زماني، ويتگنشتاين ميگفت: ميخواهم كتابي بنويسم كه در آن جز شوخي و جوك چيزي نباشد.
اگر به اين نكته دقت كنيم، متوجه ميشويم كه سرشت خود فلسفه در حقيقت با طنز و خنده درآميخته است؛ طنزي كه بيترديد دردآور است بهويژه آنجا كه- به قول بيكن- فلسفه را شكستن بتهاي ذهني ميدانيم. نيز از همينرو بوده كه ژيل دلوز كاركرد فلسفه را آشكارساختن حماقتها و نادانيها ميداند. طنز هم با بيان امري خلافآمد آنچه در جريان عادي امور ميگذرد، درواقع به برجستهسازي زبونيها و پستيها ميپردازد و اينجاست كه اين تقابل در عين دردي كه در ما برميانگيزد، ما را ميخنداند.
هفته گذشته يكي از سلسلهنشستهاي شهر كتاب مركزي اختصاص داشت به درسگفتارهايي درباره سعدي و طنز كه در آن دكتر رضا داوري به بيان نسبت فلسفه و طنز پرداخت و در بخشي ديگر از سخنان خود به طنز در آثار سعدي اشاره كرد. گزارش اين نشست را ميخوانيم:
«غالباً سعدي را شاعر اخلاق دانستهاند و البته نظر درستي است اما نصيحت اخلاقي سعدي غيرمستقيم است. از اين حيث ميتوان سعدي را شاعر اخلاق و طنز ناميد. سراسر آثار سعدي طنز است؛ حتي در قصايد وي سخن طنزآميز وجود دارد. اصولاً زمانه سعدي، زمانه طنز است.» اين جملهها، آغازگر سخنان دكتر رضا داوري در نشست درسگفتارهايي در باب سعدي بود.
او در ادامه با تأكيد بر اينكه گفتار سعدي طربانگيز و طيبتآميز است و خود شاعر هم متوجه اين ويژگي سخناش هست، درباره طنز، در گذشته و امروز چنين گفت: «طنز يا اخلاقي است يا سياسي. در زمان قديم بيشتر اخلاقي بوده تا سياسي؛ برعكس امروز كه بيشتر سياسي است. طنز تا دهههاي اخير اين معناي امروزي را نداشت؛ طنز با طعنه در زبان استعمال ميشد. در گذشته به كتاب «اخلاقالاشراف» عبيد زاكاني طنز نميگفتند اما امروزه آن را طنز تلقي ميكنيم. طنز يك صورت ادبي است.»
با اين حال، نويسنده كتاب «شاعران در زمانه عسرت» معتقد بود كه سعدي را با طنز نميشناسند. كساني هم بر اين نظرند كه سعدي هزليات گفته و طنز ندارد يا اصلاً چنان سعدي را تفسير كردهاند كه معلوم شود، طنز او را نفهميدهايد. اجمالاً طنز با طيبت، هجو و هزل مرادف نيست. هر كدام از اينها مصداقهاي خاص خود را دارد. سعدي هم همه اينها را در آثارش دارد. نويسنده كتاب «وضع كنوني تفكر در ايران» درباره نسبت فلسفه و طنز گفت: «كييركگارد، طنز را به سقراط نسبت داده است. طنز سقراطي معروف است. طنز براي فلسفه نيست و همه فيلسوفان اهلطنز نيستند اما شاعران و نويسندگان اهلطنزند. شعر بيطنز نداريم؛ البته گاهي آشكار است و گاهي پنهان.
نكته ديگر آنكه طنز ضرورتاً خندهدار و خندهانگيز نيست؛ گاهي ما را ميخنداند و گاهي ميگرياند. براي مثال، با خواندن «قلعه حيوانات» اورول ميخنديم اما در دل ميگرييم. برعكس با خواندن كتاب «1994» همين نويسنده با چشم گريه ميكنيم و از دل ميخنديم! از شاعران گذشته ما، مولوي هم اهل طنز بود. به يك معنا او زندگي را طنز ميديد.
هر جدي هزل است پيش هازلان
هزلها جد است پيش عاقلان
البته همه نويسندگان و شاعران هرچه ميگويند طنز نيست؛ گاهي درد آنچنان بر سخن غلبه دارد كه طنز را ميپوشاند. از اينرو، من طنز را در معناي «Trony» بهكار ميبرم. اين طنز شايد خنداننده نباشد. وقتي ديالوگهاي افلاطون را ميخوانيد، گاهي ممكن است احساس نشاط به شما دست دهد. افلاطون در كتاب «جمهوري» شخصي به نام «كاليكس» را دست مياندازد و يا در گفتوگوي «هيپياس» او هيپياس را بهاصطلاح باد ميكند و سرانجام به او سوزن ميزند و باد غرورش را خالي ميكند!
خب اين خواننده را به خنده واميدارد. برگسون هم رساله كوچكي بهنام خنده دارد. او در اين رساله درباره سرشت خنده سخن ميگويد. بهنظر برگسون، در عالمي كه همواره در آن نظم، حركت و سيري هست اگر چيزي از اين مدار و نظام خارج شود، براي ما مضحك به نظر ميرسد. در واقع با تغيير نظم و حركت، هرچيزي خندهآور است.»
رئيس فرهنگستان علوم در توضيح بيشتر گفته برگسون درباره طنز بر اين نظر بود كه طنزنويس يا طنزگو چيزي را به ما نشان ميدهد كه با عرف نميخواند ولي خود را عرف ميداند؛ با عقل نميخواند ولي خود را عقل ميداند. بيترديد، چيزي كه خلاف عرف يا عقل باشد، ما آن را عرف يا عقل نميدانيم؛ طنزنويس است كه اين هنر را دارد كه اين دو را در مقابل هم قرار دهد. از يك زاويه، طنز نشاندادن حماقت و سفاهت است.
طنز به مدد خردمندي و با تجسم آن، سفاهت را نشان ميدهد، همانگونه كه با تجسم عدل، ظلم را. همه طنزنويسها با وصف اين تقابل است كه زبان طنز ميگشايند. در آثار سعدي هم اين وصف و طرح تقابل هست. با اين حال، عقل طنزنويس، عقل حاكم نيست. عقل او با عقل ما پيوند برقرار ميسازد و در واقع به ما نهيب ميزند كه ديدي چه شد؟ «ديدي چه گذشت؟» او نميگويد كه اين وضعيت خوب است يا بد، فقط نشان ميدهد.
او آينهاي در برابر ما قرار ميدهد. سقراط هم در آغاز همهچيز را كنار ميگذارد و جستوجوگر را تا پايان راه با خود همراه ميسازد؛ اما وي (جستوجوگر) اعتراض ميكند كه اين راه به نتيجه نرسيد! هنر سقراط همين است كه او را با خود برده است. نويسنده كتاب «دفاع از فلسفه» با بيان اينكه دردها و مسائل همواره در زندگي وجود دارند، اظهار داشت: «اگر بپذيريم كه ميتوانيم مسائل را حل كنيم گرفتار سعدي و سقراط ميشويم و اينجاست كه آنها ما را مسخره ميكنند و در واقع جهل ما را به رخ ميكشند.»
نويسنده كتاب «فلسفه در دام ايدئولوژي» پيدايي طنز را به دوران پاياني انحطاط تمدنها نسبت داد و در تشريح آن گفت:در آغاز انحطاط تمدنها ذوقطنز وجود ندارد. طنز نوعي تيزي و درك تند و نفوذ در چيزها را ميطلبد. صبح كه روزنامهها را ورق ميزنيم، با مطالب جدي زيادي مواجه ميشويم اما اگر خوب دقت كنيم، همه آنها سراسر طنز هستند. اينطنز، تاريخي نميشود؛ وقتي تاريخي ميشود كه گشايشي پيدا شده باشد. در آغاز تاريخها، شاعران و فيلسوفان بايد چيزهايي را بشكنند.
نيچه با طنزش اين كار را ميكند. وقتي او به مدرنيته و تجدد حمله ميبرد - كه البته خيلي براي اين كار زود است- او در حقيقت گذشته را نفي ميكند. نفي در اينجا، در معناي نفي مطلق نيست؛ نفي به معناي جا باز كردن براي چيزي است كه دارد ميآيد. اين سلاح طنز است. اولين رمان تاريخ جديد، «دنكيشوت» است.
دن كيشوت پر از درد و گريه است اما ظاهر آن، آدم را ميخنداند. دن كيشوت قرون وسطا را نفي ميكند، براي آنكه چيزي ديگر جاي آن را بگيرد. كييركگارد فكر ميكرد كه با هگل كار فلسفه به پايان رسيده است لذا او با طنز سقراطي بود كه با هگلگرايي درافتاد. فيلسوف نوپراگماتيست آمريكايي، ريچارد رورتي دمكراسي را بر فلسفه مقدم ميداند. به نظر وي دمكراسي نيازي به فلسفه ندارد. او براي اثبات اين امر، به طنز متوسل ميشود. من خيلي درباره طنز رورتي نميتوانم چيزي بگويم. به نظرم طنز او كمي به لااباليگري نزديك است.»
نويسنده كتاب «فلسفه در روزگار فروبستگي» در پاسخ به اين پرسش كه « اگر نويسنده يا شاعر طنزپرداز تنها تقابلها را توصيف كند، به دام بيتفاوتي نميافتد؟» گفت:«درست است كه طنزنويس، تقابلها را توصيف ميكند اما قبلا ترجيح خود را در دل داده و شما بايد با آن همدل شويد. طنز درد و حقارت را آشكار ميسازد.
در كتاب بزرگ ارسطو «هنر شاعري» كه متاسفانه بخش تراژدي آن بر جاي مانده است، آمده كه تراژدي، علو انسان را آشكار ميسازد و كمدي پستي انسان را. طنز كمدي نيست اما به آن نزديك است؛ به اين معنا كه ارسطو ميتواند به ما كمك كند تا سرشتطنز را بهتر دريابيم. وقتي بياخلاقيها و كجفهميها و بيعقليها شايع ميشوند، طنز وجود ندارد. بايد دايره اين شيوع آنقدر تنگ شود تا كساني آن را از بيرون بنگرند.»
دكتر رضا داوري در پايان سخنانش دوباره به وصف سعدي و حكايات و شعرهاي طنزآميز وي بازگشت و يادآور شد:« باتوجه به آنچه گفته شد، زبان سعدي همه طنز است، حتي وقتي طبيعيات او را ميخوانيم. براي مثال اين بيت او را نگاه كنيد:
برخيز تا يك سو نهيم اين دلق ازرقفام را
بر باد قلاشي دهيم اين شرك تقوانام را
خب! اين شعر سراسر طنز است. در اينجا ميخواهم چيزي بگويم؛ اما بيم از آن دارم كه به ساحت اهل ادب جسارت كنم و آن اينكه هر جاي كتاب سعدي را تفال بزنيم و باز كنيم طنز است. برخلاف نظر پژوهشگراني چون علي دشتي، در كتاب «پرده پندار»، بر اين نظرم كه حتي فردي مثل عطار هم در حكايات «تذكرهالاوليا»ي خود طنزپردازي كرده است.
محمدرضا ارشاد- همشهري انلاين