امام سجاد(ع) توان شرکت مستقيم در صحنه نبرد و درگيري روز عاشورا را نداشت؛ چون قضا و قدر الهي اين بود که او شهيد نشود و پدرهشت امام بعد از خود باشد، تا خط امامت و هدايت جامعه ادامه يابد، اما روح حماسي آن حضرت او را آرام نميگذاشت. از اين رو هر جا مصلحت اقتضا ميکرد و زمينهاي پيش ميآمد به افشاگري و استيضاح هيات حاکمه و دربار ستمکار اموي مي پرداخت.
به گزارش مركز خبر حوزه، بخشي از نوشتار آيتالله جوادي آملي به مناسبت 25 محرم سالروز شهادت امام سجاد (ع) به شرح زير است:
با آن که امام سجاد(ع) فاصله کربلا تا شام را با سکوت گذراند و فقط به ياد حق مترنم بود و با کسي جز اهل بيت(ع) حرف نميزد و با آن که او را در کوفه زنداني کرده بودند[1] و با آهنَُُ گران و سخت، دست و پاي مبارک او را بسته و بر شتر برهنه سوارش کرده بودند و از رگهاي بدن او خون جاري بود، هنگامي که شروع به سخن کرد فرمود: اي امت نابکار، باران بر محل و زمين شما نبارد. اي امتي که حرمت جد ما را درباره ما نگه نداشتيد، اگر در روز قيامت در مقابل جد ما قرار گيريد چه خواهيد گفت؟ ما را سوار بر شترهاي برهنه، در شهرها ميگردانيد. گويا ما نبوديم که پايههاي دين را در ميان شما محکم نموديم.
يا أمة السوء لا سقيأ لربعکم *** يا أمة لم تراع جدّنا فينا[2]
آن گاه اشاره به جمعيت کرد: ساکت باشيد. وقتي ساکت شدند، پس از حمد و ثناي الهي و صلوات بر رسول خدا(صليالله عليه وآله و سلم) به معرفي خود و افشاي جناياتي که امويان در کربلا مرتکب شده بودند پرداخت.
«أيّها الناس من عرفنى فقد عرفنى ومن لم يعرفنى فأنا علىبن الحسين ابنعلىبن أبى طالب، أنا ابن من انتُهِکَت حرمتُه وسُلبتْ نِعمتُه وانتُهب ماله وسُبىَ عياله أنا ابن المذبوح بشطّ الفرات من غير ذَحْلٍ ولاتُرات، أناابْن من قُتل صبْراً وکَفي بذلک فخْراً… »[3].
نتيجه اين سخنراني و افشاگري اين بود که صداي گريه مردم بلند شد و به يکديگر ميگفتند: هلاک شديد و متوجه نيستيد که چه کار کرديد و چه به سرتان آمده است[4].
بدين ترتيب حضرت سجاد(ع) اوضاع کوفه را متغير و زمينه قيامهاي بعدي را فراهم نمود.
ابنزياد ملعون قبل از آن که اسرا را وارد قصر خود (دارالاماره) کند، اذن عمومي داد که هر کس مي خواهد در آن شرکت کند و در حقيقت مجلس جشن عمومي به پا کرده بود. آن گاه دستور داد تا آلالله را به صورت فجيعي وارد دارالاماره کردند. پس از آن سر مبارک امام حسين(ع) را مقابل او گذاشتند و او بيشرمانه به وسيله چوب دستي خود به جسارت کردن به سر مبارک پرداخت… آن گاه رو به امام سجاد(ع) کرد و گفت: اسمت چيست؟
امام سجاد(ع) فرمود: عليبن الحسين هستم.
ابن زياد گفت: مگر علي بن الحسين را خدا نکشت؟[5]
حضرت فرمود: برادر بزرگتري داشتم که او نيز علي ناميده ميشد و مردم او را کشتند.
ابن زياد گفت: مردم نکشتند بلکه خدا او را کشت.
حضرت پاسخ دادند: البته خدا هر جاني را هنگام مرگ استيفا ميکند و تحويل ميگيرد و هيچ کس بدون اذن تکويني الهي نميميرد؛ (ألله يتوفّي الأنفس حين موتها)[6] و (ما کان لنفسٍ أن تموت إلاّ بإذن الله)[7].
اين حاضر جوابي، جر و بحث و حريم نگرفتن، براي ابنزياد سنگين و غيرقابل تحمل بود. لذا دستور داد که گردن امام سجاد(ع) را نيز بزنيد.
در حالي که عقيله بنيهاشم، زينبکبري(س) خود را سپر آن حضرت کرده و ابن زياد ملعون را از اين تصميم وقيحانه نهي ميکرد، امام سجاد(ع) برآشفت و گفت: آيا ما را به قتل تهديد مي کني؟ آيا تاکنون نفهميدي که کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت و فخر ماست؟[8]
همان سخن آزادمنشانه امام حسين(ع) در ميدان کربلا و مسير آن[9] را امام سجاد(ع) در دارالاماره کوفه در زير بار گرانِ اَسْر و اِصْر، خطاب به عوامل خون آشام اموي آن هم به صورت تشر و فرياد گفت: معلوم ميشود اين انسان به زنجير بسته آن شير غرندهاي است که او را به بند کشيدند: «عار نايد شير را از سلسله»[10]. هرگز انسان عاقل به اين فکر نميافتد که براي نگهداري زاغ و زَغَن قفس فراهم کند: «شهپر زاغ و زَغَن زيباي صيد و قيد نيست»[11]. آن طوطي و بلبل و قُمري است که تهيه کردن قفس و تحمل هزينه و زحمت براي نگهداري آنها ارزش دارد.
باز معلوم ميشود به زنجير کشيده شدن و اسيرگشتن، ايجاد محدوديت براي پيکر است و بس، اما روح عارف روح حماسه است و لذا همواره زنده و آزاد است.
افشاي جنايات امويان توسط امام سجاد(ع) در شام[12]
اوضاع شام بسيار آشفتهتر از اوضاع کوفه بود؛ چون کوفه روزي مرکز حکومت اميرالمؤمنين(ع) بود، بسياري از شيعيان و دوستان آن حضرت در آنجا بودند، عدالت علي(ع) را ديده بودند، با فضايل و مناقب اهل بيت(ع) آشنايي داشتند و…. اما شام حدود چهل سال زير بار تبليغات خصمانه معاويه و همدستان اموي او قرار داشت. نه علي(ع) را ديده بودند و نه حکومت علوي را، نه رسول گرامي اسلام(ص) را ديده بودند و نه اصحاب و ياران آن حضرت توانسته بودند در آنجا آزادانه به تبليغ اسلام بپردازند. از اين جهت تلقي و برداشت آنها از اسلام و حکومت اسلامي چيزي شبيه امپراطوري و سلطنتي بود که نمونهاش را در روم و ايران ديده و يا شنيده بودند و معاويه مشابه آن را در آن ديار بر پا کرده بود. از اين رو در شام شوم اموي بيش از هر جاي ديگر بر آن بزرگواران سخت گذشت و حوادثي در آنجا پيش آمد که مشابه آن را در جاهاي ديگر کمتر ميتوان پيدا کرد. مثلا وقتي وارد شهر شام شدند پيرمردي غافل و فريب خورده، به امام سجاد(ع) نزديک شد و به آن حضرت گفت: خدا را شکر که شما را هلاک کرد و امير را بر شما مسلط نمود. امام(ع) از روي عطوفت و مهرباني بر جهل و غفلت او اشک اندوه و حسرت ريخت و آن گاه به ارشاد و راهنمايي او پرداخت و خود را به او معرفي کرد. پيرمرد وقتي که به اشتباه خود پي برد به دست و پاي آن حضرت افتاد و با بوسيدن پاهاي مبارکش اظهار ندامت و توبه کرد و از دشمنانشان تبري جست. البته اين اظهار تولي و تبري به کشته شدن وي به دستور يزيد منجر شد[13].
با اين حال وقتي که امام سجاد(ع) در آن ديار وحشتزا يعني در دهان گرگ و زير چنگال خونريز او شروع به سخن گفتن کرد، چنان حرف زد که گويا پيامبر اکرم(ص) در مدينه يا عليبن ابيطالب(ع) در مرکز خلافت خويش (کوفه) سخن ميگويد يا حسينبن علي(ع) در مدينه بر سر مروان فرياد ميکشد. هيچ چيز او را نترساند.
حضور اهل بيت پيامبر(ع) در بزم طاغوت
نحوه ورود اسرا به حضور يزيد به شکلي بود که گويا حاکم طاغي شام ميخواست از آنها و ديگران زهر چشم بگيرد و آنان را مقهور جاه و جلال خويش کند. چون در حالي که خودش مغرور و مست از پيروزي بر تخت سلطنت تکيه زده و حَشَم و خَدَم او دور و برش را گرفته بودند و حتي به سختي و با ترس و لرز به خود جرأت ميدادند که «اميرالمؤمنين» خطابش کنند، اهل بيت(ع) را به يک طناب سراسري بستند طوري که يک سر طناب به گردن سيد الساجدين(ع) بسته شده بود و سر ديگر آن به زينبکبري(س) و بقيه بچهها در وسطهاي آن و هر کس که عقب ميماند با تازيانه او را ميزدند و بدين صورت آنها را در حضور يزيد حاضر کردند.
امام سجاد(ع) وقتي چشمش به يزيد افتاد، فرمود: اگر پيامبر خدا (ص) ما را به اين حال ببيند چه خواهي کرد؟ حاضران گريه کردند و لذا يزيد دستور داد طناب را درآورند…
آن گاه يزيد رو به امام سجاد(ع) کرد و گفت: کار خدا با پدرت را چگونه ديدهاي؟
امام(ع) فرمود: آن چه که واقع شد قضاي الهي بود که قبل از خلقت آسمان و زمين مقدر شده بود. پس از آن يزيد با اطرافيانش مشاوره کرد که با او چه کنم؟
اطرافيان به آساني گفتند: او را نيز بکش.
امام سجاد(ع) فرمود: اطرافيان تو بر خلاف اطرافيان فرعون نظر دادند. وقتي که فرعون با اطرافيانش مشورت کرد که با موسي و برادرش چه کنم؟ گفتند: به آنها مهلت بده، در حالي که اطرافيان تو نظر به قتل ما دادهاند و اين علت دارد.
يزيد پرسيد: علت آن چيست؟
امام سجاد(ع) فرمود: علتش اين است که اطرافيان فرعون، بر خلاف اطرافيان تو، عدهاي رشيد بودند و انبيا و اولادشان را نميکشند مگر بچههاي نامشروع و حرام زادگان.
يزيد با شنيدن اين سخن مقداري تأمل و تفکر کرد و از کشتن آن حضرت منصرف شد.[14]
سپس بين امام سجاد(ع) و يزيد(لعنهالله) کلماتي رد و بدل شد و امام(ع) با شدت و قدرت تمام جواب او را داد و هيچ کوتاه نيامد.
وقتي که نوبت به زينب کبري(ع) رسيد او هم برخاست و سخناني سرشار از حماسه و عرفان ايراد کرد. اينها نشان ميدهد زنان اهل معرفت نيز همانند مردان اهل معرفت، اهل حماسهاند.
در مجلس جشن عمومي که در مسجد جامع دمشق برگزار شده بود، يزيد ملعون سخنرانِ مزدوري را مامور کرد تا منبر برود و از اميرالمومنين و امامحسين(ع) بدگويي کند. خطيب مزدور و جيرهخوار اموي، بعد از حمد و ثناي الهي از يزيد و معاويه مدح و ثناي فراواني کرد و آن گاه از اميرالمومنين و امام حسين(ع) بدگويي نمود. روح حماسه سرا و بي قرار امام سجاد(ع) او را آرام نگذاشت لذا غريد و بر سر خطيب مزدور اموي فرياد کشيد و فرمود: واي بر تو اي خطيب که رضاي مخلوق را بر رضاي خالق ترجيح دادي و بد جايگاهي در جهنم براي خود ساختي. فرياد زدن در آن شرايط براي کسي که مانند امام سجاد(ع) آن همه مشکلات و مصايب (اعم از غم از دست دادن عزيزان، تشنگي، اسارت، بستن دست و پا با زنجير، گرداندن در شهرها و ارائه دادن به تماشاچيان و…) را تحمل کرد و آن عواقب خطرناک که احتمالش ميرفت، آن هم بر سر يزيد که آن همه قدرت و شوکت ظاهري براي خود درست کرده بود[15] کار سادهاي نبود.
خطابه پرشور امام(ع) در مجلس يزيد و دگرگوني اوضاع شام
حضرت سجاد(ع) بعد از فرياد بر سر سخنگوي مزدور اموي فرمود: به من اجازه دهيد که بالاي اين چوبها! بروم[16] و کلماتي بگويم که در آن رضاي خدا و اجر و ثواب براي شنوندگان است. ابتدا يزيد اجازه نداد ولي چون افکار عمومي مردم تحريک شده بود، يزيد مجبور شد با منبررفتن امام(ع) موافقت کند. وقتي امام سجاد(ع) بر فراز آن چوبها قرار گرفت، پس از حمد و ثناي الهي به ايراد خطبه حماسي و مُهَيّج پرداخت.
ابتدا خود را به صورت اجمالي معرفي کرد و فرمود: ما داراي علم، حلم، سماحت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلبهاي مؤمنان هستيم و فضيلت ما اين است که نبي مختار از ماست، صديق اکبر از ماست، طيّار از ماست، شير خدا و شير رسول خدا از ماست، دو دسته گل پيامبر اين امت از ماست. پس از آن فرمود: با اين معرفي اجمالي، هر کس مرا شناخت که شناخت و اگر کسي نشناخت و از فضايل و کمالات ما آگاه نشد، تفصيلا خود را معرفي ميکنم. آن گاه به ذکر فضايل و کمالات خود و خاندان عصمت و طهارت پرداخت و در ضمن آن فرمود: «أناابن مکة ومني، أنا ابن زمزم والصفا… »[17]؛ من فرزند مکه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم… در اين جمله اشاره به اين معنا دارد که: گرچه ما امسال به منا نرفتيم، در آنجا بيتوته نکرديم و گوسفند نکشتيم، ولي منا از ماست. چون منا همانند مکه و مدينه و حتي همانند خود کعبه موات بود و ما با کربلا رفتن خود آن سرزمين مرده را زنده کرديم. و هر کس که زمين مردهاي را زنده کند، آن زمين از آنِ اوست: «من أحيي ارضاً مواتاً فهى له»[18]. کسي با گوسفند و شتر قربانيکردن مالک منا نميگردد. چون منا با اين چيزها زنده نمي گردد. منا با قرباني کردن پدر، برادر، عمو و اصحاب و تقديم اسير و جانباز در راه خدا زنده ميشود. چون چنين کسي است که ميتواند به ديگران درس شهادت دهد. از اين جهت ما صاحب منا و وارث آن هستيم. چنانکه وارث صفا و مروه و زمزم و کعبه نيز هستيم.
چون ما با قيام خود کعبه را زنده کردهايم، به حج بها دادهايم و آبروي حج را حفظ کردهايم. و گرنه گوسفند کشتن، طواف کردن دور خانه خدا و سعي کردن بين صفا و مروه کار بسيار سهلي است که از عهده هر کسي بر ميآيد. همانطور که سابقهاي بس کهن در تاريخ جاهليت قبل از اسلام دارد…
آنگاه فرمود: «أنا ابْن من حمل علي البُراق فى الهواء، أنا ابن من أُسرى به من المسجدالحرام إلي المسجدالأقصي فسبحان من أسري، أنا ابن من بلغ به جبرئيل إلي سدرة المنتهي، أنا ابن من دني فتدلّي فکان قاب قوسين أو أدني أنا ابن من صلّي بملائکة السّماء، أنا ابن من أوحي إليه الجليل ما أوحي»[19]؛ من فرزند کسي هستم که سوار بر بُراقش کردند و در آسمان بردند، من فرزند کسي هستم که شبانه او را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصي بردند، من فرزند کسي هستم که جبرئيل تا سدرة المنتهي او را پيش برد، من فرزند کسي هستم که آن قدر نزديک شد و نزديک شد که گويا به اندازه دو کمان يا کمتر از آن به مقام قرب الهي رسيد، من فرزند کسي هستم که با ملائکه آسمان نماز گذارد، من فرزند کسي هستم که پروردگار جليل آنچه را که خود ميخواست، بر او وحي کرد.
غالب اين جملات برگرفته از قرآ ن کريم است. مردم شام هر چند تحت تاثير تبليغات معاويه و خاندان و وابستگان اموي او بودند، ولي قرآن کريم چيزي نبود که از آن بياطلاع باشند. بلکه به لحاظ عربي بودن زبانشان با آيات و کلمات آن مانوس بودند. از اينرو با شنيدن اين فضايل و کمالات که امام سجاد(ع) آنها را به خود نسبت ميداد، تعجب ميکردند و از يکديگر مي پرسيدند اين اسيري که با غل و زنجير او را بستهاند کيست که اين ادعاهاي بلند را دارد؟ لذا آن حضرت خود را معرفي کرد و فرمود: آيا ميدانيد من فرزند چه کسي هستم؟ «أناابن محمّدالمصطفي، أناابن علىّالمرتضي»؛ من فرزند رسولالله هستم، من فرزند علي مرتضي هستم.
آن گاه آن چون جو شام که با تبليغات خصمانه و کينه توزانه هيات حاکمه تيره و تار شده بود بر ضد عليبن ابيطالب(ع) بود، به ذکر فضايل و مناقب اميرالمؤمنين(ع) پرداختند و فضايل و کمالاتي فراواني از آن حضرت نقل فرمودند.
سپس فرمود: «أناابن فاطمةالزهراء، أناابن سيدةالنساء»[20]؛ من فرزند فاطمه زهرا هستم، من فرزند سرور زنان هستم.
اين سخنان حماسي و شورانگيز که به تعبير مورخين با «أنا، أنا» گفتن امام سجاد(ع) ادامه داشت و چون رگباري آتشين تار و پود حکومت اموي را نشانه گرفته بود، اوضاع سياسي شام را دگرگون کرد و مردمي را که به خاطر پيروزي يزيد و حکومت ننگين اموي جشن گرفته بودند، از خواب غفلت بيدار نمود و جشن و شاديشان را به مجلس گريه، ضجه و عزا تبديل کرد. يزيد که احتمال شورش و فتنه ميداد، از مؤذن خواست تا با اذان گفتن خود، کلام آن حضرت را قطع کند. اما امام(ع) با درايت امامت از همان اذان نيز به نفع خود و خاندان عصمت و طهارت و بر ضد يزيد و شجره خبيثه اموي استفاده کرد[21].
هدف اهل بيت(ع) زنده نگه داشتن نام رسولالله (صليالله عليه وآله)
از امام صادق(ع) نقل شده است: هنگامي که اسراي اهلبيت(ع) از سفر غمبار کربلا به مدينه باز گشتند ابراهيم بن طلحة بنعبيدالله، که در ميان استقبالکنندگان بود، از امام سجاد(ع) سؤال کرد: در اين جنگ چه کسي پيروز شد؟ آن حضرت فرمود: اگر خواستي بفهمي پيروز واقعي کيست، وقت نماز اذان و اقامه بگو و ببين نام چه کسي را بر زبان ميآوري؟[22].
به عبارت ديگر به او فهماند که ما رفته بوديم تا نام نبي اکرم(ص) را زنده کنيم و به اين هدف نيز رسيديم؛ چون عدهاي ميخواستند نام امويان را به جاي نام انبيا و اوليا بنشانند، ما همه چيزمان را در راه خدا داده و با اهداي خون خود جلوي اين فاجعه را گرفتيم. در مقابل نام و ياد ما تا ابد زنده و پاينده خواهد بود و انتقام ما را نيز از دشمنانمان خواهد گرفت و لذا هيچ نگراني نداريم.
چون خودي را در رهم کردي رها *** تو مرا خون من ترايم خونبها
هر چه بودت دادهاي اندر رهم *** در رهت من هر چه دارم ميدهم
کشگانت را دهم من زندگي *** دولتت را تا ابد پايندگي[23]
ابراهيمبن طلحه گويا فرزند همان طلحه معروف صدر اسلام است که همراه همفکرش (زبير) در جنگ جمل کشته شد. او احتمالا ميخواست با اين سؤال همان کلام يزيد ملعون را تکرار کند که گفته بود: «ليت أشياخى ببدر شهدوا… » و بدين طريق زخم زباني به امام سجاد(ع) زده باشد. اين که از محمل خارج نشد و اصرار داشت خود را پوشيده نگه دارد ظاهراً بدين جهت بود که چون آدم شناختهشدهاي بود، نميخواست کسي بفهمد که زخم زبان زننده کيست.
البته پيروزي امويان منفعتي براي او نداشت و فقط شکست بنيهاشم برايش مسرتبخش بود. ليکن جواب محکم و کوبنده امام سجاد(عليهالسلام) زبان او را در دهانش خشک کرد: (فبُهت الّذي کفر)[24].
---------------------------------------------------------------
[1] ـ بحار، ج45، ص169
[2] - بحار، ج45، ص 114
[3] ـ مقتل مقرم، ص 316
[4] ـ همان
[5] ـ اين از خباثتهاي ابنزياد بود که ميخواست کشته شدن امام حسين(ع) و اصحابش را مرضي خدا و خواست او جلوه دهد.
[6] ـ سوره زمر، آيه 42
[7] ـ سوره آل عمران، آيه145
[8] ـ بحار، ج 45، ص 117 و118؛ مقتل خوارزمي، ج2، ص42
[9] ـ ر.ک: ص 266 کتاب حماسه و عرفان
[10] . مثنوي مولوي، دفتر دوم، بيت 263
[11] . ديوان حافظ ، «عشق شور انگيز»
[12] ـ برگرفته از شعر دعبل خزاعي، بحار، ج 45، ص 286
[13] ـ مقتلمقرم، ص 349
[14] ـ اثبات الوصيه، ص 146 و 145 ، باب ماجري فى ايام عليبن الحسين(عليه السلام).
[15] ـ برخلاف امروز که کشورهاي اسلامي، قطعه قطعه و به چندين کشور تقسيم شده است، آن روز همه اين کشورهاي اسلامي در اختيار دولت مرکزي شام بود. بدين ترتيب از قلب فرانسه تا بخشهاي مهم آسيا زير نظر حکومت يزيد و تحت سلطه و قدرت او بود و فرياد کشيدن بر سر يزيد کار بسيار مشکلي بود و شجاعت فوقالعادهاي ميطلبيد.
[16] ـ نفرمود: بالاي منبر بروم. بلکه فرمود: بالاي اين چوبها بروم. چون آنچه که در راه توحيد و ولايت به کار نميآيد، ارزشي ندارد هرچند که مسمي به منبر و منسوب به پيامبر(ص) باشد. چنانکه کعبه نيز اين چنين است. عبداللهبن زبير امام حسين و امامسجاد(ع) را ياري نکرد و به درون کعبه پناهنده شد. حکومت مروانيان بالاي کوه ابوقبيس منجنيقي نصب کرده و با پرتاب سنگ و پارههاي آتش همراه با ويراني کعبه، ابنزبير را کشتند. خدايي که با فرستادن ابابيل ابرهه و لشکر فيل سوار او را به خاطر اراده ويراني کعبه نابود کرد، در اينجا عذابي نفرستاد و از تخريب کعبه جلوگيري نفرمود. معلوم ميشود کعبه بيولايت اهلبيت(ع) مشتي سنگ است.
[17] . بحار ج45 ،ص 137 باب 39
[18] ـ وسائلالشيعه، ج 25، ص412، مسلسل32240
[19] . بحار ج45 ،ص 137 باب 39
[20] . همان
[21] ـ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 69
[22] ـ بحار، ج 45، ص 177
[23] ـ گنجينة الاسرار، ص 165
[24] ـ سوره بقره، آيه 258