توطئه سران قريش براى كشتن پيامبر(ص) در سال اول هجرى قمرى
پيامبر اكرم(ص) ، سه سال به طور پنهان و ده سال به طور آشكار در مكه معظمه، مردم را به دين اسلام دعوت كرد و در اين مدت، تعدادى از اهالى مكه(اعم از آزادگان و بردگان(به او ايمان آورده و دين اسلام را پذيرا شدند. وليكن دعوت پيامبر(ص) و مسلمان شدن مردم، بر سران مكه و بزرگان طوايف قريش و ساير سران قبايل اين منطقه از عربستان، گران و سنگين آمد و با ادامه آن، منافع دنيوى و ستمكارانه خويش را بر باد فنا ديدند. بدين جهت از آغاز ظهور پيامبر(ص) با او مخالفت و دشمنى ورزيدند.
آنان از هر راه ممكن بر آن حضرت سخت گرفته و براى او مانعتراشى كردند. به ويژه نسبت به مردمى كه مسلمانى اختيار كردند، با شدت تمام رفتار نمودند.
سرانجام در واپسين روزهاى ماه صفر سال سيزدهم بعثت، چهل نفر از سران قريش در "دارالنّدوه" كه محل اجلاس اعيان و اشراف قريش بود، جلسهاى تشكيل داده و تصميم گرفتند كه رسولخدا(ص) را به طور ناجوانمردانه به قتل آورند.
آنان كه از افكار شيطانى و انديشههاى ابليسى برخوردار بودند، قرار گذاشتند كه از هر طايفه، يك نفر به صورت گروهى در تاريكى شب به خانه رسولخدا(ص) هجوم آورده و با شمشيرها و يا ابزارهاى ديگر خويش آن حضرت را در رختخوابش به قتل آورند. تا از اين راه، پيامبر(ص) را از ميان برداشته و بنىهاشم را توان مقابله و تقاص با تمام قبايل توطئهگر نباشد.
آنان در اين تصميم خود، ابولهب، عموى پيامبر(ص) را كه با آن حضرت از آغاز دشمنى مىكرد، با خود همراه كردند تا نمايندهاى از بنىهاشم نيز در جمع خود داشته باشند.
جوانان فريبخورده قريش با هماهنگى كامل، در شب اول ربيعالاول به خانه رسولخدا(ص) هجوم آورده و آن را از آغاز، در محاصره كامل خويش گرفتند.
آنان قصد داشتند كه در ابتداى شب، مقصود خويش را عملى كنند، ولى ابولهب، آنان را مانع گرديد و گفت: تا طلوع فجر صادق اجازه نمىدهم، داخل خانه محمّد(ص) گرديد.
همگى تا طلوع فجر، لحظهشمارى مىكردند و از روزنههاى اتاق، بستر آن حضرت را زير نظر داشتند.
از سوى ديگر جبرئيل امين، اين خبر را به پيامبر(ص) رسانيد و او را از سوى خداوند متعال، مأمور كرد كه به سوى يثرب)مدينه(هجرت كند.
اما بيرون رفتن آن حضرت از خانه و خالى گذاشتن رختخواب، دشمن را حساس مىكرد و در أمر هجرت، مشكلى به وجود مىآورد. پيامبراكرم(ص) براى اجراى فرمان الهى، به پسرعمويش علىبنابىطالب(ع) كه از ياران نزديك و فداكار آن حضرت بود، پيشنهاد كرد كه در جاى او بخوابد و با فريب مشركان، مسئله سرنوشتساز هجرت را مهيا سازد.
على(ع) كه خطر مرگ را در جلوى چشمان خويش مجسم مىكرد، به آن حضرت عرض كرد: اى رسول خدا، اگر من در جاى تو بخوابم، تو از دست مشركان رهايى خواهى يافت؟
پيامبر(ص) فرمود: بلى، من رهايى مىيابم.
على(ع) در اين هنگام خوشنود شد و اعلام آمادگى كرد و به رختخواب پيامبر(ص) رفت و در آن جا به راحتى آرميد.
پذيرش پيشنهاد پيامبر(ص) از سوى علىبنابىطالب)ع(، نشاط تازهاى در رسولخدا(ص) به وجود آورد و او را در پىگيرى هدفهايش مصممتر نمود.
خداوند متعال در فضيلت امام على بن ابى طالب)ع(، اين آيه را نازل فرمود: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاةِ اللّهِ، وَاللّهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ
پيامبر(ص) از ميان مهاجمان و محاصرهكنندگان قريش، بدون متوجه شدن كسى از آنان، از خانه خويش خارج گرديد.
آن حضرت به سوى كوههاى اطراف مكه رفت و در "غارثور" پناه گرفت و در بين راه به ابوبكر بن ابى قحافه رسيد و وى را نيز به همراه خود به غار برد.
مهاجمان در هنگام بامداد، به طور گروهى داخل اتاق رسولخدا(ص) شده و به سوى رختخوابش هجوم آوردند.
ناگهان امام على(ع) از ميان رختخواب برخاست و بر آنان بانگزد: واى بر شما، چه كار مىكنيد؟
مهاجمان كه ناباورانه، على(ع) را در رختخواب پيامبر(ص) مىديدند، از او پرسيدند: پس محمد(ص) كجا است؟
على(ع) پاسخ داد: او را به من نسپرده بوديد تا از من بخواهيد.
ميان آنان و على(ع) سخنانى ردوبدل شد و چون چيزى دستگيرشان نگرديد، با خشم تمام از خانه پيامبر(ص) بيرون رفته و در پى آن حضرت به راه افتادند.
پيامبر(ص) سه روز در غار ثور پنهان بود و در روز چهارم به سوى مدينه هجرت كرد و در روز دوشنبه، دوازدهم ربيعالاول وارد مدينه شد و مورد استقبال باشكوه اهالى اين شهر قرار گرفت.
وقوع ليلةالمبيت و آغاز هجرت پيامبر(ص) را برخى از مورخان، در شب آخر ماه صفر دانسته، و برخى ديگر در شب اول ماه ربيعالاول ذكر كردهاند.
ولى به نظر مىآيد كه تشكيل جلسه دارالندوه در واپسين روزهاى ماه صفر، و ليلةالمبيت در نخستين شب ماه ربيعالاول سال سيزدهم بعثت واقع شدهباشد.
شهادت ثامن الائمه حضرت امام رضا(ع) در سال 203 هجرى قمرى
امام رضا(ع) در يازدهم ذىقعده سال 148 قمرى و به روايتى در يازدهم ذىحجه سال 153 در مدينه منوره ديده به جهان گشود.
پدر ارجمندش امام موسى كاظم)ع(، امام هفتم شيعيان و مادرش نجمه(تكتم(معروف به امالبنين(س) بودند.
امام رضا(ع) در 35 سالگى، پس از شهادت پدرش امام موسى كاظم(ع) در زندان بغداد، در رجب سال 183 قمرى به امامت رسيد و مدت امامت آن حضرت، بيست سال بود.
امام رضا(ع) از آغاز تولد تا زمان شهادت خويش با شش تن از خلفاى عباسى به نامهاى: منصور دوانقى، مهدى، هادى، هارون الرشيد، امين و مأمون عباسى معاصر بود و ايام امامت آن حضرت، مصادف بود با خلافت هارون، امين و مأمون.
يكى از حساسترين مقطع زندگى امام رضا(ع) و حتى مهمترين مقطع امامت شيعيان، مسافرت اجبارى آن حضرت به خراسان و پذيرش ولايتعهدى مأمون عباسى است، كه سرانجام، شهادت آن حضرت در همين مسافرت به وقوع پيوست.
آن طورى كه از مأمون(هفتمين خليفه عباسيان(نقل شده است، وى در نبرد با برادرش امين، نذر كرده بود كه در صورت پيروزى بر سپاهيان امين و به چنگ آوردن خلافت اسلامى، قدرت را به شخصى كه افضل آل ابىطالب(ع) باشد بسپارد.
هنگامى كه سپاهيان مأمون عباسى پس از تصرف شهرهاى ايران، وارد عراق شده و با كشتن امين، بغداد و ساير بلاد اسلامى را به تصرف خويش درآوردند، مأمون در نشستى با حضور فضل و حسن از فرزندان سهل، مقصود خويش را آشكار ساخت و از آن دو(كه يكى مقام وزارت و امور سياسى كشور و ديگرى سردارى سپاه و امور نظامى وى را بر عهده داشت)خواست كه مقدمات حضور امام على بن موسى الرضا(ع) به عنوان برترين و والاترين شخصيت آل ابىطالب(ع) در خراسان را فراهم كنند.
مأمون گفت: ما أعلم احداً افضل من هذا الرّجل على وجه الأرض؛ من در كره زمين، شخصيتى بالاتر و والاتر از اين شخص(امام رضا (ع) براى پذيرش خلافت اسلامى سراغ ندارم.
مأمون در اجراى نيت خود، بسيار جدى بود و از مخالفت مخالفان و دشمنان اهلبيت(ع) واهمهاى نداشت. وى، به يكى از سرداران سپاه خويش به نام جلودى مأموريت داد كه از خراسان به مدينه رفته و امام رضا(ع) و بسيارى از علويان بزرگوار را با خود به خراسان آورد.
جلودى به مدينه رفت و دعوت مأمون عباسى را به امام رضا(ع) ابلاغ كرد. با اين كه علويان و نوادگان امامان معصوم(ع) از اين دعوت بسيار خرسند شده و خود را آماده مسافرت كرده بودند، ولى امام رضا(ع) اطمينانى به اظهارات مأمون نداشت و خواستههايش را واقعى نمىديد. به همين جهت، حاضر به مسافرت نگرديد. ولى جلودى اصرار كرد و امام رضا(ع) را با اكراه و اجبار به اين سفر بزرگ وادار نمود.
امام رضا)ع(، فرزند خردسالش محمد تقى(ع) را در مدينه جانشين خويش قرار داد و به همراه برخى از علويان و ياران خويش عازم خراسان شد. آن حضرت پس از عبور از بصره، وارد ايران شد و در مسير راه با استقبال شايان ايرانيان مشتاق اهلبيت(ع) روبرو گرديد. براى امام رضا(ع) در شهرها و بين راههاى ايران، از جمله قم و نيشابور، داستان و كرامتهاى زيادى به ظهور رسيده كه در كتب تاريخ و سيره امامان معصوم(ع) بيان شده است.
امام رضا(ع) پس از آن كه به "مرو" مركز حكومت مأمونعباسى در خراسان رسيد، با استقبال مأمون و درباريان و قاطبه مردم روبرو شد. مأمون براى امام رضا(ع) احترام ويژهاى قائل شد و وى را بر همگان، از جمله علويان و عباسيان برترى داد و در تكريم و تعظيم او، هيچگونه كوتاهى نكرد.
وى به امام رضا(ع) عرض كرد: من مىخواهم خود را از خلافت اسلامى خلع كرده و آن را به شما واگذار كنم. نظر شما در اين باره چيست؟
امام رضا(ع) از پذيرش آن امتناع كرد. چون مىدانست كه مأمون در گفتارش صداقت ندارد و مىخواهد او را از اين راه بيازمايد و يا اگر حكومت را به وى واگذار كند، آن حضرت را پس از مدتى از ميان برداشته و خود دوباره حكومت را به دست گيرد و از اين راه، مشروعيت حكومت غاصبانه خويش را به اثبات رساند.
مأمون كه از پذيرش خلافت اسلامى از سوى امام رضا(ع) نااميد شده بود، به آن حضرت پيشنهاد كرد كه ولايتعهدى وى را بپذيرد.
مأمون در اين باره اصرار كرد و حتى به گونهاى امام رضا(ع) را تهديد كرد. وى به امام رضا(ع) گفت: عمر بن خطاب در هنگام مرگش، شورايى متشكل از شش نفر براى انتخاب جانشين خود برگزيد، كه يكى از آنان، جدّت علىبنابىطالب(ع) بود. وى با آنان شرط كرد كه هر كسى مخالفت ورزد، گردنش را با شمشير بزنند.
امروز، من از تو مىخواهم كه ولايتعهدى مرا بپذيرى و چارهاى جز پذيرفتن آن ندارى!
امام رضا(ع) كه در مقابل تهديد جدى مأمون روبرو شده بود، چارهاى جز رضا و تسليم نديد. آن حضرت، ولايتعهدى مأمون را با شرايطى پذيرفت.
امام رضا(ع) فرمود: در صورتى ولايتعهدى تو را مىپذيرم كه مسئوليت امرونهى در حكومت تو با من نباشد، در چيزى فتوا ندهم و در دعوايى داورى نكنم و كسى را عزل و يا نصب ننمايم و آيينى را كه هم اكنون در خلافت تو رايج است، تغيير ندهم.
مأمون، تمام خواستههاى امام رضا(ع) پذيرفت.
امام رضا(ع) مىخواست با اين شرايط به او و همگان تفهيم كند كه آن حضرت، از عناصر خلافت نيست و نقشى در حكومت ندارد و هيچگونه مسئوليتى از جانب حكومت متوجه او نيست و از اين كه ولىعهد خليفه است، يك امر اجبارى و به عبارتى تشريفاتى، بيش نيست.
مأمون، پس از آن كه توانست امام رضا(ع) را به پذيرش ولايتعهدى حاضر نمايد و از آن حضرت، پاسخ مثبت بگيرد، بسيار شادمان شد و در آغاز، نشستى خصوصى با سران كشورى و لشكرى و خانوادگى برقرار كرد و ولايتعهدى امام رضا(ع) را به اطلاع آنان رسانيد و هفته بعد، در نشستى عمومى، تمامى سران كشورى، لشكرى، درباريان، نظاميان، قاضيان، فرهنگيان و اقشار مختلف مردم را بار عام داده تا با امام رضا(ع) بيعت نمايند.
مأمون، نخست به فرزند خود عباس و سپس به سايرين دستور داد كه با آن حضرت بيعت كنند.
از آن هنگام، لباس سياه عباسيان به رنگ سبز كه لباس علويان بود، تغيير پيدا كرد و همگان سبزپوش شدند. هم چنين بيرقها و پرچمهاى عباسيان كه به رنگ سياه بود، تبديل به سبز گرديد.
مأمون در آن ايّام به شكرانه پذيرش ولايتعهدى از سوى امام رضا)ع(، دستور داد مواجب و حقوق يكساله كارمندان و سپاهيان را يكجا پرداخت نمايند.
سخنسرايان و شاعران دوستدار اهلبيت(ع) كه قريب به دو قرن نمىتوانستند از ترس خلفاى اموى و عباسى و عاملان آنها، نامى از اهلبيت(ع) ببرند، يكباره، زبان به تمجيد و توصيف اهلبيت عصمت و طهارت)ع(، از جمله امام رضا(ع) گشودند و در اين باره سخنها و شعرهاى فراوان در مجلس مأمون و در خارج مجلس سرودند.
مأمون نيز فرمان داد كه به نام نامى امام رضا)ع(، سكه زنند و پول رايج و رسمى آن زمان را به نام آن حضرت، منقّش گردانند.
هم چنين به تمام سخنگويان و خطيبان جمعه دستور داده شد كه در هنگام سخنرانى، نام امام رضا(ع) را با توصيف و تعظيم بيان كنند.
در آن سال، مأمون، اميرى حج را به اسحاق بن موسى، برادر امام رضا(ع) سپرد و او را به همراه حاجيان خراسان، روانه مكه نمود و به وى دستور داد در تمامى شهرهاى بين راه، مردم را از ولايتعهدى امام رضا(ع) باخبر گرداند.
بدين طريق آوازه ولايت عهدى امام رضا(ع) در تمامى شهرها طنين افكن شد.
در مدينه منوره، عبدالحميد بن سعيد، خطيب وقت، به هنگام خطبه در فراز منبر رسول خدا(ص) چنين گفت: ولىّ عهد المسلمين على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على(ع).
شيعيان و دوستداران اهلبيت)ع(، فرصت و موقعيت بسيار مناسبى پيدا كرده تا پس از سالها اختناق و فشار، بار ديگر راه و رسم خويش را آشكار و حقانيت مذهب خود را اثبات كنند. علويان، به ويژه نوادگان امام جعفرصادق(ع) و فرزندان امام موسىكاظم(ع) به خاطر وجود مبارك امام رضا)ع(، موقعيتهاى ممتازى در حكومت مأمون پيدا كرده و در ايران، عراق، حجاز و يمن به منصبهايى رسيدند.
در خراسان نيز به خاطر گفتمانها و رفتار دلنشين و زيباى امام رضا)ع(، هر روز محبوبيت آن حضرت و گرايش مردم به سوى اهلبيت(ع) زيادتر مىشد.
روند چنين پروسهاى، خوشايند مأمون نبود. زيرا وى مىخواست از ولايتعهدى امام رضا(ع) براى مشروعيت و مقبوليت عمومى حكومت غاصبانه خويش، استفاده ابزارى كند، ولى امام رضا(ع) با درايت خويش، نتيجه را به عكس خواستههاى مأمون كرد و به همگان تفهيم نمود كه خلافت عباسيان، مشروعيت ندارد و بايد به خاندان پيامبر(ص) كه شايستهترين افراد اُمتند برگردد.
مأمون با زيركى و فطانت خويش به اين أمر پى برد و خود را بازنده ميدان ديد. بدين جهت، درصدد معارضه پنهانى با امام رضا(ع) برآمد.
از سوى ديگر، در عراق و به ويژه در بغداد، شورشهايى برضد مأمون پديد آمد و عباسيان در غياب مأمون، وى را از خلافت خلع كردند و ابراهيم بن مهدى عباسى را به تخت خلافت نشانده و با او بيعت كردند. حسن بن سهل كه از سوى مأمون، فرماندهى كل سپاه و حكومت عراق و بخشهاى عربى را بر عهده داشت، با مخالفان مأمون به نبرد پرداخت ولى اين گونه رويدادها را از مأمون، پنهان نگه مىداشت و تلاش مىكرد كه اخبار عراق به وى نرسد.
امام رضا(ع) كه از اين گونه خبرها اطلاع داشت، آنها را به مأمون گوشزد مىكرد. اين أمر، سبب شد كه فضل بن سهل، از موقعيت خويش و برادرش حسن بن سهل در نزد مأمون احساس خطر كرده و از جانب مأمون، متهم به پنهانكارى گردند. بدين لحاظ تلاش مىكرد كه امامرضا(ع) را از چشم مأمون بيندازد و وى را نسبت به آن حضرت بدگمان كند.
امام رضا(ع) در برابر رفتار و كردار غيرانسانى و غيراخلاقى سرداران و زمامداران عباسى، اظهار ناخوشايندى مىكرد و مأمون را در قبال آنها مسئول مىدانست. آن حضرت، در برابر كردار و رفتارهاى ناپسند خود مأمون نيز ساكت نمىشد و وى را نسبت به آنها، هشدار داده و درستى و راستى راه را به وى نشان مىداد.
مأمون در ظاهر از نقدها و پيشنهادهاى امام رضا(ع) استقبال و اظهار خوشنودى مىكرد ولى در باطن، بسيار رنج مىبرد و به تدريج وجود امام رضا(ع) را بر خود سنگين مىديد.
وى در صدد برآمد تا به طريقى، اين امام همام را از سر راه خويش برداشته و به حكومت دلخواه خود، بدون مراقبت و مزاحمت كسى ادامه دهد.
به هر تقدير، در بازگشت مأمون و درباريان و كارگذاران حكومتى او از خراسان، جهت عزيمت به سوى عراق، و انتقال مقر حكومت از "مرو" به "بغداد"، در آغاز، فضل بن سهل به توطئه مأمون، در حمام سرخس ترور گرديد و به قتل رسيد. پس از آن، امام رضا(ع) در طوس به توطئه مأمون، مسموم گرديد و پس از دو روز بيمارى شديد، به شهادت رسيد.
پس از آن كه امام رضا(ع) به شهادت رسيد، مأمون يك شب و يك روز، شهادت آن حضرت را مخفى نگه داشت و سپس به سراغ محمد بن جعفر بن صادق(ع) كه عموى امام رضا(ع) و بزرگ علويان بود، فرستاد و او را از درگذشت امام رضا(ع) باخبر گردانيد. مأمون در جمع علويان سوگوار، ابراز اندوه و تأثر نمود و بدن شريف امام رضا(ع) را به آنان نماياند كه ببينند، هيچ آزارى به آن حضرت نرسيد و به مرگ طبيعى از دنيا رفت.
مأمون براى پنهان داشتن توطئه ننگين خود و فريب دادن علويان و محبّان اهلبيت)ع(، در شهادت امام رضا(ع) بسيار گريه و ناله كرد. وى گفت: اى برادر! چه قدر بر من گران و سنگين است كه تو را چنين ببينم. من آرزو داشتم كه پيش از تو از دنيا بروم، وليكن خداى سبحان آن چه را اراده كند، به انجام مىآورد.
آن گاه دستور داد كه بدن شريف آن حضرت را غسل و كفن نمايند و خود وى، جنازه آن امام شهيد را بدوش گرفت و به محلى كه هم اكنون مرقد شريفش است، تشييع نمود و در همان جا كه در جوار قبر پدرش هارونالرشيد است، دفن نمود.
محل تدفين امام رضا)ع(، پيش از آن، خانه و ملك حميد بن قحطبه بود كه در روستاى سناباد قرار داشت. هنگامى كه هارونالرشيد در سال 193 هجرى قمرى به هلاكت رسيد، وى را در آن جا به خاك سپردند. مأمون پس از شهادت امام رضا(ع) مىخواست بدن شريف آن حضرت را پشت قبر پدر خود هارونالرشيد قرار دهد، به طورى كه قبر هارون، قبله امام رضا(ع) گردد. ولى در هنگام كندن قبر، سنگ بزرگى نمايان شد كه كندن آن، غيرممكن بود. اما در روبروى قبر هارون، كندن قبر با مشكلى مواجه نبود. بدين جهت، قبرى براى امام رضا(ع) در پيش روى قبر هارون كندند و آن حضرت را در آن دفن نمودند. هم اكنون، مرقد مطهر و منور امام رضا)ع(، قبله قبر هارونالرشيد است. گفتنى است كه در ظاهر امر، غسل و كفن و نماز بر بدن امام رضا(ع) به دستور مأمون انجام گرفت، ولى در واقع و عالم معنى، بدن امام معصوم(ع) را بايد امام معصوم ديگرى غسل و كفن نمايد. به همين جهت، روايات فراوانى وارد شدهاست كه امام محمد تقى(ع) از مدينه(با كرامت و قدرت الهى(به خراسان رفت و بدن شريف پدرش امام رضا(ع) را غسل و كفن نمود و بر وى نماز به جاى آورد.
درباره تاريخ شهادت امام رضا)ع(، اكثر مورخان، صفر سال 203 قمرى را ذكر كردهاند ولى از اين كه در چه روزى از اين ماه بود، اتفاق نظر ندارند. برخى از آنان، آخرين روز از ماه صفر و برخى ديگر، روزهاى ديگرى را بيان كردهاند.
هم چنين برخى از آنان، شهادت آن حضرت را در 23 ذىقعده سال 203 قمرى مىدانند.
جانشين امام رضا)ع(، فرزندش امام محمد تقى(ع) بود كه به عنوان نهمين امام معصوم، رهبرى شيعيان را بر عهده گرفت.
درگذشت صدرُ الدّين بَلاغي نويسنده و خطيب برجسته كشور در سال1373هجري شمسي
صدرُ الدّين بَلاغي نويسنده و خطيب برجسته كشورمان در سال1373هجري شمسي درگذشت. درپايان تحصيلات به فعاليتهاي مختلف علمي و تبليغي مشغول شد و ازمبارزات سياسي نيزغافل نبود، بطوريكه درنهضت ملي كردن نفت نماينده آيت الله العظمي بروجردي بود و مشاركت جدّي داشت. ازصدرُ الدّين بلاغي آثارتأليفي نيزباقيست كه ازآن ميان «محمد(ص) پيامبررحمت و قصص قرآن» را مي توان نام برد.
تولد قطب الدين محمود شيرازي حكيم ايرانی فيلسوف قرن 7 هجري در سال 634هجري قمري
« قطب الدين محمود شيرازي» از بزرگترين حكيمان ايران و مشهوترين فيلسوف قرن 7 هجري قمري در سال 634هجري قمري در شيراز متولد شد. قطب الدين بعد از مرگ پدر، بجاي او دربيمارستان مظفري شيراز بكار مشغول شد ودر كنار مداواي بيماران به مطالعه كتب ابن سينا پرداخت. بعد از اطلاع از تاسيس رصد خانه مراغه قطب الدين با عشقي وافر خود رابه محضر خواجه نصير الدين طوسي رساند و مدتها از دانش او كسب فيض كرد. بدين تريتب در پزشكي، هيئات و فلسفه استادي بزرگ و صاحبنظرشد. قطب الدين محمود شيرازي به اكثر سرزمينهايي كه در تصرف ايلخانيان بود سفر كرد ودر همين دوره جامع الاصول را نوشت. آخرين كتاب شيرازي «درة التاج» بزبان فارسي است كه از گنيجنه ها ي جامع علوم به شمار مي رود.
قتل ميرزا ابولقاسم قائم مقام فراهاني در سال 1251هجري قمري
ميرزا ابولقاسم قائم مقام فراهاني اديب و سياستمدار دوره قاجار بدستور محمد عليشاه قاجار در سال 1251هجري قمري بقتل رسيد. او فرزند ميرزا بزرگ از مردم هزاوه اراك بود. ميرزا ابولقاسم مشاغل ديواني را با وزارت عباس ميرزا آغاز كرد. بعد از مرگ فتحعليشاه به مقام صدارت محمد شاه رسيد ولي همچون گذشته با دشمني هاي درباريان كه وجود او مانعي براي مقاصد شوم خود مي دانستند، از مقام خود عزل شد. بدين ترتيب ميرزا ابولقاسم قائم مقام فراهاني در باغ نگارستان زنداني و سپس كشته شد. گفتني است كه وي افزون بر تبحر در سياست وكشور داري، در شعر و ادب نيز صاحب نظر بود و از پيشروان سبك جديد ادبي ايران بشمار مي رفت. «منشآت قائم مقام» از جمله آثار ارزنده اوست.
درگذشت ملا حسينعلي تويسركاني از مشهور ترين علما و استادان اصفهان در سال 1286هجري قمري
ملا حسينعلي تويسركاني از مشهور ترين علما و استادان اصفهان در سال 1286هجري قمري در گذشت. وي عالمي صالح و اول تحقيق و تتبع بود. در زمينه فقه و اصو ل اطلاعاتي گسترده داشت و سالهاي متمادي دانش خود را در اختيار طلاب قرار داد. از مهمترين آثار تويسركاني «كشف السرار در فقه» را مي توان نام برد.
تولد سيد ابوالحسن ممتاز العلما لخنوي از بزرگان علوم ديني هندوستان در سال 1298 هجري قمري
سيد ابوالحسن ممتاز العلما لخنوي از بزرگان علوم ديني در سال 1298 هجري قمري در بمبئي هندوستان متولد شد. ممتاز العلما تحصيلاتش را در زادگاه خود آغاز كرد و بعد از كربلا و نجف در حوزهاي علميه اين شهر ها تحصيلات خود راادامه داد. در زمان جنگ جهاني اول به بمبئي بازگشت و تدريس و خطابه پرداخت اين عالم مسلمان آثاري چند دارد كه از آن ميان به« كتاب الوقايه» مي توان اشاره كرد.
تشکیل کمیته هماهنگی مرکزی در تهران در سال1357هجري شمسي
در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي براي جلوگيري از آشفتگي در سال1357هجري شمسي كميته هماهنگي مركزي درتهران تشكيل شد. اين كميته ازهمه كارمندان و كارگران و ديگرقشرهاي مردم دعوت كرد كه تا تحقيق نظام جمهوري اسلامي به اعتصاب و مقاومت خود ادامه دهند. دراين روزحضرت امام خميني(ره) دراعلاميهاي شوراي سلطنت را غيرقانوني اعلام كردند. همچنين شهرقم كه درحكومت نظامي بسرميبرد ازقواي نظامي و انتظامي رژيم تخليه شد و شهربه طور كامل تحت نظارت مردم قرارگرفت اين امرنويد بخش پيروزي نهايي درآيندهاي نزديك و تحولي شگرف درتاريخ كشورمان بود.
وقوع زلزله عظیم در شن سي واقع در سرزمین چین در سال1556ميلادي
يكي از پرتلفات ترين زلزلههاي جهان در سال1556ميلادي درايالت شن سي واقع در سرزمين چين روي داد. اين ايالت ازپرجمعيت ترين ايالتهاي چين بود؛ ازاين رو خسارت جاني و مالي بسيار درخور توجهي به مردم ايالت شن سي وارد آمد. اين منطقه بر روي مدار زلزله خيز واقع است و اغلب زمين لرزههاي شديد درآنجا روي ميدهد. در اين زلزله وحشتناك 830هزارتن ازمردم چين جان خود را ازدست دادند و شمارزيادي هم بي خانمان شدند.
فعال شدن آتشفشان اسکانداهو در فیلیپین در سال1911ميلادي
بر اثر فعال شدن يك آتشفشان عظيم در فيليپين در سال1911ميلادي بيش از3000هزارتن ازمردم اين كشور به خاكسترتبديل شدند. براثراين حادثه علاوه برعدّه بيشماري ازساكنان اين كشور خيل عظيمي از جانوران و بسياري ازمراتع و جنگلها نابود شدند. اين كوه آتشفشان اسكانداهو نام دارد و هنوزهم فعال است.
تأسیس حزب فاشيست در ایتالیا توسط بنيتو موسوليني در سال1919ميلادي
بنيتو موسوليني حزب فاشيست را در سال1919ميلادي درايتاليا تأسيس كرد. موسوليني ابتدا روزنامه نگاربود اما بعد ازورود به سياست و تأسيس حزب فاشيست انديشه تجديد امپراتوري روم قديم همواره با او بود و او اين تفكررا ميان اعضاي حزب و طرفداران خود ترويج ميكرد. اساس فاشيسم بر استقرار رژيمي ديكتاتورو ضد پارلماني و دشمني با هرنوع آزادي استواربود. همچنين برخورد اصلي دولتها را با ملتها علت گسترش حوزه اقتدارو تسلط آنها ميدانست؛ ازاين رو مبلغ سياست خارجي تجاوزكارانه نيزبود. موسوليني دراكتبرسال1922ميلادي روم پايتخت ايتاليا را تسخيركرد و به مقام نخست وزيري رسيد و ازآن پس درتعقيب هدفهاي خود و حزب فاشيست به تدريج همه كشورها تحت سيطره نظام فاشيستي درآورد. سرانجام جنگ جهاني روم ازسال1943ميلادي موسوليني بدست ميهن پرستان ايتاليايي اسيرو تيرباران شد.