فيلم آواتار كه در مصاف با رقيبش، يعني «قفسه درد» ساخته كاترين بيگلو در مراسم اسكار امسال جايگاه دوم را از حيث جوايز نصيب خود كرد، با جلوههاي شگفتانگيز سهبعدي خود، پيشگام عصر سينماي ديجيتال شد.
آواتار داستان رويارويي تمدن مدرن با يكي از تمدنهاي بيرون از چرخه دنياي جديد به نام تمدن آواتار است.اين فيلم داستان كشمكش دو رويكرد تمدني يادشده را به تصوير ميكشد. مطلب حاضر تحليلي است بر اين فيلم.
به نظر ميرسد ساخته جديد كارگردان تايتانيك تاكنون بيشتر، از جنبههاي سينمايي مورد بحث قرار گرفته است اما شايد يكي از اصليترين چشماندازهاي آن خلق و ايجاد فضايي داستاني براي فهم بهتر ماهيت و ريشههاي علم مدرن در مواجهه با دنيايي است كه هوشمنداني در آن به راه ديگري جز راه بشر رفتهاند. فيلم، قدم به قدم جهاني را توصيف ميكند كه در آن موجوداتي هوشمند و شبهانساني در سازگاري و هماهنگي با جهان خود قرار دارند و پايداري و استمرار اين هماهنگي، زيرساخت بقيه اهداف و اعمالشان محسوب ميشود.
انساني در هيات يكي از اين موجودات بهشكل جاسوس قرار است به بخش محرمانه و از نظر زمينيان مركز ثروت و نيروي آنان نفوذ كند و داستان با گمشدن ناخودآگاه او در جنگل، شكل جديدي پيدا ميكند و وارد فاز جديد خود يعني مواجهه انسان مدرن با اين تمدن جديد ميشود. اينجاست كه برخورد او با طبيعت و محيط پيرامونش درست به شكل زميني آن همراه با «ترس و عدمشناخت» و در نتيجه جنگ و كشتار است و نخستين رويارويي او با «زن فضايي» در گرماگرم همين شب وحشت صورت ميگيرد. زن داستان كه از چشم تمدن و باورهاي خود به حركات اين انسان مدرن مينگرد او را «بچهاي نادان» ميبيند كه با حركات ندانسته و نشناخته كلاف زندگي را بيشتر در هم پيچيده و گره مياندازد و اين همان دريچهاي است كه ما از آن به كاوش ريشههاي اين رفتار نابالغ و بچگانه ميپردازيم.
پرسش اين است كه ريشههاي اين وحشتزدگي و عدمشناخت و در نتيجه ناهماهنگي علم مدرن با طبيعت از كدام خاك برخاسته است كه نتيجه آن سعي در سلطهگري و هژموني بر طبيعت است؟ جوابي وجود دارد كه از انديشههاي دكارت و نيوتن ميآغازد و آنرا ريشهيابي ميكند و اين عدمهماهنگي و ترس و وحشت «جزء» از «كل» خود را ناشي از غريبگي او با كل و نتيجه روشي ميداند كه او را به اين جدايي سوق ميدهد.
روش علم در اين ديدگاه «تجزيه» و شناخت از طريق آن است. اين پارادايم پس از گسترش خود به سؤالاتي ميرسد كه جواب آن را با امكانات خود نميتواند بدهد و نقطه عطف آن خود را در علم فيزيك آشكار ميكند؛ جايي كه در آن جهان يك ماشين است. جهان كلي است كه برابر است با مجموع اجزايش و در نتيجه با شناخت اجزا ميتوان جهان را شناخت.
در تفكري كه اين نوع و روش شناخت را آسيبشناسي ميكند رفتار «جزء» توسط كل از طريق ارتباط غيرموضعي و غيرمتمركز جزء تعيين ميشود.
برعكس ديدگاه تجزيهگر كه خواص اجزاء، خواص كل را تعيين ميكنند، ديدگاه نيوتني فضا و زمان را مجزا پنداشته و مطلق ديده و حركت را ذاتي اجسام دانسته و آن را پيوسته تلقي ميكند. اين روش نور را ذره دانسته و جهان را ماشيني عظيم ميانگارد كه قبل و بعدش باتوجه به وضع فعلياش قابل پيشبيني است و در نتيجه اتفاقات را اجتنابناپذير دانسته كه اختيار در آن راه ندارد و از عوارض آن اين است كه بود و نبود انسان تأثيري در عملكرد اين ماشين خودكار نخواهد داشت.
در واقع اين نگاه وقتي بهدنبال دلايل و علل ويژگي هژموني علم مدرن ميرود روش «تجزيه» را منشأ اين ويژگي تلقي ميكند؛ درحاليكه به هيچ وجه مشخص نبوده كه اين روش به سلطهگري علم و رفتار بچگانه بولدوزي آن ميانجامد. ميتوان بهسادگي فهميد كه وقتي روشي اصالتي براي كل قائل نيست با وجود اينكه اجزاء را بررسي ميكند به «رابطه» بين اجزاء آنگونه كه بايد و شايد بهعنوان عاملي اصلي نگاه نميكند و در نتيجه توان فهم ويژگيهاي سازگاري و هماهنگي با كل را نخواهد داشت.
بررسي فلسفيتري نيز وجود دارد كه ريشه اين عدمدرك كل را كه پيشنياز هماهنگي است به جدا كردن ذهن فاعل شناسا و موضوع شناسايي نسبت ميدهد و به اين ميپردازد كه اين بذر از نخستين نقطه، رشد و نمو پيدا ميكند. وقتي دكارت اين دو را از هم تفكيك ميكند به نوعي «جزء» را در برابر «كل» قرار ميدهد و به آن، آنقدر اصالت ميدهد كه ميپندارد «وجود دارد».
در داستان آواتار با كل به معنايي فراتر از «فرايندي از اجزاء» كه تنها مجموع اجزاء نيست روبهروييم؛ كلي شاكل اجزاء زمان از گذشته تا آينده و تمام مكانها كه به نوعي به لامكاني و بيزماني «كل» اشاره دارد. در واقع در دنيايي كه نويسنده داستان تصوير ميكند در آواتار كل و تنها كل است كه وجود دارد و اجزا دريافتهاند كه تنها از راه هماهنگي با كل به زندگي شاد و سعادتمند ميرسند.
در واقع آنها هرگز بهخود بهعنوان اجزاي مستقل به شكلي كه ميتوانند در غيرجهت كل حركت كنند نينديشيدهاند. آنها هرگز از بهشت رانده نشدهاند. آنها آگاهي را بهعنوان چيزي كه آنها را از كل متمايز ميكند نديدهاند و فاصلهاي بين خود و ديگر اجزايي كه ممكن است از وجود و هستي خود آگاه نباشند نپنداشتهاند.
بنابراين موفق به تعميق رابطه خود با كل شده و به «عارفاني بزرگ» مبدل شدهاند. طراحي چهره اين موجودات نيز نشان از نوعي «ابرسرخپوست» ميدهد كه مطمئنا براي ما زمينيان(غربي) بهعنوان عارفاني در زندگي روزمره خود شناخته ميشوند. شايد اين اثر هنري ضرورت «بيگانگي» را نيز براي ايجاد «يگانگي» مجدد از نظر فلسفي به چالش ميكشد.
نزديكترين ديدگاهي كه كل غيرقابل تجزيه را مطرح ميكند و خود نيز در عمل دچار روش جزئينگري نميشود، ديد «هولوگرافيك» به جهان است. در اين نگاه جهان يك هولوگرام پوياي غولپيكر است؛ كلي كه اگر تا جزئيترين قسمتش تقسيم شود باز جزء تمام ويژگيها و اطلاعات كل را در خود دارد. ما نيز بهعنوان دارندگان وسيلهاي كه اين هولوگرام را رمز گشايي و درك ميكند، ذهني داريم كه خود نيز هولوگرامي است كه هولوگرامي ديگر را ميخواند و در آن زندگي ميكند.
در اين ديدگاه هيچچيز آنگونه كه ديده و درك ميشود نيست چرا كه ساختار هولوگرام بر پايه اين مسئله تعريف شده است كه خبر از دنيايي وراي دنياي اطلاعات خود ميدهد؛ دنيايي كه در پس اين دنيا آن را پرداخته است.
در اين هولوگرام ديگر تمايزي نميتوان بين معرفت و بنيانهاي معرفتي قائل بود كه پاي نسبيت و ناخودآگاه و جبر را به اين جهان بگشايد. داستان فيلم به اين نميپردازد كه سر كدام پيچ، تمدن انساني از تمدن آواتاري جدا شده است كه آنها در بهشت يگانگياند و ما در جهنم بيگانگي بهگونهاي كه از هماهنگي و اهميت رابطه آنقدر غافليم كه آنها را وحشي ميپنداريم. آنها در اين دنياي يگانه كمترين نياز را به داشتن دارند و بهندرت بر سر داشتهها به نزاع برميخيزند. در واقع ميتوان اينگونه گفت كه وقتي تنها راه علم و شناخت تجزيه و باز هم تجزيه باشد و عكس آن شناخت كل پنداشته شود هرگز موفق به شناخت كل نخواهيم شد و بنابراين از يگانگي و وحدت دوباره خبري نخواهد بود.
اينجاست كه بسياري راه حل باقيمانده را «دين» ميدانند؛ تنها راهي كه خبر از روابط پوشيدهمانده بر علم ميدهد و بايد ما را با رشد ابعاد وجودي و انساني به يگانگي با كل برساند. از اين نظر جامعه آواتاري جامعهاي به غايت ديني است؛ جامعهاي كه مظاهر آييني آن را هم در آن، در طول داستان مشاهده ميكنيم و اين رابطه به حدي عميق تصوير ميشود كه در انتهاي فيلم در جنگ با تمدن برخاسته از علم مدرن، به نوعي خداي ايشان به كمكشان ميآيد و به نداي آنان پاسخ لبيك ميدهد.
همشهري آنلاين- مهدي امامبخش