اولين بار كه نام پروين اعتصامى در بين فضلا و ادباى ايران شهرت پايدار قابل ملاحظهاى پيدا كرد و با تحسين و اعجاب ياد شد ظاهرا بين سالهاى 1308 تا 1311 شمسى بود كه مجموعه معروف امثال و حكم اثر استاد على اكبر دهخدا در تهران چاپ و انتشار يافت و قبول عام پيدا كرد . دهخدا در اين مجموعه بزرگ چهار جلدى از همان مجلد اول بعضى ابيات پروين اعتصامى را در ضمن امثال و حكم زبان فارسى نقل كرده بود و نام او را در رديف نام شاعران معروف فارسى كه از معاصران وى فقط كسانى مثل ملك الشعراء بهار و اديب پيشاورى و يحيى دولتآبادى و رشيد ياسمى ذكرشان در آنجا آمده بود قرار داده بود .اينكه بعدها هم در لغتنامه دهخدا ( 1338 شمسى ) نام پروين و شرح حال بالنسبه جامعى از او كه ظاهرا قسمتى از آن به خامه مؤلف بود انتشار يافت نشان مىدهد كه در نظر دهخدا شعر پروين ارزش آن را داشت كه تا وى نام او را در رديف شاعران نامآور زبان فارسى نقل و ضبط كند .البته شعر پروين از سالها پيش از نشر امثال و حكم و از حدود سال 1300 شمسى در مجله بهار نشر مىشد و چند سالى قبل از انتشار مجموعه امثال و حكم نيز مؤلف جوان و نوخاستهاى به نام محمد ضياء هشترودى مجموعهاى از نظم و نثر معاصر فارسى را با ملاحظات انتقادى به نام منتخبات آثار ( تهران 1303 ) منتشر كرده بود كه در آن بمناسبت نقل و نقد شعر پروين از وى تحسين بسيار كرده بود اما اظهار تحسين فوق العاده او در حق پروين اعتصامى چون در موارد ديگر با تعريض در حق ديگران همراه بود مايه رنجش برخى شعراى معروف عصر شد و ملك الشعراء بهار را واداشت تا به اين طرز نقد او اعتراض كند ( ديوان بهار 2 8 437
مع هذا بهار هم كه در عين حال با اعتصام الملك پدر پروين دوستى و همكارى داشت و از قريحه و استعداد كمنظير پروين آگاه بود در شعر وى به چشم تقدير و تحسين مىنگريست و چاپ اول ديوان پروين كه دو سالى قبل از وفات پدرش در تهران نشر يافت ( 1314 ) مقدمهاى به قلم بهار داشت كه آكنده از تحسين و تمجيد شاعرانه بود .در اين مقدمه و همچنين در آنچه علامه قزوينى بعد از نشر ديوان در تقريظ آن نوشت و نيز در آنچه به وسيله دهخدا جهت درج در لغتنامه انشاء شد همه جا به تأثير قابل ملاحظهاى كه اشراف و ارشاد ميرزا يوسفخان اعتصام الملك آشتيانى در تهذيب و تقويت قريحه شاعرى پروين داشت اشارت هست و پيداست كه تربيت پدر بايد عامل عمدهاى در تربيت ذوقى شاعره جوان باشد و عشق و علاقه پروين به پدر هم از جاى جاى ديوان پيداست .مرثيهاى كه شاعر در مرگ پدر دارد و قطعهاى كه براى لوح مزار خويش سروده است نيز حاكى از آن است كه زندگى شاعر بعد از وفات پدر بيشتر در تلخى و حسرت گذشته است و ياد مردى كه شاعر تربيت ذوق و پختگى طبع خود را مرهون اوست زندگى او را بعد از پدر به سوگ و دردى دايم تبديل كرده بوده است.
اعتصام الملك پدر پروين كه در دى ماه 1316 در تهران وفات يافت مترجم و نويسندهاى نامدار و اديب و محققى كتابشناس بود .وى در عين حال روزنامهنگارى با ذوق بود در هنر خط از سرآمدان عصر محسوب مىشد در زبان تركى و فرانسه تبحر داشت و در زبان عربى هم نويسندهاى چيرهدست بود .مجلّه بهار كه اولين اشعار پروين در آنجا انتشار يافت به مديريت او نشر مىشد و در طى دو سال انتشار خويش مقام برجستهاى در بين مطبوعات ايران پيدا كرد .اعتصام الملك از پيشروان تجدد نثر فارسى محسوب مىشد و آنچه در اين مجله و در مطبوعات ديگر به قلم وى انتشار يافت وى را نويسندهاى پرمايه با قريحه رمانتيك و با تبحر در زبان فارسى نشان مىداد .وى در ادب عربى هم تبحر داشت و مىگويند عربى را هم با همان لطف بيانى كه در فارسى داشت مىنوشت .مندرجات مجلّه بهار آشنايى وى را با نام و آثار تعدادى از نويسندگان اروپايى نشان مىدهد.
تربيت و مراقبت چنين پدرى پروين را كه قريحه ادبى قابل ملاحظه داشت البته وراى ممارست در سنتهاى ادب فارسى با ادبيات اروپايى هم آشنا مىداشت خاصه كه تحصيل در مدرسه دخترانه امريكايى نيز وى را به زبان انگليسى آشنايى مىداد و مايه ذوق او را چاشنى تازه مىبخشيد.
در خانه مردى كه در زبان و ادب فارسى و عربى تبحر كامل داشت و نشر مجله و تصدى رياست كتابخانه مجلس هم او را دايم با مطبوعات تازه و با نسخههاى خطى و چاپى كتب مهم فارسى و عربى مربوط و مأنوس مىداشت البته قريحه پروين مىتوانست بشكفد آثار ارزنده پديد آرد و راه كمال بپيمايد .خاصه كه معاشران پدرش كسانى مانند على اكبر دهخدا ملك الشعراء بهار حاج سيد نصر الله تقوى و امثال آنها بودند كه جمله از اكابر شعر و ادب عصر به شمار مىآمدند و البته دختر جوان را در كار شعر و شاعرى ارشاد و تشويق مىكردند .از اين ياران ملك الشعراء بهار استاد شعر خراسانى بود و مخصوصا با آثار فرخى و انورى و معزى آشنايى خاص داشت .سيد نصر الله تقوى جامع و مصحح ديوان ناصر خسرو بود و در عين حال بطرز سنايى و احيانا به تتبع اشعار او علاقه مىورزيد .دهخدا با مثنوى مولانا و با حديقه سنايى مأنوس بود و غير از تقليد و تتبع شعر قدما در نظم مسمطهاى جديد و توصيف موضوعات جارى قدرت قريحه خاصى داشت .خود اعتصام الملك هم چنانكه از لحن نوشتههاى وى بر مىآيد در زبان شاعران بزرگ گذشته مثل سعدى و فردوسى و نظامى تبحر داشت .عباس اقبال و ديگران هم كه بيش و كم با مجلّه بهار همكارى داشتند به شيوههاى شعر قدما علاقه نشان مىدادند.
از اينجاست كه تأثير شعر قدما و وارثان شيوه آنها در آن عصر در كلام خانم پروين و در قالبهاى بيانى و انديشههاى اخلاقى و اجتماعى او بهطور محسوسى مجال جلوه يافت .اينكه غالب مسمطهاى ديوان پروين وزن و لحن مسمط مرثيهگونهاى را دارد كه دهخدا به ياد جهانگيرخان صور اسرافيل گفته است اينكه قصايد وى غالبا بر شيوه ناصر خسرو و احيانا نزديك به طرز بيان سنايى و مسعود سعد و ظهير واقع شده است اينكه قطعات او از تأثير انورى گهگاه خالى نيست و بعضى مثنوياتش يادآور نظامى و مولوى و سعدى است بىشك يادگار دوران تربيت و ارشاد پدر و دوستان پدر را در كلام پروين نشان مىدهد.
مع هذا در آنچه پروين از شيوه فكر يا بيان قدما تقليد مىكند و حتى در آنچه شعر وى ترجمه يا نقل مضمون شاعر بيگانهاى بنظر مىرسد كلام وى بقدرى صبغه شخصى دارد كه به دشوارى مىتوان نشانهاى از اخذ و اقتباس را در كلام وى بدست آورد .
از جمله در قطعه اشك يتيم كه با اين بيت ( ديوان شماره 57 ) آغاز مىشود:
روزى گذشت پادشهى از گذرگهى
فريادِ شوق از سر هر كوى و بام خاست
قافيه شعر و قسمتى از مضمون آن نشان مىدهد كه گوينده نبايد از توجه به يك قطعه معروف انورى غافل مانده باشد .اما قطعه انورى كه طى آن شاعر لعل و مرواريد طوق والى و درّ و ياقوت ستام مركب او را خون ايتام و اشك اطفال فقيران شهر نشان مىدهد در واقع جز گفت و شنود سادهاى بين زيركى با ابلهى نيست:
آن شنيدستى كه روزى زيركى با ابلهى
گفت كاين والىِّ شهرِ ما گدايى بيحياست
پروين هم هر چند در قطعه خويش تقريبا همين معنى را تقرير مىكند و قافيه شعر نه وزن آن نيز ارتباط آن را با كلام انورى محتمل مىسازد ليكن وى قطعه را با افزودن تصويرهاى زندهاى تنوع و تحرك مىبخشد با توصيف عبور موكب پادشاه و غلغله تماشائيان كه بر كوى و بام براى مشاهده كوكبه وى ازدحام مىكنند و با اين شگرد كه در اين انبوه غلغله يك كودك يتيم و يك پيرزن گوژپشت در بين جمعيت مجالى براى گپ زدن در باب منشأ ثروت و جلال پادشاه مىيابند مضمون مأخوذ يا مسبوق را حالت نمايشى مىدهد آن را از صورت يك گفت و شنود ساده خارج مىكند و وقتى از زبان كودك يتيم كه هرگز به عمر خويش هيچگونه جواهر پربها نديده است درباره آن چيز تابناك كه بر تاج پادشاست طرح سؤال مىكند كلام گوينده لطف و ظرافت خاص پيدا مىكند و جواب پيرزن هم كه بههيچوجه مخاطب واقعى سؤال كودك نيست حالت بلفضولى تيپ اينگونه زنان كوچه را بهتر تصوير مىكند و اينهمه به كلام پروين زيبايى خاصى مىدهد كه در سخن انورى نيست هر چند سلاست و انسجام كلام انورى براى پروين حاصل نيست .قطعه مست و هشيار پروين ( ديوان شماره 185 ) هم كه در طىّ آن به شيوه آنچه نزد علماء بلاغت اسلوب حكيم نام دارد سؤال و جوابى رندانه و پر نكته بين مست و محتسب را بهانه نقد و طرح پارهاى مسائل دقيق اخلاقى و فلسفى مىسازد يادآور قصهاى مشابه در دفتر دوم مثنوى است و اينكه لفظ نيمشب بدون آنكه در آغاز قصّه پروين آمده باشد ناگهان از زبان مست در دفع پيشنهاد محتسب در رجوع به قاضى از زبان او به بيان مىآيد قطع نظر از ساير قراين ارتباط قطعه پروين را با حكايت مثنوى نشان مىدهد ترديدى در اين باب كه همين قصه مثنوى بايد منشأ الهام پروين بوده باشد باقى نمىگذارد مع هذا مضمون گفت و شنود در كلام پروين لطف خاصى به حاضر جوابى مست مىدهد كه در كلام مولانا مطرح نيست بعلاوه اينكه پروين از زبان مست تفاوت اهل طريقت را با اهل شريعت به ايهام بيان مىكند و مثل آنچه در منظومه دزد و قاضى ( ديوان شماره 100 ) نشان مىدهد قاضى را هم مثل خود اهل هرگونه گناه و بدكارى توصيف مىكند نقد اجتماعى او را عمق و تأثير خاص مىبخشد و جنبه شخصى فكر پروين را كه البته در جاى خود ينجا و جاهاى ديگر از مولانا و مثنوى او تلقى الهام مىنمايد به طور بارزى نشان مىدهد .مسمط معروف ياد ياران ( ديوان شماره 206 ) كه خطابى لطيف و عبرتآميز به يك پيكر موميايى مصر باستانى است مأخوذ از يك قطعه معروف شاعرى انگليسى به نام هوراشيو اسميت H.Smith( 1840 1779 ) است كه اصل آن را ظاهرا از ترجمه فرانسوى اعتصام الملك در مجلّه بهار سال دوم ( شماره 2 رمضان 1339 ) ترجمه و نشر كرده است اما كسى كه مسمط پروين را در ديوان مىخواند و از ترجمه شعر ه .اسميت در مجله بهار واقف نيست با تعجب از خود مىپرسد كه اين پيكر موميايى را پروين در كدام موزه دنيا ديده و در طى كدام مسافرت خارج ممكن است مشاهده كرده باشد كه با اين لحن عميق و عبرت انگيز با آن گفت و شنيد مىكند قدرت تعبير و مهارت فنى پروين در نقل مضمون اين قطعه معروف مخصوصا از آنجا پيداست كه مراد گوينده را بدون نقل و تكرار نامهاى خاصى كه مربوط به مصر باستانى است و در اصل قطعه هم هست به زبان شعر كلاسيك فارسى بىهيچ لغزش و بىهيچ اطناب به بيان مىآورد .چنانكه فى المثل به زحمت مىتوان تصور كرد اين ابيات وى در آن قطعه .
اين دست كه گشته است پُر چين
بوده است چو شاخهاى برومند ...
شايد كه به بزمگاه فرعون
پيموده و داده ساغرى چند
از اين ترجمه پدرش ( بند چهارم ) الهام گرفته باشد اين دست كه به پهلوى تو پر چين شده شايد با فرعون ميگسارى كرده و تعاطى اقداح نموده ...و يا آنچه در اين گفته پروين هست:
زاندم كه تو خفتهاى درين غار
گردنده سپهر گشته بسيار
بس پاكدلان و نيككاران
آلوده شدند و زشت كردار ...
از مضمون اين ترجمه اعتصام الملك ( بند ششم ) از وقتى جسد تو در اين صندوق خوابيده است بسى تبدلات و انقلابات ديده ...اخذ شده باشد .البته زبان محكم و استوار شعر كلاسيك پروين با زبان ساده اما زيباى روزنامهاى خاص اعتصام الملك هم نسبت ندارد و پيداست كه شاعر قدرت بيان شاعرانه را بيش از آنكه مديون انشاء پدر باشد به ممارست و مطالعه در آثار قدما مرهون است .مضمون نغمه رفوگر ( ديوان شماره 195 ) را هم شاعر ما به احتمال قوى از آنچه بوسيله اعتصام الملك در مجله بهار تحت عنوان نغمه پيرهن به فارسى نقل شده است بايد الهام گرفته باشد اما قدرت قريحه گوينده چنان لطف و صلابتى به كلام پروين داده است كه اين نغمه عميق پرشور و درد را با آن شكايت تلخ و بيان ساده روزنامهاى كه در انشاء اعتصام الملك هست نمىتوان طرف نسبت يافت .
شعر مسمط گونهاى هم كه تحت عنوان اى گربه ( ديوان شماره 62 ) در خطاب به گربهاى گمشده دارد و انس و علاقه بانوى جوانى را به يك گربه خانگى كه مايه انس اوست تصوير مىكند يادآور يك قصيده عربى است از شاعرى به نام ابو بكر نهروانى معروف به ابن العلاّف ( وفات 319 ) كه هر چند مرثيه در باب گربهاى است كه همسايگان شاعر او را كشتهاند و گربه گمشدهاى نيست باز از پارهاى جهات با شعر پروين بىشباهت نيست و قسمت عمدهاى از اين قصيده در وفيات الاعيان ابن خلكان ( شماره 164 ) مذكور است و هر چند مطلع آن:
يا هرُّ فارقتنا و لم تَعُدِ
و كنتَ عندى بمنزل الولد
بىشباهت به مطلع مسمط پروين:
اى گربه تو را چه شد كه ناگاه
رفتى و نيامدى دگربار
بنظر نمىرسد و او نيز تا حدى مثل پروين كرّ و فرّى را كه گربه از دست رفته در شكار موش و رغ و ماهى داشت با حسرت ياد مىكند مع هذا تصويرهايى كه پروين از بازيها و شيطنتهاى گربه ويش طرح مىكند اصالت تجربه او را نشان مىدهد و روح مادرانه شاعر كه گربه را به سبب رك كردن فرزندان سرزنش مىكند نيز چنان صميمانه است كه مجرد اين شباهت را براى تصور ارتباط بين مضمون شعر پروين با كلام ابن علاف قابل استناد نشان نمىدهد و هر چند با احاطهاى كه اعتصام الملك به شعر و ادب عربى دارد اينكه مضمون آن را هم وقتى براى دختر شاعر خويش تقرير كرده باشد مانعى ندارد ظاهرا احتمال اخذ و اقتباس در اين مورد پذيرفتنى نمىنمايد خاصه كه مضمون هم عام و مشترك و مربوط به زندگى هر روزينه دختران خانه نيز هست و احساس دلسوزى و شفقت پروينى هم كه در قطعه وى پيداست اصالت دارد و با وجود تجربه زندگى عادى براى شاعرهاى مثل او بيانش به مأخذ الهام حاجت ندارد .
مضمون قصايد پروين كه قسمت عمده آنها در سبك ناصر خسرو و سنايى است دقايق اخلاقى و تربيتى است و شيوه بيان وى در اينجا از آنگونه است كه نزد شاعران قديم از خاقانى و ظهير تا كمال اسمعيل و سعدى سابقه دارد و خاقانى در قطعه معروف خويش در باب عنصرى از آن به شيوه تحقيق تعبير مىكند كه در عين حال نزد خود او مفهوم زهد و وعظ را هم متضمن است .مع هذا مضمون وعظ و تحقيق پروين هر چند شامل تحذير از تعلقات دنيوى هست متضمن الزام ترك دنيا و التزام فقر و تجرد صوفيانه نيست .از اين رو سعى در ايجاد دنيايى بهتر و اهتمام در رفع ظلم و بيدادى را كه در جامعه عصرى هست بر مخاطب الزام مىكند و پيداست كه نيل به كمال مرتبه انسانى را بدون رهايى از بيعدالتيهاى اجتماعى ممكن نمىداند و براى رفع اين بيعدالتيها هم ترك دنيا و تحقير متاع دنيوى را توصيه نمىكند .در عين آنكه حصر توجه به متاع دنيوى را شايسته مقام انسانى نمىداند سعى و عمل را هم براى اجتناب از حيات كاهلانه و بىثمر الزام مىكند .آشكارست كه اين طرز تلقى هم انعكاسى از آرزوهاى بر باد رفته جامعه عصر جوانى خود اوست كه نتوانست بين سعى و عمل با تربيت و اخلاق انسانى پيوند و تعادل بوجود آورد .
همدردى صميمانه با طبقات محروم جامعه پروين را مورد علاقه كسانى كه از زبان اين طبقات سخن مىگويند و به هر عنوان كه هست حق پايمال گشته آنها را مطالبه مىكنند مىدارد .شايد همين نكته سبب شد كه در سالهاى بلافاصله بعد از شهريور بيست اشعار پروين گهگاه مورد تحسين فوق العاده بعضى منتقدان و نويسندگان نسل جوان واقع شد و مبالغهاى كه در اهميت اين جنبه از انديشه و هنر او رفت جهات ديگر شخصيت و تعليم او را كه الزام دين و اخلاق و تقوى و عمل بود ظاهرا تا حدى تحت الشعاع قرار داد .بدون شك اين همدردى كه او را با تجربه محنت مرد رنجبر كودك يتيم و برزگر فقير آشنا نشان مىدهد حاكى از عمق احساس انسانى و اخلاقى اوست اما توجه به آلام فقرا در نزد وى بدان معنى نيست كه ريشه فقر آنها را گهگاه در اجتناب آنها از سعى و عمل نشان ندهد و نيل به استقرار عدالت اجتماعى را به جهد و كوشش موقوف ننمايد .با آنكه در خطاباى رنجبر ( شماره 61 ) وى را به مطالبه حق خود تشويق مىكند و حتى در اين كار از اعمال خشونت هم وى را منع نمىكند نظم و عدالت اجتماعى كه پروين جستجو مىكند در مجرد اين معنى تحقق پيدا نمىكند آنچه مطلوب اوست و به اعتقاد او استقرار عدالت و غلبه خير و محبت را در عالم ممكن مىسازد تربيت اخلاقى است كه بين ايمان و عمل تعادل بوجود مىآورد و زندگى انسانى را از حدّ ارضاء شهوتهاى جسمانى و نيازهاى مادى برتر نشان مىدهد و آنچه را مربوط به خور و خواب و خشم و شهوت و وابسته به زندگى عادى بهيمى انسانهاى عادى است درخور دلبستگى و مايه خرسندى نمىداند .
پروين قبل از هر چيز شاعر تربيت و شاعر اخلاق است اما تربيت و اخلاق او مبتنى بر انديشه عرفانى است .عرفان او هم غير از تصوف اسلامى از سرچشمه تعليم افلاطون و مكتبهاى گنوسى و نوافلاطونى آب مىخورد و بههمين سبب به مسأله روح و نجات اهميت خاص مىدهد .روح در نزد او در عالم تن و در حصن بىامان دنياى جسم مسجون و محبوس است از صحبت تن كه بدان محكوم است دايم فرو مىكاهد و رنج مىبرد ( قصايد شماره 36 ) و كمال آن در رهايى از تمام تعلقات دست و پاگيرى است كه او را در عالم تن زندانى مىدارد ( ديوان شماره 114 ) .از اين روست كه بدون رهايى از حرص و آز و از جميع صفات بهيمى نيل به كمال برايش ممكن نيست و شك نيست كه اين فاصلهگيرى از حيات حيوانى اشتغال به رياضت و ترك سعى و عمل را هم مثل آنچه در تعليم بعضى از صوفيه جلوه دارد الزام نمىكند .اينجاست كه تعليم اخلاقى پروين بر مبناى عرفان مبتنى مىشود و در عين حال با سعى و عمل هم پيوند استوار مىيابد .عرفان پروين با همان تمثيلها و تصويرهايى كه نزد امثال سنايى و عطار و سعدى و مولانا جلال الدين هست به بيان مىآيد و در پارهاى موارد تحت تأثير آنهاست .چنانكه منظومه پايمال آز ( شماره 75 ) جولاى خدا ( شماره 90 ) و لطف حق ( شماره 182 ) او از لحن و فكر مولانا و منظومه جامه عرفان ( شماره 87 ) صيد پريشان ( شماره 137 ) و كعبه دل ( شماره 157 ) او از سوز و حال عطار نشان دارد و با اينهمه در تمام اينگونه تمثيلات و مناظرات كه طرز بيان سعدى و سنايى و نظامى و انورى و ابن يمين هم در آنها گهگاه هست چيزى از روح عصر از عرفان مبنى بر سعى و عمل و از كمال مطلوب انسانى در مفهوم جامع و عصرى آن جلوه دارد و اين جمله استقلال فكر و در عين حال اصالت هنر پروين را بنحو انكارناپذيرى برجسته مىسازد .قطعهاى كه پروين براى سنگ مزار خود سروده است ( شماره 209 ) غلبه فكر مرگ و انديشه تزلزل حيات انسانى را در روح او نشان مىدهد .اين فكر تزلزل و فنا كه كلام او را با آنچه در بعضى سخنان ناصر خسرو و سعدى هم هست تا حد زيادى نزديك مىدارد بيشتر بر انديشه عرفان و نجات روح مبتنى است .مثل آنچه اين فكر در نزد امثال خيام و ابو العلاء المعرى بدان منتهى مىشود منجر به انديشه اغتنام فرصت عيش و الزام حيات اپيكورى نيست .مع هذا احساس مرگ و فنا در نزد وى ريشه قوى دارد و مثل بيدارى يك غريزه ترس از مجهول بنظر مىآيد .وقتى در طى اين قطعه با رهگذر بيخيال در طى خطاب عارفانه خويش مىگويد:
هر كه باشى و ز هر جا برسى
آخرين منزل هستى اين است
لحن عبرتآميز و آكنده از درد و حسرت كوروش باستانى بخاطر مىآيد كه با همين احساس عميق انسانى آنگونه كه اسكندر بر لوح مزار وى خواند چنانكه از روايت پلوتارك ( اسكندر 90 ) بر مىآيد بر سنگ گور خود به عابر مغرور اندرز داده بود كه اى مرد هر كه باشى و از هر كجا كه بيايى زيرا مىدانم كه خواهى آمد بر اين پاره خاك كه پيكر مرا در بر گرفته است رشگ مبر درباره شيوه شاعرى و قالبهاى فكرى و بيانى پروين اين اندازه مىتوان گفت كه نشان اصالت در آنها همهجا پيداست و ضرورت حفظ ميراث قدما در عصر حيات او هنوز در محيط ادبى و فكرى عصر بيش از آن غلبه داشت كه فكر عصيان بر ضدّ آنها را خاصه در محيط تربيتى شاعر در ذهن او راه تواند داد .با اينهمه تنوع قالبها مضمونهاى مأخوذ از حيات هر روزينه و شيوه مناظره پردازى بين اشياء بيجان كه مختصات عمده شعر او را رنگ تازهاى مىدهد دنياى انديشه او را پر از شور و احساس شاعرانه نشان مىدهد و اينهمه در كلام او از جوش فكر و از تازگى و اصالت راستين حاكى است .اينكه علاّمه قزوينى در تقريظ مختصرى كه بر ديوان پروين مىنويسد وى را خنساء عصر و رابعه دهر مىخواند ( مجله مهر سال سوم 1314 900 ) به هيچوجه متضمن نفى اصالت و تازگى كلام او نيست . 1
پي نوشت :
( 1 ) .دكتر عبد الحسين زرّينكوب دفتر ايّام نشر معين علمى تهران 1365 صص 53 62 .نويسنده: دكتر عبد الحسين زرينكوب