قسمت اول:
با توجه به آغاز ماه ربيع الاول و حوادث مهم اين ماه، با عرض پوزش از عزيزاني كه مطالب اين صفحه را پيگير هستند، موقتاً در چند شماره در اين صفحه وقايع اين ماه را تقديم و سپس به حالت عادي برخواهيم گشت.
روز اول :
1 - ليلة المبيت:
در سال سيزدهم بعثت مردم مدينه با رسول خدا در مكه معظمه بيعت نمودند كه حضرت به مدينه مهاجرت كند و در مدينه مانند جان خود حفظ نمايند چون اين معاهده برقرار گشت مردم مدينه به وطن خود بازگشتند و كفار قريش را از پيمان ايشان با پيامبر(ص) آگاه شدند بر كين ايشان افزود و قرار بر اين گذاشتند كه از هر قبيله مردى دلاور انتخاب كرده تا با هم پيامبر(ص) را بكشند و خونش در ميان قبائل پراكنده گردد و عشيره پيامبر(ص) را قوت مقابله با تمام قبائل نمىشود اين جماعت شب اول ربيع الاول در اطراف خانه پيامبر(ص) جمع شده و قرار گذاشتند وقتى پيامبر(ص) به رختخواب رود بر سرش ريخته خونش بريزند خداوند متعال به پيامبر(ص) موضوع را اطلاع داد و آيه شريفه اذ يمكر بك الذين كفروا ليُثبتوك او يقتلوك او يُخرجوك و يمكرون و يمكر اللّه و اللّه خير الماكرين (سوره انفال آيه 30) نازل شد و ماءمور گشت كه اميرالمؤمنين(ع) را به جاى خود بخواباند و از مكه بيرون رود.
پيامبر(ص) (صل اللّه عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام) فرمود خداوند امر كرده در جاى من بخوابى و من خارج شوم على (عليه السلام) عرض كرد يا رسول الله اگر من در جاى شما بخوابم شما نجات مىيابى فرمود بلى در اين موقع عرض كرد الحمد الله الذى جعل نفسى وقاء لنفس رسول اللّه و سجده شكر بجا آورد و حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) او را دربرگرفت و بسيار گريست ، جبرئيل نازل و دست آن حضرت را گرفت و از خانه بيرون بُرد و حضرت پيامبر(ص) اين آيه را تلاوت نمود وجعلنا من بين ايديهم سدّا و من خلفهم سدّا فاغشيناهم فهم لا يبصرون و كف خاكى به روى ايشان پاشيد و فرمود شاهت الوجوه (يعنى زشت شود رويها) مشركين حضرت را نديدند و پيامبر(ص) به غار ثور تشريف بردند و سه روز در آنجا ماندند روز چهارم روانه مدينه گرديده و در دوازدهم ربيع الاول وارد مدينه طيبه شدند و اين هجرت به اشاره اميرالمؤمنين(ع) مبدء تاريخ مسلمانان قرار گرفت چنانكه در اول كتاب مشروحا به اين موضوع پرداخته شده .
2- مسموم نمودن حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام):
حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) را در سال260 ه درچنين روزي مسموم نمودند و آن حضرت در روز هشتم ربيع الاول به شهادت رسيدند
روز دوم
1- بناء تاريخ يزدجردى يا يزدگردي 11 قمرى.
زرتشتیان مبدأ تاریخ خود را سال جلوس یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، در سال ۶۳۲ میلادی یا وفات او در سال ۶۵۲ میلادی، قرار داده و آنرا تاریخ یزدگردی می خوانند.
ایرانیان را عادت بر این بود که تاریخ را از سال جلوس هر پادشاهی به حساب میآوردند چون بعد از یزدگرد، ایران پادشاهی نیافت، زرتشتیان همان سال ۶۳۲ را، مبدأ تاریخ خود قرار دادند و هنوز هم بطور مداوم نزد زرتشتیان ایران و هند جریان دارد.
[کریستن سن. ایران در زمان ساسانیان ص ۵۳۲]
تاریخی که مبنی بر وفات یزدگرد سوم بوده، چندی رواج داشته و بتدریج متروک شدهاست. در قرون اولیه هجری در بعضی نواحی ایران هر دو نوع تاریخ یزدگردی یعنی هم آنکه مبنی بر تاریخ جلوس بوده و هم آنکه مبنی بر تاریخ وفات یزدگرد بوده، معمول بودهاست. گاهی حتی در یک زمان و یک ناحیه به موازات همدیگر، در سکههای یافت شده، این دو تاریخ دیده میشود. در سکههای امرای طبرستان (اسپهبدان) و همچنین حکام اسلامی طبرستان، تا حدود سال ۱۶۳ هجری، ضرب سکه، با تاریخ وفات یزدگرد، مستعمل بودهاست.[ تقی زاده، ص ۱۹۶]
2- وفات محمد اعرج، مدفون در قم 315 ق
محمد اعرج بن موسى، ابى سُبْحة بن ابراهيم اصغر بن موسى بن جعفر (ع) عقبش فقط از موسى اصغر است و معروف به ابرش مىباشد و موسى سه پسر داشت ابوطالب محسن - ابواحمد حسين - ابو عبدالله محمد.
ابواحمد حسين بن موسى ابرش سيدى فاضل و عالم و نقيب نقباء طالبيين در بغداد بود و از جانب بهاء الدوله قاضى القضاة گرديد و مكررا امير الحاجّ گشت .
ابواحمد حسين بن موسى ابرش دو فرزند داشت على و محمد.
على ملقب به رضى ذو حسبين كنيهاش ابوالحسن جامع كتاب نهج البلاغه مصنف كتاب المتشابه فى القران و غيرها كه احوال هر دو بزرگوار در محل خود خواهد آمد.
مرحوم سيد احمد گيلانى از نسب شناسان قرن دهم در سراج الانساب صفحه 79 مىنويسد: ابوالقاسم على مرتضى علم الهدى و ابوالحسن محمد رضى رحمهما الله نسل هر دو منقرض شده .
روز سوم
سنگ باران كرد و سوزانيد كعبه معظمه 64 ق :
يزيد بن معاويه به مسلم بن عقبه نوشت هر وقت از مدينه فارغ شدى به جانب مكه معظمه برو و به قلع عبدالله بن زبير بپرداز چون مسلم از قتل و غارت اهل مدينه فارغ شد عزم مكه و قتل عبدالله و خراب كردن خانه خدا پرداخت و در راه آثار مرگ را در خود مشاهده كرد حصين بن نمير ملعون را خواند بامر يزيد سردارى لشكر را باو داد و گفت ملاحظه نكنى كه خانه خداست امر يزيد از او بالاتر است منجنيقها را نصب كرده و از خرابى خانه خدا و قتل خويشان پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) پرهيز مكن و بعد از اين سخنان بدرك واصل شد.
حصين با لشكر شام وارد مكه گرديد به كوه ابوقبيس و اطراف مكه منجنيقها را نصب كرد و آتش و سنگ مىانداختند در سوم ماه ربيع الاول سال 64 ق اثواب و ابواب كعبه و مسجدالحرام را سوختند و بيت الله الحرام برهنه ماند.
روز چهارم
خروج حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) از غار ثور سال 13 بعثت .
سه روز پيامبراسلام(ص)(ص) در غار ثور بود و اميرالمؤ منين(ع) روزها به غار سر ميزد و روز سوم پيامبر(ص) تصميم گرفت به مدينه برود از اميرالمؤمنين(ع) سه شتر خواست تاشب حركت نمايد و حضرت على(ع) را جانشين و مؤتمن خود قرار داد جهت ردّ امانات و اداء ديون و حركت دادن دختران و عيالات به مدينه .
حضرت امير(ع) با عبدالله بن اريقط شتران را فرستاد پيامبراسلام(ص) شب چهارم ربيع الاول از غار خارج شد و هنگام خروج از مكه معظمه درنهايت حزن واندوه بود و به كعبه خطاب نمود،اى حرم الهى خدا مىداند علاقه مرا به تو و اگر اهل تو مرا بيرون نمىكردند غير از تو شهرى را اختيار نمىكردم من مىروم و از جدائى تو غمگينم .
جبرئيل نازل شد و آيه انّ الذى فرض عليك القرآن لرادّك الى معاد يعنى همان خدائى كه احكام قرآن را بر تو واجب كرد تو را به جايگاه و زادگاهت باز مىگرداند، خداوند پيامبر(ص) را تسلّى داد كه دوباره مراجعت خواهى نمود.
ابوبكر و عامر و عبدالله بن اريقط دليل راه و ملازم ركاب همايوني آن حضرت بودند از بيراهه به مدينه رهسپار شدند و در راه كرامات متعدده از پيامبر(ص) ظاهر شد و مسلمين مدينه شب و روز در انتظار حضرت پيامبر(ص) بودند و هر روز از مدينه بيرون مىآمدند و ماءيوس برمى گشتند تا خبر مقدم مبارك را شنيدند و تا حيره به استقبال سيد عالم(ص) شتافتند.
روز پنجم
1- وفات جناب سكينه دختر حضرت امام حسين(ع) در سال 117 ق :
سُكَينه (با ضمّ سين و فتح كاف) دختر امام حسين(ع) (عليه السلام) و والده ماجدهاش رباب دختر امرءالقيس است.
نامش «آمنه» يا «امينه» بوده كه مادرش رباب او را سكينه ملقب ساخت.
سكينه زنى بزرگوار و عاقله و فصيحه و بليغه و از علم و ادب و شعر حظّ وافر داشت بعد از وفاتش به احترام آن خاتون خالدبن عبدالملك حاكم مدينه پيغام داد جنازه را حركت ندهند تا من بيايم، از شب تا صبح حمل جنازه به تأخير افتاد و در اطراف آن جنازه عطر و عودها سوزانيدند بعضى نوشتهاند در مدينه مدفون است و بعضى در مصر دانند و بعضى در مكه .
اين مخدره به عبدالله بن الحسن پسر عمويش كه در كربلا شهيد شده معقوده بود كه قبل از زفاف عبدالله به شهادت رسيد. نوشتهاند بعدا مصعب بن زبير بن عوام آن مخدره را تزويج نمود و بعد از آن عبدالله بن عثمان بن عفّان.
ناگفته نماند كه حضرت سيد الشهداء به اين خاتون علاقه بيشتر داشت و در كربلا به سن نسوان بود.
بزرگترين غم سكينه
موقع وداع امام حسين(ع) اشك به صورت سكينه جارى شد به امام عرض كرد استسلمت للموت؟ پدر جان مهياى مرگ شدهاى فرمود كيف لا يستسلم للموت من لا ناصر له و لا معين؟! چگونه مهياى مرگ نشود كسى كه يار و معينى ندارد آن مخدّره به شدّت گريست .
روز هشتم
1- شهادت حضرت ابومحمد امام حسن عسكرى
در چنين روزي در سال 260 ق حضرت ابومحمد امام حسن عسكرى(ع) درحاليكه آن مظلوم 28 سال داشت در اثر زهريكه به دستور معتمد بالله عباسى به آن حضرت خورانده شد شهيد گرديد.
والده ماجدهاش حُدَيث يا سليل يا سوسن كه از زنان متقيه و صالحه بود و حضرت جز امام غائب حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف خلفى نداشت و همسرش نرجس خاتون بود.
نوشتهاند دو نفر از ائمه(ع) موقع شهادت، اولادشان منحصر به يك پسر بود. يكى امام حسن عسكرى و ديگرى امام رضا (عليه السلام) ولى در اولاد امام رضا (عليه السلام) اختلاف وجود دارد.
ابوالاديان نامههاى حضرت عسكرى را به شهرها مىبرد روزى حضرت، (پس از اينكه مسموم شده بودند) نامههائى به ابوالاديان داد كه به مدائن ببرد حضرت فرمود پساز پانزده روز كه به سامراء وارد مىشوى مىبينى صداى ناله از خانه من بلند شده است .
ابوالاديان گويد عرض كردم اگر چنين است پس امام بعد از شما كيست؟
فرمود: هر كس كه جواب نامههاى مرا از تو بخواهد، عرض كردم علامت ديگر، فرمود هر كس به جنازه من نماز بخواند، عرض كردم علامت ديگر، فرمود هر كس خبر دهد در هميان چيست.
نامهها را به مدائن بردم جوابها را گرفته روز پانزدهم به سُرَّ مَن راى (سامراء) وارد شدم ديدم صداى ضجه و ناله از خانه حضرت بلند شده نزديك جعفر رفتم كه در درب خانه نشسته بود و مردم بر او تسليت مىگفتند سلام كردم و تسليت گفتم از من چيزى نخواست ناگاه عقيد خادم آن حضرت بيرون آمد گفتاى آقاى من جنازه حاضر است بيا نماز بخوان ، برخاست مردم در اطراف او بودند جعفر جلو رفت نماز بخواند ناگاه طفلى بيرون آمد كه رويش مانند ماه مىدرخشيد از عباى جعفر گرفته عقب كشيد و فرمود من اولايم بر پدرم نماز بخوانم جعفر عقب ايستاد حضرت امام عصر (عليه السلام) بر پدرش نماز خواند سپس جواب نامه را از من مطالبه كرد همه را دادم ، با خود گفتم اين دو علامت ولى هميان باقى ماند، نشسته بوديم ناگاه چند نفر از اهل قم آمد از شهادت امام حسن عسكرى (عليه السلام) باخبر شدند پرسيدند امام پس از او كيست مردم جعفر را نشان دادند سلام كردند و تسليت گفتند اظهار كردند كه با ما نامهها و مال هست اگر بگوئى نامه از كيست و مال چقدر است بر شما تحويل مىدهيم .
جعفر برخاست گفت مردم از ما علم غيب مىخواهند خادم بيرون آمد گفت با شما نامههائى از فلان و فلان هست و هميانى كه در او بيست هزار دينار وجود دارد، نامهها و مال را به خادم دادند و گفتند كسى كه ترا فرستاده است، امام است. جعفر به معتمد خليفه خبر داد، از طرف معتمد به شدت امام غائب تحت تعقيب قرار گرفت ولى هر چه تفحص كردند چيزى نيافتند.
چون خبر شهادت منتشر شد بازارها تعطيل و مردم عزادار شدند از صبح تا شام جنازه حضرت در سر دست مردم بود ابى عيسى پسر متوكل ظاهرا بر حضرت عسكرى (عليه السلام) نماز خواند و جنازه مطهره را در سامراء در خانه خود جنب پدر بزرگوارش دفن نمودند.
امام يك فرزند ذكور داشت كه او قائم آل محمد(عج) است و مىنويسند يك دختر نيز داشت ولى نام و نشان آن در كتب ديده نشده.
(احتجاج ص 246 و كمال الدين ص 484)
در جواب سؤالاتى كه از امام عصر (عليه السلام) شده امام در جواب با خط خود مرقوم نمودند آنچه از امر منكرين ولايت پرسيدى بين خدا و بين كسى قرابتى نيست هر كس مرا انكار كند از من نيست و راه او، راه پسر نوح است (يعنى گمراه است) اما راه عمويم جعفر مثل راه برادران يوسف مىباشد (يعنى جعفر مثل برادران يوسف توبه كرده و نادم شده بود).
عمدة الطّالب ص 199؛ آورده است: جعفر كه كنيهاش ابوعبدالله ملقّب به كذّاب است ابوكرين (بسيار از هر چيز) گفتهاند زيرا 120 نفر اولاد داشته و اولاد او را رضويّون گويند.
جعفر در سال 271 قمرى در 45 سالگي وفات كرد و قبرش در سامرّاء در خانه پدر بزرگوارش حضرت امامهادى (عليه السلام) است چون او ادعاى امامت به غير حق كرد لذا او را كذّاب گويند و اگر توقيع شريف صحيح باشد چنين برمى آيد كه جعفر توبه كرده .
در سراج الانساب مرحوم گيلانى ص 73 آمده: نسل جعفر مشهور از شش پسر است اسماعيل و طاهر و يحيى الصوفى وهارون و على و ادريس كه نسل بعضى در مصر و بعضى در سوريه و بعضى در اصفهان و بعضى در سبزوار مىباشد.
2- آغاز امامت حضرت مهدي(عج)
بعد از رحلت امام حسن عسكرى (عليه السلام) امامت به فرزند يگانهاش لنگر زمين و آسمان و قطب دائره امكان و ناموس دهر و زمان يعنى حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشريف انتقال يافت .
3- شهادت شيخ بزرگوار زين العابدين شهيد ثانى 965 يا 966 ق :
از جمله علماء و مفاخر شيعه در قرن دهم هجرى افضل المتاخرين و اكمل المتبحرين زين الدين معروف به شهيد ثانى مىباشد كه در زهد و ورع مشار اليه با لبنان بود.
علماى عامّه از توجه مردم به اين فقيه حسد مىبردند دو نفر براى مرافعه به نزدش آمدند حكم صادر نمود محكوم عليه غضبناك شده به سوى قاضى صيدا شكايت كرد قاضى كسى فرستاد كه شهيد را بياورد و آن جناب به مكه مشرف شده بود قاضى صيدا به سلطان سليمان پادشاه آل عثمان نوشت .
انّه و جد ببلاد الشام رجل مبدع خارج عن المذاهب الاربعة.
يعنى در بلاد شام مردى بدعت گذار پيدا شده كه خارج از مذاهب اربعه است ، سلطان كسى فرستاد تا شهيد را بياورند و با علماء مباحثه كند تا به مذهب او مطلع شوند قاصد از حال شهيد استفسار نمود گفتند به مكه رفته در اثناء راه مكه به او رسيد آن جناب فرمود با من باش تا حج بياورم قبول كرد، بعد از فراغ روانه اسلامبول شدند نزديك به بلاد اسلامبول در قريه با يزيد شخصى آمد پرسيد اين كيست گفت از علماى شيعه اماميّه ، مىخواهم به نزد سلطان ببرم گفت در راه اذيت دادهاى در نزد سلطان شكايت مىكند و كسانى هم پيدا مىشوند كه به اين مرد اعانت مىنمايند و باعث هلاكت تو شود خوبست سرش را جدا كنى و نزد سلطان ببرى ، آن شخص چنين كرد و سر آن مظلوم را كنار دريا جدا نمود و ببرد.
طايفهاى از تركمانان در آن شب نورها ديدند كه از آسمان به آن مكان نزول كرده و بالا مىرود آن بدن طيب را در آن مكان مدفون ساختند و قبّهاى بر روى آن بنا نهادند و قاتل را بعد از محاكمه در نزد سلطان به قتل رسانيدند.
شرح لمعه؛ از آخرين تأليفات اين شهيد است كه در شش ماه و شش روز تمام كرد و در سال 965 يا 966 قمرى، پنجم ربيع الاول شربت شهادت نوشيد كه آن مظلوم 54 يا 55 سال داشت از تأليفاتش 83 كتاب نوشتهاند از جمله : الروضة البهيّه - روض الجنان - شرح الفيّه - مسالك الافهام شرح بسمله - اسرار الصّلوة - تمهيد القواعد - كشف الرّيبه - منية المريد - مناسك حجّ و غيرها.
4- وفات شيخ بزرگوار حسين حارثى والد مرحوم شيخ بهائى كه يكى از علماى بزرگ شيعه است، در بحرين در سال 984 قمرى
روز نهم
قتل عمر بن خطاب 23 قمرى يا كشته شدن عمر بن سعد (وقايع الشهور بيرجندى ) 66 قمرى .
ولى بين الفريقين مشهور است كه عمر در اواخر ذيحجة الحرام كشته شده.
لكن محمد بن طبرى از علماى عامه گويد: المقتل الثانى يوم التاسع من شهر ربيع الاول و صاحب جواهر از علماى شيعه در جلد پنجم به اين قول تمايل نموده .
اعتدال: شايسته است در اينجا يادآوري كنيم كه متأسفانه همه ساله، در چنين روزي، ((دقيقاً در هفته وحدت)) عدهاي از فريب خوردگان صهيونيست، با جعل نام شيعه براي خود و بدون توجه به فتواي جميع مراجع تقليد شيعه، مبني بر حرمت اهانت به مقدسات مذاهب اسلامي و بدون توجه به اينكه در اين زمان، حفظ اتحاد مسلمين از نيازهاي ضروري اسلام است، آلت دست صهيونيستها شده و آتشافروز اختلافي هستند كه آرزوي صهيونيست است و عدهاي نيز كه از اين طريق نان ميخورند، براي كسب سود نامشروع، مردم را فريب داده و با ناديده گرفتن فتاواي نائبان حضرت مهدي(عج)، قلب امام عصر(عج) را به درد ميآورند.
لذا؛ لازم است همه بدانند كه اين گونه رفتارها هيچ ارتباطي به شيعه ندارد بلكه از دستورات صهيونيست است كه به نام شيعه انجام ميشود و .....
كشته شدن عمر بن سعد لعين
مرحوم سيد حسن عاملى در اصدق الاخبار مىفرمايد: عمر بن سعد موقع خروج مختار پنهان شده بود. عبدالله بن جعدة را كه خواهرزاده حضرت اميرالمؤمنين(ع) و نزد مختار بسيار محترم بود واسطه نمود تا از مختار امان نامه بگيرد. مختار نوشت عمر بن سعد در امان است ماداميكه احداث حدث نكند (او چنين فهميد كه كار تازهاى انجام ندهد) امام باقر (ع) مىفرمايد منظور مختار اين است كه بيت الخلا نرود.
بعد از امان نامه، عمر بن سعد از مخفى گاه بيرون آمد و نزد مختار مىرفت و مختار نيز احترام مىنمود و در پهلوى خود مىنشاند يزيد بن شراحيل به زيارت محمد بن حنفيه رفت صحبت از مختار شد محمد گفت مختار خيال مىكند كه او از شيعيان ماست در صورتيكه قاتلان حسين (ع) را نزد خود جاى مىدهد و صحبت مىكند يزيد آن را در كوفه به مختار رساند مختار تصميم گرفت عمر بن سعد را به قتل رساند.
روزى مختار به دوستان خود گفت فردا كسى را خواهم كشت كه پاهاى بزرگ و چشمهاى فرو رفته و ابروهاى پر مو دارد و با كشتن او مؤ منان شاد شوند.
هيثم نخعى در آن جا بود به خيالش آمد كه مختار عمر بن سعد را مىگويد لذا پسر خود را نزد عمر بن سعد فرستاد و جريان را خبر داد عمر بن سعد گفت چگونه مرا مىكشد كه امان نامه داده بالاخره فرزندش حفص را به پيش مختار فرستاد از وفادارى به امان نامه سوال كرد مختار گفت بنشين بعد، از ابوعمره كيسان را آهسته دستور داد كه رفته عمر بن سعد را بكشد و دو نفر ديگر نيز همراه كرد.
ابوعمره نزد ابن سعد رفت و گفت امير ترا مىخواهد عمر سعد خواست برخيزد كه پايش در جبّهاش گير كرد و افتاد ابوعمره با شمشير زد و كشت و سرش را بريد و در دامن خود پيش مختار برد مختار به حفص گفت اين سر را مىشناسيد حَفص گفت انّا لله و انّا اليه راجعون بلى مىشناسم پس از او زندگى خيرى ندارد مختار گفت راست گفتى تو نيز بعد از او زنده نمىمانى دستور داد او را نيز بكشند و سرش را كنار سر پدرش نهادند مختار گفت عمر در مقابل حسين و پسرش در مقابل على اكبر و مسلما برابر نمىباشد به خدا سوگند اگر سه چهارم قريش را بكشم اندازه يك بند انگشت امام نمىشود سپس سر عمر بن سعد و پسرش را پيش محمد بن حنفيّه فرستاد محمد بعد از ديدن سرها سر به سجده نهاد و شكر نمود و گفت بعد از اين مختار را سرزنش و مذمتى نيست و خدايا اين روز را از مختار فراموش مكن و به او از خاندان پيامبر(ص) بهترين پاداش را بده .
در كامل ابن اثير ج 4 ص 242 آمده : ابن سيرين گويد حضرت على (عليه السلام) به عمر بن سعد فرمود چگونه خواهى بود كه ميان بهشت و آتش مخيّر شوى ولى تو آتش را اختيار كنى . ادامه دارد