاه تهران مشغول بود (1978-1973). يكي از مهم‌ترين اتفاقات در اين دوره، انتخاب كربن از سوي سيدحسين نصر براي تدريس تحصيلات تكميلي در رشته تاريخ دين و فلسفه محسوب مي‌شود.كربن وراي اين تاثيرات آكادميك به واسطه رابطه نزديكي كه با فيلسوف سرشناس اسلامي، علامه سيدمحمدحسين طباطبايي داشت نقشي اساسي در شكل‌دهي فلسفه اسلامي – ايراني ايفا كرد. طباطبايي گروه كوچك اما قدرتمندي از فيلسوفان شيعه را در قم تحت عنوان محفلي گرد هم آورد.

در اوايل دهه 1960 محفل به انتشار يك دوره كتاب با نام «مكتب تشيع» اقدام كرد و همچنين قبل از انقلاب آيت‌الله‌[امام]‌خميني پاسخ اسلامي «سنت‌گرايانه‌اي» به مدرنيسم، مادي‌گرايي ديالكتيك و سكولاريسم داد. طباطبايي درون اين گروه با داشتن نقشي غالب با استفاده از مكتب تشيع به انتشار تفسيرهايش از شيعه و نقد فلسفي صدرايي‌اش از مدرنيته پرداخت. در بين 3 جلد مكتب تشيع، جلد سوم به‌طور كامل به «تاريخ شيعه» طباطبايي اختصاص داشت. اين اثر براساس گفت‌وگوهاي فلسفي طباطبايي با كربن نگاشته شده است.

از سال 1958 تا 1978 كربن و طباطبايي در جمع تعدادي از دانشجويان طباطبايي از جمله مرتضي مطهري و سيدحسين نصر، تعدادي از دانشگاهيان مثل عيسي سپهبدي و داريوش شايگان، جمعي از سياستمداران مانند هوشنگ بشارت و تعدادي از بزرگان مانند ذوالمجد به گفت‌وگو مي‌نشستند. 2نفر از شاگردان علامه طباطبايي به قوي‌ترين دانشمندان ايراني تبديل شدند. در دهه 1970مطهري به‌عنوان يكي از رهبران فعال اسلامي- ايراني و يار صميمي آيت‌الله [امام] خميني محسوب مي‌شد و در تاريخ اول مي‌1979 وي حكم «مرد دست راست» آيت‌الله [امام] خميني را داشت و به‌عنوان شارح قدرتمند حكومت آيت‌الله [امام] خميني محسوب مي‌شد. رابطه شخصي كربن با 3شخصيت اسلامي- سنتي مطرح (طباطبايي، مطهري و نصر) بيش از رياست مؤسسه در تهران، براي او اعتبار سياسي به همراه داشت.

كربن، طباطبايي را متفكري اسلامي مشابه ژيلسون معرفي مي‌كند كه سعي دارد با بهره‌گيري از فلسفه قرون وسطا، درگير فلسفه مدرن شود. طباطبايي كه در سال 1903 در تبريز به دنيا آمد آموزش اسلامي را نزد خانواده‌اش كه از 14 نسل پيش، از متفكران مطرح شيعي محسوب مي‌شدند گذراند. در 20 سالگي به نجف رفت تا در آنجا فقه و علم اصول را بياموزد. در سال 1934 به تبريز برگشت و تا زمان حمله اتحاد جماهير شوروي كه مجبور شد به قم مهاجرت كند، در آنجا ماند. اشغال سرزمين مادري او توسط اتحاد جماهير شوروي تاثير پررنگي در نوشته‌هاي بعدي او داشت. طباطبايي بعد از يك دهه تدريس در قم، مبارزه‌اش را براي احياي مطالعات فلسفي اسلامي- سنتي آغاز كرد. او با استفاده از فلسفه اشراقي و صدرايي در مقابل رشد تاثيرگذاري سوسياليسم ماركسيستي در بين روحانيت ايستاد. كربن و طباطبايي تاويل اشراقي را به‌عنوان كليد هرمنوتيك متافيزيك مي‌ديدند؛ به همين دليل موضوع بحث نخستين جلسه مشترك بين كربن و طباطبايي «تاويل» بود.

طبق گفته داريوش شايگان اين دو چنين گفت‌وگويي با يكديگر داشتند:

كربن: غرب با فراگرفتن تاويل توانست در كتاب مقدس نفوذ يابد و از بعد مقدس آن جهان اسطوره‌زدايي كند.

طباطبايي: ... نمي‌توانيم بدون تاويل، معنويت  واقعي داشته باشيم.

در اين گفت‌وگو كربن با بهره‌گيري از اصطلاح ميرچا الياده، غرب را به «اسطوره‌زدايي از امر مقدس» مشغول دانست. كربن دوگانگي موجود بين غرب غيرمذهبي و شرق مقدس را به طباطبايي و فيلسوفان تاثيرگذار گروهش و همچنين به حلقه مطالعاتي تاريخ و دين و فلسفه «ارانوس» معرفي كرد. طبق گفته نصر جلسات بين طباطبايي و كربن معمولا با سؤال يا مطلبي فلسفي كه در سال‌هاي گذشته با ارانوس مطرح كرده بود شروع مي‌شد.

نصر با توجه به اهميت تاريخي اين نشست‌ها نوشت: «هيچ تبادل روشنفكرانه‌اي در اين سطح بالاي فلسفي از قرون وسطا به بعد بين جهان اسلام و غرب صورت نگرفته است». علاوه بر اين، او تصريح مي‌كند كه تاثير چنين تبادلاتي «گسترش علاقه جدي نسبت به فلسفه تطبيقي در ايران» بود. نصر به‌عنوان معاون دانشگاه تهران و رئيس دانشگاه آريامهر (صنعتي شريف) در زمينه ارانوس فعاليت زيادي انجام داد و به ساختارمندكردن مطالعه تطبيقي تاريخ دين و فلسفه در مؤسسات آكادميك ايراني پرداخت.   نصر كه دانش‌آموخته دانشگاه‌هاي برجسته ايراني و آمريكايي بود، به لحاظ ارتباط نزديكش با دربار شاهنشاهي، نقش سياسي حائز اهميتي داشت.

او به‌عنوان رئيس دانشگاه مامور ساختن دانشگاهي تكنولوژيك كه ريشه در فرهنگ فارسي داشته باشد بود و به‌عنوان رئيس دانشكده ادبيات دانشگاه تهران به طرح‌ريزي برنامه‌اي براي مطالعه فلسفه در ايران با احياي فلسفه اسلامي به‌عنوان پايه‌اي براي مطالعه ديگر فلسفه‌ها- خصوصا فلسفه غرب- مبادرت ورزيد. او اين بازنگري را با طرح واحدهاي اجباري درباره فلسفه و فرهنگ اسلامي در سطح كارشناسي و كارشناسي‌ارشد آغاز كرد.

نصر شخصا همراه كربن خيلي از اين واحدها از جمله دوره دكتري در انديشه اسلامي را تدريس مي‌كرد. او هماهنگ با گفت‌وگوهاي تطبيقي كربن و طباطبايي اقدام به برقراري موقعيت‌هاي مشابهي براي مطالعه فلسفه غربي و شرقي كرد. او احمد فرديد (متخصص در هيدگر، پديدارشناسي و مكتب فرانكفورت) و منوچهر بزرگمهر(متخصص در فلسفه آنگلوساكسون) را براي تدريس فلسفه اروپايي استخدام كرد و همچنين مطالعه فلسفه شرقي و سنتي را با برقراري كلاس درس داريوش شايگان گسترش داد.

برنامه نصر براي ساختارمند كردن مطالعات فلسفي و ديني علنا سياسي بود. اما او باور داشت كه تنها دليل دادن پست رياست دانشگاه آريامهر به او «نقد اطاعت كوركورانه از علم‌گرايي غربي و در عين حال تلاش براي ورود علم و تكنولوژي روز به ايران» بوده است. انتقاد نصر از غرب تكنولوژيك و برنامه‌اش براي خلق اسلام مدرن عرفاني مستقيما در ديدگاه‌هاي كربن و طباطبايي منعكس شده است.

علاوه بر اين، تاثير كربن را مي‌توان در كتاب «فلسفه ايراني» نصر ديد. نصر در يادداشت‌هايش در مورد سهروردي چنين نوشته است: «زندگي عقلاني اسلام و مسيحيت (دو تمدن خواهر) در قرون وسطا با اهميت فلسفه ارسطويي براي آنها، قابل قياس با يكديگرند. علم و فلسفه مشايي از طريق ترجمه‌هاي عربي در قرن هفتم هجري (سيزدهم ميلادي) وارد دنياي غرب شده و كم‌كم جايگزين حكمت افلاطوني و آگوستيني شدند. همزمان با قوت‌گرفتن فلسفه در غرب مسيحي و همچنين حضور 2 عنصر اساسي در جهان اسلام، يعني عرفان نظري محي‌الدين و حكمت‌الاشراق سهروردي كه هر دو در پي تحقق مؤثر «حقيقت» و جايگزيني عقل‌گرايي فلسفه مشايي با شهود عقلاني بودند، حمله اصحاب تصوف و متكلمين به جنبه عقلاني فلسفه ارسطويي كاهش يافت.»

نگاه منتقدانه نصر به روابط فلسفي- تاريخي بين شرق و غرب او را به اين سمت هدايت كرد كه به «بحران مدرن» در هر دو تمدن بپردازد. او در كتاب «اسلام و تنگناهاي انسان متجدد» به موقعيت بعد از رنسانس به‌عنوان «تجربه شكست ‌خورده» پرداخته و نسبت به تاثير ويران‌كننده آن هشدار داده است؛ همچنين غرب را نمونه مورد مطالعه براي شرق و نه نمونه‌اي براي تبعيت كوركورانه معرفي كرده است.

تاثير استدلالي گسترده‌تر نقد هيدگري كربن از غرب در بحثي با نام «غربزدگي» ديده مي‌شود. در دهه‌هاي 1960 و 1970 اين مفهوم با انديشمند چپ‌گرايي به نام جلال‌آل‌احمد منتشر شد و عكس‌العمل گسترده‌اي را بين ايرانيان براي مقابله با تاثير فرهنگ و اجتماع غرب بر ايران ساماندهي كرد. از نظر جلال ‌آل‌احمد غربزدگي تنها پيروي كوركورانه از غرب نيست بلكه از نظر او افزايش امپرياليسم اقتصادي غرب در ايران و برخورد منفعلانه ايرانيان اهميت بيشتري دارد. آل‌احمد درگيري بين ايران سنتي و غرب تكنولوژيك را ويرانگر ناميد و با نثر كوبنده‌اش، هموطن‌ها را به سبب مقاومت در مقابل امپرياليسم و غرب مورد تشويق و تحسين قرار داد. به اعتقاد او ايرانيان ديگر جمع‌كننده حلقه‌هاي سيرك‌بازان غربي نيستند. هرچند آل‌احمد را مي‌توان پدر گفتمان ضدغرب‌گرايي (با اثر غربزدگي‌اش) دانست اما مفهوم نظري اين مبحث براي نخستين بار توسط احمد فرديد- استاد فلسفه آلماني در دانشگاه تهران- مطرح شد.

فرديد در دهه 1960 از سوي نصر به تدريس فلسفه تطبيقي منصوب شد. او به ارزش گفت‌وگوي فلسفي بين شرق و غرب آگاه بود و به فايده‌مندي به‌كارگيري تحليل تاريخي- فلسفي هيدگري مي‌انديشيد و همچون هيدگر از اصطلاحات فلسفي به زبان يوناني بهره مي‌برد. او به طرح واژه «dysiplexia» دست زد؛ «dysis» به معناي غرب، «plexia» به معناي ورود و تركيب اين دوكلمه به معناي «غرب‌زدگي». او اين واژه را براساس نقد متافيزيك هيدگر از تسلط منطق صوري در معرفت‌شناسي غربي گرفته است. هيدگر معتقد است كه بعد از افلاطون و ارسطو كم‌كم هستي فراموش شده و منطق صوري حاكم شده است (با مفهوم افلاطوني ايده و يا اوسياي ارسطو).

فرديد در كنار بهره‌گيري از نقد فلسفه غرب هيدگر، با تامل بر آثار كربن و نصر به طرح ايدئال‌هاي معنوي در فلسفه سنتي ايراني پرداخت. مباحث فرديد به‌طور مشخص  منعكس‌‌كننده كربن بود؛ نه به‌دليل نگاهي كه به هيدگر دارد بلكه به سبب اينكه كربن معتقد بود فلسفه ايراني در مقابل اين مغلطه منطق‌گراي غرب كه انسان به مثابه يك داناي كل و جهان بيرون به مثابه موضوع مورد مطالعه است، تسليم نشده است. از نظر فرديد شرق هيچ‌گاه دوگانگي‌هايي همچون «تفكر / بودن» و «سوژه/ ابژه» را تجربه نكرده است.

در اين بحث تاريخي او نشان داد كه تصريح كربن و نصر به اين معنا استوار است. پوزيتيوگرايي پساروشنفكري اروپايي، سنت ايراني مابعدالطبيعه اشراقي را از ميدان بيرون نرانده است. با اينكه هدف فرديد شكل‌دهي غربزدگي مورد نظر گفتمان خصمانه ضدغرب‌گرايي آل‌احمد نبود اما كاتاليزوري براي نقد غرب‌گرايي تكنولوژيك در ايران را فراهم كرد. به عبارت ديگر، نقد فرديد بر پايه حملات نصر و كربن به مدرنيسم شكل گرفت و ارتباط چنداني به تفكرات آل‌احمد نداشت. در پي صحبت‌هاي فرديد و جلال آل‌احمد، دانشمنداني كه مروج مدل‌هاي غربي مدرنيسم بودند با عنوان غربزده شناخته شدند.نقد فرديد از «بيماري غرب» بدون حمايت نصر و همچنين اتكايي كه به قدرت فكري و فلسفي هيدگر و كربن داشت امكان‌پذير نبود.

در زمان محمدرضا پهلوي كه تمام مخالفان رژيم بدون هيچ دادگاهي زنداني مي‌شدند، فرديد به لحاظ حمايت‌هاي نصر، از چنين مشكلاتي در امان ماند؛ در مقابل، دوست متفكري همچون شريعتي را هدف حمله قرار مي‌دادند. در دهه 1950 شريعتي نقش مهمي را در جنبش مدرنيسم و سكولاريسم برعهده داشت؛ تا جايي‌كه در سال 1957 شريعتي از قوي‌ترين مدافعان حزب جبهه ملي سكولار- سوسياليست محمد مصدق محسوب مي‌شد. او در سال 1957 براي تحصيل به سوربن رفت و تا اواخر دهه 1960 در فرانسه بود.

وقتي در اواخر دهه 1960 به ايران برگشت با جمعي از روحانيون و علماي قم آغاز به همكاري كرد و در سال 1967 سلسله سخنراني‌هايي در حسينيه ارشاد ارائه داد. او در حسينيه بيشتر به‌عنوان يك منتقد علني ‌شاه مطرح شد. بعد از سخنراني‌اي كه شريعتي در آن شاه را به يزيد تشبيه كرد و متشرعين قم را به باد انتقاد گرفت، نصر و مطهري از حسينيه كناره‌گيري كردند.

شريعتي به‌عنوان يك انقلابي عوام‌گرا با تاثيرات قوي ماركسيست- سوسياليستي برنامه نصر را به حكم ايجاد اسلام عرفاني مدرن مورد حمله قرار داد.

در مقابل حمايت شريعتي از قشر مذهبي، برنامه نصر رواج فلسفه اسلامي و مخالفت هيدگري با تكنولوژي و مدرنيسم بود. كربن به‌عنوان همكار و حامي نصر نسبت به رواج دوباره متافيزيك در ايران و اروپا علاقه زيادي داشت و همچنين با اين نگاه نصر كه غرب، از زمان تقليل مذهب به مادي‌گرايي، دچار بحران ناگواري شده، هم‌عقيده بود. كربن با استفاده از زبان متافيزيكي مشابه نصر در «درباره اسلام ايراني» چنين تأسف مي‌خورد: «بايد بر تبعات باقيمانده بر تمدن سنتي (ايران) تامل كرد؛ تبعاتي كه نخستين قربانيان آن شيعيان بودند... . شايد اگر غربيان چنين سمي را در اينجا منتشر كرده‌اند خود آنها بايد پادزهر آن را نيز توليد كنند».

تشخيص بدبينانه كربن درباره تمدن غرب بر پايه نقد هيدگري مدرنيته و علم، در نوشته‌هاي فرديد، نصر و در بحث‌هاي مربوط به غربزدگي تكرار شدند. چيزي كه كربن را براي نصر و ديگر حاميان غربزدگي مهم ساخت، تاكيد او بر فيلسوفان اشراقي و راه‌حل آنها در بيماري اگزيستانسياليستي فراگرفته در غرب بود. كربن در مقابل غرب‌ مادي‌گراي فاسد و تكنولوژي‌گراي ورشكسته به طرح «روح ايراني» مي‌پردازد.

او با تاكيد بر ترويج فلسفي نصر از اسلام رازآميز در ايران در جهت حمايت از سنت‌هاي مقدس و اسرارآميز اروپايي اقدام كرد. به عقيده نصر تاثير استدلالي گسترده نقد كربن از غرب و تطبيق متافيزيك اشراقي در غرب، مقدمه‌اي بود براي احياي علاقه به فلسفه اسلامي در ايران؛ هرچند اين احيا چرخشي به سمت توجه ايرانيان به جريان‌هاي غيرتحصلي رايج در غرب بود؛ «دليل اين قضيه وجود عقده حقارت در ميان شرقي‌هاي مدرن‌شده، از جمله متفكران كشور خود من، مي‌تواند باشد... . كربن نقش بسيار مهمي به‌عنوان يك پادزهر در اين راستا داشته است. او از يك سو بهترين يار من در احياي فلسفه اسلامي بود و از سوي ديگر در جهت وسعت بخشيدن به نگاه دانشجويان فلسفه در درك فلسفه غرب كمك بسياري كرده است».

در حالي كه تاثير كربن بر گسترش گفتمان ضدعرفي در ايران قابل توجه است، سؤالي كه باقي مي‌ماند اين است كه تاثير كار كربن در ايران در ميان سياست‌هاي فرانسه و شرق‌گرايانه اروپايي چگونه بوده است.

در سال 1954 كربن به‌عنوان مسئول دپارتمان علوم ديني جانشين استادش لوئي ماسينيون شد و توانست تبديل به تاثيرگذارترين شخصيت آكادميك  فرانسه در تاريخ اديان شود. در كنار اين فعاليت‌هاي آكادميك هزينه تحقيقات و نوشته‌هاي كربن را مؤسسه بولينگن تامين و نهايتا آنها را منتشر كرد. در آغاز سال 1949 كربن يكي از شخصيت‌هاي مهم كنفرانس‌هاي ارائوس بود كه در آنجا با متفكران غربي صاحب‌نامي از جمله ميرچا الياده همكاري داشت و با حمايت مؤسسه بولينگن و كنفرانس‌هاي ارانوس مخاطبان زيادي از سرتاسر جهان پيدا كرد و تبديل به يكي از شخصيت‌هاي مؤثر در تاريخ اديان شد؛ علاوه بر اين با توجه به آشنايي‌اي كه با نصر داشت نمايندگي فرهنگي فرانسه در ايران را هم برعهده داشت.

 كربن به‌عنوان شرق‌شناس قدرتمند اروپايي نمونه خوبي براي مدل «مواجهه با شرق‌شناسي» ادوارد سعيد محسوب مي‌شود. كربن از موقعيت قدرتش براي هماوردي با پوزيتيويسم‌گرايي غربي، الهيات و مادي‌گرايي ديالكتيك استفاده كرد. با توجه به انتقاد صريح او از غرب‌ و تمايل او به آرمان‌گرايي در ايران به‌عنوان يك الگوي معنويت، بي‌اعتنايي او به بحث شرق‌گرايي ادوارد سعيد چندان عجيب نيست اما سؤالي كه همچنان باقي مي‌ماند جايگاه هانري كربن در بستر گسترده‌تر «مواجهه با شرق‌شناسي» اروپايي است.

 

(مارك كرادو-  _ دپارتمان تاريخ دانشگاه سيمون فريرز ونكوور كانادا)

ترجمه منوچهر دين‌پرست

 


نوشته شده در   شنبه 2 آبان 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode