ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403
دوشنبه 17 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 23 خرداد 1389     |     کد : 7982

حفظ پيوندهاي فرهنگي

ايرانيان از دير باز براي حفظ ميراث معنوي و پيشينه تاريخ و تمدن خود به تاريخ‌نگاري اهميت مي‌داده‌اند...

 ايرانيان از دير باز براي حفظ ميراث معنوي و پيشينه تاريخ و تمدن خود به تاريخ‌نگاري اهميت مي‌داده‌اند.
آنها به ندرت شخصيت‌هاي بزرگ ديگران را به‌خود نسبت داده‌اند و بيشتر، ديگران تلاش كرده‌اند تا قهرمانان ملي و مشاهير بزرگ تاريخ و تمدن ايران و اسلام را از آن خود كنند. مصادره شخصيت‌ها و مفاخر فرهنگي ايران از سوي برخي از كشور‌ها، هم نمايانگر هويت جويي آنها و عظمت و غناي مفاخر فرهنگي ايران زمين است و هم نمايانگر اين واقعيت است كه ما در تاريخ‏نگاري ملي آنچنان كه شايسته است در باره شخصيت‌هاي علمي و مشاهير بزرگ تاريخ و تمدن ايران و اسلام كار نكرده‌ايم.
سهل‌انگاري و يا انفعال نهاد‌هاي مسئول در حفظ ميراث معنوي و ثبت‌جهاني شخصيت‌هاي تاريخ و تمدن ايران، تنها به مصادره مفاخر ايران بزرگ فرهنگي ختم نخواهد شد بلكه خطر تجزيه فرهنگي ايران اسلامي را نيز در پي خواهد داشت.
موضوع مصادره فرهنگي و خودي كردن شخصيت‌هاي بزرگ تاريخي و افسانه‌اي ديگران پديده‌اي است كه در بيشتر ملت‌هاي جهان مشاهده شده است. اين پديده از روزگاران دور تا‌كنون ادامه دارد.
مثلاً مردم تركيه همواره اصرار دارند كه مولانا جلال‌الدين بلخي را از آن خود كنند. درحالي‌كه تولد و زيستگاه مولوي در بلخ و رشد و بالندگي او در حوزه فرهنگي ايران‌زمين كاملاً مشهود است.
مردم تركيه در پي هويت جويي تلاش مي‌كنند كه شخصيت‌هاي ديگر ايراني را به ملت خود منسوب كنند. اين در صورتي است كه زيست‌گاه اين نامداران ايراني همچون مولانا در «قلمرو ايران زمين» و در حوزه فرهنگي ايران اسلامي بوده است.
مردم افغانستان نيز مدعي‌اند كه مولانا افغاني است. اين درست است كه بلخ امروز در سرزمين افغانستان واقع شده اما بلخ يا «باكتريا» از روزگاران بسيار دور بخشي از سرزمين ايران بزرگ بوده است و در دوران حيات مولانا بلخ و بخش‌هاي ديگر از سرزمين افغانستان و سرزمين‌هاي هم‌جوار در قلمرو جغرافيايي و حوزه فرهنگي «ايران‌زمين» بوده است. در دوران‌هاي متأخر اين بخش‌ها از سرزمين ايران جدا شده است بنابراين زيست‌گاه مولانا را نمي‌توان از منظر جغرافياي امروز تعيين بلكه بايد به جغرافياي تاريخي موطن اين شاعر پرآوازه توجه كرد.
همچنين رسانه‌هاي تركمنستان ابوسعيدابوالخير عارف نامي ايراني را كه زادگاه وي در روستاي «ميهنه» از توابع شهرستان كنوني «مه‌ولات» خراسان رضوي است به نام شاعر و عارف نامي تركمن ياد مي‌كنند. چنين مواردي درباره برخي ديگر از دانشمندان و بزرگان نامي ايران هم به چشم مي‌خورد كه از هويت جويي جمهوري‌هاي تازه‌استقلال يافته شوروي پيشين متأثر است.
در ميان اعراب تمايل زيادي وجود دارد كه برخي از شخصيت‌هاي درخشان تاريخ تمدن ايران را به‌خود منسوب نمايند. در اين باره مي‌توان از زكرياي رازي نام برد، آنها تلاش كرده‌اند كه او را از «عالمان عرب» معرفي كنند. برخي نوشته‌اند: «الرازي ولدَّ في ري و هُو عالم عربي» از اين عبارت معلوم مي‌شود كه چون برخي از تأليفات رازي به زبان عربي است.
اين پندار نادرست تقويت شده است كه هر كس به زبان عربي سخن بگويد بنابراين عرب است. حال آنكه زبان عربي، زبان علمي دوران شكوفايي تمدن اسلام به شمار مي‌رود و بسياري از دانشمندان بزرگ ايران به زبان علمي عصر خود كتاب مي‌نوشتند، مثل آن مي‌ماند كه گفته ‌شود: اقبال‌لاهوري انديشمند نامي پاكستان چون به زبان فارسي شعر سروده است پس ايراني است و يا چون حافظ و سعدي شيرازي اشعاري به زبان عربي سروده‌اند، بنابراين عرب هستند.
متأسفانه براساس چنين قياس نادرستي بوعلي‌سينا را نيز از عالمان و دانشمندان كشورهاي عربي از جمله امارات متحده عربي به شمار آورده‌اند. حال آنكه ايراني بودن بوعلي‌سينا و زكرياي رازي، آشكارتر از آن است كه نيازي به اثبات داشته باشد. رازي يعني اهل ري و كسي كه در «ري» زندگي مي‌كند، همچون مروزي؛ كسي كه در مرو زندگي مي‌كند.
در مورد بوعلي‌سينا علاوه بر اعراب، ترك‌ها و روس‌ها نيز تمايل دارند اين دانشمند بزرگ ايراني را به ملت خود منسوب كنند. تصاوير موجود از ابوعلي‌سينا در منابع و متون روسي به‌گونه‌اي ترسيم شده است كه چهره‌اي روسي دارد.
اعراب همچنين در گذشته فريدون پادشاه پيشدادي ايران كه قاتل ضحاك ستمگر است را از نژاد عرب مي‌دانستند، و مي‌گفتند پدر وي نعمان است همچنين به گفته ابوريحان اعراب در نسب بهرام گور كه مدتي در حيره تربيت يافته بود اختلاف كرده‌اند زيرا برخي اصل و نسب او را بهرام‌بن‌ضحاك بن‌الابيض ‌بن‌معويه‌بن‌ديلم‌بن باسل برشمرده‌اند.
گزارش‌هاي تاريخي متعددي در دست است كه بيانگر تلاش برخي از مورخان عرب براي انتساب ذوالقرنين به پادشاهان و بزرگان عرب است. تلاش مورخان عرب براي عربي كردن شخصيت ذوالقرنين يا يمني نشان دادن او نشانه‌اي از اسناد به‌خود و خودي كردن شخصيت ذوالقرنين به شمار مي‌رود. احمدبن علي مقريزي (845-‌‌766 هـ . ق) در كتاب المواعظه و الاعتبار بذكر‌الخطط و الاثار بر اين باور است كه ذوالقرنين پادشاهي از ملوك يمن به نام صعب‌بن‌ذي‌مرائد است.
هرچند كه كيستي ذوالقرنين و مصداق تاريخي شخصيت او موضوع كهن و دامنه‌داري است و سخن گفتن در‌باره آن در اين مقال نمي‌گنجد، تنها خاطرنشان مي‌كنم كه كوروش به‌دليل خداپرستي، عدالتخواهي و خردمندي‌اش به باور بسياري از انديشمندان از جمله مفسر عاليقدر قرآن علامه فرزانه مرحوم طباطبايي در تفسير‌الميزان «ذوالقرنين» كه در قرآن‌مجيد به‌عنوان فرمانروايي نيك سيرت ستوده شده، همان كوروش پادشاه ايران است.
براي آگاهي در اين باره علاقه‌مندان به كتاب كورش و بازيابي هويت ملي ايرانيان، تحقيقي علمي در باره پيشينه و كيستي ذوالقرنين مراجعه كنند.
همچنان كه مي‌دانيم كورش شهرتي جهاني دارد و نزد يهوديان، مسيح موعود يا مشيا نام گرفته است و اين‌نشانه توجه يهوديان به كورش پادشاه ايران در ماجراي نجات و آزادي يهوديان در بابل است اما مصادره كورش به‌ويژه در دوران اخير توسط صهيونيست‌ها كه پس از برپايي سومين كنگره يهود در اوايل دهه‌1960م شكل گرفت و استمرار يافت، موضوع ديگري است كه بيشتر با بهره‌برداري ابزارانگارانه و اغراض سياسي اجرا مي‌شود.
از نظر برخي از تاريخ‌نگاران ايراني در دوران اسلامي اسكندر (مقدوني‌) فرزند دارا فرزند بهمن، فرزند اسفنديار، پادشاه سلسله كيانيان است برخي ارشك مؤسس اشكاني را نيز فرزند داراب مي‌دانند. مسعودي در مروج الذَّهب و التَنبيَّه و الاشراف، او را از نسل كيكاووس مي‌داند اين تلاش به اين مقصود است كه آنان نه تنها اسكندر بلكه جانشينان وي در ايران، يعني سلوكيان را ايراني قلمداد كنند.
اين نوع تاريخ‌نگاري (‌هرچند غيرواقعي)‌ با اين هدف انجام شده تا علاوه بر پيوستگي ميان سلسله‌هاي پادشاهان ايراني، هوشمندانه حاكميت غيرايراني بر سرزمين ايران را نفي و انكار كنند تا غرور ملي خود را حفظ كرده باشند.
بايد دانسته شود كه در متون كهن و روايات حماسي، ايرانيان داراي هويتي متمايز و ميراثي مشترك هستند كه قابل انتقال به غير نيست. و آنان را از ساير ملل همجوار متمايز مي‌سازد. تا آنجا كه سرزمين‌هايي را كه ايرانيان گشودند هرگز «‌ايران‌» نام نگرفت. بلكه همواره «انيران» يعني غيرايراني باقي ماندند.
در تاريخ واقعي مردم ايران نشانه‌هايي از مهرورزي آنها نسبت به ساير ملل غيرايراني يافت مي‌شود كه بيانگر روح بزرگ و ميهمان‌نوازي ايرانيان است. با اين وصف ايرانيان نسبت به دشمنان خود از حساسيت و غيرت ملي برخوردارند. در روايات حماسي دشمن ايرانيان ستايش نمي‌شود و تجاوزكنندگان به مرز و بوم و آيين ايران همواره به بدي و زشت‌كاري ياد شده‌اند.
به‌عنوان نمونه در متون كهن ايراني اسكندر فردي اهريمن صفت، ستمكار، ملعون، گجستك و بدكار، دشمن ايرانشهر و ويرانگر معرفي مي‌شود. تصويري كه بيشتر مورخان دوران اسلامي از اسكندر ارائه مي‌دهند برگرفته از زندگاني واقعي اسكندر مقدوني نيست؛ بلكه با تصرف و نسب‌سازي و اختلاط تاريخ و افسانه همراه است.
اسكندر زماني ستوده مي‌شود كه شناسنامه ايراني مي‌گيرد تا چنين وانمود شود كه اگر او توانست ايران را فتح كند و بر آن حكمفرمايي كند به اين علت بود كه پدري ايراني داشت تا بدينوسيله با حفظ غرور و عزت ملي از محنت شكست ايران توسط يونانيان بكاهند. از اين‌رو اسكندر تبديل به يك قهرمان ملي مي‌شود و زماني شايسته ستايش و تقديس قرار مي‌گيرد كه به باور آنان او ذوالقرنين ستوده شده در قرآن مجيد است. و هرگاه از اسكندر به بدي ياد مي‌شود او نه ايراني است و نه ذوالقرنين است.
به باور نگارنده اين سطور علاقه به شخصيت‌ها و مفاخر فرهنگي ايران در ميان كشورهاي فارسي زبان يك فرصت براي به هم‌پيوستگي فرهنگي ميان كشورهاي تاجيكستان و افغانستان و فارسي‌زبان است و نيز نشان‌دهنده آن است كه مفاخر پارسي‌زبان ايران و دانشمندان بزرگ ايران اسلامي آن‌قدر شايستگي دارند كه ديگر كشورهاي اسلامي، جهان و بشريت به آن افتخار كنند. 
دكتر جليل عرفان منش


نوشته شده در   يکشنبه 23 خرداد 1389  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode