جام جم آنلاين: كتاب اگرچه در فرهنگ ما از جايگاه و منزلت بالايي برخوردار است، اما رسانههاي تصويري سينما و تلويزيون در ساخت آثار نمايشي كمتر سراغ آن رفتهاند و ما در مجموعههاي نمايشي تلويزيون كمتر شاهديم كه كتاب و كتابخواني محور قصه و روايت داستاني قرار بگيرد در حالي كه بازتوليد خلاق قصهها و داستانها همين پديده كتابخواني است.
از نقدهايي كه همواره به سينما و تلويزيون ما وارد بوده این استكه كمتر سراغ ادبيات داستاني رفته و به اقتباس ادبي توجه كرده است.
به مناسبت نمايشگاه كتاب و اهميت بحث كتاب سراغ مجتبي شاكري ، مدير بخش پژوهش و اقتباس سيمافيلم رفتيم و با او درباره اقتباس ادبي در آثار نمايشي و توجه به كتاب در دنياي تصوير به گفتوگو نشستيم.
واقعيت اين است كه ما در رسانهها بويژه صداوسيما درباره اهميت مطالعه و كتابخواني خيلي حرف ميزنيم، اما در آثار نمايشي بويژه سريالها كه مخاطبان بيشتري هم دارد نشانهها و موقعيتهايي كه اين مهم را برجسته كرده و به تصوير بكشد نميبينيم. به نظر شما اين به عدم توجه برنامهسازان به اين مقوله برميگردد يا اين كه كتاب و كتابخواني فاقد ظرفيتهاي دراماتيكي است؟
اهميت مطالعه در اين است كه فرد را صاحب راي و نظر كرده و شناخت و آگاهي او را افزايش ميدهد. ضمن اين كه كمك ميكند تا انسان بتواند در تصميمگيريهاي خود منطقي و عقلاني عمل كند و در نهايت اين كه صاحب بصيرت و روشنايي شود. خب اهميت مطالعه به اين مساله برميگردد كه علم و دانش در يك جامعه چه منزلت و ارزشي دارد كه به نظر من اهميت دانش و مطالعه واجد يك عقبه تاريخي در كشور ماست البته حكومتهايي بودند كه مانع از رشد و توسعه دانش و فرهنگ مطالعه بودند، اما خوشبختانه پس از پيروزي انقلاب شاهد تحول و پيشرفتهاي خوبي در اين زمينه بوديم و كتاب و كتابخواني جايگاه بهتري پيدا كرده است. به عنوان مثال كل رمانهايي كه قبل از انقلاب منتشر شده بود يعني از زمان تولد رمان در مفهوم فني كلمه كه به زمان جمالزاده برميگشت به 500 تا نميرسد در حالي كه در حال حاضر ما سالانه حدود 200 منتشر ميكنيم. خوشبختانه اعداد و ارقام، آمارهاي اميدواركنندهاي را خبر ميدهد لذا من با اين نظر كه مردم ما اهل مطالعه نيستند خيلي موافق نيستم. به نظر ميرسد تعريف ما از مطالعه و كتابخواني مبتني بر مولفهها و شاخصهاي علمي نيست. ما اگر مطالعه را صرفا در خواندن محدود نكنيم و اگر انتقال يك مفهوم از طريق ديداري يا شنيداري صورت بگيرد ميتوانيم آن را مطالعه محسوب كنيم. ما نميتوانيم ميزان آمار و انتشار كتاب در وزارت ارشاد را ملاك و معيار واقعي براي ارزيابي مطالعه در كشور بدانيم. شما تصور كنيد مثلا كتاب «دا» به عنوان پرتيراژترين كتاب در سالهاي اخير چقدر ميتواند ميزان واقعي مطالعه در مردم ما را تعيين كند؟ به نظر من اين شاخصها، نشانههاي واقعي مطالعه در جامعه ما را روشن نميسازد. مثلا انتشار يك داستان كوتاه در روزنامههاي كه 200 هزار تا تيراژ دارد ميتواند بيش از نشر كتاب به افزايش آگاهي و دانش در جامعه دامن بزند. متاسفانه ما نقطه قوت مردم خود را در مطالعه در ميزگردها و همايشها يا برنامههاي راديو و تلويزيون با معيارهاي غلط و زاويه نادرست به يك نقطه ضعف و عامل توهين و تحقير بدل ميسازيم. به نظر من در ارزيابي ميزان مطالعه در ايران، معيار و ملاكهاي غلطي به كار ميرود و لذا نتايج غلطي هم از آن گرفته ميشود.
اساسا شما تعريف ديگري از مطالعه ارائه ميدهيد به طوري كه براساس اين تعريف، مثلا تماشاي يك فيلم سينمايي يا برنامههاي تلويزيوني هم ميتواند مصداقي از مطالعه باشد و در واقع شما مطالعه را صرفا در كتاب خواندن خلاصه نميكنيد.
همينطور است. چون معتقدم آنچه در ذهن فرد براي او ايجاد يك نظر و عقيده ميكند و در عملكرد و رفتار او دخل و تصرفي انجام ميدهد مطالعه محسوب ميشود. مهم همين تغيير و تحول ذهني و رفتاري است كه ايجاد شده. چه اصراري است كه مطالعه صرفا با واژه و كتاب محاسبه شود. كتاب يكي از ابزارها و شاخصهاي اندازهگيري مطالعه است.
پس براساس تعريف شما تماشاي آگاهانه يك سريال تلويزيوني و فيلم سينمايي ميتواند مصداقي از مطالعه محسوب شود؟
ببينيد آيا از سريال «مختارنامه» كه در حال نمايش است و شايد قريب به اتفاق ملت ما و حتي ملتهاي همسايه مشتاقانه آن را تماشا ميكنند از آن درس نميآموزند. آيا اين سريال بيشتر از 6 واحد درسي دانشگاهي كه تاريخ را آموزش ميدهد، تاثيرگذار نيست؟ آيا تماشاي اين سريال سطح آگاهي بيننده را افزايش نميدهد؟
ولي شايد مخاطب صرفا براي سرگرمي به يك سريال نگاه كند و آن تجربه خودآگاهانه كه منظور شماست در اين رويكرد وجود نداشته باشد؟
خب اين سوال را درباره مطالعه كتاب يا روزنامه هم ميشود پرسيد. كسي كه در حال خواندن يك كتاب است لزوما به اين معنا نيست كه او در حال كسب آگاهي است يا لذت سرگرمي. در سنجش ميزان مطالعه نيز كيفيت و چگونگي كنش مندي فرد با كتاب ملاك قرار نميگيرد بلكه شاخص اندازهگيري وقت و زماني است كه فردي براي مطالعه ميگذارد. اين مساله درباره تماشاي يك فيلم يا سريال هم مصداق دارد. شما ميزان مطالعه را نبايد صرفا با كتاب خواندن مورد سنجش قرار دهيد. استفاده از اينترنت يا شنيدن يك داستان از راديو هم مصداقي از مطالعه محسوب ميشود. امروزه شاهد تولد كتابهاي صوتي هستيم كه به شنونده نياز دارد نه خواننده. لذا به نظر ميرسد بايد در شاخصهاي سنجش مطالعه، تجديدنظر كنيم و كليد واژهها را درست و دقيق تعريف كنيم تا برداشتمان از اين موضوع مبتني بر واقعيت شود.
اين بحث را ميتوان از منظر اقتصادي هم نگاه كرد. به اين معني كه در سبد هزينه خانوار در كشور ما كتاب، حضور كمرنگي دارد و ما ايرانيان كمتر براي كتاب پول خرج ميكنيم.
باز هم هزينه كردن و پرداخت پول براي كتاب را نميتوان معيار دقيقي براي سنجش مطالعه قرار داد. چهبسا بسياري از افراد از كتابخانه عمومي يا محل كار استفاده ميكنند؛ لذا به نظر من اين سوال ناقص است. اگر ما تماشاي يك سريال تلويزيوني مثل «مختارنامه» را مصداقي از مطالعه محسوب كنيم آنوقت تماشاگر كه هزينهاي براي اين كار پرداخت نميكند تا در سنجش ميزان مطالعه، ملاك قرار بگيرد.
آقاي شاكري واقعيت اين است كه حضور خود كتاب و نشانهشناسي آن در آثار نمايشي ميتواند در ايجاد انگيزه و تبليغ فرهنگ مطالعه نقش موثري داشته باشد. مثلا ما در سريالهاي تلويزيوني كمتر شاهد اين هستيم كه در لوكيشن يا انتخاب ميزانسن از كتابخانه استفاده شود در حالي كه نماد كافيشاپ يا تجملات زندگي مثل مبلمان، حضور پررنگتري دارد. يا كمتر سراغ داريم بازيگر و كاراكتري كه در حال مطالعه و كتابخواني باشد. به نظر شما استفاده از اين نشانهها نميتواند در ترويج فرهنگ مطالعه و كتابخواني تاثير داشته باشد؟
استفاده از نمادها و نشانهها در آثار نمايشي تمهيد منطقي و معقولي است كه هم در ادبيات داستاني مورد استفاده قرار ميگيرد و هم در ادبيات نمايشي ضرورت دارد. البته اين به دغدغه و علاقه فيلمنامهنويس و كارگردان به اين مساله هم برميگردد. ضمن اين كه فيلم و سريال در واقع بازتابي از واقعيتهاي اجتماعي است و اگر مطالعه و كتابخواني در جامعه جدي گرفته شود انعكاس آن را در آثار نمايشي نيز خواهيم ديد. من معتقدم اعتقاد نويسندگان و سازندگان يك سريال به كتاب و ارزش مطالعه است كه ميتواند در شيوه ميزانسن و تاثيرآن بر مخاطب تاثير بگذارد. اگر اين باور در مولف نباشد استفاده از اين نمادها و نشانهها صرفا يك نوع شكلگرايي و فرماليسمي بيش نخواهد بود.
جامعهشناسان در آسيبشناسي فرهنگ مطالعه به اين مساله اشاره ميكنند كه مردم ما بيشتر واجد يك فرهنگ شنيداري و شفاهي هستند تا فرهنگ مكتوب. بر اين اساس علاقه آنها به شنيدن سخنراني يا تماشاي يك فيلم و سريال بيش از خواندن يك كتاب يا روزنامه است.
درست است. آمار و مطالعه تاريخ ادبيات نشان ميدهد در غرب براي نوشتن، يادداشت روزانه، سفرنامهنويسي و رماننويسي وقت بيشتري ميگذارند. مثلا روسيه از اين حيث بسيار غني است. يا در فرانسه سالانه 3 هزار رمان توليد ميشود. ما از اين منظر دچار ضعفيم. البته در حال حاضر نوشتن در كشور ما شتاب بيشتري به خود گرفته هر چند دچار شتابزدگي است. اين همه افرادي كه در وبلاگهاي شخصي خود مينويسند يا تعداد روزنامههاي ما، افزايش يافته و كساني كه براي روزنامهها مينويسند نيز كم نيستند يا برنامههاي متعددي كه در راديو و تلويزيون ساخته ميشود داراي نويسنده هستند.خاطرات خودنوشته و ديگرنوشته و اقبال به فراخوان هاي داستاننويسي رويكرد عمومي به نوشتن را نشان مي دهد لذا ميتوان اميدوار بود فرهنگ مكتوب و نوشتاري نيز بتدريج حتي از طريق برنامههاي راديو و تلويزيون در جامعه شكل گرفته و نهادينه شود.
ولي برعكس اين اتفاق هم قابل اثبات است. به اين معني كه جذابيتهاي بصري برنامههاي تلويزيوني و اساسا قدرتي كه امروز تصوير در جهان پيدا كرده در كاهش ميل به كتاب و آثار مكتوب تاثير داشته باشد؟
بله. اين مساله حتي توجيه علمي و روانشناختي دارد اين اتفاق در كشورهاي غربي هم قابل رديابي است. ببينيد واقعيت اين است كه فراتر از خواندن و شنيدن يا ديدن، مساله تفكر و تامل است. تفكر در سكوت رخ ميدهد و ما نه تصويري ميبينيم نه صدايي ميشنويم بلكه همه اينها در فرآيند دروني و ذهني، آدمي را به رشد و كمال نزديك ميكند. لذا آنچه در مطالعه و اشكال مختلف آن واجد اهميت است تفكر و تامل آدمي است و شفاهي و مكتوب بودن صرفا ابزارهاي اين فرآيند هستند. البته در ميان ابزارهاي تفكر هيچكدام جاي كلمه را نميگيرد. تاثيري كه كلمات بر انسان و فرآيند تفكر ميگذارد هيچكدام از ابزارهاي ديگر اين ظرفيت را ندارند. كلمه قدرت تصويرسازي بالايي دارد. به همين دليل تصويرسازي به واسطه شنيدن راديو در ذهن مخاطب بيش از تماشاي تلويزيون است كه تصوير را حاضر و آماده به نمايش ميگذارد.
واقعيت اين است كه آثار نمايشي ما چه در قالب فيلم سينمايي چه سريال تلويزيوني كمتر به سراغ ادبيات داستاني رفته و همواره يكي از انتقاداتي كه به توليدات نمايشي ما ميشود گسست بين ادبيات و سينما و تلويزيون است. مثلا ما كمتر شاهد كارهاي اقتباسي در نمايشهاي تصويري هستيم. آيا شما قبول داريد ارتباط بين ادبيات و آثار مكتوب ما با آثار نمايشي بسيار ضعيف است و ما بين دنياي كلمات و جهان مكتوب و دنياي تصوير داراي ضعفهاي عمدهاي هستيم؟
ببينيد ما در اين زمينه به نوعي دچار عقيمشدگي هستيم. نه تنها به سراغ ادبيات داستاني نرفتيم بلكه سراغ خاطرات و تجربيات تاريخي و دغدغههاي اصيل و شخصي خودمان نيز در توليد آثار نمايشي نرفتيم. حتي در ادبيات داستاني هم بيشتر سراغ ترجمه آثار ديگران رفتيم و دچار يك گسست با هويت و فرهنگ خودمان شديم. چرا نمايشنامه و تئاترهاي ما با استقبال خوبي مواجه نميشود براي اين كه داستانها و دغدغههايي كه در آنها وجود دارد نياز و مساله ما نيست و مخاطب نميتواند با اين نمايشنامهها ارتباط عميق و دروني پيدا كند. در سينما هم همينطور است نه فقط سينماي هاليودي بلكه تفكر و رويكرد هاليودي به هنر و نمايش سيطره و سلطه دارد. البته ادبيات داستاني ما هم خيلي فربه و غني نيست و همه ضعفها را نميتوان به گردن سينما و تلويزيون انداخت. سهم قابل توجهي كتابهاي داستاني ما رمانهاي زردي هستند كه اساسا مناسبات و روابط شخصيتها و قصههاي مطرح شده در آن هيچ ارتباطي با فرهنگ و هويت ايراني ندارند.
آيا اين مساله بيشتر به اين برنميگردد كه ادبيات داستاني ما قابليت و ظرفيت دراماتيكي لازم را ندارد و نميشود در قالب نمايشي بازتوليد شود؟
شاكري: فراتر از خواندن و شنيدن يا ديدن، مساله تفكر است. تفكر در سكوت رخ ميدهد، ما نه تصويري ميبينيم نه صدايي ميشنويم بلكه همه اينها در فرآيند دروني و ذهني، آدمي را به رشد و كمال نزديك ميكند
اين حرف هم درست است و هم غلط. از اين حيث درست است كه ادبيات ما پيوسته با فرهنگ غرب و گسسته با فرهنگ و هويت بومي خودمان است. متاسفانه بسياري از كتابهاي داستاني ما برداشت دسته چندم از آثاري است كه در غرب به نگارش درميآيد. ما در بخش پژوهش و اقتباس سيما فيلم ادبيات داستاني مورد مطالعه و بررسي قرار داديم. در اين غربالگري به يك درصد آثار قابل تصوير هم نرسيديم يا دستكم ميتوانيم بگوييم كه يك درصد آنها قابليت تصويري و نمايشي داشتهاند. متاسفانه بسياري از داستانهاي ما فاقد منطق قصه و ساختار دراماتيكي هستند. ضمن اين كه ما از يكسو نقد جدي در حوزه سينما و ادبيات داستاني نداريم و از سوي ديگر، مخاطبان ما سهمي در شكلگيري اين آثار ندارند و نظر آنها شنيده نميشود. نتيجه اين كه تصميمگيرنده اصلي محفل ادبي تعداد ناشر هستند كه اينها اول ذائقهسازي ميكنند و بعد دست به ذائقهسنجي ميزنند و در واقع دست به يك نوع بازاريابي براي آثار خود ميزنند، اما غلط اين ماجرا به اين برميگردد كه از بين آثاري كه قابليت نمايشي دارند ميتوان دست به توليد زد، اما در مقابل اين هم مقاومت ميشود؟
اتفاقا چالش و سوال اصلي من همينجاست. اينكه چرا ادبيات داستاني ما دست كم آنهايي كه واجد قابليتهاي تصويري هستند، در ساخت فيلم و سريالهاي تلويزيوني استفاده نميشود. چرا به قول شما در برابر اين خواسته مقاومت ميشود؟
خب از يك طرف فيلمنامهنويس ميگويد من وقتي ميتوانم به شكل پنهاني از يك اثر و داستان خارجي يا داخلي برداشت كرده و آن را مال خودم بكنم چه نيازي است كه زير علم نويسنده اثر و داستاننويسها بروم. در واقع يك نوع گريز از اقتباس وجود دارد. دوم تهيهكننده و كارگردان نيز از اين كه اثر خود را يك كار اقتباسي بدانند و در تيتراژ به آن اشاره كنند ميگريزند و در واقع از اين طريق به خود تشخص مولف بودن ميبخشند. مساله ديگر پرداخت حق اقتباس به نويسنده اصلي است كه خوب اين مساله ميتواند براي تهيهكننده يك هزينه اضافي محسوب شود. هر چند متاسفانه ما در ايران نظام حقوقي دقيق و منسجمي درباره كپيرايت نداريم.
شما به عنوان متولي اقتباس در سيمافيلم چه اقداماتي در اين زمينه انجام داديد؟
سيمافيلم در 5 سال گذشته كه موضوع اقتباس را به شكل جدي دنبال ميكند به لحاظ دستيابي به آثار قابل اقتباس شوراي تخصصي متشكل از كارشناسان مختلف در حوزههاي گوناگون از فيلمنامه گرفته تا كارگرداني و عوامل توليد تشكيل داده كه به بررسي ادبيات داستاني و بازشناسي آثاري كه قابليت نمايشي داشتند، پرداختند كه آمار آن را خدمت شما عرض كردم. البته بايد اعتراف كنم آهنگ انتخاب آثار داستاني با آهنگ نگارش فيلمنامه با هم تناسب و سازگاري ندارند. البته سازوكار درستي هم در اين زمينه وجود ندارد. به نظر من حمايت مالي بيشتري از فيملنامهنويسي كه دست به كار اقتباسي ميزند بايد صورت بگيرد، چون تبديل يك قصه شناخته شده به يك فيلمنامه از نگارش يك فيلمنامه غيراقتباسي دشوارتر است و به ترويج و چهبسا ماندگاري آن قصه هم كمك كند. ضمن اين كه بايد راهكارهاي تشويقي براي ايجاد انگيزه در فيلمنامهنويسان ايجاد شود كه بتوانند به سراغ كارهاي اقتباسي بروند. الان تلهفيلم، فرصت و ظرفيت خوبي براي تجربه اقتباس در حوزه فيلمسازي است. واقعيت اين است كه ما ابتداي اين مسير هستيم و بايد براي اين آزمون و خطا هزينه كنيم. جالب اين كه 85 درصد آثار سينمايي در دنيا كه موفق به دريافت اسكار شدند كارهاي اقتباسي بودند. ما در اين زمينه نيازمند به جريانسازي و بسترسازي هستيم و منطقي است كه ابتداي راه براي رسيدن به اين هدف هزينه كنيم.
ظاهرا سيمافيلم اراده كرده تا اقدامات بيشتر و موثرتري در زمينه اقتباس ادبي و نمايشي صورت دهد.
در آسيبشناسياي كه در اين زمينه انجام شده موانع گرايش فيلمنامهنويس و ساير عوامل توليد به آثار اقتباسي شناسايي شد و در نهايت به اين نتيجه رسيدم كه برخي تدبيرهاي مديريتي براي گشودن گرهها و تسهيل سازوكارها ورود پيدا كند كه برخي از آنها انجام شده است. ولي خود رسانه ملي و شخص آقاي ضرغامي به شكل خيلي جدي پيگير اين مساله هستند. آقاي اسلامي مهر هم در اين زمينه بسيار مصمم هستند تا انشاءالله در ساخت سريال و تلهفيلمها توجه بيشتري به ادبيات داستاني و اقتباس صورت بگيرد. مثلا سيمافيلم 4 گروه توليدي خود را موظف كرده كه حتما سهمي از توليدات خود را به اين مقوله اختصاص دهند.
آيا ارتباطي بين فرم و ساختار نمايشي و مقوله اقتباس وجود دارد؟ به اين معني كه مثلا تلهفيلم ظرفيت بيشتري براي انجام اقتباس نسبت با سريال داشته باشد يا خير؟
پاسخ به يك پرسش ديگر برميگردد. اين كه داستاني كه قابليت اقتباس داشته باشد چقدر ظرفيت و قابليت پرداخت دارد. يك وقت داستاني صرفا قابليت تبديل به يك تلهفيلم 90 دقيقهاي دارد، اما برخي داستانها مثل «جنگ و صلح» يا رمان «دا» در قالب يك تلهفيلم نميگنجد و به ساختار سريالي نيازمند است. در واقع حجم و ظرفيت دراماتيك يك قصه و رمان است كه فرم و ساختار روايت را تعيين ميكند. البته به لحاظ تاثيرگذاري بر مخاطب، سريال بيش از تلهفيلم ميتواند موثر باشد. بالاخره سريال از امكان جذب بيشتر مخاطب نسبت به تلهفيلم برخوردار است. به نظر ميرسد در اين زمينه تهيهكنندگان به ساخت سريال، گرايش و علاقه بيشتري داشته باشند تا تلهفيلم.
واقعيت اين است كه در سريالسازي ما اقتباس كمتر اتفاق افتاده، ولي همان معدود سريالهايي كه حالتي اقتباسي داشتند از جمله بهترين سريالهاي تلويزيوني شدند، مثل قصههاي «مجيد» كيومرث پوراحمد كه برگرفته از كتابي با همين عنوان از هوشنگ مراديكرماني بود. اين موفقيت نشان ميدهد پيوند ادبيات و كتاب و قصه با تلويزيون چقدر ميتواند به رشد هر دو كمك كند.
ببينيد الان ديگر همه به اين نتيجه رسيدند كه به سراغ ادبيات داستاني و داشتههاي خودمان در اين زمينه بروند. مثلا ما الان خاطراتي داريم كه بسيار جذاب و شنيدني هستند. به واسطه اتفاق بزرگ انقلاب در كشور ما، شخصيتها و آدمهاي زيادي داريم كه در موقعيتهاي بسيار حساس و مهمي قرار گرفتند كه اينها قابليت تبديل شدن به اثر نمايشي را دارند. شما ببينيد چه آثار فراواني ناشي از وقوع جنگ جهاني اول و دوم توليد و رمان و فيلم و سريالهايي كه از خاطرات و تجربيات افراد در اين دو جنگ ساخته شد. جامعهاي مثل ايران كه سرشار از رخدادها و حوادث مختلف است و فراز و نشيبهاي زيادي دارد از لحاظ دراماتيك و نمايشي نيز استعداد زيادي براي قصهپردازي دارد. واقعيت اين است كه پس از وقوع انقلاب اسلامي، ظرفيتهاي جديدي براي داستانپردازي ايجاد شد كه پيش از آن وجود نداشت. ضمنا موقعيت تاريخي و سوقالجيشي ما در منطقه خود پتانسيل بالايي براي داستانپردازي است. ما از معدود كشورهايي هستيم كه 15 همسايه داريم يا در داخل كشور خودمان تنوع قومي و فرهنگي بسيار زيادي داريم كه در كمتر كشوري وجود دارد. خوب همه اينها ظرفيتهاي بسيار زيادي براي قصهپردازي و داستانگويي ايجاد ميكند كه متاسفانه ما كمتر به سراغ آن رفتيم و از اين سرمايه استفاده كرديم. يا همين جنگ تحميلي، ظرفيتهاي داستاني زيادي ايجاد كرده كه بخش كوچكي از آن را در سينما و ادبيات دفاع مقدس خود شاهد بوديم. ما خاطراتي از رزمندگان و كساني كه جنگ را تجربه كردهاند داريم كه اصلا به سراغ آن هم نرفتيم.
ولي آقاي شاكري، خاطره كه به تنهايي و به صرف خاطره بودن نميتواند دستمايه فيلم يا سريالسازي قرار بگيرد چون ساختار دراماتيكي ندارد.
اين حرف درست است، اما خاطره بستر و ظرفيتي است كه نويسنده ميتواند در آن قصهاي قرار دهد و آن را به يك ساختار دراماتيك و نمايشي بدل كند. در واقع خاطره مقدمه و مواد اوليه براي قصهپردازي است. منظور من اين است كه ما اين مقدمه و سرمايه اوليه را داريم، ولي متاسفانه به سراغ آن نرفتيم وگرنه خود خاطره كه قصه ندارد. ضمن اين كه ما مزيت نسبي در مستندسازي داريم كه باز هم در اين زمينه با توجه به قابليتهايي كه در اين حوزه در بخشهاي گوناگون نداريم، از آن استفاده نكرديم. واقعيت اين است كه از طريق دستورالعمل و بخشنامه نميتوانيم اين خلأ را پر كنيم و بايد همت و انگيزه لازم را در نويسندگان خود ايجاد كنيم. متاسفانه الان خيلي از فيلمنامهنويسان ما داستان نميخوانند و خيلي از داستاننويسان ما نيز فيلمنامه را نميشناسند. خب اگر كارگاه مشتركي بين اين 2 گروه گذاشته شود قطعا به هر 2 كمك ميكند كه تاثيرات متقابل كار همديگر را بر حرفه خود ببينند و ظرفيتهاي مشترك را شناسايي كنند.
ضمن اين كه اين همكاري به نفع مخاطب هم هست به اين معني كه ساخت تلهفيلم يا سريالهاي اقتباسي ميتواند مخاطبان اين آثار را نيز با ادبيات داستاني و قصهخواني آشنا كرده و در واقع با كتاب آشتي دهد و دست به يك فرهنگسازي در اين زمينه بزند.
اقتباس از آثار مكتوب به نوعي با تبديل كردن داستان به تصوير، دامنه مخاطبان آن را افزايش ميدهد و حتي اقتصاد نويسندگان ادبيات داستاني را رونق ميبخشد. در واقع اقتباس در نمايش باعث معرفي و شناسايي ادبيات داستاني به مردم شده و باعث فروش بيشتر آثار مكتوب ميشود. در نتيجه اين كه ما باباز كردن دروازه اقتباس ادبي در سينما و تلويزيون، مخاطبان و مطالعه كتاب و ارج نهادن به آن را به اوج ميرسانيم.
سيد رضا صائمي
جامجم