ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : دوشنبه 5 آذر 1403
دوشنبه 5 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 12 مهر 1388     |     کد : 4984

تمام قد به احترام عشق

هشتم مهرماه در تقويم ايراني روز مولاناست؛ روزي كه عادت كرده‌ايم در آن روز از مولانا و عظمت او صحبت كنيم...

 

1- هشتم مهرماه در تقويم ايراني روز مولاناست؛ روزي كه عادت كرده‌ايم در آن روز از مولانا و عظمت او صحبت كنيم.

با تصحيح مثنوي نيكلسن آمريكايي و ترجمه بهترين كتاب‌ها در انديشه مولانا از كساني چون بانوشيمل، پروفسورچيتيك، دكتر دين‌لوئيس و نهايتا مولوي پژوهان تركي چون گولپينارلي.

جايي براي خجالت كشيدن نيست؛  نه اينكه اين يادآوري شرم‌آور نباشد، نه! بلكه پيشاروي حضرت مولانا و ميراث جهانگيرش جايي براي پنهان شدن و از پس آن دزدانه‌وار نگاه كردن و خجالت كشيدن نداريم. اما دزدانه‌وار نگاه كردن به كجا؟ نمي‌نويسيم قونيه تا ياد بازار داغ تورهاي قونيه با اسم پرطمطراق بزرگداشت مولانا نيفتيم. گستاخي اين واژه‌ها را ببخشيد و حمل كنيد برترسي كه مي‌لرزاند تن اهالي خرد و فرهنگ اين مملكت را وقتي به اين فكر مي‌كنند كه از بس مفاخرمان را همسايه‌هاي دور و نزديك از خود كرده‌اند شايد در آينده‌اي نه چندان دور مجبور شويم از چين مفاخر فرهنگي و هنري براي خودمان وارد كنيم؛  شبيه حكايت‌ آن مسئولي كه به مسئول بالادست‌تر خود در اهميت شناخت بنايي توضيح مي‌داد كه قرار است به عنوان آثار باستاني و تاريخي ، از اين بنا براي جلب توريست بهره‌برداري شود!

2- در بررسي همين انگشت شمار آثار در خور تامل، در شرح و تفسير ميراث معنوي مولانا به زبان فارسي، چيزي كه بيشتر از همه توجه مخاطب را جلب مي‌كند، برداشت‌هاي عاشقانه و تفسير عشق از نگاه مولانا جلال‌الدين محمد است؛  برداشتي كه البته بسيار اصيل است و واقعي؛  چرا كه صحبت از جان وجهان مردي است كه به همت عشق توانست پاي بر تارك گردون بگذارد و بگذرد؛ مردي كه فريادش بلند است كه «به جز عشق، به جز عشق دگر كار نداريم»  و اينگونه تكليف خود را با خلق  جهان يكسره براي همه روشن مي‌دارد.

در اين مجال اما كه با گلايه و نيش آغاز شد از آنچه ماترك تهيدستي ماست از ميراث باشكوه و جهانگير  مولانا،  سعي شده تا جنبه‌اي ديگر از انديشه‌هاي آسمان فرساي اين آموزگار متمثل به نبي به نمايش گذاشته شود.

عقلانيت، اهميت خردورزي و علم‌خواهي و معرفت‌جويي، آن جنبه از انديشه مولاناست كه گاه در افواه عوام فروگذار شده و كژفهمي تعارض عشق و تعالي‌جويي با خردورزي و معرفت‌جويي به مثابه تيغي مخاطبان را از لب لباب ميراث انديشگي مولانا و گاه حتي شارحان غيرخودي(در معناي جغرافيايي و زباني) جدا كرده است.

«حتي در نواحي دوري چون ايالت سند، بعضي عرفا تمامي كتاب‌هاي كتابخانه خود را به ديگران بخشيده‌اند و تنها 3 كتاب براي خود نگاه داشته‌اند: قرآن، مثنوي و ديوان حافظ.»

اين فراز غرورآميز نقل به مضموني است كه بانوي شرق شناس و مولانا پژوه بزرگ معاصر آنه ماري شيمل از كتاب ترجمه نشده غلام مصطفي قاسمي (چاپ كراچي1959) مي‌كند.

واقعيت اين كه ميراث معنوي مولانا چه در قالب شعر و نظم و چه كشيده شده در بند نثر در  طي زماني و مكاني خود مخاطبان بسياري را صيد خود مي‌كند، انكارناپذير است. اين واقعيت(آنچنان كه گفته‌ آمد) غرورآميز اما نوعا به مثابه متناقض‌نمايي‌هاي بدوي خود مولانا، رويه‌اي غم‌انگيز نيز دارد؛ غم‌انگيز از آن جهت كه جهان جان مولاناي‌مان آنقدر توسع دارد كه در صيد مخاطبان خود گاه بدفهمي و كژ فهمي‌هاي بسياري را در مخاطبان نسبت به انديشه‌هاي اين بزرگمرد همه زمان‌ها برجا مي‌گذارد تا جايي كه مثلا مايي كه به تبعيت جامي در قرن نهم مثنوي معنوي را تفسير قرآن به زبان پهلوي (فارسي) مي‌دانيم اما به تعبير شيخ بهايي نيز اعتقاد داريم:

 

«من نمي‌گويم كه آن عاليجناب

هست پيغمبر، ولي دارد كتاب

مثنوي او چو قرآن مدل

هادي بعضي و بعضي را مضل»

 

از جمله كژفهمي‌هاي راه يافته در فهم انديشه مولانا در رفتن به سوي معشوق حقيقي و از او دم زدن است. در سلوكي كه به مانند قماري عاشقانه نهايتا عاشق در باختن آن نيز قمارباز‌وار هيچ هوسي جز قمار ديگر و در حقيقت پيش رفتن در فناي عاشقي ندارد.

 

اما اين كژ فهمي در كجا اتفاق افتاده است؟

ما در فهم فراروي مولانا از بودگي خود، در بيان انديشه و آنچه توامان تعقل و اشراق و كشف دروني‌اش يافته در بيشتر اوقات دركي سلبي داريم، كه البته اين درك سلبي ريشه‌هايي حقيقي نيز دارد.

مولانا وقتي صحبت از فرا رفتن از بودگي و به عبارتي «من» تجربي خويش مي‌كند، به نوعي از سلب كردن بسياري از آنچه پيش از آن در كسوت «زاهد»، «عالم»، «سجاده‌نشين باوقار» و «مفتي مسئله‌گو» و «مدرس و امام جماعت شهر» داشته، صحبت مي‌كند. آن هم با خوشبختي و خوشحالي. چرا كه اين «شمس» خورشيد بيداري زندگي او بوده كه «ديوان متنبي» و برخي كتب ديگر را (كه نمادي از دانش و خرد ظاهر بوده‌اند) در حوض حياط مدرسه مي‌اندازد و مفتي و مدرس اعظم شهر را كه هميشه در حلقه چند ده شاگرد خويش محاصره بوده به «بازي با كودكان كوي» و «سماع در دكان زركوبي» وا مي‌دارد.

اما كژفهمي اتفاق افتاده و خطرناك در اين ميان عدم فهم جنبه ايجابي طريق عشق عارفانه مولاناست. طرد علم ظاهري و تعقل و خردورزي و عقلانيت ديني و اجتماعي دقيقا همان مولود نامشروع كژفهمي طريق عاشقانه اين بزرگ عاشق همه روزگارهاست. البته كه اين يادآوري بسيار بجاست كه اين عدم فهم جنبه ايجابي و عدم فهم عميق متناقض‌ نمايي سخن خود عرفا در تاريخ عرفان مسبوق به سابقه‌اي ديرتر است تا جايي كه در نگاهي كلان‌تر ما در قرن چهارم هجري نيز ابونصر سراج را در انگيزه تاليف كتاب ارجمندي چون «اللمع في‌التصوف» در حالي مي‌بينيم كه مي‌خواهد فرياد بدارد كه مردم، طريقت جداي از شريعت نيست و اين باطني كه ما از آن دم مي‌زنيم جز از ظاهر نمي‌گذرد يا فقط اندكي بعدتر از ابونصر، ابوسعيد ابوالخير است كه اول درجه،‌درجات طريقت و اول منزل از منازل راه حقيقت را علم معرفي مي‌كند و مي‌گويد:«علم بر دو نوع است: علم ظاهر و علم باطن. علم ظاهر آن است كه علماي شرع به آن مشغولند و علم باطن آن است كه مشايخ طريقت به آن مشغولند و علم ظاهر بي‌علم باطن حاصل آيد و اما علم باطن بي‌علم ظاهر حاصل نيايد.» (حالات و سخنان ابوسعيد ابوالخير ، ص60)

اكنون شايد اندكي از خطيري و خطرناكي اين كژفهمي به ويژه در انديشه جهانشمول و پرمخاطب مولانا روشن شده باشد. نفي شريعت و علوم رسمي و ظاهري و فراموشي تعمدي يا تسامحي جنبه ايجابي طريق عارفانه عشق كه يگانه راه صلح اين جهاني و نجات آن جهاني معرفي شده، كج‌ديواري تا ثرياست و راهي به تركستان.

توجه دقيق به ميراث معنوي جهانگير مولانا اما يگانه راه مصون ماندن از اين كژ راهه است.  مولانا به مانند بسياري از بزرگان سلف خود آنگونه  كه مناقب نويسان و پژوهندگان سيره و انديشه او خاطر نشان كرده‌اند بهره‌اي تام از علوم رسمي و نقلي و عقلي روزگارش داشت؛ بهره‌اي كه در تمامي ما‌ترك او به خوبي نشان  دارد  و اصولا اهل فن اعتقاد قاطع دارند كه بدون آن بهره تام، چنين بناي باشكوهي از شعر و نثر حتي  قابليت امكاني براي وجود داشتن نداشت.

بررسي عظمت اين بناي سترگ اما هنگامي اعجابي لذيذ و درس‌آموزي بسيار براي مخاطب خواهد داشت كه ريزه‌كاري‌هاي ابتناي اين بنا را نيز بتواند درك كند و اسير

متناقض‌‌نمايي‌هايي كه در بيان خود مولانا نيز به وفور ديده مي‌شود نشود و در يك كلام نخواهد فيل انديشه مولانا را در تاريكي بشناسد و بشناساند.

مولانا ضمن احترام به عقل كلي كه اصلي است براي رسيدن به علم آن را در كنار عقل جزئي مي‌بيند و با اينكه به  تاثير از اخوان‌الصفا و اسماعيليان عقل جزئي را وامدار و متعلم از عقل كلي مي‌داند اما كاربرد هر دو را لازم بلكه واجب مي‌داند (بنگريد به فيه مافيه صفحه 142) مولانا در فيه مافيه خود اعتراف مي‌كند كه «من تحصيل‌ها كردم در علوم و رنج‌ها بردم»(ص74)، و كل عالم را «صورت عقل كل» معرفي مي‌كند و در عين حال عقل جزوي را آن‌گاه كه معاش‌انديش و حسابگر است راجع به عقل كل مي‌بيند وگرنه آن را هم سرنگون مي‌داند.

 

«عقل جزوي، گاه چيره، گه نگون/ عقل كلي، ايمن از ريب‌المنون» مولانا كه خود مفسر قرآن است و بهره‌هاي قرآني و چيره‌دستي در اين بهره‌مندي در جاي‌جاي آثارش به آشكارگي آفتاب است قطعا توجه قرآن و روايات را به عقل و علم مي‌دانسته و بالاتر، با عمق جان فهميده.

اين كه اولين آيات نازل شده بر جان حضرت رحمت‌للعالمين درباره اهميت علم و خرد است و از خواندن و نوشتن ياد شده و همين‌طور دومين سوره نازل شده (سوره قلم) كه باز درآن برخواندن و نوشتن تاكيدشده و آياتي كه صراحت دارد بر نفي جهل و رويگرداني از جاهل و همين‌طور است روايات بي‌شماري كه حكمت را گمشده مومن مي‌خوانند و برخي چون ابوطالب مكي صاحب قوت‌ القلوب كه (سخت مورد توجه مولانا نيز بوده) به تبعيت از روايات، طلب علم را جزو فرايض پنج‌گانه و بنياد مسلماني مي‌داند، همه و همه دلالت‌هايي است براينكه مولانا نيز بايد چون معلمي راستين ابتناي طريقت خود را براين پايه قرار دهد، كه مي‌دهد.

مولانا در مثنوي عقل را به عنوان يكي از ابزارهاي اصلي معرفت معرفي كرده و عقل انسان را درياي بي‌پايان معرفي مي‌كند.

 

«تا چه عالم‌هاست در سوداي عقل/ تا چه با پهناست اين درياي عقل

بحر بي‌پايان بود عقل بشر/ بحر را غواص بايداي بشر»

 

با اين فهم پيش‌زمينه است كه مي‌توان متناقض‌نمايي مولانا را در پاره‌اي از آثار خود كه به نقد عقل و گاه متهم‌كردن آن مي‌پردازد، فهميد. در آن فرازها مولانا عقل جزوي كه محدود‌نگر و جامانده از عقل كلي است مورد نكوهش و ملامت قرار مي‌دهد، عقلي كه عشق را كه دستامد اصلي عشق كلي است حتي منكر مي‌شود.

 

«عقل جزوي، عشق را منكر بود

گرچه بنمايد كه صاحب سر بود»

 

و اين عقل جزوي ديگر نمي‌تواند نسبتي با آن علم الهي كه باز از دستامدهاي عقل كلي است داشته باشد. عقل كلي كه «عقل عقل است» و در نظرگاه مولانا «انبيا و اوليا اند»

و علم الهي اي كه:

 

«خاتم ملك سيلمانست، علم

جمله عالم صورت و جان است علم»

 

مولانا البته تمامي ابزارهاي معرفت را در عقل جست‌وجو نمي‌كند اما علم الهي و اتصال به آن را از عقل كلي مي‌جويد. مولانا در فيه مافيه ديدار حق را و كمال انساني و آن «ني» حقيقت‌شدن را از راه علم ميسر مي‌داند؛ علمي كه پيوستار عقل كلي و البته اشراق دروني است. و اين هنگامي است كه اين علم ديگر يقين مي‌زايد نه گمان و اينكه:

 

 «علم را دو پر، گمان را يك پر است»

 

و همينطور:

 

«علم جوياي يقين باشد، بدان»

در اين ميان اما مولانا از عالمان

 

 ناقص علم نيز شكوه‌ها دارد؛ آنان كه سهم زيادي در اين كژفهمي حتي امروز ما از انديشه مولانا دارند؛ عالماني كه علم‌شان بي‌حال است و تعقل ابزاري‌شان با همان عقل جزوي دل‌خوش است و گمان مي‌برند وصل به عقل كلي است. اينجاست كه اگر مولانا از علم و عقل و «پاي چوبين استدلاليان» و «علم منطقي»ناكارآمد و فشل شكوه مي‌كند، بايد به تأويل، كلام و كنايه او را دريافت.

 

«يا رب مرا پيش از اجل،

 فارغ كن از علم و عمل

خاصه كه علم منطقي

در جمله افواه آمده»

 

جاهلان به ظاهر دانايي كه در جهل مركب ندانستن ناداني خويش و در كسوت عالمان و عاقلان در همان قرن هفتم هجري نيز ملامت گوي عارف بودند و مولانا اينگونه از ايشان شكوه سر مي‌داد:

 

«ز احمقان بگريز چون عيسي گريخت

صحبت احمق بسي خون‌ها بريخت»

 

براي فهم بيشتر و عميق‌تر بايد گفت در نگاه مولانا به ويژه در مثنوي مي‌توان تبارشناسي ويژه‌اي براي مفهوم علم قائل شد از سفلي مرتبه تعقل و تفكر تا اعلي درجه مراتب علم حقيقي مرتبت‌هاي مختلفي‌اند كه در ابيات و حكايات منقول در مثنوي قابل پيگيري است؛ حكاياتي كه گاه ريشه در روايات منقول از سيره پيامبر(ص) و صحابه نيز دارد. در اين باره در فرازي با تلميحي به داستان حضرت يوسف‌(ع) در قرآن مي‌گويد: « اين ملك علم بود كه عامل نجات يوسف و رسيدن به عزيزي مصر شد وگرنه ملك حسن جز زندان براي او نداشت.»  و در فرازي ديگر حتي خواب عالم را عبادت مي‌شمرد:

 

«نوم عالم از عبادت به بود

آنچنان علمي كه مستنبه بود...»

 

اما با مداقه در تبارشناسي مفهوم علم در مثنوي به مشخصات بيشتري از اهميت خردورزي و علم‌آموزي و معرفت‌جويي در انديشه مولانا مي‌توان پي برد. اينكه آرزومندي حكمت و دانش در طول زندگي انسان سزاوار است و اين نهايت اهميت است براي اهل عرفاني كه برخي‌شان در گمراهي خود هر گونه علم را قيل و قال مي‌دانند و خود را اهل حال!! مولانا در اين ميان ضمن برشمردن راه‌هاي اصيل براي دستيازي به دانش واقعي طبق آموزه‌هاي اسلامي تعريضي نيز دارد به برخي كه تنها نگهبان علمند و نه صاحب آن؛ آنهايي كه تنها به صورت ظاهري علم  دست پيدا مي‌كنند:

 

«اي بسا عالم ز دانش بي‌نصيب

حافظ علمست آن كس ني حبيب

مستمع از وي همي يابد مشام

گرچه باشد مستمع از جنس عام»

 

استاد جلال‌الدين همايي در «مولوي چه مي‌گويد» خود اما در تحليلي ديگر از حركت از عقل و علم ظاهري به عقل و علم باطني در انديشه مولانا اينگونه روايتگري مي‌كند كه «مولوي مي‌گويد بايد بار علم كسبي تقليدي را به خوبي بكشند تا به مرتبه عرفان روحاني و كمال نفساني برسند، چون به آن مقام رسيدند، خودبه‌خود بار علوم و معارف اكتسابي از دوش آنها خواهد افتاد و سبكبار خواهند شد. اما نبايد هميشه در غرور و هوي و هوس علوم ظاهري باقي بمانند...»(ص38)

براي فهم بيشتر اين دقيقه در انديشه مولانا اما مجالي گسترده لازم است تا بتوان معناشناسي دقيقي از مفهوم علم باطن و اهالي آن در انديشه مولانا به دست داد چرا كه بعضا تناقض نمايي‌هايي نيز به خاطر صعوبت و بلندي بيان و زبان مولانا در ارائه مافي‌الضميرش در اين قسمت وجود دارد كه عدم توجه به آن باز كج‌ديواري به همراه دارد، اما توضيح پاياني اينكه تازه با فهم علم حقيقي كه زاييده عقل كلي است مي‌توان به آن اكسير اصيل و اثيري بيان مولانا يعني عشق دست يازيد، كه در نگاه مولانا، جلال‌الدين محمد،  عاشقان همان عالمان حقيقي‌اند.

 

ياسر هدايتي زفرقندي

همشهري آنلاين

 


نوشته شده در   يکشنبه 12 مهر 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode