|
|
صدای بابام
|
توی محل جدیدمان اولینبار من بودم که بازی هفتسنگ را به بچهها یاد دادم.
|
جمعه 4 اسفند 1396
|
|
|
مافین از دمش خوشش نمیآید
|
مافین غمزده روی علفها نشسته بود که صدایی شنید. مولی و وولی خواهر و برادر سیاهپوست بودند.
|
چهارشنبه 11 بهمن 1396
|
|
|
اولین روز کاری
|
پنجرهی اتاقم را باز میکنم. خنکی صبح به صورتم میخورد. نفس عمیقی میکشم. با صدای کوبیدهشدن در اتاق به دیوار سرم را برمیگردانم. زهره در چارچوب ایستاده.
|
چهارشنبه 4 بهمن 1396
|
|
|
این بیانصافی است
|
این تنها دفعهای بود که بهخاطر کوبیدن قمقمهی سبز نارنجکی توی سر همکلاسیهایم تنبیه نشدم.
|
سه شنبه 12 دي 1396
|
|
داستان
|
نکنه ...
|
ترس تمام وجودش را گرفته بود. سفت چسبیده بود به چادر سیاه مادرش و سعی میکرد خونسرد باشد. مادر کلید را توی قفل انداخت و گفت: «برو تو مادر. عجب بارونی میآد! خدا رو شکر.» پایش را که توی خانه گذاشت، نفسی کشید.
|
پنجشنبه 30 آذر 1396
|
|
|
«سیاره سرد»
|
هزاران مايل دور از زمين، آنطرف دنيا سياره كوچكي بنام فليپتون قرار داشت. اين سياره خيلي تاريك و سرد بود،بخاطر اينكه خيلي از خورشيد دور بود و يك سياره بزرگ هم جلوي نور خورشيد را گرفته بود.
|
پنجشنبه 4 آبان 1396
|
|
|
پادشاه پارکینگ
|
تا میآمدم دوچرخه را در گوشهای از پارکینگ خانه بگذارم، سر و کلهی علیآقا پیدا میشد با آن لباس سفید بلندش و جلیقهی سرمهایاش، با آن کلاه عرقچین که همیشه در گرما و سرما روی سرش بود.
|
يکشنبه 2 مهر 1396
|
|
|
رودخانه ی تنها
|
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت که بسیار تنها بود.او هیچ دوستی نداشت.
|
شنبه 4 شهريور 1396
|
|
|
با درخت پیر قهر نکنید
|
کلاغ شروع کرد به غار غار کردن، درخت پیر گوشهایش را گرفت و با صدایی لرزان گفت: هیس.... آرام باش. آواز نخوان. سرم درد می گیرد... حوصله ندارم... کلاغ ساکت شد و آرام روی شاخه نشست.
|
سه شنبه 24 مرداد 1396
|
|
|
معذرت میخواهم
|
آقامعلم میگوید: «فلیکس باز که تو دیر آمدی سر کلاس!»
|
جمعه 30 تير 1396
|
|
|
|
|