اسكورسيزي براي ساخت هوگو شيوه فيلمسازي هميشگياش را كنار گذاشته است
تركيبي از دنياي ديكنزي و رئاليسم جادويي
جام جم آنلاين: «مارتين اسكورسيزي» با ساخت فيلم «هوگو» كاري كرده كه كمتر كسي در هاليوود تمايل به انجام آن را دارد: اين كه شخصي براي بزرگسالان فيلم بسازد و فيلم او صحنههاي قبيح و خشن و ناسزاگويي نداشته باشد، ولي براي نمايش عمومي درجه «با همراهي والدين» بگيرد! اين فيلم در واقع يك قصه پريان براي تماشاگران بزرگسال است، ولي ظاهر سرخوشانه فيلم باعث ميشود عمق عاطفي آن پنهان شود.
هوگو براي تماشاگران جوان هم مناسب است، ولي سوال اين است كه آيا آنها با تماشاي اين فيلم چيزي دستگيرشان ميشود؟ از سوي ديگر، چون ضربآهنگ فيلم آهسته است و شتابان نيست، اين احتمال ميرود كه حواس يك بچه معمولي از تماشاي آن پرت شود.
سبك فيلمسازي اسكورسيزي در اين فيلم به هيچوجه شبيه قبل نيست. رويكرد تفنني به همراه هارمونيهاي «ديكنز»ي و فاصلههاي رئاليسم جادويي، يادآور شيوه فيلمسازي «تري گيليام» و «ژان پيير ژونه» است. اسكورسيزي دستكم براي ساخت يك فيلم هم كه شده، بيشتر تجارب گذشته خود را پشت سر خود رها كرده و اثري را در كمال خود آفريده كه ديويد لينچ با ساخت فيلم «داستان سرراست» و ديويد ممت با فيلم «پسر وينزلو» انجام داده است: يعني از تبحر قابل توجهش در پشت صحنه استفاده كند و آن را در يك نوع داستان متفاوت به كار ببندد. نتيجه اغلب جادويي و سحرآميز است.
فيلم هوگو براساس يك كتاب داستان تاريخي (منتشر شده در سال 2007) به نام «خلق هوگو كابره»، نوشته براين سلزنيك، ساخته شده است. ماجراي اين كتاب اطراف و داخل ايستگاه قطار «مونپاقناس» در پاريس و در طول دهه 1930 رخ ميدهد و درباره يك طفل يتيم به نام هوگو كابره (آشا باترفيلد) است كه در پستوها و جاهاي پنهان داخل ديوار ها زندگي ميكند. او كه هنر تعمير ساعتها را از پدرش (جود لا) ياد گرفته (پدرش يك تعميركار ساعت بود كه در يك آتشسوزي مرد)، روزهاي خود را با اين كار ميگذراند و به ساعتهاي ايستگاه قطار رسيدگي ميكند و آنها را در صورت خرابي تعمير ميكند، هوگو يك سرگرمي هم دارد: او سعي دارد يك آدم مكانيكي را كه پدرش در زمان مرگش داشت روي آن كار ميكرد، تعمير كند. او براي انجام اين كار مجبور است از يك مغازهدار، چرخ دنده و ساير وسايل لازم را بدزدد. اين مغازه دار هم دست بر قضا ژوقژه ميليِيس (بن كينگزلي) كارگردان افسانهاي است كه دچار مشكلات مالي شده است. هوگو متوجه ميشود كه ميتواند به ايزابل (چلو مورِتس)، دختر تعميدي ملييِس به شكل يك حامي و پشتيبان نگاه كند. ولي هوگو يك دشمن هم دارد؛ و او كسي نيست جز نگهبان ايستگاه (ساشا بارون كوئن) كه تلاش دارد هوگو را دستگير كند و او را تحويل يك نوانخانه بدهد. نگاهي كه اسكورسيزي به پاريس دارد، نگاهي رؤيايي است. بجز چند استثنا، در ساير موارد، ما اين شهر را فقط از نگاه هوگو ميبينيم، وقتي كه او از پشت شيشههاي يك برج ساعتدار به شهر پاريس خيره ميشود. پاريس «شهر چراغها» است، همانطور كه رمانتيكهاي جهان، آن را بين دو جنگ جهاني، تصور ميكردند. محيط پيرامون هوگو (همان ايستگاه قطار) شبيه گزيده مدرن شدهاي از دنياي داستاني چارلز ديكنز به نظر ميرسد كه پر از ارجاع به بچه يتيمها و نوانخانههاست. حضور هوگو درون ساعتها و در راههاي تنگ و باريك به او اين اجازه را ميدهد كه زندگي ديگر افراد در آن ايستگاه را نظاره كند، بدون آن كه مجبور باشد به تنهايياش فكر كند. ايزابل نجات دهنده هوگو است؛ ايزابل اولين دوست واقعي اوست. اين دختر در زندگي واقعي خود به دنبال ماجراجوييهايي است كه در كتابهايي كه از «ام. لابيس» مهربان (كريستوفر لي) قرض گرفته، در موردشان خوانده است. اسكورسيزي در اين فيلم در چندين موقعيت، از «رسيدن قطار به ايستگاه» برادران لومير كه يكي از اولين فيلمهاي تاريخ سينماست، تجليل ميكند. بازي بن كينگزلي و آشا باترفيلد جوان به فيلم هوگو عمق و احساس خاصي بخشيده است.
filmmaker / مترجم: بهمن موسوي