تحليل مشهور هيدگر از حقيقت (حقيقت به مثابه ناپوشيدگي) به نحوي عميق در آثار متاخر او بسط داده شده است.
شيوههاي اين بسط، بسي برتر از طرح بنيادين اما مقدماتي است كه در «وجود و زمان» بهدست داده شده بود. هيدگر در اين اثر آغازين خود، به نظر خشنود به اين بود كه نشان دهد رخدادها و امور متعارف و هرروزه تا آنجا ميتوانند صادق باشند كه معنا يا حتي همين رويداد صرف آنها به طريقي بتواند آشكار يا منكشف شود اما او ظاهرا در آثار متاخر خود، خواستار آن بود كه حقيقت را تنها براي افكار و اذهان عالي و بلند محفوظ بدارد و اجازه دهد امور معمول تنها به معنايي اشتقاقي و ثانوي تلقي شوند.
دلايلي روشن براي اين تصميم در كار است. اگر حقيقت، انكشاف خود وجود است، ديگر نميتوان آن را متعلق به هياهوهاي هرجايي و مبتذلي دانست كه در پريشانيها و هرزهدراييهاي روزمره مييابيم. هيدگر در مقاله «در باب ذات حقيقت» ادعاي تكاندهنده اما عميقي را مطرح ميكند؛ او ميگويد ذات حقيقت، حقيقت ذات است. تامل در اين عبارت ساده، عميقا در فهم اين تبيين مهم ذات حقيقت، كمك ميرساند.
در عصر و سنتي كه گوش ميسپارد به اعتراض ويتگنشتاين عليه اعتبار جستوجوگري ذوات و ماهيات، عناوين متعددي كه هيدگر براي مقالات خود برميگزيند (همچون ذات براهين، ذات حقيقت، ذات زبان و...) غريب و حتي عجيب است. ما نسبت به كل تفسيري كه در جستوجوي ذات است، مردد بارآمدهايم. نقادي ويتگنشتاين چيزي شبيه به اين است: براي مثال، فرض كنيد كسي در فهم ذات عشق، متحير است. اما مسئله چيست؟
ما ميدانيم كه عشق چيست. رومئو به واسطه رفتار و كردارش به عنوان كسي كه به ژوليت عشق ميورزد، تشخص يافته است. من و شما ميتوانيم در ديگران و در خودمان بيابيم كه اين واژه را در جملات به درستي به كار ميبريم و نيز آگاهيم كه چگونه عشق را از غير عشق تمييز بدهيم. به عبارتي، همين كه ما اين واژه را بهدرستي بهكار ميبريم و ميتوانيم آن را هنگامي كه اتفاق ميافتد، تشخيص دهيم و همين كه معناي آن را صراحتا ميفهميم، ديگر چه چيزي براي جستوجو باقي ميماند؟ غير از اين صور آشكارا سودمند آگاهي، به هيچ وجه معنايي ديگر و «ذات» پنهاني براي عشقورزيدن در كار نيست.
آيا این جستوجوی مبهم، منحرف و بیشکل ذات پنهان، صرفا نوعی بازی مفهومانگار نیست که به ناکجا راه میبرد؟ اگر منظور، بهدستدادن تعریف است ـ و جز این، ذاتی است بدون تعریفی مناسب ـ در اینصورت فرهنگنویسی ماهر را استخدام کنید نه یک فیلسوف. اکثر واژگان، آنچنان قطعی نیستند که تنها یک معنا یا ذات دقیق و قطعی داشته باشند بلکه واژهای واحد، خانوادهای از کاربردهای متداخل اما غیراینهمان را در بر می گیرد، به گونهاي كه «ذات»، میتواند با مفهوم «شباهتهای خانوادگی» جایگزین شود. طبق این برهان، کلید فهم یک واژه، کاربرد و تحلیل کاربردهای متعدد آن در موقعیتهای نظیر و همخانواده است.
البته اگر ما در پی تعریفی واحد و جامع و مانع باشیم، اعتراض ویتگنشتاین اعتباری تام دارد اما بحث هیدگر این است که معنایی که ما از ذات مراد میکنیم، قطعا در تقابل با آن چیزی است که میتوان از تحلیل کاربرد روزمره، انتزاع یا تحصیل کرد. در عوض، يك ذات، طريق بنياديني است كه در آن ما به معناي يك واژه يا ايده ميانديشيم و همين تفكر به معنا، قلمرو حقيقت است. به عنوان مثال، اين امكان هست كه مادر را بهدرستي به «والده» تعريف كنيم، اما ذات يا ماهيت مادر ـ يعني آنچه ما از معناي مادر حقيقي درمييابيم ـ همانا حيرانبودن و تاملكردن در باب صفاتي است كه مادر را سزاوار تفكر و علائق ما ميسازد؛ عشق بيپايان او، خواست او براي عفو فرزند حتي بيش از آنچه بدان سزاوار است، فداكاري خستگيناپذيرش، محافظت ديوانهوار او از كودكش. البته همه مادران اينچنين نيستند و از اينرو ميگوييم كه آنها مادران حقيقي نيستند.
با اينحال، اينها توصيفات صرفا ايدهآلي نيستند؛ اما شخصي ميتواند مادري حقيقي باشد بدون آنكه مادري خوب باشد. يك مادر خوب ممكن است، براي تعليم و تربيت فرزندش، در برابر غريزهاش براي صيانت از او مقاومت كند؛ اما كسي كه قادر به چنين كاري نيست، صرفا به اين دليل كه محافظت و صيانت، برآمده از ذات اوست، ممكن است مادر خوبي نبوده اما مطمئنا مادري حقيقي باشد؛ بدين معنا كه افعال او از آنرو معنادار است كه او يك مادر است.
به همين منوال، واژه «ذات» به اين معناست كه «ما چگونه به معناي چنين و چنان بودن، ميانديشيم» و اگر اين سخن درست باشد، حمله ويتگنشتايني همچون حملهاي است كه با سلاح بيفشنگ انجام شده باشد، چرا كه با تحليل كاربرد روزمره واژگان، هرگز نميتوان پرده از ذات و ماهيتي برداشت. بنابراين ذات بايد به معنايي وجودشناختي، نه متافيزيكي فهميده شود. مادام كه متافيزيك جوهرانديش، طريق چيرهانديشيدن باشد، احتمال ميرود كه اعتراض ويتگنشتايني، معتبر باشد اما همينكه تمايز وجودشناختي طرح شود، مفهوم ذات، همچون مفهومي معنادار رجعت ميكند زيرا ما اينبار نه درباره شيء كه درباره معاني سخن ميگوييم.
به بيان هيدگر، حقيقت راجع به ذوات است؛ پس، تنها كساني كه به واپسروي از كاربرد روزمره واژگان مشغولند و درباره آنچه ما به منظور فهم معناي وجودشناختي امور بايد بينديشيم تامل ميكنند، ميتوانند حقيقت را آشكار كنند. بنابراين، شاعران و متفكران به واسطه پينهادن يا آشكاركردن طرق بنياديني كه ما در آنها ميانديشيم، يگانه فاشكنندگان حقيقتاند. هيدگر با ذكر اين مطلب كه حقيقت، تنها با ذوات سروكار دارد، در واقع اين را ميگويد كه با صرف تحليل جملات صادق و درست، نميتوان حقيقت را جستو جو كرد. بهراستي چرا حقيقت چنين ارجمند است اگر ميتوان آن را از جملاتي ساده اما درستي همچون «پاريس در جنوب لندن واقع است» استنباط كرد؟ البته، اين جمله يا گزاره صادق و حقيقي است اما صدق آن تنها معنايي اشتقاقي از درستي است.
اين حقيقت، نميتواند همان حقيقتي باشد كه سقراط براي رسيدن به آن جانانه كوشيد و جانش را فدا كرد؛ اين حقيقت نميتواند ما را رهايي بخشد آنطور كه نامههاي مسيحي به ما ميگويند. بنابراين، تلقي عاليتر و ممتازتري از حقيقت در كار است كه كميابتر و «حقيقيتر» است. به زعم هيدگر، حقيقت ـ كه پرده برداشتن از معناي بودن است ـ تنها به واسطه تحقيق در ذوات و ماهيات بهدستآمدني است. از آنجا كه «ذات» نزد هيدگر، چيزي است كه موجوديت هرآنچه هست از آن است، اين تعريف نسبتا عالي از حقيقت، تقريبا به لحاظ تحليلي هم درست و صادق است.
هيدگر با حفظ نگرش اصيل وجود و زمان (اينكه حقيقت، نامستوري است) و با تامل عميق در معناي ذات (آنچه وجود هر شيء را آنطور كه هست، برميسازد، به اين معنا كه ذات، به ما نشان ميدهد كه چطور درباره معناي بودن بينديشيم) نگرش آغازين خود را عميقا غنا ميبخشد. او حقيقت را به همان جايگاه محورياي كه در فلسفه يونان داشت، بازميگرداند. ما نبايد حقيقت را با شناخت، خلط كنيم؛ نزد يونانيان، حقيقت محور پژوهش فلسفي بود در حاليكه نزد انديشمندان مدرن و معاصر، شناخت، امر مركزي و محوري است. اما حقيقت، مبناي شناخت است و از همينرو، بايست بنياديتر باشد. حقيقت، همچون گوهري است در تاج شناخت و معرفت. اكنون ما ميتوانيم بار ديگر تفكر كنيم و نه صرفا محاسبه. اگر نهادن حقيقت در مركز انديشه به واسطه هيدگر، تفكر كنوني ما را دگرگون ساخته كه يقينا چنين است، او سزاوار آن است كه به عنوان اولين و عميقترين متفكر دوران ما شناخته شود؛ كسي كه قدرداني از او بر عهده ماست.
ترجمه سيدمجيد كمالي
منبع:
A Commentary on Heidegger's Being and Time, by Northern Illinois University Press, 1989,p228-230