|
|
خر دانا
|
يک روز يک مرد روستايي يک کوله بار روي خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود. ..
|
يکشنبه 17 خرداد 1388
|
|
|
خود کرده را تدبر نیست
|
يک روستايي يک خر و يک گاو داشت که آنها را با هم در طويله مي بست خر را براي سواري نگاه مي داشت ...
|
يکشنبه 17 خرداد 1388
|
|
|
خورشيد كوچولو
|
در زمانهاي بسيار دور و سرزميني بسيار دورتر،دختركي به نام خورشيد كوچولو با يك فرشته ي مهربون زندگي مي كرد...
|
چهارشنبه 13 خرداد 1388
|
|
|
پیشی ریزه ، گربه ی سر به هوا
|
خانم و آقای گربه، یک پسر خوشگل داشتند که خیلی کوچولو بود.برای همین اسمش را پیشی ریزه گذاشته بودند...
|
چهارشنبه 13 خرداد 1388
|
|
|
سیاره ی سرد
|
هزاران مایل دور از زمین، آنطرف دنیا سیاره كوچكی بنام فلیپتون قرار داشت. این سیاره خیلی تاریك و سرد بود،بخاطر اینكه خیلی از خورشید دور بود و یك سیاره بزرگ هم جلوی نور خورشید را گرفته بود.
در این سیاره موجودات عجیب سبز رنگی زندگی می كردند...
|
دوشنبه 11 خرداد 1388
|
|
|
قار... قور... قار... قور
|
اميد كنار باغچه نشسته بود، دستش را روي دلش گذاشته بود و ناله مي كرد. خاله كلاغه از راه رسيد. دور سر اميد چرخيد و چرخيد...
|
دوشنبه 11 خرداد 1388
|
|
|
روباه و صابون و كلاغ
|
روزي از روز هاي روزگار، روباه تر و تميزي از صحرا مي گذشت. يك مرتبه چيز آشنايي ديد. كلاغ سياهي بر شاخة درختي نشسته بود ...
|
دوشنبه 11 خرداد 1388
|
|
|
بشو و نشو
|
کوچه خواب بود. با همة خانهها و آدمها و گربههایش. خروس که خواند: - قوقولی قوقو! کوچه از خواب بیدارشد، با همه خانهها و آدمها و گربهها و گنجشكهایش. کاری به کار آدمها و خانههای کوچه نداریم...
|
دوشنبه 11 خرداد 1388
|
|
|
|
|