ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403
سه شنبه 18 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391     |     کد : 42408

مجموعه ۱۴ جلدی قصه های خیلی قشنگ

یافتن کتاب هایی با درون مایه ی دینی همیشه دغدغه ی والدینی بوده که دل شان می خواسته این آموزه ها درست و به موقع و به دور از افراط و تفریط و یا ایجاد دلزدگی از دین در دسترس فرزندان شان قرار بگیرد .

نویسندگان: محمود پوروهاب/مجید ملامحمدی

تصویرگر: حمیدرضا بیدقی

ناشر: کتاب های مهتاب-واحد کودک و نوجوان محراب قلم

گروه سنی: الف


قیمت:۸۰۰ تومان

یافتن کتاب هایی با درون مایه ی دینی همیشه دغدغه ی والدینی بوده که دل شان می خواسته این آموزه ها درست و به موقع و به دور از افراط و تفریط و یا ایجاد دلزدگی از دین در دسترس فرزندان شان قرار بگیرد . متاسفانه بسیاری از این کتاب ها با طرح مستقیم مضامینی چون بهشت و جهنم ٬ خدا و ابلیس ٬ خوبی و بدی ٬ جزا و پاداش و مسایلی از این دست شیرینی و پاکی روز های خوش کودکی را از بچه ها می گیرند و به جای آن ترس و اضطراب و خرافات و گاهی بی خیال شدن نسبت به خدایی که همیشه منتظر است تا ما نافرمانی کنیم و مجازات مان کند ! را جایگزین می کنند .


مجموعه ی ۱۴ جلدی «قصه های خیلی قشنگ» به قلم محمود پوروهاب و مجید ملامحمدی با سبکی ساده و امروزی به دور از هر نوع بزرگ نمایی کاذب زندگی و سیره ی ائمه معصومین را به تصویر می کشد . فضاسازی داستان ها به گونه ای ست که کودک به راحتی می تواند با شخصیت های داستان همراهی و حتی همذات پنداری کند. در قسمتهایی از متن که واژه ای نامانوس با واژگان بچه های امروز استفاده شده است «یک شماره ی کوچک بالای واژه مورد نظر » کودک را به پاورقی کتاب هدایت می کند . هر کتاب شامل ۶ یا ۷ داستان کوتاه می باشد .



یک داستان از کتاب مادر مسیحی من :

عماربن حیان و دوستش میهمان امام صادق هستند . روز قشنگی است . از پشت پنجره اتاق صدای بق بقو می آید . چند تا کبوتر روی سکوی کوچک حیاط نشسته اند . گاه و بی گاه بق بقو می کنند و به دنبال هم می دوند .

عمار به دوست خود می گوید : « وای ... امروز چه روز دلپذیری ست ! ما چه قدر خوشبختیم که به مهمانی امام عزیزمان آمده ایم .»

دوستش می خندد . صدای بق بقو دوباره بلند می شود . عمار به دوستش می گوید :«کاش پسرم اسماعیل را می آوردم . او خیلی امام را دوست دارد . جایش در اینجا خالی ست .»

امام صادق با یک سینی میوه به اتاق می آید . سینی را جلو آنها می گذارد و مثل برادر در کنارشان می نشیند و به درد دلشان گوش می دهد .

عمار کمی از اینجا و آنجا حرف می زند و بعد می گوید :«می خواستم اسماعیل را بیاورم . او خیلی به شما علاقه دارد !»

لب های امام صادق پر از لبخند می شود . عمار ادامه می دهد : «واقعا پسر با ادبی است . به من خیلی نیکی می کند . همیشه کمکم می کند . اخلاقش هم خیلی خوب است .»

امام صادق بیشتر خوشحال می شود و می گوید:«من پسرت اسماعیل را دوست داشتم ٬ اما حالا که گفتی به تو نیکی می کند او را بیشتر از قبل دوست دارم .»

عمار و دوستش خوشحال می شوند . یکی از کبوترها سرش را از لای پنجره می آورد داخل و بلندتر از قبل بق بقو می کند .


نوشته شده در   پنجشنبه 16 شهريور 1391  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode