مترجمان متون فلسفی نیز به یک معنا ابزارسازان ارجمند فرهنگ و فلسفه به شمار میروند، چراکه هیچ فرساختی، خواه تمدّنی، خواه فرهنگی، بدون «ابزارِ دقیق» تحقق نمیپذیرد.
به گزارش خبرنگار مهر، حامد صفاریان پژوهشگر و مؤلف فلسفه در یادداشتی با عنوان «در ضرورت فراگذشتن از ترجمه»، به چگونگی ترجمه آثار فلسفی خصوصاً ترجمه آثار هگل به زبان فارسی پرداخته است:
با انتشاریافتن ترجمۀ جدیدی از «پدیدارشناسی روح» هگل، پروندۀ ترجمۀ آثار فلسفی به زبان فارسی را میتوان بار دیگر مفتوح نمود و مورد تأمل قرار داد. من -از آنجا که این ترجمۀ اخیر را هنوز ندیده ام- نمیتوانم شخصاً قضاوتی نهایی دربارۀ کیفیت جزئیات آن داشته باشم؛ با این حال، با شناختی که از کار مترجمان دارم -به رغم برخی اختلاف نظرهایی که شاید با مترجمان در نفس این کار، یعنی ترجمه، جایگاه و غایت آن در نزد ما، و همچنین با روش انجام آن، داشته باشم- (تا اطلاع ثانوی) اطمینان دارم که این ترجمه در مقام مقایسه با ترجمه های بعضاً بسیار بد و نامطلوب پیشین از همین اثر، باید قابل استفاده ترین ترجمه برای پژوهندگان متن هگل در زبان فارسی باشد.
بدین ترتیب مترجمان این ترجمۀ اخیر ابزاری دقیقتر از ابزارهای پیشین در اختیار پژوهندگان جدی فلسفۀ هگل در زبان فارسی قرار دادهاند و ارجمندی این کار سترگ ایشان از این نظر خدشه ناپذیر است. به همان سان که عدسیتراشان هلندی تلسکوپ را برای گالیله ساختند و در توسعۀ آن بدو یاری رسانیدند تا انقلاب علمی روزگار خود را پیریزد، مترجمان متون فلسفی نیز به یک معنا ابزارسازان ارجمند فرهنگ و فلسفه به شمار میروند، چراکه هیچ فرساختی، خواه تمدّنی، خواه فرهنگی، بدون «ابزارِ دقیق» تحقق نمیپذیرد، و فلسفه نیز از این امر مستثنی نیست. ترجمۀ دقیق و درخور متون فلسفی از این نظر در حکم ساختن یکی از ابزارهای از آنخود کردنِ هیئات خردِ محقق شده و به منصّۀ ظهور رسیده در فرساختها و زبانهای دیگر است.
با اینحال هگل در نخستین بند از مقدمۀ پدیدارشناسی روح متذکر میشود که هر ابزاری که برای فراچنگ آوردن امری بکار گرفته شود لاجرم تغییری در نفسالامر پدید می آورد که دسترسی بدان را، چنان که فی حدّ نفسه هست، ناممکن میسازد، و در نهایت این تردید را در قالب این پرسش درمیافکند که اساساً در کار شناخت نفسالامر، استفاده از ابزار چونان یک واسطه خود تا چه اندازه موجه تواند بود؟ این تردیدی است که ایبسا در متون هگل بیش از هر متن دیگر مصداق داشته باشد؛ متونی که گویی بهتمامی تن به هیچ ابزاری نمیدهند و به ذرات بنیادینی میمانند که در نظریۀ هایزنبرگ هیچگاه نمیتوان همهنگام خصوصیات مکمل آنها در تمامیتشان، هرچند با دراختیارداشتن ابزارهایی بینهایت دقیق، اندازهگیری نمود. با این اوصاف آیا اساساً میتوان در اینجا از «خود متن» سخن به میان آورد؟
اگر بخواهیم به این پرسش پاسخی منطبق با منطقی که خود فلسفۀ هگل کوششی برای تبیین و تصریح آن به شمار میرود ارائه دهیم، در خواهیم یافت که پاسخ «آری» است؛ و اصلاً به ضرورت جز «آری» نمیتواند بود. اینکه چگونه چنین چیزی ممکن است در گنجایش این یادداشت نیست. اما به اجمال همین اندازه میتوان گفت که: ما وقتی به خود متن دست خواهیم یافت که بتوانیم آن را از آنِخود کرده باشیم، یعنی از «خود» بیواسطۀ خود آغاز کنیم و از راه نفی آن، از خلال «غیر»، یعنی از خلال همان متنی که تصور میکردیم اصلاً خودی ندارد و یا اگر هم خودی داشته باشد هیچ گاه نمیتوان به تمامی بدان دست یافت -یعنی همان رویکرد مترجمان-، «خود» را بجوییم و بازیابیم؛ خودی که دیگر نه آن خود بی واسطۀ نخست در تضاد با غیر، یا خود دستنایافتنی متن در تضاد با خود ما، بلکه خودی است که غیر را در خود حفظ و رفع، یعنی از آنخود کرده است و از این راه از خلال آن غیر به نزد خود بازگشته است، البته طی این راه مستلزم فراگذشتن از ترجمه چونان ترجمه و قدم گذاشتن در راه «فلسفه» است.