«عابس بن ابيشبيب» پيك ويژه مسلم بن عقيل براي رساندن نامه مردم كوفه به امام حسين (ع) بود و «جنادة بن حارث» علاوه بر خون خويش، پسر خود را هم فداي اسلام كرد.
به گزارش خبرنگار آيين و انديشه فارس، قيام حسيني با همه رمز و رازهاي آشكار و نهانش، شاهدي براي از جان گذشتگي و ايثار افلاكياني است كه بدون توجه به ظواهر دنيايي، زيباترين و خوشترين عاقبتها را براي خود خريداري كردند.
شهداي كربلا را بايد جزو برترين انسانهاي تاريخ و همنشين انبياء و اولياء در بهشت جاويدان خدا ناميد.
اين سلسله مطالب، نوشتاري كوتاه از شرح حال تعدادي از اولياي دشت نينوا با استناد به دانشنامه امام حسين (ع) است كه در اين بخش «عابس بن ابي شبيب» و «جنادة بن حارث» معرفي ميشوند.
* «عابس بن ابي شبيب»
عابس بن ابي شبيب شاكري ـ كه عابس بن شبيب شاكري نيز ناميده شده ـ يكي از دلاورترين و كوشاترين ياران امام حسين (ع) بوده است.
وي نخستين كسي است كه وقتي مسلم (ع) نامه امام حسين (ع) را در خانه مختار براي جمعي از شيعيان كوفه قرائت كرد، از جا برخاست و پس از حمد و ثناي خداوند متعال گفت: «اما بعد، من از حال و روز مردم به تو نميگويم و نميدانم كه در دل آنها چه ميگذرد و كدام يك از آنها به تو نيرنگ ميزنند. به خدا سوگند، از آنچه در دل خودم ميگذرد به تو ميگويم. به خدا، هر گاه دعوت كنيد، پاسخ ميدهم و در كنار شما با دشمنان ميجنگم و شمشيرم را در راه شما ميزنم تا خدا را ديدار كنم و از اين كار جز رسيدن به آنچه در پيش خداست قصدي ندارم.»
پس از او حبيب بن مظاهر ايستاد و براي ياري امام (ع) اعلام آمادگي كرد و سخنان اين دو نفر زمينه را براي بيعت مردم فراهم كرد.
عابس، نامه مسلم به امام (ع) را به مكه برد و در صحنههاي مختلف نهضت امام حسين (ع) حضور جدي داشت. سخنان او هنگام وداع با امام حسين (ع) در روز عاشورا حاكي از نهايت ايمان، ايثار و عشق او به خاندان پيامبر (ع) است. وي خطاب به امام (ع) گفت: «اي ابا عبدالله! چيزي عزيزتر از جانم براي جلوگيري از كشته شدن تو و ستم بر تو، ندارم. پس بدرود.»
هنگامي كه سپاه دشمن از دلاوريهاي او به ستوه آمد، عمر بن سعد دستور داد كه از هر سو با سنگ به او حمله كنند. عابس با ديدن اين صحنه، چنان به وجد آمد كه از «كلاهخود» خود را از سر برداشت و «زره» از تن به در كرد و بدون كلاهخود و زره، از سنگباران دشمن، استقبال كرد.
راوي در بيان شجاعت او ميگويد: «پس از شهادت عابس، سرش در دست عدهاي بود كه هر يك از آنها مدعي بودند او را كشتهاند. وقتي دعواي خويش را نزد عمر بن سعد بردند. گفت: دعوا نكنيد. او را يك نفر، نكشته است.»
در «زيارت رجبيه» و «زيارت ناحيه مقدسه» آمده است: «سلام بر عابس بن شبيب شاكري!»
در كتاب «انسابالاشراف» آمده است: گفتهاند: «هنگامي كه باقيمانده ياران امام حسين (ع) ديدند كه نميتوانند خود حسين (ع) را از دسترس دشمن، دور نگاه دارند، براي شهادت به رقابت پرداختند و پيش روي حسين (ع) به جنگ پرداختند تا كشته شوند.
عابس بن ابي شبيب آمد و گفت: «اي ابا عبدالله! به خدا سوگند، نميتوانم قتل و ستم را با چيزي عزيزتر از جانم از تو دور كنم. پس خداحافظ.»
سپس با شمشيرش به نبرد پرداخت و مردم به سبب شجاعتش از او ميگريختند. سپس از همه سو به او هجوم آوردند تا به شهادت رسيد.»
همچنين در «تاريخ الطبري» به نقل از ابو مخنف درباره شرح حال عابس آمده است: محمد بن قيس برايم گفت كه سپس عابس بن ابي شبيب گفت: «اي ابا عبدالله! به خدا سوگند بر روي زمين از دور و نزديك كسي را ندارم كه از تو برايم عزيزتر و دوست داشتنيتر باشد. اگر ميتوانستم كه قتل و ستم را با چيزيز عزيزتر از جان و خونم از تو برانم چنانم ميكردم. خداحافظ، اي ابا عبدالله خدا را گواه ميگيرم كه من بر راه تو و راه پدرت هستم.» سپس با شمشير آخته به سوي آنان رفت، در حالي كه جاي ضربتي بر پيشانياش بود.
«نُمَير بن وَعْله» از مردي از تيره بني عبد از قبيله همدان به نام ربيع بن تميم ـ كه در روز عاشورا، حضور داشته است ـ برايم نقل كرد كه گفت: «وقتي عابس جلو ميآمد او را شناختم؛ زيرا در جنگها او را ديده بودم. او از شجاعترين مردمان بود. گفتم: اي مردم اين شير سياه است. اين ابن ابي شبيب است. هيچ يك از شما به ميدان او نرود.»
او فرياد برآورد: «يك تن در برابر يك تن»
عمر بن سعد گفت: «او را با سنگ بزنيد.»
از هر سو او را سنگباران كردند. چون چنين ديد زره و كلاهخودش را افكند و به آنان حمله برد. به خدا سوگند ديدم كه بيش از دويست تن را حريف ميشود و دور ميسازد. سپس از هر سو به او حمله آوردند و به شهادت رسيد.
سرش را در دست مردماني با ساز و برگ جنگي ديدم كه هر يك ميگفت: «من او را كشتهام.»
نزد عمر بن سعد آمدند. او گفت: «دعوا نكنيد. اين را يك نيزه نكشته است با اين سخن آنها را از هم جدا كرد.»
در «مثيرالاحزان» نيز آمده است: عابس بن ابي شبيب شاكري همپيمان بني شاكر، آمد. حسين (ع) به او فرمود: «اي ابو شوذب! چه قصدي داري؟»
گفت: «همراه تو ميجنگم»
سپس به حسين (ع) نزديك شد و گفت: «اگر ميتوانستم كه با چيزي عزيزتر از جانم از تو حفاظت كنم اين كار را ميكردم.»
سپس پيش رفت، ولي هيچ جنگجويي براي نبرد با او پيش نيامد. زياد بن ربيع بن ابي تميم حارثي گفت: «اين فرزند ابو شبيب شاكري و فردي نيرومند است.
كسي به سوي او بيرون نرود. به سوي او سنگ پرتاب كنيد.
آنها هم سنگبارانش كردند تا كشته شد.
* جنادة بن حارث و فرزندش عمرو
جنادة بن حارث سلماني يا انصاري، كه با نامهاي مختلفي مانند: جابر بن حارث سلماني، جبار بن حارث سلماني، جيّاد بن حارث سلماني مرادي، حيان بن حارث سلماني اَزدي، حيان بن حارث، حسان بن حارث و حباب بن حارث از او ياد شده است.
طبري از او با نام جابر بن حارث سلماني، ياد ميكند و او و چند تن ديگر را از اولين جنگآوران و از نخستين شهيداني ذكر ميكند كه همگي در يك مكان به شهادت رسيدند.
ابن شهر آشوب نيز او را با نام «حباب بن حارث» جزو شهداي حمله اول دشمن بر ميشمرد.
ابن كلبي، حيان بن حارث را جزو شهداي كربلا ميداند. برخي منابع جنادة بن حارث انصاري و پسرش عمرو را از شهداي كربلا شمردهاند كه ظاهراً همان جنادة بن حارث سلماني باشد.
وي در روز عاشورا با خواندن اين اشعار به صف دشمن حملهور شد و جنگيد تا به خيل شهيدان پيوست:
من جناده پسر حارثم
نه ناتوانم و نه شكننده بيعتم
تا آن زمان كه وارثم
بر بالاي جسد متلاشي شدهام بر روي خاك، بايستد.
سپس به دشمن هجوم برد و آنقدر به نبرد ادامه داد تا كشته شد. آنگاه پس از او پسرش عمرو بن جناده به سوي ميدان رفت در حالي كه ميخواند:
گلوي پسر هند را بفشار و تيربارانش كن
با سوارگان انصار، در درون خانهاش،
با مهاجراني كه تيرهايشان رنگين است،
از خون كافران، در زير گرد و غبار؛
تيرهايي كه در روزگار محمد (ص) رنگين شدند
و امروز از خون فاجران رنگين ميشوند
و امروز رنگين ميشوند، با خونهاي گروهي كه
قرآن را به منظور ياري اشرار، كنار گذاشتند،
در طلب خونهايشان در بدر، برآمدند و رو برگرداندند
با تيزي شمشيرها و نيزههاي خطرناك.
به خداوند ـ كه پروردگار من است ـ سوگند كه همواره ميزنم
فاسقان را با شمشير تيز برنده!
اين، امروز بر من، حق واجبي است
و [گر نه] در همه روزها، [وقت] در آغوش گرفتن و گفتوگوست.
در «زيارت ناحيه» آمده است: «سلام بر حيان بن حارث سلماني ازدي!»
نام وي، در «زيارت رجبيه» هم آمده است.