|
|
دانه ي خوش شانس
|
سالها پيش، كشاورزي، يك كيسه ي بزرگ بذر را براي فروش به شهر مي برد...
|
سه شنبه 24 آذر 1394
|
|
|
دو درخت همسایه
|
در یک باغچه کوچک ، دو درخت زندگی می کردند . یکی درخت آلبالو و دیگری درخت گیلاس .
|
پنجشنبه 12 آذر 1394
|
|
|
ماهی رنگین کمان و دوستانش
|
ماهی رنگین کمان و دوستانش توی کلاس نشسته بودند. خانم هشت پا، آموزگار ماهی ها گفت: « بچه ها امروز روز تازه ای به کلاس ما می آید که اسمش فرشته است.
|
دوشنبه 2 آذر 1394
|
|
|
من دوست ندارم که به مدرسه بیایم
|
لاکی یک لاک پشت کوچک بود که چندان مدرسه رفتن را دوست نداشت.نشستن در کلاس و گوش کردن به معلم برای ساعت ها، او را خسته می کرد و او خشمگین می شد.
|
سه شنبه 12 آبان 1394
|
|
|
کیسه خواب انگوری
|
آن روز صبح زود، وزوزو که تازه از خواب بیدار شده بود، بال هایش را باز و بسته کرد، که یکهو باد پنکه محکم فوت و شوتش کرد طرف آشپزخانه.
|
دوشنبه 13 مهر 1394
|
|
|
باغ گلابی
|
حامد در حالیکه بشدت خسته و گرسنه بود به کنار باغ مشنعمت رسید. از شکاف دیوار نگاهی به داخل باغ انداخت. گلابیهای رسیده و آبدار از شاخهها آویزان بودند و هر رهگذر خستهای را بسوی خود میخواندند.
|
پنجشنبه 9 مهر 1394
|
|
|
|
آزادی پروانه ها
|
آزادي پروانه ها بهار بود ، پروانه هاي قشنگ و رنگارنگ در باغ پرواز مي كردند.
|
چهارشنبه 25 شهريور 1394
|
|
|
مسواک بی دندون
|
یک مسواک بود کوچولو وبی دندون! صبح تا شب توی جامسواکی می نشست تا دندون ها بیایند و او تمیزشان کند؛ اما هیچ دندونی پیش او نمی آمد
|
چهارشنبه 18 شهريور 1394
|
|
|
فیل تنها
|
یکی بود، یکی نبود. در جنگلی سبز و قشنگ پر از گل های رنگارنگ همه ی حیوانات برای خود، کار و سرگرمی داشتند.
|
چهارشنبه 11 شهريور 1394
|
|
|
|
|