ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : دوشنبه 18 تير 1403
دوشنبه 18 تير 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 6 دي 1389     |     کد : 13268

«شمر» جنايت‌كاري كه امام حسين (ع) او را نفرين كرد

شمر به خيمه امام حسين (ع) يورش برد و با نيزه به آن كوبيد و گفت: آتش بياوريد تا خيمه را با ساكنانش آتش بزنم! امام حسين (ع) به او فرمود: «اي پسر ذي ‌الجوشن! تو آتش مي‌خواهي تا خانواده مرا بسوزاني؟! خدا به آتش بسوزاندت!»

 شمر به خيمه امام حسين (ع) يورش برد و با نيزه به آن كوبيد و گفت: آتش بياوريد تا خيمه را با ساكنانش آتش بزنم! امام حسين (ع) به او فرمود: «اي پسر ذي ‌الجوشن! تو آتش مي‌خواهي تا خانواده مرا بسوزاني؟! خدا به آتش بسوزاندت!»

به گزارش خبرنگار آيين و انديشه فارس، تاريخ اسلام از قاتلان امام حسين (ع) به عنوان شقي‌ترين و بي‌رحم‌ترين افراد ياد مي‌كند. افرادي كه به طمع درهم و دينار و در بالاترين حالت، حكومت ري و قباي حكمراني بر گروه مردمان، خون فرزند رسول گرامي اسلام (ص) را كه به خون خدا «ثارالله» تعبير شده است، ريختند.
با خبر شدن از سرنوشت اين افراد پست و دون‌مايه بعد از جناياتي كه در كربلا و عاشوراي حسيني انجام دادند، موضوعي است كه كنجكاوي مسلمانان و به خصوص شيعيان و دوست‌داران اهل بيت عصمت و طهارت (ع) را برانگيخته است، به همين دليل با كنكاش در دانشنامه 14 جلدي امام حسين (ع) كه به همت انتشارات دارالحديث قم منتشر شده است و پديدآورندگان آن مدعي‌اند كه كامل‌ترين و معتبرترين مقتل است، سرنوشت محتوم جانيان دشت كربلا را استخراج كرديم. در اين سلسله گزارش، سرنوشت يزيد بن ‌معاويه، عبيدالله ‌بن‌ زياد، عمر بن سعد، شمر بن‌ ذي‌ الجوشن، عمرو بن‌ حجاج، حرملة‌ بن ‌كاهل، خولي‌ بن‌ يزيد، سنان‌ بن‌ انس، زرعه، قيس ‌بن ‌اشعث، عبدلله ‌بن ‌عقبه، عبدالله ‌بن‌ ابي‌ حصين، عبدالرحمان ‌بن ‌ابي ‌خشكاره بجلي و حصين‌ بن‌ نمير با استفاده از مستندات دانشنامه 14 جلدي امام حسين (ع) بيان مي‌شود و بخش چهارم نيز مربوط به شمر بن ذي‌الجوشن است كه تاريخ او را قاتل نهايي امام حسين (ع) معرفي مي‌كند.

* شمر بن ذي‌الجوشن

ابو سابغه شمر بن ذي‌الجوشن ضباب بن كلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة بن معاويه بن بكر بن هوازن بن منصور، از نقش‌آفرينان اصلي جنايات كربلاست. او زشت رو و زشت‌كردار بود.
شمر در جنگ صفين،‌ همراه امام علي (ع) با امويان جنگيد و حتي مجروح گشت؛ اما پس از آن، دچار سوء عاقبت شد و به هواداران آنان پيوست. گواهي وي بر ضد حجر بن عدي، موجب شهادت اين مرد بزرگ در مرج عذرا شد. او همچنين در پراكندن كوفيان از اطراف مسلم، نقشي مؤثر داشت و در واقعه كربلا موجب شد كه ابن زياد، پيشنهاد عمر بن سعد را نپذيرد و خود، مأموريت ابلاغ پيام تهديد‌آميز عبيدالله به عمر بن سعد را ـ كه دستور يورش همه‌جانبه به امام حسين (ع) و يارانش، يا واگذاري فرماندهي به شمر بود ـ به عهده گرفت. البته پس از آن عمر بن سعد، خود، فرماندهي جنگ با امام (ع) را پذيرفت و شمر، فرمانده جناح چپ سپاه شد.
شمر، هنگامي كه جنگ تن به تن امام حسين (ع) را در اوج تنهايي و بي‌ياوري ديد و متوجه شد كه نمي‌توان امام را در جنگ تن به تن از پاي درآورد، فرمان داد كه پيادگان و تيراندازان و سواركاران، به يكباره بر ايشان يورش ببرند و پس از آن كه امام (ع) بر زمين افتاد و خولي از بريدن سر ايشان هراسيد، بنابر برخي از گزارش‌ها، شمر بود كه از اسب به پايين آمد و سر مبارك امام (ع) را از پيكر، جدا كرد و آن را به وسيله خولي براي عمر بن سعد فرستاد.
شمر همچنين به غلامش دستور داد تا همسر عبدالله بن عمير كلبي را به شهادت برساند. همچنين در حمله به خيمه‌‌هاي زنان و بردن اسيران و سرهاي مطهر شهيدان از عراق به سوي دربار شام، نقش اصلي را به عهده داشت.
جنايات شمر به حدي بود كه امام حسين (ع)، او را نفرين كرد. وي در جريان قيام مختار، مجبور به فرار شد؛ اما در ميان راه و در صحراي سوزان ميان كوفه و بصره، گرفتار شد و در زد و خوردي كوتاه، زخمي گرديد و بر طبق گزارش‌هايي، در همان جا به قتل رسيد. گزارش‌ ديگري هم مي‌گويد: او را اسير كردند و به سوي مختار فرستادند. مختار هم او را گردن زد و جنازه او را در روغن جوشان انداخت.

آنچه در پي مي‌آيد، نقل‌هاي تاريخي كه از سرنوشت شمر بن ذي‌الجوشن خبر مي‌دهد.

در كتاب «تاريخ دمشق» به نقل از محمد بن عمرو بن حسن آمده است: در كنار دو رودخانه كربلا، با حسين (ع) بوديم. ايشان به شمر بن ذي‌الجوشن نگاه كرد و فرمود: «خدا و پيامبرش راست گفتند. پيامبر خدا (ص) فرمود: گويي من سگ سياه و سفيدي را مي‌بينم كه در خون اهل بيتم زبان مي‌زند». شمر، پيسي داشت.

در كتاب «الاصابة» آمده است: ذي‌الجوشن ضِبابي، گفته‌اند كه نامش، ‌اَوس بن اَعوَر بوده است و مرزباني، به جزم، همين را نام شمر مي‌داند. نيز گفته‌اند كه نامش شُرَحبيل بن اَعوَر بن عمرو بن معاويه است ـ و اين، مشهورتر است ـ و اين معاويه، همان ضباب بن كلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعه است.
ابن شاهين پنداشته كه نام ذي‌الجوشن، عثمان بن نوفل است و مسلم، گفته كه از صحابه بوده است.
ابوالسعادات ابن اثير گفته: گفته شده كه شمر از آن رو لقب «ذي‌الجوشن» گرفت كه وارد بر كسرا (خسرو) شد و او به شمر، جوشني (زرهي) داد و وي آن را پوشيد و شمر، اولين عرب زرهپوش بود.
ديگري گفته: از اين رو به او «ذي‌الجوشن» گفته‌اند كه سينه‌اش برآمده بود. وي چابك‌ سوار و شاعر بود و در رثاي برادرش صُمَيل، مرثيه‌هاي خوبي سروده است.
من (ابن حجر عسقلاني) مي‌گويم:‌ او راوي يك حديث است كه ابو داوود، از طرق ابو اسحاق‌، از وي نقل كرده است. گفته مي‌شود كه: ابواسحاق از وي، حديث نشنيده؛ بلكه از پسرش شمر شنيده، و خدا داناتر است.

در كتاب «وقعة صفّين» به نقل از مسلم آمده است:‌ اَدهَم بن مُحرِز، از ياران معاويه در جنگ صفين، به جنگ شمر بن ذي ‌الجوشن آمد و ميانشان شمشيري رد و بدل شد. و ادهم، شمشيري به پيشاني شمر زد كه گوشتش را دريد و به استخوان رسيد. شمر نيز ادهم را زد؛ ولي شمشيرش كارگر نيفتاد. پس به سوي سپاهش بازگشت و آبي نوشيد و نيزه‌اي برگرفت و آمد، در حالي كه اين رجز را مي‌خواند:
من براي برادرم باهله به عهده گرفته‌ام
كه اگز زود نمردم، ضربه‌اي بزنم؛
ضربه‌اي كه غوغاي جنگ را تمام كند
و همانند مرگ باشد يا كشنده.
آن‌گاه به ادهم، يورش برد و او را به چهره مي‌شناخت. و ادهم در برابر او محكم ايستاده بود و عقب‌نشيني نمي‌كرد. شمر به او ضربه‌اي زد و او را از اسبش به زير انداخت. ياران ادهم، دور او حلقه زدند. شمر از ادامه درگيري منصرف شد و گفت: اين، ‌در برابر آن!

در كتاب «الملهوف» آمده است: شمر بن ذي‌ الجوشن ـ كه خدا لعنتش كند ـ به خيمه امام حسين (ع) يورش برد و با نيزه به آن كوبيد و آن‌گاه گفت: آتش بياوريد تا خيمه را با ساكنانش آتش بزنم!
امام حسين (ع) به او فرمود: «اي پسر ذي ‌الجوشن! تو آتش مي‌خواهي تا خانواده مرا بسوزاني؟! خدا به آتش بسوزاندت!»

در كتاب «ميزان الاعتدال» به نقل از ابواسحاق آمده است: شمر با ما نماز مي‌خواند و پس از نماز مي‌گفت: خداوندا! تو مي‌داني كه من انساني شريفم. پس مرا بيامرز.
گفتم: چگونه خدا تو را بيامرزد،در حالي كه در كشتن پسر پيامبر خدا، دست داشتي؟
گفت: واي بر تو! پس چه كار مي‌كرديم؟! فرماندهان ما به ما دستوري دادند و ما هم سرپيچي نكرديم. اگر سرپيچي مي‌كرديم، بدتر از اين خران آبكش بوديم.
گفتم: اين، عذر زشتي است. فرمانبري، فقط در كار خير، مجاز است.

در كتاب «الطبقات الكبري» (الطبقة الخامسة من الصحابة) به نقل از هيثم بن خطاب نهدي آمده است: از ابو اسحاق سبيعي شنيدم كه مي‌گفت: شمر بن ذي‌ الجوشن، نمي‌توانست يا نمي‌خواست با ما نماز بخواند. پس از نماز مي‌آمد و نماز مي‌خواند و سپس مي‌گفت: خداوندا! مرا بيامرز. من، مردي بزرگوارم و فرومايگان، مرا نزاده‌اند.
به او گفتم: تو انتخاب بسيار بدي كردي، در آن روز كه به سوي كشتن پسر دختر پيامبر خدا شتافتي.
گفت: اي ابواسحاق! رهايمان كن! اگر ما آن‌گونه بوديم كه تو و يارانت مي‌گوييد، بدتر از خران آبكش بوديم.

در كتاب «تاريخ الطبري» به نقل از مسلم بن عبدالله ضبابي، درباره حوادث سال 66 هجري آمده است: وقتي شمر بن ذي ‌الجوشن بيرون آمد، من هم با او بودم، در آن هنگامي كه مختار، ما را شكست داد و يمني‌ها را در جَبّانةُ السَّبيع كشت و غلامش زربي را در پي شمر فرستاد و شمر ـ چنان كه اتفاق افتاد ـ او را كشت.
شمر رفت تا به ساتيدَما [رودخانه‌اي در نزديكي ارزن‌الروم] رسيد. از آن‌جا هم گذشت تا به روستاي كلتانيه ـ كه در ساحل رودخانه و در كنار تپه‌اي است ـ رسيد. آن‌گاه [كسي را] به كلتانيه فرستاد و مردي عِلج [در عربي، به مرد تنومند كافر غير عرب گفته مي‌شود] را از آن‌جا گرفت و او را زد و به او گفت: راه رهايي‌ات، اين است كه نامه مرا به مصعب بن زبير برساني. و در بالاي نامه نوشت: به امير مصعب بن زبير، از شمر بن ذي ‌الجوشن.
مرد علج، رفت و وارد روستايي شد كه خانه‌هايي داشت و خانه ابوعمره هم در ميان آنها بود. مختار، ابو عمره را در آن ايام به آن روستا فرستاده بود تا آن‌جا مركز اسلحه [و كمينگاه] ميان تداركات وي و بصريان باشد. آن مرد علج، علج ديگري را از آن روستا ديد و به او از آزارهاي شمر، شكوه كرد. آن دو ايستاده بودند و حرف مي‌زدند كه يكي از دوستان ابوعمره از كنار آنها گذشت و در دست آن علج، نامه‌اي را ديد كه شمر، خطاب به مصعب نوشته بود. از مرد علجي درباره محل اقامت شمر پرسيدند. او جواب داد و معلوم شد كه فاصله ميان آنها با شمر، تنها سه فرسخ است. پس به سمت او حركت كردند.
به خدا سوگند، من آن شب با شمر بودم. گفتيم: اي كاش تو امشب، ما را از اين‌جا ببري! ما در اين‌جا مي‌ترسيم.
گفت: آيا همه اين نگراني‌ها براي اين دروغگو (مختار) است؟ به خدا سوگند، من تا سه روز از اين‌جا حركت نخواهم كرد. خدا دلتان را از وحشت، آكنده سازد!
در آن‌جايي كه ما بوديم، ملخ‌هاي بي‌بال كوچك، زياد بودند. به خدا سوگند، من بين خواب و بيداري بودم كه صداي سم اسب شنيدم و با خود گفتم:‌اين‌، صداي ملخ است. سپس صداي همهمه‌ شديدي‌تري شنيدم و به هوش آمدم و چشمانم را ماليدم و گفتم: نه! به خدا، اين، صداي ملخ نيست.
تا آمدم بلند شوم، آنها از بالاي تپه بر ما مشرف شده بودند و تكبير گفتند و خانه‌هاي ما را محاصره نمودند. ما از خانه‌ها درآمديم و اسب‌هايمان را رها كرديم و با پاي پياده مي‌دويديم. من از كنار شمر مي‌گذشتم و او بُردِ محكم‌بافت سپيدي به تن داشت. او پيسي داشت و من از روي بُردش، سفيدي پهلويش را مي‌ديدم. او آنها را با نيزه مي‌زد. آنها او را واداشتند كه با شتاب، سلاح و لباس‌هايش را بپوشد. ما گذشتيم و او را رها كرديم.
ساعتي نگذشت كه شنديم كسي مي‌گويد: الله اكبر! خدا آن پليد را كشت!
مِشرَقي از ابو كَنود عبدالرحمان بن عبيد، نقل كرد كه: به خدا سوگند، من بودم كه آن نامه را با علج ديدم و او را پيش ابو عَمره آوردم و من بودم كه شمر را كشتم.
گفتم: آيا آن شب شنيدي كه چيزي بگويد؟
گفت: آري. او با ما درگير شد و ما را ساعتي با نيزه‌اش زد و بعد، نيزه‌اش را كناري انداخت و وارد خانه‌اش شد. سپس شمشير برداشت و پيش ما آمد، در حالي كه مي‌گفت:
آنان را از نعره بلند شير، خبردار كردم
كه ريختي خشن دارد و پشت را به خاك مي‌مالد
در هيچ روزي ديده نشد كه از دشمن فرار كند
مگر دشمني كه چنين جنگجو و يا كشنده است
آنان را سخت مي‌زند و عامل را سيراب مي‌كند

در كتاب «الاخبار الطوال» آمده است: احمر بن سَليط، با سپاه، حركت كرد تا به مَذار رسيد. شمر بن ذي‌ الجوشن هم به خاطر سرزنش بصريان، به جاي فرار به بصره، به سمت مذار آمد. احمر بن سليط، به جايي كه شمر، در آن سنگر گرفته بود، پنجاه سوار فرستاد و پيشاپيش آنها نيز مردي نبطي بود كه بلدچي آنها بود و اين، در شبي مهتابي بود.
شمر، همين كه فهميد آنهايند، اسبش را خواست و سوار شد و هر كس هم كه همراهش بود، سوار شد تا بگريزند. سپاهيان احمر به آنها رسيدند و با آنان جنگيدند و شمر و همراهانش را كشتند و سرهايشان را جدا كردند و پيش احمر بن سليط بردند. او نيز سرها را براي مختار فرستاد و مختار، سر شمر را به مدينه براي محمد بن حنيفه فرستاد.

در كتاب «الأمالي» شيخ طوسي به نقل از مدائني، از روايانش آمده است: مختار، شمر بن ذي ‌الجوشن را خواست. شمر به بيابان گريخت. خبر فرار او را به ابو عمره رساندند. ابو عمره با تعدادي از يارانش در پي شمر روان شد و او با آنها جنگ سختي كرد و زخمي شد و همين باعث ناتواني او گرديد. تا اين كه ابو عمره او را دستگير كرد و براي مختار فرستاد.
مختار، گردان او را زد و روغني را در ديگي به جوش آورد و شمر را در آن انداخت و بدنش آش و لاش شد و از هم وا رفت.
يكي از وابستگان خاندان حارثة بن مُضَرِّب، سر و صورت او را زير پا انداخت و لگد كرد.


نوشته شده در   دوشنبه 6 دي 1389  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode