ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403
دوشنبه 17 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 26 ارديبهشت 1390     |     کد : 19640

فردوسي با آفرينش شاهنامه براي مردم ايران حافظه تاريخي جمعي پديد آورد

هويتي كه فردوسي در پي تثبيت آن بود، هويتي در مقابل اسلام نبود، بلكه هويتي ايراني، متمايز از هويت عربي بود .

هويتي كه فردوسي در پي تثبيت آن بود، هويتي در مقابل اسلام نبود، بلكه هويتي ايراني، متمايز از هويت عربي بود .

«شاهنامه از آن جهت كه همواره روح پهلواني را در كالبد ايراني دميده است، شايستگي خود را براي ماندگاري به اثبات رسانده است، چرا كه اين سرزمين از ديرباز همواره دچار حمله دشمنان بوده و خلاصه، دانستن شاهنامه به تعريف و ستايش از شاهان بي‌انصافي است.»

دكتر حداد عادل رئيس فرهنگستان زبان و ادب فارسي، در نخستين روز همايش دو روزه هزاره شاهنامه كه صبح ديروز در بنياد ايران‌شناسي به همت فرهنگستان زبان و ادب فارسي برگزار شد، ضمن بيان مطلب فوق، افزود: «شخصيت اول شاهنامه و قهرمان قهرمانان شاهنامه، رستم است و نه كيكاوس و جمشيد و نه هيچ شاه ديگري و رستم نماد والا و سرو بلند بالايي است كه در اوج نيرومندي و دلاوري همه توش و توان و جان و روان خود را به پاي ايران مي‌ريزد.»

وي با بيان راز ماندگاري شاهنامه افزود: هزار سال است كه شاهنامه در دل و در دست ايرانيان و فارسي زبانان جاي دارد و عارف و عامي و شهري و روستايي، پير و جوان، همه اين كتاب را مي‌شناسند. نقالان در قهوه‌خانه‌ها، اين كتاب را روايت مي‌كنند و داستان‌هاي حماسي آن را با لحن گرم و گيرا مي‌خوانند و مرشدان در زورخانه‌ها اشعار رزمي و پهلواني‌اش را با آهنگ مخصوص مي‌خوانند و ضرب مي‌گيرند.»

او در ادامه گفت: هزار سال است كه نقاشان و نگارگران و هنرمندان تصور خود را از اشعار شاهنامه به تصوير مي‌كشند و هزار سال است كه روستائيان در شب سرد زمستان، گرد آتش مي‌نشينند و به حكايت عبور سياوش از آتش، گوش مي‌سپرند و هزار سال است كه شاعران به تقليد از شاهنامه، فتح‌نامه، شهنشاه‌نامه، علي‌نامه و گرشاسب نامه مي‌سرايند و مولوي و سعدي و حافظ ابيات شاهنامه فردوسي را به تضمين و تلميح به شعر خود مي‌افزايند و حكيمان و عارفان و معلمان اخلاق ار آن نكته‌ها مي‌آموزند.

رئيس فرهنگستان زبان و ادب فارسي با طرح اين پرسش كه راز ماندگاري شاهنامه در چه مولفه‌هايي است، گفت: چرا شاهنامه پا به پاي ايرانيان و فارسي‌زبانان به پيش مي‌رود و چرا فردوسي همواره عزيزتر و گرامي‌تر مي‌شود؟ براي درك اهميت شاهنامه بايد به هزار سال قبل برگرديم و اوضاع و احوال اجتماعي و ديني مردم آن روزگار را بررسي كنيم.

حقيقت اينست که با ظهور اسلام ايرانيان توانستند پيام اين دين تازه را که خداپرستي و عدالت بود بشنوند. آنان اسلام را پذيرفتند اما چون ملتي بزرگ و با سابقه بودند اراده کردند در عين مسلماني، ايراني بمانند. اگرچه پيامبر گرامي اسلام عرب و عرب‌زبان بود و هر چند قرآن کريم به زبان عربي نازل شده بود، اما ايرانيان، اسلام را با «عربيت» يکي ندانستند و ايراني بودن و ايراني ماندن را با مسلماني مغاير نشناختند. اسلام، «عقيده» آنان بود و ايران، «علاقه» آنان و توانستند آن عقيده را با اين علاقه در دل و جان خود، يکجا جمع کنند. ايرانيان از قرآن آموخته بودند که پيامبر «رحمه للعالمين» است و نه فقط براي قوم عرب، بلکه براي همه مردم مبعوث شده و خدا مردم را به اين دليل به «شعوب» و «قبائل» تقسيم کرده است که يکديگر را به کمک اين تفاوت‌ها، بهتر بشناسند و تنها ملاک برتري تقواست. نيز از پيامبر آموخته بودند که «هيچ عرب را بر هيچ عجمي برتري نيست مگر به تقوي» .

ايرانيان زبان عربي را آموختند و خوب هم آموختند، چندانکه در اندک مدتي خود در نظم و نثر و لغت، استاد عرب‌زبانان شدند، اما زبان خود را حفظ کردند و فارسي دري را، که از لغات عربي نيز برخوردار شده بود، جانشين «فارسي ميانه» کردند و زبان را به منزله رکني استوار از اركان مليت ايراني عزيز داشتند.

بني‌اميه و بني‌عباس که از قدرت و ثروت سرمست بودند، برتري خود را به زبان عربي و ‌نژاد عرب مي‌دانستند و «عجم» را تحقير مي‌کردند. آن‌ها، ايرانيان را در امت اسلامي، شهروند درجه دوم مي‌خواستند و بر آنان نام «موالي» نهاده بودند و اين تحقير بر ايرانيان گران مي‌آمد.

کوشش براي گردآوري و ثبت و تدوين و به نظم درآوردن داستانهاي تاريخي ايران، از مدتي قبل از زمان فردوسي آغاز شده بود. فردوسي، که از خاندانهاي دهقانان نژاده خراسان و به قول سعدي «پاکزاد» بود، مردانه همت کرد و با رنجي سي‌ساله، اين داستان‌ها را با زباني لطيف و محکم به شعر درآورد و شاهنامه را مانند رودخانه‌اي زلال و زيبا و پرخروش و پربرکت در گستره جغرافياي ايران‌زمين، از کابلستان تا خوزستان، جاري کرد و در تاريخ، جاودانه ساخت و از نسلي به نسل ديگر و از عصري به عصر ديگر سپرد.

فردوسي يادگارهاي کهن مردم ايران را، به وجهي دلپذير و دلنشين در قالب شاهنامه، عرضه کرد و با اين يادگارهاي مشترک براي مردم ايران يک «حافظه تاريخي جمعي» به‌ وجود آورد و در يک کلام چنانکه خود مي‌گويد عجم، يعني ايرانيان را، با رنج سي‌ساله خود، «زنده» کرد و به آنان به عنوان ايراني، «هويت» بخشيد.

همين‌جا بايد بگوييم هويتي که فردوسي در پي تثبيت آن بود، هويتي در مقابل «اسلام» نبود، بلکه هويتي ايراني، متمايز از هويت «عربي» بود و البته ضدعربي هم نبود. کاري که او کرد به هيچ‌وجه، شباهتي با انديشه‌ها و انگيزه‌هاي «ملي‌گرايان باستان‌پرست» هفتاد و هشتاد سال قبل ايران که مي‌خواستند ايران را جانشين اسلام کنند، نداشت. فردوسي، مسلماني درست اعتقاد و شيعه‌اي غيرتمند بود و آشکارا و شجاعانه مي‌گفت:

منم بنده اهل بيت نبي

ستاينده خاک پاي وصي

حکيم اين جهان را چو دريا نهاد

برانگيخته موج از او تندباد

چو هفتاد کشتي برو ساخته

همه بادبانهـا برافراخته

يکي پهن کشتي بسان عروس

بياراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون با علي

همان اهل بيت نبي و ولي

خردمند کز دور دريا بديد

کرانه نه پيدا و بن ناپديد

بدانست کو موج خواهد زدن

کس از غرق بيرون نخواهد شدن

به دل گفت اگر با نبي و وصي

شدم غرقه، دارم دو يار وفّي

همانا که باشد مرا دستگير

خداوند تاج و لوا و سرير

و بدينسان حديث شريف نبوي معروف به حديث «سفينه» را که فرموده است:

«مثل اهل بيتي مثل «سفينة نوح، من رکب‌ها نجي و من تخلّف عن‌ها غَرِق» براي فارسي‌زبانان بازگو مي‌کرد.

شاهنامه فردوسي، اگرچه اصولاً و عمدتاً، حکايت ايران پيش از اسلام است، به روشني رنگ و بوي مسلماني دارد و سرشار از مفاهيم قرآني و معارف اسلامي است. او نمي‌خواست ايران را در مقابل اسلام قرار دهد، بلکه مي‌خواست به عنوان واکنشي در برابر برتري‌طلبيهاي نارواي بني‌اميه و بني‌عباس، به ايرانيان «اعتماد به نفس» ببخشد تا زنده شوند و زنده بمانند و با حفظ مسلماني خود، ايراني بمانند و الحق که درين کار سترگ کامياب شد.

آنچه گفتيم، اگرچه بيان انگيزه اصلي فردوسي از سرودن شاهنامه بود، اما همه راز و رمز ماندگاري شاهنامه نبود. ماندگاري شاهنامه دلايل و جهات ديگر نيز دارد و از آن جمله، يکي خدمتي است که فردوسي با اين کتاب به زبان فارسي کرده است. او، در زمان و زمانه‌اي که به سود زبان فارسي نبود ديواني پديد آورد با شصت هزار بيت فارسي سخته و پخته و روان و دلنشين، که امروز نيز پس از هزار سال، حتي مردم عامي و عادي کوچه و بازار آن را مي‌فهمند. زبان فارسي در کنار اسلام که ملاک هويت مسلماني همه مسلمانان است، رشته پيوند همه اقوام ايراني است. در مثل، نخ تسبيحي است که همه اقوام ايراني را در رشته واحدي متصل و منسلک مي‌سازد. فردوسي اين نکته را خوب فهميده بود و با شاهنامه خود اين رشته پيوند را استوار‌تر کرد.ما ايرانيان فارسي‌زبان، امروزه حق داريم به خود بباليم و افتخار کنيم که کتاب شعر کهني داريم با شصت هزار بيت، باقي‌مانده از هزار سال پيش که مي‌توانيم آن را همه‌جا و نزد همه فارسي‌زبانان بخوانيم و بفهميم و از آن لذت بريم. به‌راستي کدام ايراني و کدام فارسي‌زبان است که اين ابيات فردوسي را شنيده باشد و نفهميده باشد.

به نام خداوند جان و خرد

کزين بر‌تر انديشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جاي

خداوند روزي‌ده و رهنماي

خداوند کيوان و گردان‌سپهر

فروزنده ماه و ناهيد و مهر

ز نـام و نشان و گمان برتـرست

نگارنده برشده گوهرسـت

به بـيننـدگان آفـرينـنده را

نبيني، مرنجان دو بيننده را

يا از اين پند زيباي حکيمانه درس نگرفته باشد که:

فـريـدون فرخ فرشته نبود

ز مشک و ز عنبـر سـرشته نبـود

به داد و دهش يافت آن نيکوي

تو داد و دهش کن فريدون توي

يا از شنيدن وصف مازندران از زبان فردوسي به وجد نيامده باشد:

به بربط چو بايست برساخت رود

برآورد مازندراني سرود

کـه مازنـدران، شـهر مـا يـاد بـاد

هـميشه بـر و بـومـش آبـاد بـاد

کـه در بـوستـانـش هميشـه گلسـت

بـه کـوه اندرون لالـه و سنبلـست

هـوا خـوشگـوار و زمـيـن پـرنـگار

نـه گـرم و نـه سرد و هميشه بهـار

نـوازنـده بلبـل بـه بـاغ بـه انـدرون

گرازنـده آهـو بـه راغ اندرون

هميشـه بياسايد از خفـت و خـوي

همه‌ساله هر جاي رنگست و بوي

گلابسـت گويـي به جويش روان

همـي شـاد گـردد ز بويـش روان

دي و بـهـمن و آذر و فـروديـن

هميشـه پر از لالـه بيني زميـن

کاري که او با زبان فارسي کرده‌‌ همان است که خود گفته است:

بـناهـاي آباد گـردد خـراب

ز بـاران و از تابـش آفتاب

پـي افکنـدم از نـظـم، کاخـي بـلنـد

کـه از بـاد و باران نيـابد گزنـد

بـدين نـامـه‌بر، عمـرهـا بـگذرد

همي خواند آن کس که دارد خرد

جهان از سخن کرده‌ام چون بهشت

ازين بيش، تخم سخن کس نکشت

اينکه فردوسي، هزار سال پيش با زبان شعر گفته که ما امروز آن زبان را به راحتي مي‌فهميم، نشانه رکود و ايستايي و علامت نقص و ناتواني زبان فارسي نيست، بلکه دليل قوت و قدرت اين زبان است و نشانه آن است که زبان فارسي پيش از زمان فردوسي، تحول لازم را براي عبور از مراحل ابتدايي و مقدماتي تجربه کرده بوده و به صورت باثباتي يافته بوده و‌‌ همان زبان پس از فردوسي، دستمايه سخنان و اشعار سعدي و مولانا و حافظ شده و امروز به ما رسيده است.

شاهنامه از آن جهت که پيوسته روح دلاوري و جنگجويي و پهلواني را در کالبد ايرانيان دميده، نيز شايستگي خود را براي ماندگاري به اثبات رسانده است. ايران بزرگ، تنها امروز نيست که دشمن دارد؛ اين سرزمين هميشه از کينه‌توزي و حسد و آزمندي دشمنان بيگانه آسيب ديده و همواره از همه سو در خطر بوده است. خلاصه کردن و محدود دانستن شاهنامه به ستايش شاهان، بي‌انصافي است. شاهنامه کتاب «حماسه» است. شاهنامه «حماسه ملي» ما ايرانيان است. مردم ايران طي هزار سال گذشته، از شاهنامه فردوسي درس وطن‌خواهي و ايران‌دوستي گرفته‌اند. شخصيت اول شاهنامه و قهرمان قهرمانانِ قصه‌هاي او رستم است، نه کيکاووس و نه جمشيد و نه هيچ شاه ديگري و رستم در چشم ايرانيان، نماد والا و سرو بلند بالايي است در اوج نيرومندي و دلاوري که همه توش و توان و جان و روان خود را براي ايران مي‌خواهد و به پاي ايران مي‌ريزد.

آري، هزار سال است پژواک صداي فردوسي در گوش جان ايرانيان، مي‌پيچد که:

چـو ايران نبـاشـد تـن مـن مباد

بدين بوم و بر زنده يک تن مباد

و از او مي‌شنوند که:

دريغ است ايران که ويران شود

کنـام پلـنگـان و شيران شـود

هزار سال است که شاهنامه‌خوانان با لحني حماسي و بانگي بلند وصف رستم و ديگر نامداران ايران‌زمين را در اين‌گونه ابيات در شهر‌ها و روستا‌ها، در ميان عشاير و در جمع مرزداران مي‌خوانند که:

تـهـمـتـن بـه بـند کمر برد چـنگ

گـزين کـرد يک چـوبه تير خدنگ

يـکي تـيـر الـمـاس پـيکـان چو آب

نـهـاده بـرو چـار پـر عـقـاب

کـمان را بـمـاليـد رستم بـه چـنگ

ـه شسـت اندر آورد تيـر خـدنگ

برو راست خم کرد و چپ کرد راست

خروش از خم چرخ چاچي بخاست

چـو سوفارش آمـد به پهنـاي گـوش

ز شاخ گـوزنان بـرآمـد خروش

چـو بـوسيـد پيکـان سر انگشـت اوي

گذر کرد بـر مـهره پشت اوي

بزد بر بـروسـيـنه ‌اشکـبوس

سـپهـر آن زمان دسـت او داد بـوس

قـضـا گـفـت گـيـر و قـدر گـفـت ده

فلک گفـت احسنت و مـه گفت زه

کـشـاني هـم‌اندر زمـان جـان بـداد

چنـان شـد کـه گفتـي ز مـادر نـزاد

گويي فردوسي با اشعار حماسي شاهنامه، در شيپور جنگ مي‌دمد و دليران ايران زمين را براي دفاع از اين سرزمين برمي‌آشوبد.اما با همه آنچه گفتيم، هنوز راز ماندگاري شاهنامه، چنانکه بايد و شايد گشوده نشده است. شاهنامه، چنانکه گفتيم فقط بيان احوال شاهان و دليران نيست، سراسر حکمت و پند و اخلاق و عبرت نيز هست. فردوسي دينداري است خردمند، با شخصيتي معنوي و طبعي بلند، و زباني از آلودگي پيراسته، چندان که بايد گفت کمتر شاعر بزرگي در زبان فارسي، عفت کلام را در حد او رعايت کرده است. در شاهنامه عشق و دلدادگي نيز در کنار رزم و دلاوري هست، اما در آن پليدي و پلشتي و بي‌اخلاقي هرگز راه ندارد.چهره فردوسي چهره يک «حکيم» است. حکيمي که همه را به خردمندي فرا مي‌خواند. او خرد را در ميان اوصاف آدمي از همه بر‌تر مي‌شناسد و از همه بر‌تر مي‌نشاند و در ستايش خرد مي‌گويد:

خـرد بهتـر از هـر چـه ايزدت داد

ستايش خرد را به از راه داد

خـرد رهنماي و خـرد دلـگشاي

خـرد دست گيرد به هر دو سراي

خرد چشم جان است چون بنگري

که بي‌چشم، شادان جهان نسپري

خـرد را و جـان را که دانـد ستـود

وگـر مـن ستايـم که يـارد شنـود

او توانايي را در دانايي مي‌بيند و با يادآوري آيه قرآن کريم که مي‌فرمايد: «هل يستوي الذين يعلمون والذين لايعلمون» مي‌گويد:

وليکـن از آمـوختـن چـاره نيست

که گويد که دانا و نادان يکي است؟

فردوسي شاهان را همه‌جا به عدل و داد نصيحت مي‌کند و مي‌گويد:

چو خسرو به بيداد کارد درخـت

بگردد از او پـادشـاهـي و بخـت

و به دنبال همين سخن مي‌گويد:

نگـر تا نياري بـه بيـداد دسـت

نـگـرداني ايوان آبـاد پست

کسي کو به جنگت نبندد ميان

چنـان ساز کش از تو نايد زيـان

که نپسنـدد از ما بدي دادگـر

سپنـج است گيتـي و ما بـرگذر

با آنکه شاهنامه کتابي است در وصف جنگ‌ها و پيروزي‌ها و کاميابي‌ها و ناکاميهاي شاهان و متن آن به «رزم» و حاشيه آن به «بزم» اختصاص دارد، فردوسي هرجا فرصتي به‌دست مي‌آورد زبان به نصيحت مي‌گشايد و به خردمندي و بي‌آزاري و به عدل و داد و پرهيز از دروغ و رعايت شرم و حيا و خوش زباني با مردم و به دست آوردن دل زيردستان و دوري از کينه و هواپرستي و رعايت اعتدال و دوري از «تيزي و سستي» توصيه مي‌کند. (1)

از جمله نشانه‌هاي حکمت و دينداري در شاهنامه، توجه او به مرگ و فاني بودن و گذرا بودن اين جهان است. مرگ آگاهي در شاهنامه، به وضوح ديده مي‌شود. او جهان را سراسر حکمت و عبرت مي‌داند و مي‌گويد:

جهان سر به سر حکمت و عبرت است

چـرا بهـره ما همـه غفلـت اسـت

و همگان را اين چنين به عبرت فرا مي‌خواند:

زميـن گـر گشاده کند راز خويش

نمـايـد سـرانجام و آغاز خـويش

کنــارش پــر از تــاجــداران بــود

بـرش پـر ز خــون سـواران بــود

پــر از مــرد دانــا بـــود دامـنـــش

پــر از مـاهـرخ جيـب پيـراهنـش

نبايد که يزدان چو خواندت پيش

روان تو شرم آرد از کار خويش

نيز مي‌گويد:

شکاريم يکسر همه پيش مرگ

سر زير تـاج و سر زير تـرگ

چون آيدش هنگام، بيرون کنند

وزان پس ندانيم تا چون کنند

بنابراين، بي‌هيچ شک و شبهه بايد گفت شاهنامه فردوسي کتابي توحيدي و اخلاقي است و دفتري است در آموزش حکمت و مدرسه‌اي براي تربيت.

***

اکنون اگر بخواهيم دامن سخن را فراچينيم بايد بگوييم شاهنامه فردوسي برهاني است بر امکان همزيستي و آشتي‌پذير بودن دو مفهوم «ايراني بودن» و «مسلمان بودن» و فردوسي نماد و مظهر بارز اجتماع اين دو صفت در يک شخص و شخصيت است. فردوسي با يادآوري خاطره‌هاي جمعي قوم ايراني اثبات کرد که ايرانيان، مردمي بوده‌اند صاحب تاريخ کهن و فرهنگ و تمدن پيشرفته و اين ملت با همين فرهيختگي، اسلام را پذيرفته است. درست است که حدوث اسلام در ايران با لشکرکشي اعراب نومسلمان بود، اما بقاي آن با پذيرش قلبي و فکري ايرانيان ممکن شد. ايرانيان در برابر جور خلفا ايستادگي کردند اما در برابر اسلام نه تنها ايستادگي نکردند، بلکه از جان و دل به خدمت آن درآمدند و براي اسلام سنگ تمام گذاشتند. آنان اسلام را با زبان فارسي به سوي شرق بردند و در چين و هند و آسياي ميانه و حتي خاور دور انتشار و رواج دادند.

کساني که در سال‌هاي قبل از شهريور بيست و بعد از آن، متأثر از سياست‌هاي فرهنگي حاکم بر ايران، سعي مي‌کردند با تکيه و تأکيد بر شاهنامه فردوسي، اعتقاد به اسلام را در هويت ايراني کمرنگ و بيرنگ سازند، بهره‌اي نبردند. آنچه آنان را ناکام گذاشت چيزي جز خود فردوسي و شاهنامه نبود. شاهان بيدادگر هم اگر براي ماندگاري خود را به فردوسي و شاهنامه چسباندند، گناه از فردوسي نبود. مردم هم که هم با شاهان و هم با شاهنامه آشنا بودند، آنگاه که فرصت يافتند، خود بر اساس کردار‌ها، داوري کردند. آن‌ها که شاهنامه را براي بقاي خود مي‌خواستند رفتند و شاهنامه همچنان ماندگار ماند.

اينک مائيم و کتابي که هزار سال است ما را با داستانهاي شادي‌بخش و غم‌انگيزش، سرگرم داشته و با حکايتهاي پهلواني و حماسي‌اش در ذهن ما يادگارهاي مشترک تاريخي ايجاد کرده و ما را به منزله يک ملت به هم پيوند داده و ديوان شعري که در رواني مانند آب و در صلابت همچون فولاد است، شعري که هم پشتوانه و پشتيبان زبان ملي ما شده و به زنده ماندن روح حماسي و سلحشوري و وطن‌دوستي و دلاوري و رزمندگي در ملت ما کمک کرده است و با دعوت به توحيد و نبوت و ولايت و امامت و حکمت و تربيت، معارف اسلامي و اخلاقي را طي هزار سال به عارف و عامي آموخته است.

اينک مائيم و مردي به نام «حکيم ابوالقاسم فردوسي» که هزار سال است استوار بر بلنداي تاريخ ما ايستاده و ما را به ايران‌دوستي و خداپرستي دعوت مي‌کند. ادب و حق‌شناسي اقتضا مي‌کند او را گرامي بداريم و شاهنامه‌اش را که درباره آن گفته است:

بـديـن نـامه بـر، عمـرهـا بگـذرد

همي خواند آن کس که دارد خرد

بخوانيم.

براساس اين گزارش، دكتر حسن حبيبي، رئيس بنياد ايران‌شناسي شعري به شرح زير در ستايش شاهنامه فردوسي سرود:

به نام خداوند جان و خرد

كزين برتر انديشه برنگذرد

به نام خداوند مهر آفرين

خداي نگهدار ايران زمين

خداي حكيمان دانش‌مدار

خداي «خردمند مردان» كار

خداوند فردوسي پاك‌زاد

خرد ورز بيدار نيكو نهاد

مهين شاعري كو به سحر سخن

به دلها نشانده است مهر وطن

كنون گفت بايد به شهنامه‌گوي

مريزاد دستت در اين جست‌وجوي

تويي عشق را راوي راستين

تو داري به دل مهر ايران زمين

تو از داد، دادِ سخن داده‌اي

دري تازه زين باب بگشاده‌اي

خرد را تو بر عرش دادي مقام

به انديشمندان سپردي زمام

ز مهر نبي و وصي گفته‌اي

در لفظ را بس نكو سفته‌اي

به درياي طوفاني اين سرا

نشستي به كشتي خيرالوري

گرفتي چو آرام بر جاي خويش

نمودي بيان اين چنين رأي خويش

«اگر چشم‌داري به ديگر سراي

به نزد نبي و وصي گير جاي»

«بر اين زادم و هم براين بگذرم

چنان دان كه خاك پي حيدرم»

ز گفـتار پيغمبر راسـتيـن

شدي راوي نكته‌اي اين چنين

«كه من شهر علمم عليم در است

درست اين سخن قول پيغمبر است»

«گواهي دهم كاين سخن راز اوست

تو گويي دو گوشم بر آواز اوست»

ره و رسم پاكي كه آيين تست

به شهنامه دارد مقامي نخست

ز پاكي دژي ساختي استوار

سياووش را دادي آنجا قرار

منيژه كه در پاكي‌اش بود ناب

بـرهـنه نمي‌شـد بر آفـتـاب

سـيه نرگسـان و رخ دلبـران

پر از شرم و آزرم كردي عيان

تو گفتي: «شگفتي ز رستم بسي‌است

كز او داستان بر دل هر كسي است»

فرا خواندي از خطه سيستان

جهان پهلوان رسـتم داسـتان

تو زين قصه طرحي نو انداختي

تو او را به دوران سمر ساختي

كه گردي چون او كمتر‌ايد پديد

كله گوشه‌اش را رساندي به شيد

سرچشمه اين بدايع كجاست؟

پژوهش در اين باره بي‌شك سزاست

سراينـده نامـور نامـه كيست؟

چنين پرسشي نيز بيراه نيست

«كه آراست چهر سخن چون عروس»

سروش است يا مرد داناي طوس

چنين نغز گفتار حكمت قرين

حماسي سخن، شعر شور آفرين

پذيراي تقلـيد و تكـرار نيست

بدين كـاخ كم‌مايه را بـار نيست

آيـا پهـلـوان زبـان‌آوري

سر سروران در خرد باوري

اديبان همه وامدار تواند

خرد پيشگان حق‌گزار تو اند

كه با پارسي زنده كردي عجم

وزين كار، خود زنده‌اي نيز هم

تو خورشيدي و آفتابي چنين

ندارد نظيري به چرخ برين

ستودن تو را كار و باري است سخت

ستايشگرت را نه يار است بخت

به مدح تو هر كس گشايد زبان

نگويد به جز مدح خود بي‌گمان

وي سپس گزارشي اجمالي درباره روند بازگرداندن شاهنامه طهماسبي به موطن‌اش ارائه داد.وي گفت: درباره بازگرداندن شاهنامه تهماسبي مطلب به نسبت مفصلي نوشته‌ام در نامه فرهنگستان درآينده چاپ خواهد شد. در اين محفل به اجمال درباره آن سخن مي‌گويم.

اين شاهنامه در زمان وليعهدي سپس پادشاهي شاه تهماسب صفوي فراهم آمده است. وليعهد‎ ‎ابتدا در هرات بود و با جمعي از هنرمندان و نگارگران به تبريز آمد و در آنجا ترکيبي‎ ‎از هنرمندان دو شهر را مامور تهيه اين شاهنامه نمود‎.‎

نوشتن‎ ‎اين شاهنامه با نگاره‌هاي متعدد و تعداد 15 تن هنرمند، نگارگر و نيز خوشنويس، جدول‌بند،‎ ‎کاغذساز، مرکب‌ساز و صحاف‌کاري بوده است که براساس برنامه‌اي دقيق و براي مدتي‎ ‎طولاني انجام يافته است.‏

کاغذ کتاب به اندازه رحلي بزرگ يا سلطاني، کاغذي بسيار‎ ‎نازک شبيه کاغذهاي بيبل امروزي و دست‌ساز است‎. کتاب داراي جدول است و نکته مهم در اين قسمت آن است که در‎ ‎گذشته و هم امروز گه‌گاه نگارگران قسمتي از نگاره را بيرون قالب يا قاب اصلي‎ ‎مي‌برند. در اين کتاب موارد بسياري از اين قبيل است برنامه به اين ترتيب بوده است که نگارگر طرح نگاره‌اي و‎ ‎قسمت‌هايي را که از قاب يا چهارچوب بيرون زده است تعيين مي‌‌کرده و جدول‌ساز در‎ ‎جاهايي که نگاره از چارچوب خارج مي‌شده خط نمي‌کشيده ‌است‎. نکته ديگر آنكه پشت و روي هر صفحه پر از‎ ‎نوشته، يعني اشعار در جاهايي است که يا نگاره‌اي نيست و يا قسمتي را نگاره پر کرده‎ ‎است، اما هيچ‌گاه اثر مرکب روي صفحه، در پشت صفحه وجود ندارد. خط کتاب متوسط خوب‎ ‎است و شايد تنها نکته‌اي که مي‌توان در اين شاهنامه اشارت کرد نبودن يک خوشنويسي تمام‎ ‎عيار است‎. کتاب در اصل داراي 258 مجلس بوده است که با دريغ، قسمت‏‎ ‎قابل توجهي از آن کتاب بيرون کشيده و تک‌تک فروخته شده است و طبيعي است که متن را نيز‎ ‎دچار کسري نموده است‎.

‎نگار‌گران دست‌اندرکار در آغاز 15 تن بوده‌اند كه نام و نشان 9 تن از آن‌ها معلوم‎ ‎است و بقيه ناشناخته‌اند. 9 تن كه معلوم هستند عبارتند از سلطان محمد مير مصور، آقا ميرک، دوست محمد، ميرزاعلي،‎ ‎مظفرعلي‌، شيخ محمد، مير سيدعلي و عبدالصمد، شش تن‎ ‎ديگر که نامشان معلوم نيست و در برخي اسناد با حروف لاتين H, F, D, C, B, A ناميده‎ ‎شده‌اند‎. مسئوليت کار در ابتدا با دوست محمد و پس از وي با‎ ‎ميرمصور بوده است و پس از وي ظاهرا آقاميرک کارها را اداره مي‌کرده است. ‎اين کتاب پس از آنکه به پايان مي‌رسد صحافي مي‌شود. صحافي کتاب عالي بوده است و‎ ‎اين معني از جلد سوخته و تذهيب‌شده آن که درون و بيرون آن را دربردارد و هم اکنون‎ ‎موجود است، پيداست. پس از پايان کار مهر شاه تهماسب را بر صفحه 16 کتاب نقش کرده‌اند‎ ‎که آن هم موجود است‎.

از اينجا به بعد سرگرداني كتاب آغاز مي‌شود دو روايت از سفر شاهنامه به كشور عثماني وجود دارد. يكي آنكه شاه تهماسب اين‎ ‎کتاب را همراه با قرآني که آن هم با خط نوشته و تذهيب شده بود براي سلطان عثماني به‎ ‎عنوان هديه مي‌فرستد كه البته از نام و نشان قرآن ياد شده تاکنون خبري به دست نيامده‎ ‎است‎. روايت ديگر اين است که در آشفتگي‌ها و آشوب‌هايي که در همان زمان در‎ ‎تبريز پيش آمده بود، اين شاهنامه ربوده مي‌شود و پس از مدتي در عثماني و در خزانه‎ ‎سلطان سر درمي‌آورد‎.

به هر حال خبرهاي جسته گريخته از اين‎ ‎شاهنامه تا سال‌هاي 1800 ميلادي در دست است. در اين سال‌ها اسلحه‌دار خزانه محمد‎ ‎عارفي براي مجلس‌هاي کتاب يادداشت‌هاي کوچکي به ترکي براي سلطان عثماني مي‌نويسد که‏‎ ‎اين يادداشت‌ها در زماني که من کتاب را ديدم در لابه‌لاي صفحات موجود بوده است.

پس از آن تا سال 1903 خبري از اين كتاب نيست در اين سال عثماني اين کتاب را به «بارون ادموند دوروچيلد»، بانکدار لندني،‎ ‎مي‌فروشد. آيا مسئله فروش مستقل مطرح بوده است و يا در ازاي قرضي که سلطان عثماني‎ ‎از بانک کرده بوده اين معاوضه صورت مي‌گيرد و به چه قيمت معلوم نيست.

کتاب در سال 1903 در موزه هنرهاي تزييني پاريس نمايش داده مي‌شود،‌ اما اين نسخه در نمايشگاه‌هاي 1910 مونيخ، 1912 پاريس و 1931 لندن و 1940 نيويورک ديده نشده است. در سال 1959 آرتور هوتن اول که مدتي هم رييس موزه متروپوليتن آمريکا بوده، اين کتاب را از روچيلد مي‌خرد و در همان سال يا سال‌هاي بعد از «ولش» که سرپرست موزه هنري فاک بود مي‌خواهد که با همکاران خود، مطالعه‌اي تفصيلي درباره اين کتاب،‌ نگارگران، تکنيک کار و... انجام دهند ولش پس از مدتي طولاني اين كار را به پايان مي‌رساند و در سال‌هاي بعد کتاب در 800 نسخه به سبک مخصوص در دو جلد چاپ و منتشر مي‌شود و شاهنامه براي متخصصان هنري شناخته مي‌شود.

در سال‌هاي 1970 هوتن 78 مجلس کتاب را به موزه متروپوليتن هديه مي‌کند و يا مي‌فروشد و بعد با سفارت ايران تماس مي‌گيرد و کتاب را معرفي مي‌کند و مي‌نويسد که حاضر است اين کتاب را بفروشد تا به ميهن اصلي‌اش بازگردد.

مکاتباتي در طي چند سال شروع مي‌شود تا در نهايت هنگامي که شاه ايران به آمريکا مي‌رود هوتن به وي مي‌گويد چون گرفتاري‌هاي مالياتي دارد ناگزير اين کتاب را بفروشد و اگر اين کتاب را نخرد وي ناگزير آن را اوراق مي‌کند و مجالس نگارگري آن را به علاقمندان مي‌فروشد چند مکاتبه و رفت و آمد پس از آن صورت مي‌گيرد و در نهايت از دربار به نخست‌وزيري مي‌گويند به اطلاع طرف برساند کتاب گران است و ما چنين پولي نداريم.

فاجعه به صورت رسمي از اين زمان آغاز مي‌شود. به هر حال، پس از اين پاسخ، هوتن تهديد خود را عملي مي‌کند. تعدادي از مجالس، يعني 78 مجلس قبلا به موزه متروپوليتن فروخته مي‌شود که از نفايس بخش اسلامي موزه است. تعدادي، شايد 7 مجلس را نيز شخص ولش مي‌خرد. يکي از ايرانيان که ظاهرا در سوئيس اقامت داشته است هفت مجلس ديگر را مي‌خرد که گويا پس از چند سال به يک بانک مي‌فروشد و بانک در حدود 17 يا 20 سال پيش آن را در حراج کريستي لندن به پول نزديک مي‌کند. يک مجلس از شاهنامه را هم مي‌گويند موزه رضا عباسي خريده است که من آن را نديده‌ام

دو مجلس ديگر را هم صدرالدين آقاخان که فوت کرده است خريده است. يک مجلس به تخت نشستن کيومرث است که گفته مي‌شد ممتازترين مجالس است و کار ميرمصور است، مجلس ديگر نيز قيام کاوه است. من هنگامي که صدرالدين به مناسب آن‌که رييس کميسارياي پناهندگان بود براي کار پناهندگان افغاني به ايران آمده بود در اين خصوص از وي سوال کردم و گفتم که شنيده‌ام آن‌ها را به قيمت‌هاي بالا خريده‌ايد، با تکان دادن سر تاييد كرد اما با تبسم از ذکر قيمت خودداري کرد.

از بقيه مجالس، منهاي 118 مجلس که فعلا در اختيار ايران است، خبر ندارم.

چند سال پس از پيروزي انقلاب دلالان خانواده هوتن با ميراث فرهنگي تماس گرفته بودند که حاضرند مابقي کتاب را بفروشند و قيمتي را پيشنهاد کرده بودند که البته در زمان جنگ و مشکلات ارزي و نيز مسائل ديگر خريد کتاب ممکن نبود بعدها مجددا تماس گرفتند و اين بار علاوه بر قيمت، معاوضه کتاب را با چند تابلو پيشنهاد کردند و پيگير بودند. تابلوهايي را که پيشنهاد مي‌کردند معرفي شد و اصل کتاب هم‌كه معروف بود.

موضوع در شوراي عالي فرهنگي با نشان دادن مجالس شاهنامه و عکس تابلوهاي درخواستي مطرح شد. شورا چند تن را به عنوان کارگروه براي بررسي اين مطلب تعيين کرد و کارگروه پس از چند جلسه چند ساعته به اين نتيجه رسيد که برخي از تابلوها هرچند ممکن است قابل ارائه عام نباشد، اما دليلي بر کنار گذاشتن آن‌ها نيست.

فقط يک تابلو بود كه با آرمان‌ها و اعتقادات ما براي هيچكس قابل ارائه نبود و در نتيجه كارگروه تصميم گرفت در صورتي كه شوراي عالي انقلاب فرهنگي موافقت كند مابقي شاهنامه با اين تابلو معاوضه شود اين مطلب به اطلاع طرف مقابل رسيد و مدتي طولاني در چانه چند تابلو و سه تابلو و دو تابلو گذشت تا معاوضه با يك تابلو قبول شد به شرط آنكه تابلو در تهران بازديد شود. تابلو قبل از انقلاب يك بار از ايران خارج شده بود و در بازگشت مدتي در گمرك مانده و بخش كوچكي از آن آبديده بودكارشناسي كه به ايران آمد اين نكته را يادآوري كرد ولي از سر آن گذشت ايران نيز بايد شاهنامه را مي‌ديد چندمحل پيشنهاد شد كيش را طرف مقابل نپذيرفت، طرف مقابل منطقه آزاد دوبي را پيشنهاد كرد كه ايران نپذيرفت و سويس و پاكستان را هم طرف ايراني نپذيرفت سرانجام وين پيشنهاد شد كه در آن ايام روابطش با ايران خوب بود. كارشناسان ايران يكي دكتر اكبر تجويدي و ديگري دكتر شهريار عدل بودند كه تحت نظر آقاي معيري سفير ايران در پاريس بايد شاهنامه و مجالس آن را مي‌ديدند اما آقاي دكتر تجويدي اگر از پاريس خارج مي‌شد نمي‌توانست به آنجا برگردد و صلاحش نبود كه براي اين كار به وين برود. طرف موافقت كرد كه كار كارشناسي در فرودگاه پاريس انجام يابد. فرودگاه اورلي يك اتاق محفوظ را براي 24 ساعت در اختيار سفارت ايران قرار داد. شاهنامه بعدازظهر يك روز (چهارشنبه پنجم تيرماه) به پاريس آمد. تمامي شب و قسمتي از پنجشنبه ششم تيرماه تمامي اوراق بازديد شد و صورتمجلس نوشته شد وهمان روز به مقصد وين (اتريش) حركت كرد.

در اتريش سفارت ايران هم وزارت خارجه اتريش و هم پليس اتريش را در جريان گذاشته بود و رييس‌پليس قول همه گونه همكاري داده بود. نيم ساعت قبل از فرود هواپيما، تدابير امنيتي مناسبي در فرودگاه با آرايش پليس فراهم كردند. رييس‌پليس به فرودگاه آمده بود و محل امني را براي فرود هواپيما پيش‌بيني كرده بودند. از طرف ايران نيز هواپيماي دولت آماده شد و چون تابلو از در هواپيما به داخل نمي‌رفت آن را در انبار جا دادند. جناب آقاي دانيالي و جناب آقاي دكتر مهندس حجت نيز همراه تابلو به اتريش رفتند ودر محل تعيين شده فرود آمدند. صندوق‌هاي شاهنامه با يك وانت به هواپيماي ايران نزديك شد و صندوق‌ها به داخل هواپيما برده شد و وانت دركنار انبار پهلو گرفت. صندوق‌ها باز شد وبا صورت مجلس مطابقت داده شد، آقاي دكتر مهندس حجت از هواپيما پياده شد و داخل انبار هواپيما يك سر تابلو را گرفت و سر ديگر تابلو به داخل وانت رفت. كارشناسان هنگامي كه از صحت تابلو مطمئن شدند تمامي تابلو را تحويل گرفتند. وانت حركت كرد و درب هواپيما نيز بسته شد. قرار بر اين بود وقتي هواپيما كاملاً در آسمان قرار مي‌گيرد سفير ما در وين به اينجانب تلفن كند كه در ساعت 8 بعدازظهر پنجشنبه تلفن كرد و خيال من راحت شد. روز شنبه صندوق‌ها تحويل اينجانب شد و روز يكشنبه آن‌ها را به موزه‌ هنرهاي معاصر كه تابلو معاوضه شده مال آن‌ها بود تحويل دادم.

پس از سخنان دكترحبيبي، دكتر محمدجعفر ياحقي دبير همايش هزاره فردوسي با اعلام اين خبر كه، بخشي از برگ‌هاي شاهنامه شاه طهماسب روز دوشنبه در موزه هنرهاي معاصر به نمايش درخواهدآمد، گفت: از هزاره فردوسي تا هزاره شاهنامه 67سال مي‌گذرد. هزاره فردوسي در سال 1313 گرامي داشته شد و امسال هزاره شاهنامه برگزار مي‌شود. فرهنگستان ادب فارسي كه كمتر به برگزاري همايش‌هايي از اين دست اقدام كرده است، مفتخر است به اين تجانس خجسته كه فرهنگستان ادب وبنياد ايران‌شناسي اقدام به برگزاري اين همايش كرده‌اند.

وي گفت: 33 سخنراني از 9 كشور انگلستان، آلمان، تاجيكستان، لهستان، آمريكا، هلند، افغانستان، گرجستان و ايران، پس از بررسي آماده ارائه شده‌اند. بنابراين گزارش، پس از سخنراني دكتر حدادعادل، دكترحسن حبيبي و دكتر محمدجعفر ياحقي، ديگر سخنرانان نخستين روز همايش دو روزه هزاره شاهنامه از اين قرار بودند:

دكتر فتح‌الله مجتبائي، دكترالريش مارزولوف، دكتر حسن رضائي باغ بيدي، دكترخدايي شريف، دكتر آرش اكبري مفاخر، دكتر علي رواقي، دكتر آناكراسنوولسكا، دكتر چنگيز مولايي، مهدي سيدي، دكتر محمود اميدسالار، دكتر محمديونس طغيان ساكائي، دكترمنصور رستگار فسايي، دكتر مهدي مشكوه‌الديني. 



نوشته شده در   دوشنبه 26 ارديبهشت 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode