متن گفتگوي اختصاصي علامه عسگري با خبرگزاري فارس به شرح ذيل است:
با تشكر از اين كه در اين گفتوگو شركت كرديد. از آنجا كه شما نوعاً در مسائل تاريخي و دفاع از عقايد حقه شيعه قلم ميزنيد، سؤال اول ما هم در اين زمينه است و آن اين كه اين روزها به بيان مسائل تاريخ شيعه و تحولاتي كه در تشيع رخ داده كمتر پرداخته ميشود و دليل آن را هم گاهي اوقات حفظ وحدت ذكر ميكنند. نظر شما در اين مورد چيست؟
علامه عسكري: چه چيزي مغاير وحدت است؟
فارس: بيان حقايق تاريخي تشيع. جوانهايي كه الان ميخواهند اين حقايق را پيدا كنند كار برايشان سخت شده است. چرا كه از يك طرف با يك جريان روبرو هستند كه تندروي ميكند و وحدتشكني ميكند و ضررش اين است كه معرفت به آن حقايق تاريخي صورت نميگيرد و آن حقايق در پرده ابهام ميمانند، از طرفي صحبتهايي هم اين روزها هست كه اصلاً اختلافي بين تشيع و تسنن نبوده است. مثلاً در باب دموكراسي ميگويند كه به خليفه اول و دوم مردم آمدند، رأي دادند و فضا، فضاي دموكراسي بوده است، حالا يا با اراده يا با جبر، هرچه كه بوده اينها خليفه شدند و آنجا حق با آنها بوده است.الان اين مسائل در دانشگاه و در بين استادان هم مطرح ميشود. حالا در اين فضا تكليف چيست؟
علامه عسكري: اين يك امر تخصصي است و بايد از متخصصين كمك گرفت. در طول تاريخ، اسلام و خط اهل بيت (ع)دو بار آماج حملات شدند. يكي زمان خلفا و يكي زمان معاويه. خلفا نه تنها بعد از درگذشت پيامبر (ص)، بلكه در زمان خود پيامبر (ص) جلوگيري كردند از نوشتن روايت با حديث پيامبر (ص)، عبدالله بنعمروعاص از پيامبر درخواست ميكند كه بيايد هر حديثي را از ايشان ميشنود، بنويسد. منتها قريش (قريش همان مهاجرين هستند) گفتند: «تكتب كل تسمعوا من رسولالله و رسولالله بشر يتكلم فيالغضب و الرضا»؛ از عمار خوشش ميآيد و ميگويد «عمار مع الحق»، از ابوذر خوشش ميآيد، ميگويد «مااظلت خضراء و ما اقلت غضرا». از علي خوشش ميآيد ميگويد «علي مع الحق»، نه، نبايد نوشت. ميگويد ننوشتم. بعد به پيامبر عرض كردم. فرمود: «اكتب فوالذي نفسي بيده ما خرج من فيالاحق».
پس اين داستان از آن وقت بوده؛ اين كه شما ميگوييد. بعد از زمان پيامبر (ص) در تذكرهالحفاظ ذهبي (ذهبي از علماي بزرگ مكتب خلفاست) در ترجمه ابيبكر دارد كه با او كه بيعت كردند گفت اگر مردم از شما (صحابه) سؤال كردند بگوييد «بيننا و بينكم كتابالله فاحلو ما احل و حرم ما حرم»؛ از پيامبر حديث روايت نكنيد.
ابوبكر در زمان خلافتش مبتلاي جنگها و اختلافات بود و وقت زيادي پيدا نكرد. زمان عمر كه شد، عمر سختگير بود. حتي نهي كرد كه «قرآن بخوانيد، از معناي قرآن سؤال نكنيد»، امر صادر كرد، تا جايي كه صبيغ بن اثل تميمي در اسكندريه از اصحاب پيامبر (ص) تفسير قرآن ميپرسيد. والي آنجا براي عمر نوشت. گفت: او را پيش من بفرست يا بريد (بريد به پيكهاي واليان ميگفتند). او را با بريد نزد عمر فرستادند و به بريد گفتند مواظب او باشد كه فرار نكند. آمد و داخل شد بر عمر، سلام كرد و گفت: «من صبيغ بن اثل تميمي هستم. يا اميرالمؤمنين، منالذاريات ذورا؟» گفت: «وانا عبدالله». عمر آنقدر بر سرش خوشه خرما زد كه وقتي بلند شد خون از سرش ميريخت و از پيراهنش ميچكيد. او را مداوا كردند و دوباره آوردند پيش عمر. اين بار او را خواباند و 100 تازيانه به پشتش زد و دوباره او را بردند. دفعه سوم گفت: «ان كنت قاتلي فقتلا جميلا.» دستور داد ديگر كسي با ايشان صحبت نكند. بعد فرستادش بصره. بقيه اين داستان دركتاب «دارمي» از كتب مكتب خلفا آمده است.
از امام جعفر صادق عليهالسلام پرسيدند چرا اسم شما در قرآن نيامده؟ فرمود: «مگر از ركعات چيزي آمده؟». به پيامبر دوباره وحي ميشد. يكي وحي قرآني بود كه همين است كه دست ماست. يك كلمه هم كم و زياد نشده. همراه وحي قراني، وحي بياني هم ميآمد، معنايش هم ميآمد، وقتي كه ميآمد «يا ايهاالرسول بلغ ما انزال اليك و ان لن تفعل فما بلغت» همراه اين ميآمد «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك في علي». در قرآن اصول اسلام است. اگر اينها در قرآن بود قرآن سالم نميماند و شجره الملعون بنياميه. يزيدي كه خانه خدا را خراب كرد قرآن را سالم نگه داشت. لذا نام ائمه در قرآن نيامده است.
در زمان عثمان، او نتوانست كاملاً مانع روايت حديث شود. قريش خودشان با همديگر اختلاف پيدا كردند، عايشه و طلحه و زبير ضد عثمان شدند. بنابراين در آن دوره كمي روايت حديث شد تا حضرت امير عليهالسلام آمد. اگر خلافت حضرت اميرالمؤمنين علي عليهالسلام، نبود. خداوند ميبايست دوباره پيامبر ميفرستاد. حضرت امير (ع) آن قسمت از اسلام را كه در 25 سال گذشته مانع آشكار شدنش شده بودند به مسلمانان عرضه كرد.
در ركاب حضرت امير در كوفه بعضي از اصحاب پيامبر بودند كه ضد نهجالبلاغه بودند،حتي مسعودي كه 100 سال قبل از شريف رضي بوده ميگويد 400 خطبه از حضرت امير نزد ما هست. پس از حضرت امير اينچنين شد كه روايتهاي ممنوعه نشر شد، معاويه آمد در سال 41 دستور داد در تمام خطبههاي نماز جمعه حضرت امير را لعن كنند، از كشورهاي آفريقا گرفته تا بلاد عربي، تا ايران، تا آسيا، همه كشورها، اين را همه ميدانند و من اين مطلب را به شيخ الازهر هم گفتم. اين كار انجام ميشد تا بنيالعباس آمدند، مگر دو سال حكومت عمر بن عبدالعزيز، 99 و 100 كه برداشت اين رسم را، اين چيزي كه مردم ميدانند؛ چيزي را كه نميدانند. درست روشن نيستند، مگر بعضي از علما. آن است كه دستور داد: لاتأتوني، بفضيله من آل ابيتراب الا و تأتوني بمناقب له. كساني شروع كردند به حديث ساختن؛ امالمؤمنين عايشه، ابوهريره، انس بن مالك، عمروعاص هم يكي - دوتا دارد، زياد ندارد، ولي مهم امالمؤمنين عايشه و ابوهريره است، بعد هم انس بن مالك. اين جنگ فرهنگي اينچنين شكل گرفت. مثلاً در تاريخ طبري داريم، طبري امام المورخين مكتب خلفاست و سال وفاتش ظاهراً 133 است. طبري نوشته آيه «و انذر عشيرتك الاقربين» كه نازل شد پيامبر دستور داد (حالا دوباره شده، بار دومش بنيعبدالمطلب، علي برايشان طعام درست كرد؛ يك ران گوسفند، يك قدح دوغ، پيامبر آن گوشت و دوغ را تبرك كرد. دفعه اول همه خوردند و سير شدند. ابولهب گفت: و شد ما سحركم الرجل. حضرت چيزي نگفت. دوباره فرمود غذا آوردند. در خاتمه وقتي دعوتشان كرد به اسلام فرمود: ايكم لعاضدني الاهذه امر فيكون اخي و وزير و وصيي و خليفتي فيكم من بعدي. خب آنها اسلام را قبول نداشتند. علي بلند شد و گفت من. حضرت گردنش را گرفت و بلند كرد: هذا اخي و وزيري و وصيي و خليفتي فيكم من بعدي فاسمعوا له واطيعوا.
اينجا طعنه زدند به ابوطالب، چون شيخ قريش بود. مسخره كردند: ان ابن اخيك يأمرك اين تطيع تسمع له. رفتند بيرون. ابوهريره اين روايت را درست كرده و روايت كرده كه اين آيه كه نازل شد پيامبر از صفا بالا رفت و ندا داد: يا بني عبدالمناف، يا بنيعبدالمطلب، يا صفيه بنت عبدالمطلب، يا فاطمه بنت محمد، يا عايشه بنت ابيبكر، اني لااملك لكم منالله شيئاً؛... برويد خدا را عبادت بكنيد. من ميخواهم روايت ابوهريره را رد كنم و به اصطلاح او را محاكمه كنم. اولاً ابوهريره در يمن بوده و وقتي جعفربن ابيطالب از حبشه برميگشت و بحر احمر را عبور كرد و آمد يمن ظاهراً پنج نفر از يمن سرازير شدند پيش ابوهريره. اينها رسيدند به مدينه، سال پنجم هجرت، وقتي كه پيامبر غنائم خيبر را تقسيم ميكرد از مجاهدين خواست كه اينها را هم شريك كنند. خب الا ابوهريره كجا بوده كه ازمكه خبر ميدهد؟
ثانياً در آن زمان عايشه هنوز به دنيا نيامده بود. فاطمه به دنيا نيامده بود. به هر حال اين مرحله و دفعه اولي است كه روايتسازي شده است. دفعه بعدي در زمان ماست. در زمان ما صهيونيسم جهاني و اروپا زماني توانسته بودند احكام اسلام را از جامعه ما بيرون كنند. من يادم هست نزد آيتالله مرعشي فقه ميخوانديم، شرح لمعه ميخوانديم، رسيديم به احياءالموات. گفتيم چرا اين را بخوانيم؟ اين كه قابل عمل نيست. فقط احكام عبادي و احكام شخصي عمل ميشد. با قيام امام خميني (ره) نظام جمهوري اسلامي شد قانون. نميگويم حالا كاملاً عمل ميكنند، ولي به جاي اين كه در مجلس انتخاب كنند كه قانون چه باشد، اسلام قانون شد. از كارهاي ديگر هم اين بود كه پرچم اسرائيليها پايين آمد و پرچم فلسطينيها بالا رفت؛ روز جمعه آخرماه رمضان، روز قدس، سلمان رشدي بياحترامي كرد، نه دانشگاه الازهر حرف زد، نه جماعه الاخوان، نه جمعيت اسلاميه، امام حكم قتلش را صادر كرد. نگوييد فايدهاي نداشت، الان سلمان رشدي مثل يك زنداني است، بايدنوك قلم اينها را چيد. همه اين اتفاقات كه افتاد، صهيونيسم جهاني، آمريكا جنگي را عليه ما اقامه كردند كه زمان معاويه صورت گرفته بود و تا حالا تكرار نشده بود. براي ما سروش درست كردند اينجا فرستادند و ديگران را.
فارس: اگر ممكن است در مورد اين بحث بيشتر توضيح بفرماييد.
علامه عسكري: شريعتي حسابش از اينها جداست، دكتر شريعتي براي اين مناسبت نبود، او زمان قبلتر بود، سروش را فرستادند، اين جنگي كه الان شده، سالي 20 ميليون دلار آمريكا مقرر كرده - مبلغي كه ظاهري است - در ايران خرج كند. به هرحال جواب اين اشكالات را برخي دادهاند. آيتا... مكارم، آيتا... سبحاني، آيتا... خزعلي، بنده و... اگر قرار است كاري انجام شود كتابهايي كه نوشته شده چاپ شود. اين چيزي است كه در توان ما بوده از راديو و تلويزيون آمدهاند با من مصاحبه كردهاند به هرحال اين كاري است كه ما ميتوانيم انجام دهيم من در دهه محرم پنج روز در دانشگاه تهران سخنراني كردم، نماز خواندم. ما ديگر چه كاري ميتوانيم انجام دهيم. ما مطلب را بيان ميكنيم اما انتشارش با شماست كه كار مطبوعاتي ميكنيد. و اما بحث وحدت. در دهه فجر من را دعوت كردند در مورد وحدت شيعه و سني صحبت كنم گفتم ميشود وحدت هيچ مانعي ندارد. آن كاري كه ما نبايد بكنيم اين است كه لعن بكنيم. حضرت امير عليهالسلام در جنگ صفين گويا هند را به اصحابشان معرفي ميكردند. فرمودند: «اذكروا معايب افعالهم» من دو جلد «معالم المدرستين» نوشتم كه با خواندنش هزاران نفر شيعه شدهاند در مصر و جاهاي ديگر. منتها «ادع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن».
مرحوم خواجه نصيرالدين طوسي در «تجريد الاعتقاد» به ابوبكر ميگويد: «الطعن الاول الطعن الثاني» خب من اين را نميگويم. در شرحش علامه حلي باز همينطور. من مينويسم امالمؤمنين عايشه. همه حرفها را هم ميزنم. رفته بودم الازهر علما را دعوت كرده بودند. استاد علمالحديث آمد؛ گفتم: احاديث امالمؤمنين عايشه را بخوان گفت نعم الكتاب. يك فلسطيني هم از غزه در لندن نوشته و چاپ شده: منهج العلامه عسكري بالتقريب. من تمام حرفهايي را كه بايد گفته ميشد، گفتم. منتهي با زبان خويش. پس نگوييد نميشود.
وهابي ها كه آمدند، هنگامي كه جمهوري اسلامي تشكيل شد، از هند و پاكستان نوشتند تا حالا 200 كتاب در رد شيعه كشتنها شروع شده يكي از كتابها را احسان به نام «الشيعه والقرآن» نوشته بود. حاجي نوري كتابي داشت به نام «فصل الخطاب فيتحريف كتاب رب الارباب». اين كتاب چاپ سنگي و كسي آن را نخوانده بود. احسان زهير اسم آن گذاشت «الشيعه والقرآن» اين را من جواب دادم در سه جلد. جلد سومش بيش از 1000 صفحه است.
كتاب «فصل الخطاب....» بسيار بزرگ است با خط نوشته شده، ايشان در مورد سنيها نوشته من همه را جواب دادم. هم مال سنيها را و هم مال شيعهها را. نگفتم سنيها اينطور ميگويند. نوشتم اين نسبتها به صحابه دروغ نوشته شده و ثابت كردم. پس اينطور نيست كه جواب داده نشده باشد، علما جواب دادهاند و آيتا... مكارم، آيتا... سبحاني جواب ميدهند، بنده هم جواب ميدهم. پس هم جواب داده شده و هم ميشود، مطبوعات هم بايد منتشر كنند.
هركس بخواهد ميتواند كتابهاي من را مجاني چاپ كند، بفروشد و استفاده كند. در لبنان چاپ ميكنند و به همه دنيا ميفرستند و استفاده ميكنند. آنهايي كه در مصر شيعه شده بودند آمدند اينجا. نوارهايشان هست، من نوار مباحثات را نگه ميدارم، ما نوارخانه داريم، براي اينكه ديدم وهابيها ميگويند: شرفالدين دروغ گفته، مراجعات دروغ است من هم نوارها را نگه داشتم، برخي مباحثات نوار ويديوييشان هم موجود است. آمدند، صحبت كردند، شيعه شدند و گفتند كه شيعه شديم. پس ميبينيد كه به شبهات جواب دادهايم، منافاتي هم با وحدت ندارد، ما فقط بايد لعن نكنيم.