ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 6 آذر 1403
سه شنبه 6 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : سه شنبه 15 بهمن 1387     |     کد : 1902

آزادي سياسي و اجتماعي از ديدگاه قرآن و نهج‏البلاغه

آزادي سياسي و اجتماعي از ديدگاه قرآن و نهج‏البلاغه
امير رحماني
مقدمه
يكي از اموري كه از دير زماني فكر بشر را به خود معطوف كرده است و بسياري از دانشمندان و متفكران را به تكاپوي انديشه و قلم وا داشته است و مصلحان را به دعوت و قيام و جهاد فرا خوانده است، مسأله آزادي سياسي و اجتماعي است. اهميت اين امر براي بشر آن قدر زياد است كه در همه اعصار انسان‏هايي براي رسيدن به آن و براي حاكميت آن در جامعه جانفشاني كرده‏اند، اما حقيقت آزادي چيست؟ گمشده واقعي كدام است؟ منشأ آزادي و ريشه آن كجاست؟ و چرا آزادي براي انسان و جامعه انساني كمال است؟ آيا برتر از آزادي هم چيزي هست؟ آيا آزادي اجتماعي محدود به حدي مي‏شود؟ اگر نه، چرا؟ اگر آري، چرا؟ حدّ آن چيست؟ اساساً چرا آزادي به اين حد از مطلوبيت براي بشر رسيده است؟ چه عواملي سبب فقدان و سلب آزادي در جوامع بشري مي‏شود؟ راه مقابله و رفع و دفع اين عوامل كدام است؟ چه اصول و قواعد اجتماعي مي‏تواند تأمين كننده اين خواست عمومي باشد و بقاي آن را تضمين كند؟ جايگاه مردم و نخبگان اجتماعي و علما و صاحبان قدرت و حاكمان، در اين ميان كجاست؟ و...

اين‏ها سؤالاتي است فرا روي هر مكتب و نحله‏اي كه دغدغه انسان و سرنوشت اجتماعي او و جامعه انساني را دارد و مدّعي تأمين سعادت اوست.
صدها سال است كه انديشمنداني با جهان‏بيني‏هاي مختلف، درصدد جواب به اين پرسش‏ها برآمده‏اند.
حاصل فكر آنان، مكتب‏هاي اجتماعي و سياسي و نظام‏هاي حكومتي گوناگوني را در جهان پراكنده است، اما چه بسيار از اين مكاتب و ايده‏ها و نظام‏هاي سياسي كه در طول زمان به افول گراييدند و داغ آرمان آزادي بخشي را به دل پيروان خود نهادند. چه حكومت‏هايي كه با ايده‏هاي نو و فريادهاي «آزادي؛ آزادي»، به قدرت رسيدند، ولي رهاوردي جز استبداد و ديكتاتوري نداشتند.
امروزه، متفكران منصف دنيا به ضعف مكاتب بشري موجود و نظام روابط سياسي اجتماعي حاكم بر جوامع، در تأمين اين گوهر كم‏ياب، معترفند و به دنبال عرضه راهي جديد فرا روي انسان هستند.
انديشمندان مسلمان، به جهت سابقه طولاني استعمار و استبداد جوامع اسلامي و عطش مسلمانان براي رهايي و آزادي، به اين مهم، علاقه نشان مي‏دهند و مي‏خواهند سخن تازه‏اي عرضه كنند، امّا بيشتر از منابع و افكار متفكران غير مسلمان و فيلسوفان مادي‏گرا تغذيه مي‏شوند كه خود زمينه‏ساز انحراف در برداشت صحيح و كارامد از اين مقوله است.
اين نوشته، بر آن است تا با تحقيق در باره اين موضوع، با محوريّت قرآن كريم و كلمات اميرالمؤمنين(ع) در كتاب شريف نهج‏البلاغه، صفحه جديدي از تفكر ناب اسلامي را فرا روي محققان و خوانندگان ارجمند باز كند، و رهاورد اديان الهي و كتاب جامع آسماني و منطق علوي را در اين باره نشان دهد.
باشد كه اين تلاش، مقبول حضرت حق و نجات بخش آخرين، افتد.
فصل يكم ـ آزادي چيست؟
انسان، موجودي است تكامل گرا و رشدپذير. انسان، زنده است و حركت و تلاش دارد و براي هدفي والا آفريده شده است كه بايد به سوي آن برود. در مسير رشد و تعالي، او، محتاج عواملي است كه بدون آن، تكامل‏اش محقّق نمي‏شود.
بعضي از اين عوامل، ايجابي و مثبت است، مانند تعليم و تربيت صحيح و شكوفا كننده و فرهنگ صحيح حاكم بر محيط زندگي، و برخي سلبي و از امور عدمي است كه نبايد باشد، مثل قيد و بند داشتن و اسير بودن كه از حركت و رشد جلوگيري مي‏كند.
البته گاهي مانع، طبيعي است و جزء نواميس خلقت است كه رهايي از آن، نه مطلوب و ممكن است و نه كمال و مرغوب.
آزادي، رها بودن و يا رها شدن از قيد و بندي است كه نيروي حركت انسان و اراده او را متوقف مي‏كند و به زنجير مي‏كشد، چه اين قيد و بند، فعليت يافته و سپس گسسته شود و چه شأنيت اسير كردن را داشته باشد، ولي شخص، خود را گرفتار آن نكرده باشد.
بنابراين، آزادي، مربوط به موانع فعل نيست، بلكه مربوط به موانع فاعل است؛ يعني، چيزهايي كه مانع ابراز فعّاليت و ظهور اراده فاعل مي‏شود. پس آزادي يعني اين‏كه ميدان عمل و تجلّي اراده انسان باز باشد نه بسته و تنگ.
براي بيان مطلب، مثالي ذكر مي‏كنيم. فرض كنيد يك بوته گل براي رشد و نمو به عواملي احتياج دارد، مثل خاك و آب و نور كافي و حرارت و هواي مناسب و امنيّت از باد و سرما و آفات، امّا اين‏ها، همه، عوامل اثباتي رشد او هستند. اگر اين بوته گل، درون كوزه‏اي قرار گيرد، بر فرض وجود آن‏چه گفتيم، باز رشد و نمو او محقَّق نمي‏شود؛ چون محيط بسته است و شاخه‏هاي گل امكان بالا رفتن ندارند و ديواره كوزه بر آن فشار مي‏آورد و او را از حركت باز مي‏دارد.
در حيات اجتماعي انسان نيز براي رشد و خلاقيّت انسان و شكوفا شدن استعدادهاي نهفته او، علاوه بر عوامل مثبت، آزادي و نبود قيد و بند، شرطي اساسي و لازم است كه بدون آن استعداد انسان به فعليّت نمي‏رسد.
آزادي، حقّي غير قابل اسقاط
از آن‏چه گفتيم، روشن مي‏شود كه آزادي، از حقوق طبيعي انسان است. آزادي، حقي تكويني است كه مطابق خلقت او و لازمه كمال‏طلبي فطري اوست. هر انساني از آن جهت كه طالب كمال مطلق است و به سوي او حركت مي‏كند، بايد براي حركت خود ميدان باز داشته باشد تا بتواند به هدف خلقت برسد.
اين حق، هم براي خود شخص تكليف مي‏آورد و هم براي ديگران. خود شخص، در نظر عقل، نمي‏تواند راه كمال و حركت خود را مسدود كند و اراده خويش را تابع اراده غير قرار دهد. به عبارت ديگر، آزادي، از حقوق غير قابل اسقاط است آزادي، مانند حقوق جعلي و اعتباري نيست كه سلطنت آن با ذوالحق باشد تا بتواند از آن چشم بپوشد و آن را اسقاط كند. لذا اميرالمؤمنين علي(ع) در وصيت خود به فرزند گرامي‏اش امام حسن(ع) مي‏فرمايد: «لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرّاً».
يعني، حريت و آزادي انسان، امري است الهي كه خداوند متعال در وجود انسان قرار داده و نبايد انسان آن را از خود سلب كند، چه به مملوكيّت ظاهري براي ديگري و چه به اسقاط حقِّ حاكميت اجتماعي و آزادي اجتماعي، و نيز ديگران هم مجاز نيستند كه آزادي ديگران را سلب، و اراده اشخاص را سركوب كنند؛ چون، خدا، همه انسان‏ها را آزاد قرار داده است. سدّ شدن در مسير كمال انسان، يعني به هلاكت افكندن و تباه كردن و محروميت انسان.
فصل دوم ـ منشأ آزادي اجتماعي از ديدگاه قرآن
خداوند تبارك و تعالي، در قرآن فرموده است: «بعضكم من بعض» و «قل يا أهل الكتاب تعالوا إلي كلمة سواء بيننا و بينكم ألاّ نعبدوا إلاّ الله و لا نشرك به شيئاً و لا يتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله فإنْ تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون»
مستفاد از اين دو آيه شريف، اين است كه در منظر قرآن كريم، همه افراد انسان، با همه اختلافات و تفاوت‏ها و امتيازاتي كه دارند، اجزايي متشابه از يك حقيقت واحد هستند؛ يعني، نوع انسان و اجتماع بشري، براي تحقّق خود، به همه اجزا محتاج است.
هيچ كس دراين خصوصيت (بعض بودن) فوق ديگري نيست، گرچه هر گروه و صنفي از مردم، خصوصيّات و تفاوت‏هايي با ديگران دارند و هر كدام به شكلي در اين اجتماع تأثير مي‏گذارند، امّا چون اوّلاً، همه از نوع و حقيقت وجودي واحد هستند و ثانياً، مختار و آزاد و صاحب اراده خلق شده‏اند و ثالثاً، به يك نسبت در تشكيل جامعه انساني سهيم‏اند، پس لاجرم همگان در امور اجتماعي آزاد و مختار و صاحب حق تصميم‏گيري هستند، و كسي نمي‏تواند اراده خود را بر ديگران تحميل كند و آنان را از مشاركت در امور اجتماعي باز دارد و بر آنان برتري جويد و آنان را به بندگي و بردگي بكشاند.
البته، تعاون اجزا و مشاركت همگان براي ساختن اجتماع عادل و عدالت طلب، مستلزم عدم اعمال اراده و چشم‏پوشي اجزا از برخي آزادي‏هاي فردي است، ولي در اين امر هم هيچ استثنايي وجود ندارد، و هيچ‏گاه رابطه‏اي يك‏سويه شكل نمي‏گيرد. هر كس براي ديگري از آزادي و منافع خود صرف نظر كرد، او هم موظَّف است اراده خود را در جهت صلاح او صرف كند و خضوع جامعه يا فرد يا گروه و طبقه‏اي از مردم در برابر فردي يا گروهي، به نحوي كه آن را از بعضيت و جزئيت و تساوي خارج كند و او را در حد بالاتر و مسلّط و حاكم بر ديگران قرار دهد، به‏طوري كه همانند ربي مطاع و متّبع الإرادة و مطلق العنان در مقابل ديگران باشد، انهدام بنيان انسانيت و نابودي فطرت انساني است.
اين بخش از آيه كه «لا يتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله فإن تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون»، دلالت دارد بر اين‏كه ربوبيّت و لازم الاطاعة بودن علي الاطلاقي، مختص به ذات ربوبي است و احدي در اين امر شريك او نيست، همان طور كه الوهيت، مختص به ذات باري اوست.
بنابراين، اسلام يعني جمع بين دو امر:
اوّل ـ الهي غير الله نداشتن؛
دوم ـ مطاعي غير خدا نداشتن.
پس هر اطاعتي از غير و پذيرش خواست ديگران، اگر منتهي به اطاعت خداوند نشود، خلاف اسلام و شرك در طاعت و ربوبيّت است. لذا خداوند متعال در جاي ديگري از قرآن مجيد، اهل كتاب را به همين دليل كه غير خدا را مالك و مدبر شؤون خود قرار دادند و تسليم مطلق علماي سوء و دنياطلب شدند كه به جاي تعليم احكام الهي و دعوت به آن و اطاعت خداوند، مردم را در مسير هواهاي نفساني و تبعيت اراده شيطاني خود سوق مي‏دادند، مذمت مي‏كند و مي‏فرمايد:
«اتخذوا أحبارهم و رهبانهم أرباباً من دون الله و المسيح بن مريم و ما أمروا إلاّ ليعبدوا إلهاً واحداً، لا إله إلاّ الله سبحانه عمّا يشركون»؛ يهود و نصارا، به جاي خداي قادر متعال، علماي خود و عيسي را صاحب امور خود قرار دادند و حال آن‏كه مأمور به پرستش خداي واحد بودند. معبودي جز الله نيست و او منزه است از آن چه ايشان شريك قرار دادند.
از اين‏كه مأمور به عبادت «اله واحد» بوده‏اند، ولي مذمت بر اطاعت غير او شده‏اند، فهميده مي‏شود كه اطاعت بالاستقلال، عبادت است، و ربّ قرار دادن غير، اِله قرار دادن اوست، همان طور كه استفاده مي‏شود دعوت به انحصار عبوديّت براي خداوند يكتا، دعوت به انحصار اطاعت بي قيد و شرط براي او نيز هست.
از اين بيان روشن شد كه اسلام عزيز و نبي مكرم آن، چگونه در ابتداي رسالت آن عزيز، شعار آزادي سرداده‏اند و انسان را دعوت به رهايي از همنوعان خود و قيد و بندهاي جاهليّت كرده‏اند: «قولوا لا إله إلاّ الله تفلحوا»؛ يعني، رستگاري دنيا و آخرت، در گرو نفي تسليم و اسارت اربابان زر و زور و تزوير و به كارگيري اراده در جهت كمال غايي بشريت است؛ چرا كه «ما خلقت الجنّ و الانس إلاّليعبدون»
شعار توحيد، مشتمل بر نفي و اثبات، عصيان و تسليم، آزادي و بندگي است و تا آن نفي و عصيان نباشد، اثبات و تسليم و ايمان، محقّق نمي‏شود، و تا آن بند بندگي باز نشود، آزادي واقعي حاصل نمي‏شود. بندگي خدا، عين آزادي و حركت و خلاقيت و ظهور است و در او اسارت و بسته شدن نيست. «لا اله الاّ اللّه»، شعار آزادي انسان مسؤول است و چقدر زود كساني كه به اين ندا لبيك گفتند، طعم شيرين آزادي را چشيدند، تا جايي كه پيامبر(ص) فرمودند: «همگي، مانند دانه‏هاي شانه، برابريد و كسي را بر كسي برتري نيست. سفيد و سياه، عرب و عجم قريشي وغير قريشي برابرند: «إنّ اكرمكم عندالله أتقاكم».
فصل سوم ـ تشريع دين و تأمين آزادي انسان در قرآن كريم
خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم مي‏فرمايد:
«كان الناس أمّة واحدة فبعث الله النبييّن مبشّرين و منذرين و أنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه إلاّ الذين أُتوه بغياً بينهم فهدي الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق بإذنه و الله يهدي مَن يَشاء إلي صراط مستقيم»
اين آيه شريفه، مي‏گويد، علت تشريع اصل دين و تكليف انسان به آن، وقوع اختلاف در دين است. اين آيه، نشان مي‏دهد كه انسان‏ها چگونه در زندگي دنيا و بهره برداري از مواهب حيات، به اختلاف و تنازع پرداختند و حقوق و آزادي هم را سلب كردند و خداوند متعال براي رفع اين تنازع و آزادي‏كشي‏ها ـ كه ريشه در فطرت تماميّت خواه انسان دارد ـ انبياي عظام را با قانون و كتاب فرستاد تا جامعه بشري را تعديل كنند و قسط اجتماعي را حاكم سازند به طوري كه تمام افراد انسان در استفاده از نعم الهي و زمينه‏هاي لازم براي تكامل و رشد جوامع انساني، از شرايطي يكسان برخوردار باشند و بتوانند آزادانه به فراخور استعداد و ميل ذاتي خود به فعاليت بپردازند.
مردم، در ابتداي تشكيل اجتماع انساني، امّتي واحد بودند. همه، داراي مقصد و احدي بودند و در زندگي و استفاده از مواهب هستي، تنازع و تمانع نداشتند. ادراكات و علوم آنان بسيط و محدود بود و نيازشان به رفع گرسنگي و دفع آزار حيوانات و جلوگيري از سرما و گرما، منحصر بود. غارها را به عنوان محل سكونت انتخاب كردند و از حيوانات و گياهان و درياها براي رفع حوائج زيستي بهره بردند. هر انساني به حكم فطرت منفعت‏جو و خيرطلب خويش به تصرّف در پديده‏هاي عالم و تسخير آن پرداخت و موجودات جاندار و غير جاندار را به خدمت در آورد، و هنگامي كه ديد ديگر افراد همنوع او در بعضي امور به موفقيتي رسيده‏اند كه او دست نيافته است، ولي به آن محتاج است، همان طور كه او به چيزهايي رسيده است كه آنان از او بي بهره‏اند، خود را ناچار ديد كه به همكاري با ديگران دست زند تا همگي بتوانند از فرصت‏ها و زمينه‏هاي بهتر و برتر ايجاد شده، استفاده كنند، لذا لزوم جامعه مشاركتي و مدنيّت و داد و ستد را در هر آن چه دارد و ندارد، پذيرفت، و قبول كرد كه همه اين روابط و تعاملات به نحوي باشد كه حق كسي ضايع نشود و عدل اجتماعي بر آن حاكم باشد؛ چون، غرض اصلي او استخدام بيش‏تر طبيعت و مواهب آن و رسيدن به منافع بيشتر بود و اين شدني نبود مگر به تعادل و تساوي در آن‏چه مي‏دهد و مي‏ستاند.
مردم، مقصود واحدي داشتند، لذا امّت واحدي شدند، بدون اختلاف و تنازع، ولكن حكمت الهي اقتضا كرده است كه انسان‏ها از نظر استعداد و قواي خود متفاوت باشند و در استخدام مواهب طبيعت، يكسان نباشند و احساسات و ادراكات و اميال گوناگون داشته باشند و لا جَرم اهداف و آمالشان نيز متفاوت باشد: «و لا يزالون مختلفين إلاّ مَن رَحم ربّك و لذالك خلقهم»
نتيجه اين تفاوت‏ها، تفاوت ايشان در قوّت و ضعف است. عدّه‏اي قوي‏تر و گروهي ضعيف‏تر مي‏شوند و به خاطر روح منفعت‏طلبي و طبيعت ظلوم و جهول و هلوع، از جاده عدل منحرف مي‏شوند و اقويا و اغنيا، راه طغيان و تعدّي به حقوق ضعفا را پيش مي‏گيرند، از نيروي فكر و قدرت بدني آنان بهره مي‏جويند، امّا نفعي درخور، به آنان نمي‏رسانند، بلكه اراده و آزادي آنان را سلب، و خواست و ميل خود را بر آنان تحميل مي‏كنند، به طوري كه جامعه انساني از مسير تعادل و تكامل منحرف شد، اختلاف و ستم بر آن مستولي گشت، سعادت و كمال انساني نابود و فطرت او غبار آلود شد و نظم اجتماعي، جاي خود را به هرج و مرج داد.
مراد از اختلاف مردم در «ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه»، همين تنازع و كشمكش در استخدام طبيعت و بهره‏برداري از مواهب حيات است.
نيز به همين مطلب اشاره دارد، آن‏جا كه فرمود: «و ما كان الناس إلاّ أمّة واحدة فاختلفوا»
اميرالمؤمنين علي، عليه الصلاة و السلام، نيز وضعيت جامعه انساني و ظلمت و شدّت وهرج و مرج حاكم بر آن را، قبل از بعثت خاتم الانبياء(ص) چنين تشريح مي‏فرمايد:
خداوند سبحان، محمد، صلوات الله عليه و آله، را در زماني مبعوث كرد كه انقطاع دنيا نزديك شده بود (بر اثر فساد زياد روي زمين) و آخرت روي آورده بود. نور دنيا، پس از فروزندگي، تاريك شده و اهل دنيا را شدّت و بيچارگي فرا گرفته بود. آرامگاه دنيا، خشن و زبر (كنايه از عدم آسايش و آرامش بشر) و زمام امر آن به دست كشنده آن بود، در حالي كه مدّت عمر آن، رو به تمامي، و علامات اتمامش، نزديك، و اهل آن در حال نابودي و هلاكت، و حلقه آن، شكسته (نظام نداشت و هرج و مرج حاكم بود) و ريسمان آن، گسيخته، و عَلَم‏هاي آن، مندرس، و زشتي‏هاي آن، آشكار، و طول دنيا، به كوتاه شدن گراييده بود.
خداي حكيم، بايد براي رفع اين تنازع و اختلاف ـ كه اين موجود را از كمال معهود خود دور مي‏سازد ـ چاره‏اي داشته باشد و طريقي خارج از وجود او فرا روي او باز كند؛ چرا كه طبيعت ظلوم و جهول و هلوع او بود كه او را به فساد و طغيان دعوت كرد، پس بايد از بيرون دستگيري شود و به حكم:«الذي اعطي كلَّ شي‏ء خلقَه ثم هَدي» و «ما كان عطاءُ ربّك محظوراً» به راه سعادت و هدف غايي آفرينش خويش هدايت گردد و دائماً از امداد و عطاي الهي برخوردار شود.
از آنجا كه خلقت انسان تنها مادّي و دنيايي نيست، بلكه او موجودي الهي و مادي و مركّب از روح و بدن است، و روح او به سوي خداوند باز مي‏گردد و ابدي است، هدايت او بايد تأمين كننده سعادت ابدي و تكميل و تعديل تمام ابعاد وجودي او باشد.
اينجا است كه خداوند حكيم، انبياي الهي را با كتاب و قانون و حدود و تعيين مرزهاي فردي و اجتماعي بر انگيخت تا با ايجاد نظم و تعادل اجتماعي و ساختن انسان‏هاي آگاه به سعادت و كمال حقيقي خويش، و عامل به آن‏چه تأمين كننده آن بهروزي است، بشر را به سر منزل مقصود رهنمون باشند، و تنازع و اختلافي كه ريشه فساد و تباهي بشر بود، از بين ببرند. پس فرمود:
«فَبَعث الله النبيين مبشرين و منذرين و أنزَل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه»
و فرمود:
«لقد أرسلنا رُسُلَنا بالبيّنات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و أنزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلم اللهُ مَن ينصره و رُسلَه بالغيب»
اين چنين است كه انبياي الهي، از طرفي با تعليل معارف و حقايق و تبشير و انذار، انسان را به راه خوشبختي و حقيقت وجودي خويش آگاه مي‏سازند و به او تذكّر مي‏دهند كه فطرت و طبيعت خير خواه و منفعت طلب او، عاملي است براي تحصيل كمال و سعادت هر دو عالم و نه وسيله‏اي براي هلاكت فرد و اجتماع، و بدين گونه راه را بر هر نوع ظلم و تعدّي و سلب حقوق و آزادي‏هاي ديگران و پذيرش فرياد خدايي فراعنه اعصار، در وجود بني آدم مي‏بندند و مهم‏ترين عامل سلب آزادي و مركز هدايت همه فعاليت‏هاي ضد آزادي را در درون او نابود مي‏كنند، و از طرفي ديگر با آوردن كتاب و قانون و استفاده صحيح از قدرت، افراد را در تعاملات اجتماعي به تعديل و انضباط مي‏كشانند، به نحوي كه در مسير تعاون و داد و ستد اجتماعي و به خدمت گرفتن ديگران و يافته‏ها و داشته‏هاي آنان، هر كس به مقداري كه استحقاق دارد و به ديگران نفع مي‏رساند و مخلّ‏به حقوق آنان نيست، برخوردار و بهره‏مند گردد، كسي بر كسي ربوبيت نكند و جان و مال و اراده و قدرت ديگران را وسيله كاميابي خود قرار ندهد و طبقه حاكم و طبقه محكوم در كار نباشد.
بدين صورت مي‏بينيم در منطق قرآن كريم، دين، چگونه نقش آزادي بخشي و حفظ آن در همه عرصه‏هاي زندگي بشري را، دارا است.
ترجيع‏بند دعوت همه انبياي الهي يك كلام است و آن، پرستش خداي يگانه و كمال مطلق و دوري جستن از مظهر طغيان و سركشي و فساد، است: «و لَقد بَعثنا في كلّ أمّة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت».
و سخن واحد همه اهل كتاب و شرايع آسماني، اين است كه انسان‏ها در برابر هم مساوي‏اند و كسي صاحب امر ديگري نيست جز خداي متعال: «و لا يتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله».
خداوند، به بني اسرائيل، نعمت آزادي و رهايي‏اي را كه با فرستادن موسي(ع) به آنان ارزاني داشت تذكر مي‏دهد:
«و إذا نجّيناكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبحون أبناءكم و يستحيون نساءكم و في ذلكم بلاء من ربّكم عظيم»؛ يادآوريد:، آن گاه كه شما را از آل فرعون نجات داديم، در حالي كه شما را به نحو بدي عذاب و شكنجه مي‏كردند: پسرانتان را مي‏كشتند و زنانتان را باقي مي‏گذاشتند و در اين كار، بلاي بزرگي از خدايتان بود.
بالاخره، چه زيبا مي‏فرمايد نسبت به دعوت خاتم پيامبران و تتميم كننده مكارم اخلاق:
«الذين يتبعون الرسول النبي الأمّي الذي يجدونه مكتوباً عندهم في التوراة و الإنجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحُل لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم إصرهم و الأغلالَ الّتي كانت عليهم.»
پيامبري كه امر و دعوتش به خوبي‏ها و زيبايي هاست و نهي ردعش از زشتي‏ها و پليدي‏ها، و در آن‏چه براي جسم و روح انسان، پاك و خوش است، آزاد مي‏گذارد و فقط آن‏چه را خبيث و پليد است و خلاف طبع پاك خود انسان، حرام مي‏كند و بالاخرة قفلي كه بر فكر و انديشه خود زده‏اند، باز مي‏كند، و زنداني كه خود با تقليد كوركورانه و تعصّب و جهل و خرافه‏پرستي ساخته‏اند و مانع آزادي آنان شده است، خراب مي‏كند، و بندهايي كه احبار و رهبان و بزرگان و اقويا بر دست و پاشان زده‏اند، مي‏گشايد، و به تعبير زيباي اميرالمؤمنين(ع) خداوند آن حضرت را بهار اهل زمانش قرار داد كه هر چه بود شكوفايي و خرمي بود:
«جَعلَه الله سبحانَه بلاغاً لرسالته و كرامة لاُمّته و ربيعاً لأهل زَمانه.»
و در جايي ديگر فرمود:
خداوند به وسيله محمد مصطفي(ص) پراكندگي و هرج و مرج و بي نظمي‏ها را اصلاح كرد و جباراني را كه در همه زمان‏ها غالب بودند، شكست دا دو سختي‏ها را آسان كرد و ناهمواري‏ها را هموار ساخت تا اين‏كه گمراهي فكري و عملي را از شرق و غرب دور ساخت.
لذا از آن حضرت(ص) منقول است كه در حجة‏الوداع فرمودند:
ألا و إنّ الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السماوات و الأرض؛ آگاه باشيد كه زمان گرديد تا به هيئتي درآمد كه در روز نخست خلقت، آن‏چنان بود.
شايد، اشاره به همين امر است كه با استقرار اسلام ناب و دين حنيف، كژي‏ها و انحرافات و مفاسدي كه در زندگي شهر پيدا شده بود، زائل گشت و جامعه انساني به اعتدال اوليه خود بازگشت.
بنابراين، راه آزادي بشر تا قيام قيامت، تبعيت از اين دين حنيف و پرهيز از اختلاف و تنازع در آن، و كنار زدن انسان‏هاي ظالم و آزادي ستيز و احبار و رهبان و حكام دغلباز و حيله‏گري است كه در هر زمان، بندهايي براي بند كردن انسان و ميله‏ها و قفل‏هايي براي زنداني كردن او حتي به دست خودش، آماده دارند، و براي بازگرداندن جوامع ديني به فساد و تباهي و تبعيض قبل از اقبال به دين، در حقائق و دستاوردهاي دين اختلاف وارد مي‏كنند، محكم آن را متشابه جلوه مي‏دهند، متشابهات آن را مي‏گيرند و بر هواي خود حمل مي‏كنند، در برابر هر حقي، باطلي بپامي‏دارند، و هم اينها را براي برتري جويي در زمين مرتكب مي‏شوند.
در ادامه آيه مورد بحث، پس از بيان هدف از بعثت انبيا و انزال كتاب و نقش دين در رفع اختلافات و تنازع بشر، اين حقيقت رافرمود كه «و مااختلف فيه إلاّ الذين أُتوه بغياً بينهم»
و در جايي ديگر فرمود:
«أقيموا الدين و لا تتفرّقوا فيه... و ما تَفَرّقوا إلاّ من بعد ما جاءهم العلمُ بَغياً بَينَهم»؛ دين را به پا داريد و در آن تفرقه نكنيد،...و از آن جدا نشدند مگر بعد از آن‏كه علم به حقانيت آن پيدا كردند به خاطر ستمكاري بين خويش.
بلكه اين نعمت آزادي‏بخش را براي رسيدن به دنياي پست خود، به اسارت در مي‏آورند:
«انّ هذا الدين قد كان اسيراً في أيدي الأشرار يُعمل فيه بالهوي و تُطلب به الدنيا»
اين كلام زيباي اميرالمؤمنين(ع) است كه وضع دين خدا را پس از رحلت پيامبر(ص) و قبل از حكومت خويش بيان مي‏كند:، اين دين، در دست اشرار اسير شده بود و بر طبق هواي نفس خود در آن عمل مي‏كردند و آن را وسيله رسيدن به دنياي خود قرار دادند.».
نتيجه اين ستمكاري، بازگشت جامعه انساني به بدبختي و جهل و فساد دوران جاهليت خواهد بود. لذا در ابتداي حكومت خود، دردمندانه فرمود:
ألا وَ إنّ بليتكم عادت كهيأتها يوم بَعَث الله نبيّكم؛ بدبختي شما برگشته است، به مانند عصر جاهليّت و روزي كه پيامبر شما مبعوث شد.
و باز به آنان گوشزد مي‏كند كه راه آزادي و نجات آنان از بار سنگين و كشنده‏اي كه بر گردن دارند، پيروي از داعي الهي و كتاب ناطق است:
وَ اعلَموا انّكم إن اتّبَعتم الداعي لكم، سَلك بكم مِنهاج الرسول و كفيتم مؤونة الاعتساف و نبذتم الثقل الفادح عن الاعناق.
فصل چهارم ـ منشأ محدود شدن آزادي بشر
گفتيم از آن‏جا كه انسان‏ها اجزاي حقيقت واحد هستند و دراين خصوصيت، اختلاف و امتيازي ندارند، لذا همه در فعاليت‏هاي خود آزادند و كسي نمي‏تواند آزادي آنان را سلب كند. اين، امري است كه خلقت آزاد و مختار انسان آن را اقتضا مي‏كند، الاّ اين‏كه اين حقيقت واحد، داراي هدف و مقصدي است كه حركت و تكامل و رسيدن به آن، مقصود خلقت اوست، و خود انسان طالب و مشتاق وصال آن است؛ يعني، فطرتاً، كمال خواه و حقيقت جو است: «يا ايّها الانسان إنك كادح إلي ربك كدحاً فملاقيه»
از طرفي، انسان، موجودي است اجتماعي و مدني بالطبع كه مي‏خواهد با ديگران تعامل داشته باشد و از يافته‏ها و داشته‏هاي آنان استفاده، و تكامل خود را تسهيل و تسريع كند.
نيز گفتيم، در اين اجتماع، او يك جزء است، همسانِ ديگر اجزا، و همه آنان هم با همين هدف در كنار او هستند، و اين كل، مانند تك تك اجزا، آن هدف را تعقيب مي‏كند.
بنابراين، اوّلاً، به اقتضاي هدفمندي حيات خود و اشتياقي كه به آن دارد، عقلاً نمي‏تواند اراده خود را مصروف اموري كند و آزادي خود را در جايي به كار گيرد، كه او را از هدف دور مي‏سازد، و وجود او را تباه مي‏سازد، و زيان او را در پي دارد. قرآن ياد آور شده است: «قل إنّ الخاسرين الذين خسروا أنفسهم و أهليهم يوم القيامة» و «هَل يُهلك إلاّ القوم الظالمون.»
ثانياً، به اقتضاي اجتماعي بودن و فطرت مدنيّت طلب خود، نمي‏تواند چنان بر طبل خواسته‏ها و اميالش بكوبد كه حقوق ديگران را سلب كند و آزادي و كرامت آنان را ناديده بگيرد، چه جواز چنين امري براي همه اجزاي جامعه، هرج و مرج و اختلال در نظام اجتماع و نابودي زندگي اجتماعي و هلاك نوع بشر را به دنبال دارد، كه خلاف فطرت او بود.
پس فطرت او، حكم به محدود شدن دائره آزادي‏هاي او در حيات اجتماعي مي‏كند تا زندگي اجتماعي حفظ شود و حرث و نسل تباه نگردد، و الاّ انسان مغروري كه پرهيز و حدّي نمي‏شناسد همه چيز را نابود مي‏كند، آن طور كه قرآن خبر داده است:«و إذا تولّي سعي في الأرض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النَسل و الله لا يُحبّ الفساد».
ثالثاً، از آنجا كه جامعه انساني داراي هدف و كمال معهود است، بايد تلاش خود را بسان تمام اجزا در جهت رشد و كمال و تعالي اجتماع به كار گيرد و از آن‏چه مانع رشد و حركت اوست، بپرهيزد، و عنانِ اختيارش را لجام زند و تعادل را رعايت كند تا اجتماع عادل و معتدل و وسط شكل گيرد: «و كذلك جعلناكم أمّة وسطاً لتكونوا شهدا علي الناس.»
پس محدود بودن آزادي فردي و اجتماعي انسان، مانند اصل آزادي او، امري است مطابق تكوين و خلقت او و چيزي كه فطرتاً آن را درك مي‏كند.
بر اساس جهان بيني توحيدي قرآن، چون همه رفتارها و اَعمال انسان در امور فردي يا روابط اجتماعي، بايد با الهام و رعايت اصل توحيد و عبوديت پروردگار باشد، قوانين و حدود حاكم بر رفتار انسان، دقيق‏تر، مسؤولانه‏تر و چه بسا بيشتر است؛ چرا كه هيچ بعدي از اَبعاد انسان و هيچ صفحه‏اي از كتاب اجتماع بشري خالي از ارتباط و اتصال با منبع غيب نيست، امّا بر اساس تفكر مادّي ـ كه هدف والايي براي انسان و جامعه قائل نيست و لذت جويي و سودپرستي را محور حيات بشر قرار مي‏دهد ـ به مقدار تحقّق همين هدف، در چهارچوب حفظ اجتماع كه او را در اين هدف كمك مي‏كند، آزادي انسان محدود مي‏شود.
پس همگان اصل محدوديّت آزادي انسان را مي‏پذيرند، چون فطري است و در او مناقشه‏اي ندارند، الاّ اين‏كه گروهي به همه ابعاد فطرت پاك انساني توجّه كرده و گروهي فقط به جزئي از آن كه تأمين كننده خواهش‏هاي نفساني آنان است، توجه مي‏كنند، و به مصلحان و خيرخواهاني كه به حيات طيبه و قسط و عدل اجتماعي و مهار آزادي‏هاي مخرب دعوت مي‏كنند، انگ ضديت با آزادي مي‏زنند و آنان را به مسخره مي‏گيرند، كه چرا از آنان تقاضاي محدود كردن آزادي اجتماعي يا عقيدتي را دارند. قرآن كريم، نمونه‏اي از آن را نقل كرده است:
«قالوا يا شعيب أصلاتك تأمُرُك أن نترك ما يَعبُد آبائنا أو أن نفعل في أموالنا ما نشاءُ إنّك لأنت الحليم الرشيد قال يا قوم ارايتم إن كنت علي بيّنة من ربّي و رزقني منه رزقاً حسناً و ما اُريد أن أخالفكم إلي ما أنهاكم عنه، إن أريد إلاّ الاصلاح ما استطعت و ما توفيقي إلاّ بالله»
قوم شعيب اعتراض مي‏كنند كه «چرا او مي‏خواهد آزادي آنان را در انتخاب و پرستش معبود قومي و ملّي‏شان كه سنتي دير پا در ميان آنان است و نيز آزادي آنان در تصرف اموالشان را سلب كند و آنان را به تغيير مسير امر مي‏كند؟» و حال آن‏كه او فقط تقاضاي عدل اجتماعي و قسط اقتصادي از ايشان مي‏كرد و براي توده مردم مي‏سوخت و از فساد در زمين نهي مي‏نمود و مي‏گفت:
«يا قوم أوفوا المكيال و الميزان بالقسط و لاتبخسوا الناس اشياءهم و لا تعثوا في الأرض مفسدين».
فرق است بين آن‏كه انساني بدون حجّت و دليل و از روي منفعت‏طلبي بخواهد اراده ديگران را محدود كند و از روي قدرت‏طلبي و فساد بخواهد آزادي آنان را سلب كند و بين آن‏كه دعوتي الهي دارد؛ به حق و صواب و سعادت انسان و تأمين آزادي اجتماعي همه آحاد جامعه و عدالت در بين آنان و تساوي در حقوق مختلف.
شاهدش هم اين است كه خود، قانوني را كه مي‏گويد، عمل مي‏كند و پابند است و خلاف آن نمي‏كند و نمي‏خواهد آنان را استثمار كند و به بندگي بكشاند، بلكه هدف او اصلاح جامعه و زدودن فساد عقيدتي و اجتماعي است.
بنابراين قوانيني كه انبيا و اديان براي زندگي فردي و حيات اجتماعي بشر از جانب خداوند متعال مي‏آورند و حكومت‏هاي صالح در هر زماني بنابر مقتضيات عصر براي تعالي اجتماع وضع مي‏كنند، سلب آزادي مشروع و حق طبيعي انسان شمرده نمي‏شود؛ چرا كه لجام گسيختگي انسان در اين موارد يا انهدام اجتماع بشري را به دنبال دارد و يا انحطاط آن و دور شدنش از مسير كمال و سعادت را، و اين هر دو، مخالف فطرت و طبيعت اجتماعي و كمال خواه انسان است.
در منطق قرآن كريم، خروج از حدود و مرزهاي الهي، كه از آن تعبير به «فسق» مي‏كند، عامل نابودي جوامع بشري است: «وَ إذا أردنا ان نهلك قريةً أمرنا مُترفيها ففسقوا فيها»، و گردن نهادن به احكام خدا و رسول، وسيله فوز و رستگاري است: «إنّما كان قول المؤمنين إذا دعوا إلي الله و رسوله ليحكم بينهم أن يقولوا سمعنا و أطعنا و اولئك هم المفلحون و من يُطع الله و رسوله و يخش الله و يتّقه فاولئك هم الفائزون»
پس حكومت صالح كه وظيفه تدوين برنامه و راهبري جامعه به سوي كمال و صلاح را دارد و مانعي است در مقابل اجزاي شرور و تجاوزگر، مي‏تواند و مي‏بايست برحسب قوانين خداوند ربّ الارباب با هر جزء اخلال كننده در روند تكاملي جامعه، متناسب با ميزان اضرار و به مقداري كه او به آزادي ديگر افراد و حقوق آنان تعهدي كرده است، بر خورد كند و گاه او را از صفحه جامعه حذف كند، تا حيات اجتماع و سائر اجزا باقي بماند:
«و لكم في القصاص حياة يا اولي الالباب» چرا كه «هر كس ديگري را بدون اين‏كه قاتل باشد يا در زمين فساد كرده باشد، بكشد، پس گويا كه همه آدميان را كشته است».
و گاه آزادي عمل او را در عمده امور سلب كند و به ديگري بدهد گرچه حقوق انساني او را حفظ كرده است، مثل استرقاق و بردگي اسير جنگي كه اسلام آن را تجويز كرده است و منافاتي با آزادي فردي و اجتماعي كه امري فطري و طبيعي است ندارد؛ چرا كه گفتيم، اجتماعي بودن انسان نيز امري فطري است و كما اين‏كه فطرت انسان، آزادي را به او داده است، همان فطرت، لزوم حفظ اجتماع را نيز به او مي‏آموزد، پس حفظ و صيانت هر جامعه‏اي از زوال و نابودي، حق طبيعي آن جامعه است و اين حق، موجب درستي سلب آزادي هر كسي است كه به عداوت و جنگ با اساس آن اجتماع و حيات آن برخيزد.
و گاه تأثير او را در امري يا اموري محدود كند و آزادي او را بستاند، همانند سلب آزادي در انتخاب محل سكونت در موارد حكم به تبعيد شخص به منطقه‏اي غير از محل سكونتش: «همانا جزاي كساني كه با خدا و رسول محاربه مي‏كنند و در زمين فساد مي‏كنند، اين است كه... يا از زمين رانده شوند»
نيز مانند سلب آزادي تجارت و سلطه بر اموال، نسبت به امور فسادانگيز مثل شراب و شراب فروشي و قمار و قمار خانه‏داري و احتكاراموال خاص و...
خلاصه مطلب آن‏كه وجود انسان و حيات فردي و اجتماعي و هدف خلقت و سعادت او، همگي ما را دعوت مي‏كند به اين‏كه راهي در مقابل خود باز كنيم كه تضمين كننده سعادت ما باشد و همه جنبه‏هاي حيات ما را ملاحظه كند و رابطه آن‏را به نحو صحيح، تنظيم نمايد و با سيستمي معقول و متناسب با ساختار وجودي انسان، ما را به سوي كمال مطلوب رهنمون باشد. قرآن آن راه را معرفي مي‏كند:
«فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدّين القيّم و لكن اكثر الناس لا يعلمون»
آن راه و شيوه و آييني كه استوار و پا برجاست و بدون اعوجاج و سستي، و وجود انسان بر او سرشته شده است، دين خداست، بايد رو به سوي اين راه داشت و بر آن آيين حق‏گرا كه بر واقع وجود انسان نظاره‏گر است، مقيم و مستقيم بود؛ چرا كه تبديلي در خلقت الهي نيست و سرشت همه انسان‏ها يكي است، و راه سعادت هم در يك امر است و آن همين دين قيّم و استوار است.
دفع يك اشكال
با اين بيان، اشكالي كه به دين الهي در امر اعطاي آزادي و نظام اجتماعي سياسي ديني شده است، مرتفع مي‏شود. آن اشكال، اين است كه اسلام، يك سري قوانين مشخص و نوعي روابط را بر پهنه اجتماع حاكم مي‏كند و براي مردم حق تغيير آن را قائل نيست، و به آنان اين آزادي را نمي‏دهد كه هر از چند گاه، قوانين حاكم و نظام سياسي اجتماعي خود را دگرگون كنند و به دلخواه خود، نوع جديدي از روابط و رفتار سياسي اجتماعي را حاكم كنند. اين امر، مستلزم ركود و توقّف و تحجّر جامعه است و مانع تحول و رشدانسان‏ها و جوامع بشري. بنابراين دين گرچه لوازم سعادت انسان را داراست و مي‏تواند بر رنج‏ها و آلام بشر خاتمه دهد و قدرت آزادي بخشي دارد، ولي وقتي در محيطي حاكم شد، نمي‏تواند و نبايد آن را الي الابد از دستبرد افكار و روش‏هاي جديد دورنگاه داشت و الاّ راه پيشرفت و تكامل را مسدود مي‏كند و موجب جمود و سكون خواهد بود؛ چرا كه انسان با گذشت زمان تغيير مي‏كند و درافكار و روحيات او تحول ايجاد مي‏شود و بر دانش و تجربه او افزوده مي‏شود، فلذا راه‏هاي جديدي را مي‏طلبد.
جواب اشكال مذكور، اين است كه معارف و يافته‏هاي بشري، دو نوع است:
1. نوعي از معارف كه قابل تغيير و تحوّل و تكامل است، مثل همه علومي كه بشر در راه استفاده و تسخير طبيعت به آن دست يافته است و هر روز كاملتر مي‏شود و زندگي فردي و جمعي را راحت‏تر مي‏كند و راه‏هاي تازه‏اي براي رسيدن به آمال انساني نيز محسوب مي‏شود. تكامل بخشي اين علوم و روش‏ها، در اسلام، مورد ترغيب و تشويق فراوان است، مثل روش‏هاي تازه اداره حكومت‏ها، مانند انتخابات و تفكيك قوا.
2. معارف و حقايق كلي مطابق با خلقت الهي و مادي و فطرت و طبيعت خاص نوع انسان كه متعادل كننده همه قواي انسان در درون او و در صحنه عمل اجتماعي و تضمين كننده سعادت حقيقي اوست. بديهي است كه اگر نظام اجتماعي بشر و حدود و قيود آزادي‏هاي فردي و اجتماعي بر چنين معارفي استوار باشد، نه تنها ايستادن بر آن موجب ركود و بي رشدي نيست، بلكه تحول و تغيير در آن و به فراموشي سپردن آن، موجب اختلال در نظام زنده و سازنده و شور آفرين و آزاديخواه است و انسان را باز از گردونه فطرت و طبيعت خود دور مي‏سازد، فطرتي كه تبديلي و تغييري در او نيست: «لا تبديل لخلق الله»
لذا خداي متعال كه دين و نظام سياسي اجتماعي ديني را به عنوان تنها راه تضمين شده و استوار گسترش عدالت و پرورش انسان خليفة الله در زمين، به وسيله انبياي عظام مستقر كرد، طبعاً نمي‏تواند به بشر اين آزادي را بدهد كه راه آزادي بخش و كامل و جامع را كناري بنهد و به دنبال افكار و اهواي اسارت‏بار در روابط مختلف سياسي واجتماعي و اقتصادي، حركت كند. همان طور كه به او اين آزادي را نمي‏دهد كه آزادي شخصي خود را كنار گذارد و اسير و عبد ديگري گردد، بله، خداوند، انسان را مختار آفريد، و از او انتخاب آگاهانه را طلب كرد، فرمود: «انّا هديناه السبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً»، اما سعادت او و كمال او فقط در صورت اوّل تأمين خواهد شد، چرا كه بعد از حق، فقط گمراهي است: «فما ذا بعد الحقّ إلاّ الضلال»، لذا است كه از انسان‏ها انتخاب اين طريق قويم را طلب مي‏كند: «اقيموا الدين و لا تتفرّقوا فيه».
نيز مي‏فرمايد، آنان كه از دين جدا شدند و راه‏ديگري انتخاب كردند، عالمانه و آگاهانه و به خاطر روحيه برتري‏جويي و فساد انگيزي اين‏چنين كردند: «و ما تفرّقوا إلاّ من بعد ما جاءهم العلم بغياً بينهم».
و چون چنين انتخابي، زيان انسان و فساد در زمين و نابودي حرث و نسل و هدم بنيان آزادي اجتماعي ابناي بشر را در پي دارد، كيفري سخت در بارگاه الهي خواهد داشت، و خداوند رئوف به بندگان، كساني را كه چنين زمينه‏اي را ايجاد مي‏كنند، شديداً مورد عتاب و تهديد قرار داده است:
«من يعص الله و رسوله و يتعدّ حدوده يُدخله ناراً خالداً فيها و له عذابٌ مُهين»
«و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون»
«و من لم يحكم بما انزل الله فأولئك هم الفاسقون»
«تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً في الارض و لا فساداً»
خلاصه كلام اين‏كه اِعراض از دين خدا و آموزه‏هاي ديني و عدم تقيّد به نظامات آن و حدود مرزهاي الهي، فساد در زمين و حاكميت قدرت طلبان و شهوت‏پرستان را در پي خواهد داشت، كما اين‏كه تاريخ بشر، شاهد بر اين مدعاست. روشن‏ترين آن، وضع بشر پس از رحلت رسول الله. و اميرالمؤمنين، عليهما السلام، است.
بله، يك امر نبايد مورد غفلت واقع شود، و آن، دقّت و تعمّق عالمانه در معرفي صحيح دين است. چه بسا به مرور زمان، انحرافاتي در برداشت‏ها پيش آيد و دين حقيقي را غبار گيرد، اين‏جا است كه نقش مهم علماي دين در پالايش آموزه‏هاي رايج، از زنگارهاي خرافه و تعصب و دستبرد خائنان و تحريف هواپرستان آشكار مي‏گردد، و احياي تفكر ديني را به عنوان ضرورت همه اعصاري كه وحي آسمان منقطع شده است و ابر غيبت خورشيد عالم‏تاب امام معصوم(ع) را پنهان كرده است، متبلور مي‏سازد و شكي نيست كه دين حنيف و عقلاني اسلام، همگان را براي شناخت آن حقيقت ناب و بحث و مجادله علمي در چار چوبي منطقي و روشمند و به دور از اغواگري، آزاد گذاشته است و به آن ترغيب كرده است.
فصل پنجم ـ بالاتر از آزادي
تاكنون روشن شد كه آزادي يك كمال وسيله‏اي براي انسان است، نه كمال غايي و تمام هدف، بلكه غايت، به كمال مطلوب رسيدن انسان آزاد و مختار و عصيانگر و ظلوم و جهول است، نه نفْسِ آزادي و رهايي او.
بله، اگر انسان، فاقد آزادي بود، ديگر كمالي براي او در رفتن اين راه نبود. جبر و تحميل كه باشد، كمال انساني نيست. كمال انسان در حركت آگاهانه و آزادانه است. انسان، بايد آزاد باشد، تجربه كند، عبرت گيرد و انتخاب كند.
در شرايط خفقان‏آميز و بسته جامعه، امكان رشد استعدادها و شكوفا شدن و خلاقيت وجود نخواهد داشت. اساساً، حركت و جنبش سلب مي‏شود و آگاهي و تكامل جويي به ركود و جمود مي‏گرايد و اين بر ضد هدف غايي مذكور است.
اسلام عزيز، نه تنها محبوس شدن اراده انسان‏ها در قفس تحميل و سركوب اجتماعي را نمي‏پذيرد، بلكه بالاتر از آن را براي رشد و شكوفايي انسان به ارمغان آورده است، و نه تنها سلب آزادي افراد را توسط ديگران نفي مي‏كند، بلكه همه انسان‏ها را در قبال هم در جهت رشد دادن و سرعت بخشيدن به روند تكاملي، مسؤول قرار داده است، آن‏جا كه امر به معروف و نهي از منكر را واجب كرده است، تا همه زمينه‏هاي سكون و ركود و جهل و فساد به دست آحاد مردم از بين برود و همه، ديگري را كمك و مساعدت كنند.
اسلام، فقط نگفته است: «مسلمان كسي است كه ديگر مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند»، بلكه فرموده است: كسي كه صبح كند در حالي كه اهتمامي به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نيست.».
اسلام، به اين‏كه «نان از دهان كسي مگير»، اكتفا نكرده، بلكه گفته است: «كسي كه سير بخوابد و همسايه او گرسنه باشد، مسلمان نيست.».
بدين سان است كه در منطق قرآن شريف، بهترين امم، امتي نيست كه تنها آزاد باشد و گزند او به ديگري نرسد و از فشار و تحميل و اختناق رها باشد، بلكه بهترين امّت آن است كه براي تعالي انسان مسؤوليت پذيرد: «كنتم خير أمّة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر» و در نيكي و پرهيزكاري تعاون داشته باشد: «تعاونوا علي البرّ و التقوي» و آحادش نه تنها هم‏ديگر را نمي‏درند، كه با هم برادرند: «إنّما المؤمنون إخوة»
در ميثاق انبياي سابق هم بر اين مسؤوليت پذيري برتر از آزادي تأكيد شده است، همان گونه كه بر نقض آن عذاب آمده است: «و إذ أخذنا ميثاق بني إسرائيل لا تعبدون إلاّ الله و بالوالدين إحساناً و ذي القربي و اليتامي و المساكين و قولوا للناس حُسنا و أقيموا الصلاة و آتوا الزكاة»
فصل ششم ـ دفع عوامل سلب آزادي انسان در مكاتب آسماني
يك مكتب، وقتي جامع و كامل است كه علاوه بر به رسميّت شناختن نيازهاي حقيقي و فطري انسان، راهكارهاي تحقق آن را در درون خود در نظر گرفته باشد، و نيز عوامل سلب آن را دفع كند، به طوري كه تعاليم آن مكتب، قدرت پاسخ‏گويي تام و تمام به آن نياز را داشته باشد.
برخي مكاتب بشري، در مسأله آزادي اجتماعي انسان، آرايي را مطرح كرده‏اند و از جهتي راه آزادي را ولو به طور ناقص گشوده‏اند، امّا از جهات ديگر نتوانسته‏اند جلوي طغيان مستبدان و خودكامگان را بگيرند، و در نهايت، عدم جامعيّت تعاليم آنان و تك بعدي بودن نگاه آنان به انسان، موجب اسارت او و بي‏رشدي و جهالت مدرن او و سروري خدايان زر و زور و تزوير شده است.
عوامل سلب آزادي اجتماعي سه دسته‏اند:
اوّل، آن دسته عواملي است كه به سلب كنندگان آزادي مربوط مي‏شود، مثل روحيه استكباري و جاه‏طلبي و فساد انگيزي.
دوم، آن دسته عواملي است كه به مسلوب الحريّه‏ها مربوط مي‏شود، مثل جهل و بي‏خبري و بي‏رشدي و ضعف و زبوني و ذلت‏پذيري و سستي، كه موجب نهايت سوء استفاده گروه اوّل از آنان و به بردگي كشاندن ايشان مي‏شود.
سوم، آن دسته عواملي است كه به نظام روابط اجتماعي و نظام سياسي حاكم مربوط مي‏شود، مثل نظام خانوادگيِ ظالمانه و مبتني بر حذف كرامت انساني يك عضو مثل زن، يا نظام اقتصادي ظالمانه كه موجب سلب حقوق و گرسنگي عده‏اي و پرخوري و بهره‏مندي بيش از حدّ عده‏اي ديگر مي‏شود، يا نظام طبقاتي حاكم بر روابط اجتماعي كه انسان‏ها را بر حسب نژاد، رنگ، جنسيت، و امتيازات صنفي و گروهي، به طبقات درجه اوّل و درجه دوم و... تقسيم مي‏كند و براي طبقات خاصي، برتري و براي ديگران دون‏پايه‏گي را به رسميت مي‏شناسد، و حقوق خاصي را له يا عليه هر طبقه‏اي ايجاب مي‏كند، و يا نظام سياسي حاكم بر جامعه و مركز قدرت و حكومت، مثل حكومت طبقاتي و ديكتاتوري، پادشاهي مبتني بر حكومت خانوادگي موروثي و مانند تمركز قدرت و عدم توزيع آن و يا عدم وجود حق نظارت مردم برعملكرد حكام و امور ديگري كه موجب شكل‏گيري يك نظام سياسي استبدادي و حاكميت فرد يا عده‏اي خاص مي‏شود كه براي حفظ قدرت، آزادي مردم را سلب مي‏كند و حق آنان را به رسميّت نمي‏شناسد.
از آن‏چه گفتيم، روشن مي‏شود كه عوامل سلب آزادي، هم دروني است يعني به روحيات انسان‏ها بر مي‏گردد، مانند دسته اوّل و دوم، و هم بيروني و اجتماعي مثل دسته سوم. مكتب كامل و جامع و آزادي بخش، آن است كه قدرت انهدام و دفع همه اين عوامل را داشته باشد و تعاليم آن به طور طبيعي آنها را منتفي كند.
پر واضح است كه عوامل دروني، نقشي بي بديل و شايد مهم‏تر از عوامل بيروني داشته باشند و از آن جهت كه زمينه‏ساز عوامل بيروني هستند رتبه مقدم بر آن شمرده مي‏شوند، و كنار زدن آن لاجرم مهم‏تر و مقدم محسوب مي‏گردد.
مخفي نيست كه مكاتب بشري، تاكنون براي اين عوامل چاره‏اي نينديشيده‏اند و اساساً نگاه آنان به انسان نمي‏تواند اين‏گونه تعاليم را در پي داشته باشد، ولي اديان آسماني، خاصه اسلام، به همه عوامل دروني و بيروني سلب آزادي بشر نظر داشته‏اند و درصدد درمان آن بوده‏اند، و بيش‏ترين تلاش را درا ين جهت كرده‏اند كه انسان بسازند، انساني كه نه ظالم باشد و مستكبر و نه ظلم‏پذير و مستضعف و ناآگاه.
الف) دفع عامل سلب آزادي، در وجود سلب كنندگان
از جمله تعاليم قرآن كريم، اين است كه تكبرورزي بر عبادالله را موجب دوري از رحمت پروردگار مي‏داند و برتري جويي را موجب محروميت از سعادت جاودان، و مي‏فرمايد: «بهشت را براي كساني قرار مي‏دهيم كه اراده برتري در زمين و فساد ندارد و عاقبت خير از آن متقيان و متعهدان است».
در جاي ديگر مي‏فرمايد: «كساني كه به مردم ستم روا مي‏دارند و در زمين فساد و بغي مي‏كنند، برايشان عذاب دردناكي خواهد بود».
اسلام، مردم را به قسط‏ورزي و عدالت‏طلبي دعوت مي‏كند: «اعدلوا هو أقرب للتقوي» و «اقسطوا انّ الله يحب المقسطين».
و عزت و آقايي و قدرت را از آن خداي قاهر مي‏داند و اوست كه به هر كه خواهد آن را مي‏دهد:
«قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء»
و اهل ايمان را حافظ حدود و مرزهاي الهي مي‏داند: «الحافظون لحدود الله و بشِّر المؤمنين»
و پيروي هواي نفس را سبب ظلم و ستم معرفي مي‏كند: «اتبّع الذين ظلموا أهوائهم بغير علم».
و راه رستگاري را افسار زدن بر آن مي‏داند: «و من يوق شحَّ نفسه فاولئك هم المفلحون»
بنابراين، قرآن و تعاليم آسماني‏اش، اولين هدفش آزادي معنوي و دروني انسان است؛ يعني، انسان را از اسارت خواسته‏هاي پَست و رذيلانه رها مي‏كند، كرامت و عزّت و مقام والاي خليفة اللهي او را گوشزد مي‏كند تا از بند نان و نام و سيم و زر و قدرت آزاد شود و براي رسيدن به آنها همنوعان آزاد خود را به زنجير نكشد. لذا در داستان موسي و فرعون، خداي متعال ابتدائاً به موسي و هارون فرمان مي‏دهد كه نزد فرعون بروند و اورا با بياني نرم و دلنشين و فطرت برانگيز، متوجّه خود و خداي خالق او كنند، شايد كه متذكّر و متنبّه شود. بعد هم فرموده است كه از او بخواهيد دست از اسارت بني اسراييل بردارد و آنان را رها كند و به آزادي موسوي بسپارد:
«اذهبا إلي فرعون أنّه طغي و قولا له قولاً ليّناً لعلّه يتذكّر او يخشي» «فأتياه فقولا انّا رسولا ربّك فارسل معنا بني اسراييل و لا تعذّبُهم»
پس تأثير آزادي معنوي انسان در تحقّق آزادي اجتماعي، امري انكارناپذير و بي بديل است. اين، چيزي است كه منحصراً از تعاليم ديني و آسماني ساخته است و علم، چنين قدرتي را ندارد و مكاتب مادي اساساً بر ضد آن ترغيب مي‏كنند.
بدين جهت است كه آزادي اجتماعي ديني هم صداقت‏آميز است؛ يعني، قصد استفاده ابزاري براي صاحبان سرمايه و قدرت در او نيست، بر خلاف آزادي مطرح در دنياي معاصر، و هم عميق و ريشه‏اي و پايدار است، از آن جهت كه با آزادي معنوي و دروني انسان همراه است و روحيه سودجويي و منفعت پرستي مطلق كه مقدمه سلب حقوق ديگران است را از بين مي‏برد و بدين ترتيب مهم‏ترين عامل دروني در ناحيه سلب كنندگان آزادي اجتماعي را منهدم مي‏كند.
ب) دفع عامل سلب آزادي در وجود سلب شوندگان
امّا نسبت به مسلوب الحريه‏ها نيز اديان الهي به‏ويژه دين مبين اسلام، ارزنده‏ترين تعاليم را آورده است، به طوري كه زمينه ظلم پذيري و سلب حقوق و آزادي را از افراد و اجتماع زايل كرده‏اند.
آن‏چه موجب قبول ظلم و رضايت به اسارت و بردگي مي‏شود، يا جهل و بي‏خبري و بي رشدي است و يا ذليل و سست و بي اعتنا بودن نسبت به سرنوشت فردي و اجتماعي، و در هر دو بُعد، اسلام، تعاليم رهايي بخشي آورده است.
در بُعد اول، قرآن كريم، با تأكيد فراوان دعوت به تعقّل و تفكّر و علم و بصيرت كرده است و از اسارت فكري و تعصب و تقليد كوركورانه از سنّت‏هاي غلط قومي انتقاد كرده است، و از اين‏كه انسان لباس ربوبيّت بر تن غير خدا بپوشاند و غير خدا را مدبّر و مالك امور خود قرار دهد، و او را از مقام مخلوقيت و مربوبيت خارج كند، سخت بر آشفته است، حتّي اگر آن غير، ملائك و انبيا و علما باشند:
«ما كان لبشرٍ أن يوتيه الله الكتاب و الحكم و النبوّة ثم يقول للناس كونوا عباداً لي من دون الله... و لا يأمركم أن تتخذوا الملائكه و النبيين أرباباً أيأمركم بالكفر بعد إذ أنتم مسلمون» «اتّخذوا أحبارهم و رهبانهم أرباباً من دون الله»
نيز از مردم خواسته است كه با فراگيري حقايق و تعلّم كتاب، ربّاني شوند و سرسپرده كمال مطلق: «و لكن كونوا ربّانيين بما كنتم تعلّمون الكتاب و بما كنتم تدرسون»
مهم‏ترين رسالت انبياي عظام، تلاوت آيات و تعليم كتاب و حكمت و ساختن روح انسان‏ها معرفي شده است: «هو الذي بعث في الأميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمُهم الكتاب و الحكمة و إن كانوا من قبل لفي ضلالٍ مبين».
انبيا، از انسان امّي و بي‏خبر و بي‏رشد، انساني آگاه و متفكر و عامل مي‏سازند كه با چراغ حكمت در جامعه حركت مي‏كند و در دام فريبكاران و تاريك‏فكران سالوس نمي‏افتد. شكوه و ناله اولياي خدا، بيش از هر چيز، از جهالت و گمراهي مردم است. اميرالمؤمنين، (ع) اين‏چنين فغان دارد:
«إلي الله أشكو من معشر يعيشون جهالاً و يموتون ضلالاً؛؛ به خدا شكايت مي‏كنم از گروهي كه نادان زندگي مي‏كنند و گمراه مي‏ميرند.».
نسبت به بُعد دوم، يعني عامل زبوني و ضعف و ذلّت‏پذير بودن كه موجب از كف دادن گوهر آزادي و رضايت به اسارت است، باز تعليم قرآني و ديني، بالاترين نقش را در پالايش وجود فرد و جامعه از آن دارد؛ چرا كه به فرموده اميرالمؤمنين(ع): «لا يمنع الضيم الذليل و لا يدرك الحق إلاّ بالجدّ».
قرآن كريم، اوّلاً انسان را با حقيقت والا و بالا و شخصيت بزرگ خود آشنا مي‏كند، كرامت و عزت او را به او ياد آور مي‏شود:
«و لقد كرَّمنا بني آدم...و فضّلناه علي كثيرٍ ممّن خَلَقنا»
و اين‏كه مي‏تواند خليفه خداوند در زمين باشد: «إنّي جاعل في الأرض خليفة»
و مسجود ملائك واقع شود: «فقعوا له ساجدين فسجد الملائكة كلّهم أجمعين»
و حامل امانت گران سنگ الهي: «إنّا عرضنا الأمانة علي السماوات و الأرض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفَقنَ منها و حَمَلها الانسان إنّه كان ظلوماً جهولاً»
انساني كه خود را مصداق چنين حقيقتي مي‏بيند، هيچ‏گاه تن به ذلت و خواري و اسارت در برابر انساني ديگر نمي‏دهد و با تكيه بر خداوند از هر قيد و بندي رها مي‏شود.
و ثانياً، به طور مستقيم، روح آزادي را در انسان‏ها تقويّت مي‏كند و به مبارزه با آزادي ستيزان فرامي خواند:
«أُذن للّذين يقاتلون بأنّهم ظلموا و انّ الله علي نصرهم لقدير الذين أخرجوا من ديارهم بغير حق إلاّ ان يقولوا ربّنا الله...» «و الذين إذا أصابهم البغي هم ينتصرون» «و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل»
و فرياد مظلوم را محترم مي‏شمارد: «لا يحب الله الجهر بالسوء من القول إلاّ من ظلم».
به امت‏ها فرمان مي‏دهد، به طاغوت كه منشأ همه فسادها و ظلم‏ها و سلب حقوق انسان‏ها است، كفر بورزند و از او دوري جويند و او را بر سرنوشت خود مسلط نكنند: «و لقد بعثنا في كلّ أمّة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت»
و هيچ‏گاه او را مرجع امور خود قرار ندهند، كه اگر چنين كنند، ايمانشان خيالي بيش نيست: «يريدون أن يتحاكموا إلي الطاغوت و قد اُمِروا أن يكفروا به».
اگر امت‏ها، پيام الهي را كه توسط پيامبران ابلاغ شده بود، به گوش جان مي‏گرفتند و بگيرند، هيچ‏گاه حريّت و كرامتشان به تاراج نمي‏رفت و نخواهد رفت، و فرياد «هيهات منّا الذّلة» آنان، مستبدان و مستكبران عالم را ناكام خواهد گذاشت، بلكه همان طور كه سابقاً اشاره كرديم، قرآن، نه تنها به آزادي‏طلبي و عزت خواهي فرمان مي‏دهد، كه انسان را نسبت به آزادي همه بشريت مسؤول مي‏داند و از نشوريدن عليه ظلم و آزادي ستاني مي‏آشوبد:
«و ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال والنساء و الولدان الذين يقولون ربَّنا أخرجنا من هذه القريه الظالم أهلها و اجعل لنا من لدنك ولياً و اجعل لنا من لدنك نصيراً».
اين اميرالمؤمنين(ع) است كه فرياد مي‏زند: «كونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً» و مي‏فرمايد: «خداوند رحمت كند كسي كه حقي را ببيند و بر او كمك كند يا ظلمي را مشاهده كند و در مقابل او بايستد.».
بدين‏سان است كه قرآن كريم و تربيت يافتگان مكتب و اولياي الهي، با تعاليم ارزشمند خود، انساني پرورش مي‏دهند سرشار از آگاهي و دانايي، با روحي عزّت‏طلب و ظلم ستيز و حق گرا، كه هيچ‏گاه اجازه نمي‏دهد، فريبكاران و برتري جويان و ستمكاران، آزادي او را سلب كنند و او را به بند اهواي خود كشند، بلكه از او چراغي هميشه روشن مي‏افروزند، فرا راه همه آزادي‏خواهان و عدالت‏طلبان عالم كه منطقش اين است: «الموت أولي من ركوب العار».

سراج

 


نوشته شده در   سه شنبه 15 بهمن 1387  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode