|
|
گرگ و الاغ
|
روزي الاغ هنگام علف خوردن ،كم كم از مزرعه دور شد . ناگهان گرگ گرسنه اي جلوي او پريد ...
|
دوشنبه 15 تير 1388
|
|
|
مورچه بي دقت
|
آن شب برف سنگيني باريده بود . همه جا سرد بود ...
|
شنبه 13 تير 1388
|
|
|
ماهي
|
در آبگير كوچكي ، سه ماهي زندگي مي كردند . ماهي سبز ، زرنگ و باهوش بود ، ماهي نارنجي ، هوش كمتري داشت و ماهي قرمز ، كودن و كم عقل بود ...
|
يکشنبه 7 تير 1388
|
|
|
گردش لاك پشت ها
|
يكي بود يكي نبود . خانم لاك پشت و آقا لاك پشت تصميم گرفتند كه همراه پسرشان به گردش بروند . آنها بيشه اي كه كمي دورتر از خانه اشان بود را انتخاب كردند ...
|
شنبه 6 تير 1388
|
|
|
خرسی بنام وولستن کرافت
|
نه خیلی دور و نه خیلی وقت پیش، یک خرس بزرگ و زیبا روی یکی از قفسه های فروشگاه نشسته بود و منتظر بود تا کسی او را بخرد و به خانه ببرد...
|
چهارشنبه 3 تير 1388
|
|
|
جوجه اردک زشت
|
یکی از بعداز ظهرهای آخر تابستان بود . نزدیک یک کلبه قدیمی در دهکده خانم اردکه لانه اش را کنار دریاچه ساخته بود.
|
سه شنبه 26 خرداد 1388
|
|
|
پند مادر
|
دهقاني با زن و تنها پسرش در روستايي زندگي مي كرد. خدا آنها را از مال دنيا بي نياز كرده بود . مرد دهقان هميشه پسرش را نصيحت مي كرد تا در انتخاب دوست دقت فراوان كند و افراد مناسبي را براي دوستي برگزيند...
|
شنبه 23 خرداد 1388
|
|
|
خیاط هم در كوزه افتاد
|
در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود كه دكانش سر راه گورستان بود . وقتی كسی میمرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دكان خیاط می گذشتند ...
|
چهارشنبه 20 خرداد 1388
|
|
|
کدو قلقله زن
|
یكى بود.یکى نبود. پیرزنى سه تا دختر داشت كه هر سه را شوهر داده بود و خودش مانده بود تك و تنها.
روزى از روزها از تنهایى حوصله اش سر رفت. با خودش گفت: «از وقتی دختر كوچكترم را فرستاده ام خانه ى بخت, خانه ام خیلى سوت و كور شده, خوب است بروم سرى بزنم به او و آب و هوایى عوض كنم.»...
|
سه شنبه 19 خرداد 1388
|
|
|
مورچه شکمو
|
روزی روزگاری ، يک مورچه برای جمع کردن دانه هاي جو از از راهي عبور مي کرد که نزديک کندوي عسل رسيد...
|
دوشنبه 18 خرداد 1388
|
|
|
|
|