قدّيس توماس آكويْناس، معروف به حكيم آسماني و يكي از بزرگترين قدّيسان كاتوليك، در سال 1226م در نزديكي شهر ناپْلْ ايتاليا در خانوادهاي از طبقه ممتاز به دنيا آمد. وي در ابتدا در صومعه به فراگيري علوم مذهبي پرداخت و سپس در دانشگاه شهر ناپل به تحصيل فلسفه مشغول شد. آكويناس در دوران تحصيلْ غالباً خاموش و متفكر بود و پس از اتمام تحصيلات به مطالعه آثار فلسفي روي آورد، تا اينكه به نشر افكار خود مشغول گرديد. توماس آكويناس معتقد بود كه الهيات و علوم، تناقضي با يكديگر ندارند زيرا سر و كار هر دو با حقيقت است و حقيقت هم قابل تجزيه نيست. وي بر اساس همين تفكر، به نوشتن شرح و تفسيرهايى بر آثار ارسطو پرداخت و كوشيد تا ميان فلسفه مابعدالطّبيعه ارسطويى با عقايد مسيحي و اخلاق يهوديت تلفيقي به وجود آوَرَد. اين عمل، يكي از بزرگترين كارهايى است كه در فلسفه صورت گرفته است و برجستهترين مرحله فلسفه مدرسي و نظرات مطرح شده در مدارس قرون وسطي به شمار ميرود. در فلسفه مَدْرسي، كه نظام فلسفي قدماي كليسا بود، ايمان بر عقل ترجيح داده ميشد و عقل، متكي بر ايمان قلمداد ميگرديد. آكويناس همچنين از آراء ابن رشد، فيلسوف مسلمان اندلسي، استفاده بسيار كرد و نظرات علمي خود را نيز بر آن افزود. او از اين مسير، تركيبي به وجود آورد كه نزديك به چهارصد سال، فلسفه رسمي حوزههاي علمي و مذهبي اروپا بود و هنوز هم در ميان دانشپژوهاني كه مقيد به اصول ديانت كاتوليك هستند، محترم و معتبر است. آكويناس مانند نويسندگان انجيل معتقد بود كه بزرگترين خير و سعادت براي بشر، سير به سوي كمال الهي است. وي همچنين همانند ارسطو بر اين عقيده بود كه در درون هر كس، صورتي يا نيرويى وجود دارد كه قادر است او را به فرشتهاي تبديل كند. اكويناس علي رغم دارا بودن خانوادهاي ثروتمند و بانفوذ، از جامعه فاصله گرفت و نظام انديشهاي خود را برپا كرد. برخي از عقايد او عبارت از اين است كه ميگفت: اگر شما به خوبي و نيكي خداوند ايمان داشته باشيد ميتوانيد براي عالَمي كه اجزاي آن با هماهنگي در كارند و حقيقت اعلاي آن، رستگاري روح جاويدان آدمي است، يك فلسفه عقلاني طرح كنيد. او ميگفت: در حقيقت، ما به اين جهان آمدهايم تا از راه استيلا بر بديها به نيكيها دست يابيم. زيرا بدي، تلاش براي جدا ساختن انسان از انسان، و انسان از خداست، اما نيكي، حاصل وحدت مجدد ميان خدا و انسان است. در اين ميان نيروي محركي كه ما را ياري ميرساند، عشق الهي به مخلوقات خود ميباشد. وي معتقد بود كه در خداوند، مادهْ به معني جنبه نقص وجود ندارد و تنها صورت يا كمال راه دارد. كليسا تا مدتها از پذيرفتن آراء آكويناس خودداري ميكرد، ولي سرانجام فلسفه او را كه توميسم نام داشت پذيرفت. بزرگترين خدمت توماس اكويناس به پيشرفت علوم، توجه فوق العاده وي به مذهب اصالت عقل است. او ميگفت دليل و منطقْ عاليترين وسيله در راه بسط مرزهاي دانش بشري است. همين طرز تفكر بود كه موجب شد علم و دانش كه مدت مديدي در اروپا از اعتبار افتاده بود و ميراث كفر و بتپرستي تلقي ميشد بار ديگر مورد توجه قرار گيرد و ارزش يابد. آكويناس، زندگي و حيات پس از مرگ را لازم ميدانست و آن را ادامه حيات انسان ميشمرد. توماس آكويناس سرانجام در هفتم مارس 1274م در 48 سالگي درگذشت. با اين حال، وي از كوتاهي كتاب زندگي خود در اين جهان متاسف نبود و ميگفت: اگر خداوند مرا در سني كمتر از ديگران، داناييِ بيشتر عطا كرده است، براي آن است كه ميخواسته است، زودتر مرا به سوي جلال و عظمت خود باز خوانَد.