ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 6 آذر 1403
سه شنبه 6 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : پنجشنبه 27 خرداد 1389     |     کد : 8046

تداوم «من»هاي تاريخي

متن كنوني را بايد تلاشي دانست براي تحقق طرحِ دستيابي به يك تاريخ جديد و روزآمدِ ايراني نه به‌عنوان زيرشاخه‌اي از تاريخ‌هاي مدرن مرسوم، كه آن رونوشتي و جمع‌بندي‌اي از آراي معمولا ساده‌انگارانه غيرايرانيان است...

متن كنوني را بايد تلاشي دانست براي تحقق طرحِ دستيابي به يك تاريخ جديد و روزآمدِ ايراني نه به‌عنوان زيرشاخه‌اي از تاريخ‌هاي مدرن مرسوم، كه آن رونوشتي و جمع‌بندي‌اي از آراي معمولا ساده‌انگارانه غيرايرانيان است و نه به مثابه ابزاري ايدئولوژيك براي اثبات برتري نژاد و دودمان و فرهنگ و آيين خاص، كه اين يك نيز جز شعبده قانعان به اندك و جعبه ابزارِ حقه‌بازي سياست‌بازان نيست. برعكس، نويسنده با تكيه به چارچوب نظري ويژه‌اي، كوشيده روايتي از تاريخ ايران‌زمين به دست دهد كه نقدپذير، همه‌جانبه و زاينده باشد و در عين حال، بر پرسشِ اصلي چگونگي پيدايش و دگرديسي «منِ ايراني» متمركز باشد.
1- هرنوع پرداختني به تاريخ، اگر بخواهد از سطح وقايع‌نگاري سنتي و تحريف رخدادها به نفع ساختار قدرتي خاص و زودگذر فراتر رود، نياز به چارچوبي نظري دارد كه نقدپذير، روشن، و مستدل باشد. شايد دليل زوال سنت تاريخ‌نگاري ايراني را بتوان در انقراض تدريجي چارچوب‌هايي عقلاني و نظري دانست كه روزگاري بر سنت تاريخ‌نگاري ما حاكم بود و امروز به‌دليل ناسازگاري با شرايط زمانه ديگر تأثيرگذار نيست.
طبري و بيهقي و فضل‌الله همداني در زماني كه تاريخ‌هاي خويش را مي‌نگاشتند، چارچوبي نظري را در ذهن و پيش‌فرض‌هايي روشن و سنجيده و بحث‌شده و معمولا نقد‌شده را در ذهن داشتند كه روش دست‌و‌پنجه‌نرم‌كردنشان با شواهد و داده‌هاي انبوه و فراوان تاريخي را برايشان فراهم مي‌كرد. تاريخ، در كل، پرداده‌ترين دانش بشري است، چرا كه محتواي تمام دانش‌هاي ديگر را نيز مي‌توان زيرمجموعه‌اي از آن و شعبه‌اي از «تاريخ دانش» فرض كرد. از اين رو به نقشه‌، قطب‌نما و راهنمايي نياز است تا عبور از ميان اين جنگل تاريك و انبوه ممكن شود و ازدحام داده‌هاي معمولا جذاب و خواندني، متن را به كشكولي از داده‌هاي بي‌ارتباط و بي‌سروته تبديل نكند.
سنت تاريخ‌نگاري ايراني، به‌دليل ورود سنت نيرومندتر و سنجيده‌تر غربي كه از سويي با دانش مدرن و كارآمد و از سوي ديگر با فنون پيشرفته باستان‌شناسي و تاريخ‌سنجي و از جنبه ديگر با اقتدار سياسي نهفته در تمدن غربي آغشته شده بود، در ايران‌زمين چندان به‌سرعت جايگزين روش‌هاي ديرينه شد كه مهلت بازانديشي و نقد و بازخواني روش‌شناسي مورخان قديمي ايراني را از ميان برد. اين البته بدان معنا نيست كه پيش‌فرض‌هاي بلعمي و بيهقي را درست بدانم يا چارچوب نظري فضل‌الله همداني و حافظ ابرو را براي جهان امروز شايسته و كارآمد بدانم چراكه خود نيز به برتري فنون استدلالي و داده‌گيري دانش مدرن بر روش‌هاي سنتي خودمان باور دارم و حتي دستاوردهاي نظري و چارچوب‌هاي استنتاجي بسياري را نيز كه امروز در محافل علمي و به‌روز جهان مطرح و مهم هستند، مي‌پسندم و مي‌پذيرم.
اما چنين مي‌فهمم كه ناديده‌انگاشتن سنتِ ديرينه تاريخ‌نگاري ايراني و بسنده‌كردن به روايتي - هرچند گهگاه دلپذير- كه غربيان از تاريخ ايرانيان به دست داده‌اند، از سويي راه را بر فهمِ درونزاد و خودجوش ما از خودمان بسته است و از سوي ديگر تمدن غربي و سنت تاريخ‌نگاري مدرن را از نقدي بيروني و چارچوبي رقيب و بارور محروم ساخته است. به بيان ديگر، چنين مي‌انديشم كه حجم داده‌هاي تاريخي ثبت‌شده در قلمرو ايران‌زمين و ديرپايي ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي در اين مرزوبوم، چندان چشمگير و غني است كه امكان برساختن نظريه‌اي به كلي نو براي فهم رخدادهاي تاريخي را به دست مي‌دهد؛ نظريه‌اي كه در سطحي جهاني امكان نقد و بازانديشي در پيش‌فرض‌هاي سنت تاريخ‌نگاري غربي را به دست دهد و به اين ترتيب بسياري از خطاها را اصلاح كند. به همين ترتيب نظريه‌اي براي بازتعريف هويت ايراني لزوم و ضرورت دارد تا با تكيه بر آن ما «خودمان» باشيم و نه رونوشتي به‌زورگنجانده‌شده در قالبي نظري كه دانشمنداني معمولا خوش‌نيت، در زمينه تاريخي و اجتماعي ويژه خويش و در افق خاص پيش‌داشت‌هاي خويش برساخته‌اند.
2- چارچوب نظري اين نوشتار، از 2نظريه كلان در زمينه تحول نظام‌هاي اجتماعي، فرهنگي و روانشناختي برساخته شده است. سرمشق نظري سيستمي- چنان كه به‌تدريج در ميان طبقه متخصص نيز مقبوليت مي‌يابد- به ظاهر ابزاري كارآمد و سودمند براي فهمِ رخدادهايي به پيچيدگي تاريخ است؛ از اين‌رو سرمشق نظري خويش را نظريه سيستم‌هاي پيچيده برگزيده‌ام و در اين زمينه 3كتاب در ارتباط با 3سطحِ رواني، اجتماعي و فرهنگي پرداخته‌ام كه به‌ترتيب روانشناسي خودانگاره، نظريه‌منش‌ها و نظريه قدرت ناميده مي‌شوند. اين‌سه در تركيب با يكديگر چارچوب نظري فراگيري را برمي‌سازند كه آماج‌شان، بازسازي فهمِ امروزين ما از مفهوم «من» است.
به‌عنوان تدبيري روش‌شناسانه، اين پيش‌فرض را پذيرفته‌ام كه تمام رخدادهاي مربوط به «من»، مي‌توانند در 4سطحِ سلسله‌مراتبي متمايز اما برهم‌افتاده درك و تحليل شوند. اين چهار عبارتند از سطوح زيستي، رواني، اجتماعي و فرهنگي كه به اختصار فراز ناميده مي‌شوند.
بر مبناي چارچوب نظري پيشنهادي‌ام، در هريك از اين سطوح، سيستمي پايه در نظر گرفته مي‌شود كه هركدام از آنها يك «سيستم پيچيده و خودسازمانده تكاملي» است. اينها عبارتند از: بدن، نظام شخصيتي، نهاد اجتماعي و منش. هريك از اين نظام‌ها، در سطح خاص خود، براي بيشينه‌كردن متغيري مركزي تلاش مي‌كنند و براساس پويايي آن متغير مي‌توان رفتار و ديناميسم عمومي سطحِ يادشده را تحليل كرد. متغيرهاي يادشده عبارتند از بقا در سطح زيستي، لذت در سطح رواني، قدرت در سطح اجتماعي و معنا در سطح فرهنگي، كه براساس سرواژه‌هايشان روي‌هم‌رفته «قلبم» (يا «بقلم») ‌ناميده مي‌شوند. اين چهار سطح فراز و آن چهار سيستم و آن چهارمتغير، در واقع پديدارهايي يگانه هستند كه ما به‌دليل پيكربندي خاص دستگاه شناختي و حسي‌مان و ضرورت‌هاي روش‌شناسانه براي دستيابي به مدلي تحليلي و دقيق، در چهار برش گوناگون با مقياس‌هايي متفاوت بررسي‌شان مي‌كنيم.
فرض بر اين است كه چهار سطح ياد‌شده، به كمك نظريه‌هايي موضعي قابل صورتبندي هستند. يعني نظريه عمومي تكامل كه امروزه كاملا با ديدگاه سيستمي پيوند خورده، در سطح زيست‌شناختي، پويايي كلي بدن‌هاي جوياي بقا را به‌خوبي صورتبندي مي‌كند. ايراد كار در آنجاست كه نظريه‌اي عام و فراگير كه سه‌سطح ديگر را در ارتباط با آن به شكلي سازگار تحليل كند در دست نيست؛ هرچند در هر سطح چند نظريه رقيب وجود دارند كه با چفت‌و‌بست‌هايي به‌نظريه‌هاي سطوح بالا و پايين خود متصل مي‌شوند. مثلا امروزه سطح رواني با 5نظريه عمده روانكاوانه، رفتارگرايانه، كنش متقابل نمادين، شناختي، و سيستمي وجود دارد كه اين آخري تداومِ نگرش گشتالت است كه با داده‌هاي رويكردشناختي بازسازي شده است.
در سطح فرهنگي اما، با فقرِ آشكار نظريه‌هاي جدي روبه‌رو هستيم و تنها برداشت‌ها و انگاره‌هايي تاريخي يا زبان‌شناسانه را داريم كه هرگز به سطح يك نظريه عام و فراگير ارتقا نيافته‌اند. نظريه منش‌ها، چارچوبي نظري است كه رخدادهاي سطح فرهنگي را مدلسازي و تحليل مي‌كند و نظريه قدرت پديدارها و پويايي سطح رواني و اجتماعي را مورد وارسي قرار مي‌دهد. اين دو نظريه در كنار نظريه عمومي تكامل كه سطح زيستي را فهم‌پذير مي‌سازد، چارچوبي نظري را برمي‌سازند كه گاه با نام «نگرش زرواني» مورد اشاره واقع مي‌شود و مدعي پيكربندي كليتِ عناصرِ مفهومي مربوط با «من» است.
هنگام روايت‌كردن تاريخ تحول «من» در ايران‌زمين و تحليل الگوهاي ظهور و سقوط قالب‌هاي گوناگون براي «منِ ايراني» به اين چارچوب نظري تكيه خواهم كرد و مفاهيم و ابزارهاي نظري برآمده از آن را در زمينه داده‌هاي تاريخي به كار خواهم بست و پرسش‌هايي برآمده از اين سرمشق نظري را طرح خواهم كرد و در جواب‌دادن به آنها خواهم كوشيد. از اين رو، تاريخ بدن‌ها، تاريخ نظام‌هاي شخصيتي، تاريخ نهادهاي اجتماعي و تاريخ منش‌ها را خواهم نوشت تا به تصويري از تاريخ عمومي «من» دست يابم. و اين به معناي پرداختن به سرگذشتِ بقا، لذت، معنا و قدرت نيز هست.
3- ايران‌زمين از بسياري جنبه‌ها اهميت دارد و يكي از آنها، ديرپايي شگفت‌انگيزِ اين تمدن در درازاي زمان و گستردگي خيره‌كننده نفوذ آن در پهنه مكان است. علت ويژگي دوم، روشن است؛ ايران‌زمين بر ميانه جهان قرار گرفته است؛ بين دو قلمروي بزرگ تمدني شرقي و غربي و در محل اتصال 3نژاد اصلي و در اقليمي كه زاينده نخستين هسته‌هاي تمدن و شهرنشيني بود. حركت در جهان باستان، اگر قرار بود در سطحي جهاني انجام شود، بايد لزوما از مجراي ايران‌زمين انجام مي‌شد و اين امر خواه‌ناخواه به اثرگذاري و اثرپذيري و نفوذِ تاريخي تمدن ايراني منتهي شده است. اما دليلِ ويژگي نخست را به گمانم بايد در ساختاريافتگي ويژه من ايراني جست‌وجو كرد و سازش‌پذيري عجيبش با تمام تنش‌هاي قابل تصور و ارتباطي ويژه كه با بقا، قدرت، معنا و لذت برقرار كرده است؛ از اين روست كه مرور تاريخ تحول آن، در اين روزگارِ بي‌مهري با تاريخ‌هاي حجيم و محبوبيت تاريخچه‌هاي جزئي و خرد، براي ما ايرانيان و براي همگاني كه به تداوم تاريخي خويش مي‌انديشند، اهميت دارد.
تاريخ، علمِ رديابي ريشه‌ها و تمايزيافتگي‌ها و پيوستگي‌ها و دگرديسي‌هاست. در اين معنا، تاريخ ايران‌زمين مرجعي است كه درنظرداشتنش براي نگاشتن تمام تاريخ‌هاي ديگر - به جز تاريخ‌هاي منطقه‌اي آفريقاي جنوب صحرا و آمريكاي پيشاكلمب و شايد دوره‌هايي از چين باستان- ضرورت دارد. خاستگاه بي‌شمار چيزهاي مهم و مرسوم و آشنا- از شي‌ءهاي گوناگون گرفته تا بهشت و دوزخ و خداي يگانه متعالي- در اين سرزمين بوده است و بنابراين ناديده‌انگاشتن آنچه در اين زمينه رخ داده، براي مورخان در بهترين حالت، اشتباه و در بدترين حالت، تحريفي آگاهانه را به ارمغان خواهد آورد.
تاريخ، فضاي حالتي است كه خط‌راهه‌هايي بي‌شمار و بسيار گوناگون در آن گسترده شده‌اند؛ خط‌راهه‌هايي كه از تجربه‌كردنِ الگوهاي متنوعي از زيستن، انديشيدن و بودن پديد مي‌آمده‌اند و معمولا تا روزگار ما تداوم نداشته‌اند. اصولا خواندن تاريخ و نوشتن تاريخ از اين‌رو ضرورت دارد كه چشمان ما را به افق‌هاي ناآشنا و دور از ذهن، اما ممكن و تحقق‌يافته از هستي‌داشتن مي‌گشايد و با قراردادن‌مان در زمينه‌اي گسترده از اين خط‌راهه‌ها، امكان نقد بيروني و منصفانه شيوه بودنِ خودمان را و خط‌راهه خويش را به دست مي‌دهد. فراهم‌كردن اين بخت به‌ويژه در وارسي تاريخ ايران‌زمين برجستگي و درخشش بيشتري دارد چرا كه در اينجاست كه براي مدتي به درازاي كل تاريخ تمدن، تقريبا تمام اقوام و تمام اديان و تمام نژادها و تمام زبان‌ها - باز با استثناي مقيمان آمريكاي باستان و آفريقاي زير صحرا- در هم آميخته‌اند و از هم وامگيري كرده‌اند و با يكديگر ستيزيده‌اند و خط‌راهه‌هايي نو و بديع را پديدار ساخته‌اند.
4- تاريخ را در چشم‌اندازي سنتي، بازگوكردنِ ماجراي زندگي شاهان مي‌دانستند. اين مرده‌ريگ قديمي كه دست بر قضا در ايران‌زمين و مصر نيز ريشه دارد، هنوز ستون فقرات بيشتر تاريخ‌هاي معتبر و مشهور را تشكيل مي‌دهد؛ دليل آن هم بسيار روشن است. روايت‌كردن تاريخ به نگارش و پراكندن برداشتي در مورد رخدادها وابسته است كه خواه‌ناخواه مشروعيت و «معناي» رخدادها و چيزهاي حاضر در اكنون و اينجا را تعيين مي‌كند و بنابراين با قدرت پيوند مي‌خورد و به امري سياسي تبديل مي‌شود. تاريخ‌هاي ما سياست‌زده هستند، چون توسط نهادهايي سياسي و با اهدافي سياسي نگاشته شده‌اند.از اين رو تاريخ كنوني را بايد با فراغت از چشمداشت‌هاي سياسي و با هدفي ديگر نگاشت.
سرنوشت «منِ ايراني» است كه بايد در مركز توجه قرار گيرد، نه حيات و ممات ساخت سياسي خاصي، يا نظام اجتماعي ويژه‌اي. تنها با نگاشتن اين تاريخِ منِ ايراني است كه مي‌توان آن فضاي حالت را در كليتِ ارزشمندش پيمود و آن پهنه ازيادرفته و فراموش‌شده از تجربه‌هاي هستي‌شناسانه را درنوشت و به دركي ژرفتر در مورد موقعيت امروزين خويش پي برد.

همشهري آنلاين- دكتر شروين وكيلي


نوشته شده در   پنجشنبه 27 خرداد 1389  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode