ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : دوشنبه 10 ارديبهشت 1403
دوشنبه 10 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : چهارشنبه 13 خرداد 1388     |     کد : 2920

تفسير وحى در الهيات مسيحى

در بخش پايانى بحث وحى نبوت، با عنوان «تفسير وحى در الهيات مسيحى‏» مسايل زير را ملاحظه ...

 

در بخش پايانى بحث وحى نبوت، با عنوان «تفسير وحى در الهيات مسيحى‏» مسايل زير را ملاحظه مى‏كنيم:

1. مصاديق چهارگانه‏ى وحى در دايرة المعارف بريتانيكا.

2. تفسير پديدار شناسانه‏ى وحى و تبيين عناصر پنجگانه‏ى آن.

3. كاربردهاى وحى در كتاب مقدس.

4. وحى تاريخى ناقص و كامل، كمال آن در فرجام تاريخ است (انتقال انسان به جهان ديگر) .

5. وحى زبانى و غير زبانى، و مقصود از دومى حلول ويا تجلى خدا در مسيح، در اين صورت او وحى مجسم است.

6. تحليلى از مسيح: وحى مجسم.

7. كتاب مقدس وحى مجسم را رد كرده، او را فقط پيامبرى بيش نمى‏داند.

 

مصاديق چهارگانه‏ى وحى

در دايرة المعارف «بريتانيكا» براى وحى، مصاديق زير ذكر شده است:

1. تجلى اراده و تدبير الهى در عقل انسان و ضمير و وجدان او. (1)

2. ظهور قدرت و حكمت الهى در طبيعت. (2)

3. حقيقتى كه از جانب خداوند و از طريق كلام مكتوب و پيام خاص الهى به «قديسين‏» رسيده است، آنهايى كه با روح القدس هم سخن شده‏اند. اين صريحترين نوع وحى است. (3)

 

يادآور مى‏شويم: دو معنى نخست را «وحى تكوينى‏» ، و معنى سوم را «وحى تشريعى‏» مى‏نامند. و قرآن كريم در دو مورد نخست لفظ «وحى‏» را به كار مى‏برد.چنان‏كه در پاورقى به آن اشاره شد، و معنى سوم، معنى معروف وحى نبوتى است كه نياز به ذكر نمونه ندارد.

4. وحى، حالتى است كه انسان تحت تاثير مستقيم خدا قرار گيرد و وحى به اين معنى به طريق يا كانال جريان كلام و شيت‏خداوند مى‏گردد، تفسير شده است. (4) و در حقيقت وحى در اين مورد مساوى با اشراق و الهام است و داستان مادر موسى «و اوحينا الى ام موسى...» (قصص/7) مصداق روشن اين قسم است.

 

تفسير پديدار شناسانه‏ى وحى

پديدار شناسان دينى براى وحى، ابعاد و نشانه‏هاى پنجگانه‏اى بيان كرده‏اند.

1. مبدا و سرچشمه‏ى وحى: امرى فوق طبيعى يا اسرار آميز است، خدا، نياكان، قدرت (مانا) و نيرو.

2. وسيله و ابزار وحى: علايم مقدس در طبيعت (همچون ستارگان، حيوانات، مكانها يا زمان مقدس) رؤياها، بصيرتها، جذبه و وجدها و سرانجام كلمات يا كتاب مقدس.

3. هدف وحى: ياد دادن ، كمك كردن، تنبيه كردن، حضور، فعاليت، ماموريت دينى.

4. مخاطبان يا دريافت كنندگان: جادوگر و ساحر، حكيم، كاهن و كشيش فداكار، پيامبران.

5. نتيجه يا اثر دريافت وحى: اعتقاد راسخ، تبليغ الهى، عبادت. (5)

 

كاربردهاى وحى در كتاب مقدس

در قاموس كتاب مقدس نوشته‏ى «مستر هاكس‏» امريكايى با تتبع در كتاب مقدس موارد زير براى وحى ذكر شده است:

الف: نبوت مخصوص شهرى يا مملكتى يا قومى: سفر اعداد24: 2، كتاب دوم سموئيل 23: 1 و 15: 1.

ب: رئيس يعنى آيتى براى قومى: سفر خروج 12: 10.

ج: وحى الهام: سفر خروج: 13: 6، كتاب ملاكى‏1: 1، رساله روميان‏11: 4.

وحى به اين معنا حلول روح اقدس الهى در مصنفين مى‏باشد، و بر اين اساس است كه گفته مى‏شود تمام كتب از الهام خداست، رساله دوم تيموتادس 3/16.

 

اقسام وحى الهام

1. القا و افاده‏ى مطالبى از حقايق روحانى و حوادث آينده.

2. ارشاد آنان براى تاليف حوادث معروف يا حقايق مقرر تا آنها را بدون خطا ذكر نمايند. (6)

 

وحى تاريخى، ناقص و كامل

در كتاب معجم اللاهوت الكتابى زير عنوان وحى Revelation وحى تاريخى را مبناى دينى كه كتاب مقدس ترسيم مى‏كند دانسته و آن را وجه امتياز آن، از اديانى از قبيل دين «بودا» كه هيچ گونه ارتباطى با وحى ندارند به شمار آورده است، پس وحى بدان صورت كه در كتاب مقدس آمده، يك حقيقت تاريخى است.

وحى كه مبدا آن عهد عتيق بود در عهدجديد به كمال مى‏نشيند و متمركز در مسيح است كه خود صاحب و موضوع اصلى وحى است، و داراى سه مرحله متمايز است:

1. وحى به دست‏خود مسيح اتمام مى‏يابد و او به رسولان مى‏سپارد.

2. وحى از طريق رسولان و شاگردان مسيح و نيز از طريق كليسا و با ارشاد و رهنمود روح القدس به مردم مى‏رسد.

3. عصر كمال نهايى وحى كه ايمان مردم به نقطه شهود مستقيم سر الهى مى‏رسد. وحى كه مسيح آورد و نيز آنچه كه از طريق رسولان وكليسا به ما رسيده، هنوز ناقص است، زيرا حقايق الهى زير پرده علامتها و نشانه‏ها محجوب است و آن علايم تنها خبر از وحى كاملى داده‏اند كه در فرجام تاريخ رخ خواهد داد. و در آن هنگام پسر انسان با عزت، ظاهر خواهد شد، و مردم از اين عالم به عالم ديگرى منتقل مى‏شوند. (7)

 

ديدگاه زبانى و غير زبانى در باره وحى

انديشه مسيحى شامل دو برداشت كاملا متفاوت در باب ماهيت وحى است:

الف. ديدگاهى كه در دوره قرون وسطيغايب بوده است و امروزه صورتهاى سنتى‏تر را كه مذهب كاتوليك رومى نماينده آن است، مى‏توان تلقى زبانى از وحى ناميد; بر اساس اين نظر، وحى مجموعه‏اى از حقايق است كه در احكام يا قضايا بيان گرديده است، و حقايق اصيل و معتبر الهى را به بشر انتقال مى‏دهد.

به گفته‏ى دايرة المعارف كاتوليك، وحى را مى‏توان به عنوان «انتقال برخى حقايق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طريق وسايطى كه وراى جريان معمول طبيعت است‏» تعريف نمود» . (8)

ب. ديدگاه متفاوتى از وحى كه در مقابل ديدگاه پيشين مى‏توان آن را ديدگاه «غير زبانى‏» ناميد (يا اگر بخواهيم مى‏توان اصطلاح «ديدگاه تاريخ نجات بخش‏» را به كار برد) و در مسيحيت پروتستانت طى قرن حاضر به‏طور گسترده رواج يافته است. اين ديدگاه مدعى است كه در انديشه مصلحان دينى قرن شانزدهم (لوتر وكالون و اقران آنان) وحتى جلوتر از آن در عهد جديد و كليساى نخستين ريشه دارد.

بر طبق ديدگاه غير زبانى، مضمون وحى مجموعه‏اى از حقايق در باره خداوند نيست، بلكه خداوند از راه تاثير گذاشتن در تاريخ به قلمرو تجربه بشر وارد مى‏گردد.اين تلقى غير زبانى از وحى با تاكيد دوباره در دوره جديد بر خصوصيت‏شخصى‏وار خداوند و اين انديشه كه ارتباط شخصى وار الهى بشرى شامل چيزى بيشتر از ابلاغ و پذيرش حقايق كلامى است، مناسبت دارد. (9) اين ديدگاه مورد قبول كارل بارت (1886 - 1968) متكلم پروتستان سوئيسى نيز بود. وى بر آن بود كه وحى اصلى، شخص مسيح است، كلمة الله در هيات انسانى، و كتاب مقدس يك مكتوب بشرى است كه شهادت بر اين واقعه وحيانى مى‏دهد، فعل خداوند در وجود مسيح و از طريق اوست، نه در املاى يك كتاب معصوم. (10)

 

وحى غير لفظى و درونى

در ديدگاه وحى غير لفظى به تفسير پيشين خصوصيت تاريخى بودن وحى حفظ شده بود، و تنها به جاى اين كه لفظى باشد، جنبه عينى و فعلى يافته بود، يعنى وجود مسيح كه محل حلول يا تجلى خداوند بود، خود وحى مجسم به شمار مى‏رفت، و كتاب مقدس چيزى جز روايت‏بشرى از حلول خداوند در مسيح و آثار عينى آن نيست. ولى در اين جا ديدگاه ديگرى است كه علاوه بر اين‏كه بر ويژگى غير لفظى بودن وحى تكيه مى‏كند، تاريخى بودن آن را نيز غير مهم مى‏شمارد و بر درونى بودن آن به عنوان حضور خداوند در ضمير مؤمنان تاكيد مى‏ورزد. شلاير ماخر (1768 - 1834) كه وى را مؤسس الهيات اعتدالى مى‏شمارند از طرفداران اين نظريه است. به اعتقاد وى، ديانت، موضوع تجربه زنده است، نه عقايد رسمى مرده، و قابل تحويل بر حكمت عملى يا حكمت نظرى نيست، به تعبير او عنصر مشترك اديان، «احساس وابستگى مطلق‏» است، احساس تباهى در برابر نامتناهى.

از نظر وى، ارزش كتاب مقدس فقط در اين است كه سابقه احوال و تجارب دينى اسرائيل و مسيح و سرگذشت مؤمنان صدر اول را باز مى‏گويد، در روش كلامى او، وحى واقعى تاريخى، جاى كمى داشت. (11)

آلبرشت ريچل (1822 - 1889) متكلم پروتستانى آلمانى نيز همانند «شلاير ماخر» ، در جست وجوى مبناى قلبى و تجربى يانت‏بود، و اين در درجه اول آن را به اراده اخلاقى انسان تعبير مى‏كرد و نسبت مى‏داد. وى بر آن بود كه تجربه اصلى مسيحى دگرگون شدن حيات و سلوك معنوى و تخلق به اخلاق و شخصيت مسيح است، و به همين جهت‏به تحقيقات تاريخى مربوط به زندگانى مسيح علاقه داشت، ولى در آثارش تصريح شده است كه ديانت قلبى، فراتر از شناخت گذشته است. (12)

 

تحليلى از «مسيح وحى مجسم‏»

خواننده ، توجه دارد كه چگونه پديده‏ى وحى در آيين مسيحيت، به شكلهاى گوناگون و تفسيرهاى مختلف، توجيه مى‏شود و اين رابطه‏ى مرموز و الهام بخش ميان انسان وخدا كه پيامبران الهى، حقيقت و مشروعيت‏خود را، از آن يافته‏اند چگونه در متون دين مسيحى و دايرة المعارف‏هاى بشرى، تفسير مى‏شود.

اين پديده، در نخستين روزهاى رسالت پيامبران، گاهى به بخشهاى بسيارى نازله آن تفسير گرديده كه حتى الهام كاهنان وپيش‏گويى غيب گويان و فالگيران، وحى تلقى شده و زمانى وحى در آن اوج الهامى به عنوان، روشنى بخش تجربه دينى و يا منبع و سرچشمه قوانين و تشريع الهى، تفسير مى‏گردد.

اما از طرف ديگر آيين مسيحيت و پيچيدگيهاى عقايد، و سر مگوى «تثليث‏» در آن، دانشمندان معاصر و بعد از رنسانس اروپا را (آنهايى كه به نوعى به دين و وحى، اعتقاد دارند) به آن واداشته است كه اين پديده را، گاهى روانى، و زمانى به نحو «حلول‏» كه عبارت ديگر تجربه دينى است و صريحتر «وحى مجسم‏» عيسى مسيح تفسير نمايند. از اين جهت ضرورت دارد كه اين پديده را از متون معتبر مسيحى (كتابهاى مقدس) كه محكمترين سند داورى در باره عقيده‏ى مسيحيت است، پى‏گيرى نماييم، و چگونگى و تطور اين پديده را در آن، رد يابى كنيم. تا روشن شود اين نوع تفسيرهاى متنوع كه زاييده‏ى تخيل است هيچ ارتباطى به وحى دركتاب مقدس و آيين مسيح ندارد و اين نوع تفسيرها را نبايد به آيين مسيح نسبت داد.

 

جايگاه عيسى در عقيده مسيحيان

رهيابى و فهم وحى مسيحى، لازم دارد كه محقق، در راه تحقيق حقيقت وحى در آيين مسيحيت‏به شناخت و طرز اعتقاد مسيحيان درباره عيسى مسيح، اطلاع كافى داشته باشد. جايگاه مسيح در نظام هستى و رسالت او روشن شود. زيرا شخص مسيح (در نظر مسيحيان نه انجيل)، روشنترين ظهور «الوهيت‏» و «كلمة الله‏» است. دين خداست كه فرود آمده و در پيكر عيسى متحد شده است.و يا مسيح همان وحى مجسم مى‏باشد كه ذات الوهيت در پيكر او تبلور يافته است . آيا به راستى اين عقيده، در دوران مسيحيت نخستين، نيز چنين بود و يا اين‏كه بعدها در تاريخ آن آيين، چنين اعتقادى به ظهور رسيده يا پديد آمده است؟ !

لذا جا دارد كه عقيده مسيح را در تاريخ قوم اسرائيل كه جايگاه اوليه عيسى مسيح است، رديابى كرده و ظهور چنين اعتقاد (حلول) را در آيين عيسوى پى‏گيرى نماييم.

 

عقيده به پيامبرى و انسان بودن عيسى

بدون شك عيسى مسيح، خود را در نخستين روزهاى قيام خود، انسان و بنده و فرستاده‏ى خدا مى‏دانست و يقين داشت كه خداوند او را به پيامبرى برانگيخته و مانند ديگر پيامبران بنى اسرائيل: موسى، اشعياء، عاسوى، براى راهنمايى و ارشاد مردم آمده است. (13)

عيسى مسيح، شريعت موسى و يهود را قبول داشته و خود را «كامل كننده‏» ى آن معرفى مى‏كرد.

در عهد جديد، انجيل «متى‏» و «لوقا» ، چنين مى‏گويد:

«گمان مبريد كه آمده‏ام تا تورات يا صحف انبياء را باطل سازم. نيامده‏ام تا باطل نمايم بلكه تا تمام كنم. زيرا هر آينه به شما مى‏گويم تا آسمان و زمين زايل نشود، همزه يا نقطه‏اى از تورات هرگز زايل نخواهد شد تا همه واقع شود.پس هر كه يكى از اين احكام، كوچكترين را بشكند و به مردم چنين تعليم دهد، در ملكوت آسمانى، كمترين شمرده شود، اما هر كه به عمل آورد و تعليم نمايد، او در ملكوت آسمان بزرگ خواهد شد». (14)

چنانچه ملاحظه مى‏شود عيسى مسيح با صراحت تمام به انسان بودن و پيامبر بودن خود اعتراف دارد و بيان مى‏كند كه او تكميل كننده‏ى شريعت موسى مى‏باشد.

در مطاوى عهد جديد، بارها مى‏خوانيم كه عيسى خود را بنده و فرستاده‏ى خدا مى‏داند و از ديگران هم مى‏خواهد كه خداى يگانه را بپرستند.

«اى اسرائيل! بشنو، خداوندى كه خداى ماست‏يك خداوند است‏» : مرقس 12: 29.

«شما سامريان، آنچه را نمى‏شناسيد، مى‏پرستيد اما ما آنچه را كه مى‏شناسيم، عبادت مى‏كنيم‏» يوحنا: 3: 13.

«خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب، خداى اجداد ما، بنده خود عيسى را به جلال رسانيده است‏» اعمال رسولان: 263.

 

شواهد گويا بر انسان بودن مسيح

مطالعه‏ى اناجيل و عهد جديد، به روشنى مدلل مى‏دارد كه عيسى مسيح، خود را بنده خدا و پيامبر مى‏دانسته است اين حقيقت در مطاوى آيات زياد عهد جديد، به وفور به چشم مى‏خورد. اينك شواهد:

1. در انجيل متى، جريان تلاش ابليس را در فريب او با اين واكنش نقل مى‏كند كه فرمود:

«دور شو اى شيطان، كتاب مقدس مى‏فرمايد: بايد خداوند خود را بپرستى و فقط او را خدمت نمايى‏» . متى: 11104.

2. يهوديان مسيحى شده نخستين: عيسى يك پيامبر يهودى است آنها، لقب پيامبران بنى اسرائيل ربى و استاد به او مى‏دادند و او را پسر انسان مى‏خواندند.

«گفتند اين است عيسى نبى از ناصره جليل‏» متى: 21: 12.

3. حتى در انجيل يوحنا، جريان ملاقات زن سامرى را با عيسى چنين نقل مى‏كند. به عيسى گفت: «اى آقا مى‏بينم تو نبى هستى‏» يوحنا: 14: 19.

4. يهوديان مسيحى شده رابطه استاد و شاگردى ميان خود و او مى‏دانستند.

«يكى از روحانيان بزرگ سامريان به عيسى گفت: اى استاد، ما روحانيان اين شهر مى‏دانيم كه شما از طرف خدا براى هدايت ما آمده‏ايد» يوحنا: 3: 21.

5. در آغاز رسالت مسيح، تمام حواريون و شاگردان او، مسيح را به عنوان يكى از انبياى يهود مى‏شناختند، يوحنا: 5: 36 اعمال رسولان: 17: 9.

مسيح در نخستين دوره از رسالت‏خود اناجيل موجود و عهد جديد براى زندگانى حضرت عيسى مسيح، ادوار چندى را ترسيم مى‏كنند:

1. دوره تولد مسيح; 2. دوران كودكى; 3. دوران رسالت و موعظه‏هاى او; 4. دوره مبارزه با امپراطورى روم; 5. جاسوسى شاگردان و گرفتارى او; 6. بالاى دار رفتن; 7. سرانجام دفن و رستاخيز مسيح.

طبق شواهد اناجيل، عيسى مسيح در دوره رسالت‏خود در ميان حواريون و در سرزمين ماوراى اردن و هنگامى كه براى راهنمايى «گوسفندان‏» به شهرهاى قيصريه، جليله و ديگر شهرهاى فلسطين مى‏رود، تنها يك پيامبر بوده است. حتى اعتقاد حواريون و شاگردان او در اين دوره، اين بوده است كه جانشين يحيى تعميد دهنده و ناجى بنى اسرائيل است.

سخنان «پطرس‏» كلمنت اسكندرانى، اين ادعا را ثابت مى‏كند. (15)

حتى در اولين كليساى اورشليمى، تمام آداب و رسوم شريعت‏يهود به طور كامل رعايت مى‏شد. (16)

تنها چيزى منشا امتياز نودينان از يهوديان سنتى به حساب مى‏آيد، عقيده به عيسى پيامبر به عنوان همان پيامبر موعود از نسل داوود است كه در كتابهاى انبياى بنى اسرائيل بشارت داده شده است. براى آنان مسيح موجود الهى نبوده است، بلكه پيغمبر پيش گويى شده‏ى انبياى سلف مى‏باشد. در اين جامعه يهودى مسيحى شده اسرائيلى، (پيش از تحرير اناجيل جديد) توحيد به عنوان يك اصل مسلم دينى به شمار مى‏رود، اساسا چنين چيزى مطرح نيست كه خداوند پسرى دارد كه هم ذات اوست.

ظاهرا پطرس و يعقوب طرفدار چنين عقيده‏اى هستند كه بعدها مورد مخالفت پولس و يوحنا قرار مى‏گيرند. (17) مردم زمان او، او را پيامبرى مى‏دانند كه مؤيد با معجزات و كرامات مى‏باشد و آنها با شگفتى ، ناتوان از تحليل هستند.

 

دعوت مسيح در قيصريه

«و عيسى با شاگردان خود به روستاهاى قيصريه فيلپس رفتند و در راه از شاگردانش پرسيد و گفت: مردم مرا چه كسى مى‏دانند؟ ايشان جواب دادند كه : يحيى تعميد دهنده و بعضى گويند: تو الياس هستى و بعضى گويند: يكى از انبياء هستى. او از ايشان پرسيد: شما مرا كه مى‏شناسيد؟ پطرس در جواب او گفت: تو مسيح هستى. پس به آنان دستور داد كه درباره او به هيچ كس چيزى نگويند». (18)

«به شهر خود «ناصره‏» برگشت و به تعليم دادن در عبادتگاههاى آنها شروع كرد. مردم از اين همه حكمت و معجزه‏اى كه از او مى‏ديدند در حيرت افتادند و گفتند: چطور ممكن است چنين چيزى بشود. او پسر يك نجار است ومادرش مريم را مى‏شناسيم. برادرهايش هم كه يعقوب و يوسف و شمعون و يهودا هستند. تمام خواهرهايش هم كه همين جا زندگى مى‏كنند، پس اين چيزها را از كجا ياد گرفته؟ به اين ترتيب به حرفهايش اعتنايى نكردند. آن وقت عيسى گفت: يك پيغمبر همه جا مورد احترام مردم است، جز در وطن خود و بين مردم خويش، پس عيسى به علت‏بى ايمانى آنها معجزات زيادى در آنجا نكرد». (19)

 

«عيسى پرسيد: راجع به چه موضوعى اين قدر سخت مشغول گفتگو هستيد؟ چرا اين قدر ناراحتيد؟ يك لحظه ايستادند و به هم نگاه كردند. عيسى پرسيد چه وقايعى؟ گفتند آنچه براى عيساى ناصرى اتفاق افتاد، او يك پيامبر و استاد توانايى بود. معجزه‏هاى باور نكردنى انجام مى‏داد و مورد توجه خدا و انسان بود. ولى كاهنان اعظم و...». (20)

او تنها يك پيامبر است

بنابه نوشته‏هاى اناجيل و فرموده‏هاى عيسى مسيح در عهد جديد، او جز يك پيامبر نبود و همانند ديگر انبياى اولو العزم رسالت راهنمايى و ارشاد و پيام رسانى خداوند متعال را انجام مى‏داد و هرگز ادعايى همچون فرزند خدا و متحد ذات حق نبوده است.

«پس عيسى به ايشان فرمود: آنچه به شما مى‏گويم، از فكر و نظر خودم نيست، بلكه از خدايى است كه مرا فرستاده است. اگر كسى خواست واقعا بخواهد، مطابق خواست‏خدا زندگى كند، فورا مى‏فهمد كه آنچه من مى‏گويم از زبان خدا است نه از خودم، كسى كه نظر شخصى خودش را بگويد، معلوم مى‏شود مى‏خواهد، مورد توجه مردم قرار بگيرد، ولى كسى كه بخواهد مردم خدا را تمجيد و ستايش كنند، او شخص درستكار و بى ريا است‏». (21)

 

مسيح فقط پيامهاى خداوند را مى‏رساند و از خود چيزى ندارد:

«من حقايقى را كه از خدا شنيده‏ام به شما گفته‏ام، با اين حال، شما مى‏خواهيد مرا بكشيد. ابراهيم هرگز چنين نمى‏كرد، وقتى اين طور مى‏كنيد، از پدر واقعيتان اطاعت مى‏كنيد. مردم جواب دادند: ما حرامزاده نيستيم، پدر ما، خدا است. عيسى جواب داد اگر خدا پدر شما مى‏بود، مرا دوست مى‏داشتيد. زيرا من از طرف خدا پيش شما آمده‏ام من خودسرانه پيش شما نيامده‏ام، بلكه خدا مرا پيش شما فرستاده است. چرا نمى‏توانيد حرفهاى مرا بفهميد؟ زيرا از پدر واقعيتان ابليس مى‏باشيد و مى‏خواهيد خواهشهاى پدر خود را به عمل آوريد، شيطان از همان اول قاتل بود و از حقيقت نفرت داشت. در وجود او، يك ذره حقيقت هم پيدا نمى‏شود، چون ذاتا دروغگو و پدر دروغگويان است. به همين دليل است كه وقتى من حقيقت را به شما مى‏گويم، نمى‏توانيد باور كنيد. كدام يك از شما مى‏تواند حتى يك گناه به من نسبت‏بدهد؟ هيچ كدام...». (22)

با اين اعترافات صريح، معلوم مى‏شود كه عيساى ناصرى، يك بشر بود و هرگز ادعا نكرد كه او عنصرى فرا طبيعى و الوهى است. (23)

همچنين اعتقاد اصحاب و حواريون او نيز همين بوده است، آنها او را به پيامبرى قبول داشتند نه به خدايى.

جالب اين‏كه هم اناجيل موجود، براى او نسب نامه خاصى مى‏نويسند كه او از نسل داوود و يا از مادرى به نام مريم متولد شده است، جز اين‏كه مريم او را از روح القدس باردار شده است . اين اعتراف در انجيل لوقا در رابطه با بشارت مريم چنين آمده است:

«روح القدس بر تو خواهد آمد و قدرت خداى متعال بر تو سايه خواهد افكند و به اين سبب آن نوزاد مقدس پسر خدا ناميده مى‏شود». (24)

تعبير «پسر خدا بودن‏» در اين عبارت جز يك عبارت تشريفاتى بيش نيست كه به معنى بنده مقرب خداوند مى‏باشد و گرنه او انسان بود فنا پذير و زاييده از زن و مبتلا به حوادث گرما و سرما كه البته پيامبر است (برنابا، 52: 10) .

 

مسيح در معرفت قرآنى

از امتيازات قرآن كريم، اين است كه تاريخ گذشته را آنجا كه جنبه معرفتى، تبليغى و ارشادى دارد، بازگو مى‏كند و به عنوان يك كتاب بازنگر و اصلاح كننده كه نسبت‏به كتابهاى مقدس دارد «مهيمن‏» (25) جنبه‏هاى غلو آميز عهد عتيق و عهد جديد را انتقاد مى‏كند و عقايد مشترك اديان ابراهيمى را به عنوان يك بحث تطبيقى اديان، نقل مى‏كند.

از اين جهت قرآن زندگانى پيامبرى و رسالتى عيساى مسيح و مادر بزرگوار او مريم مقدس را به تفصيل نقل مى‏كند و انگيزه‏هاى انحرافى و تهمتهاى نارواى بنى اسرائيل را نسبت‏به مسيح و مريم، بازگو كرده و رد مى‏كند. اينك مجموع نظريات قرآن را در باره عيساى مسيح به طور اجمال در زير مى‏آوريم:

1. عيسى مسيح انسان، مخلوق و بنده خداوند است كه آفرينش ويژه همانند آدم دارد. اما وجود وى هرگز خارج از نظام طبيعت و تدبير خداوندى نيست. او در زمان خاصى تولد يافته و قانون عمومى مرگ شامل حال او نيز مى‏باشد.

«ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون‏» (آل عمران/59) .

«در واقع مثل عيسى پيش خداوند به مانند مثل (آفرينش) آدم است كه او را از خاك آفريد، پس بدو گفت: "باش"، پس وجود يافت‏» .

«...ان الله يبشرك بكلمة منه آسمه المسيح عيسى ابن مريم...» (آل عمران/45) .

«فرشتگان گفتند: اى مريم، خداوند تو را به كلمه‏اى از جانب خود كه نامش مسيح عيسى پسر مريم است مژده مى‏دهد» .

«قال اني عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا» (مريم/30) .

«عيسى گفت: منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است‏» .

«لن يستنكف المسيح ان يكون عبدالله...» (نساء/172) .

«مسيح از اين‏كه بنده خدا باشد هرگز ابا نمى‏كند» .

«ان هو الا عبد انعمنا عليه و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل‏» (زخرف/59) .

«عيسى جز بنده‏اى كه بر وى منت نهاده و او را براى فرزندان اسرائيل سرمشق و آيتى گردانيده است نيست‏»

«و السلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث‏حيا» (مريم/33) .

«درود بر من، روزى كه تولد يافتم و روزى كه مى‏ميرم و روزى كه زنده و برانگيخته مى‏شوم‏» .

2. عيسى، هرگز ادعاى الوهيت نكرد، آنهايى كه او را به خدايى گرفتند، هواى نفس خود را به پرستش گرفتند نه عيسى را.

«اذ قال الله يا عيسى بن مريم ء انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما في نفسك انك انت علام الغيوب ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم...» (مائده/116-117) .

«ياد كن هنگامى را كه خدا فرمود: اى عيسى پسر مريم، آيا تو به مردم گفتى: من و مادرم را دو خدا به جاى خداوند بپرستيد؟ عيسى گفت: منزهى تو، من در باره‏ى خويش، چيزى را كه حق نيست، بگويم. اگر آن را گفته بودم قطعا آن را مى‏دانستى. آنچه در نفس من است تو مى‏دانى و آنچه در ذات توست من نمى‏دانم. چرا كه تو خود ، داناى رازهاى پنهانى، جز آنچه مرا بدان فرمان دادى، چيزى به آنان نگفتم . گفتم كه خدا، پروردگار من و خداى خود را عبادت كنيد...» .

«لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماواه النار و ما للظالمين من انصار لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة و ما من اله الا اله واحد...» (مائده/72-73) .

«كسانى كه گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است، قطعا كافر شده‏اند، وحال آن‏كه مسيح، مى‏گفت: اى فرزندان اسرائيل، خداى من و خداى خودتان را بپرستيد، كه هركس به خدا شرك بورزد، قطعا خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جايگاهش آتش است وبراى ستمكاران ياوران نيست. كسانى كه به تثليث قائل شده و گفتند: خدا سومين (شخص از) سه اقنوم است، قطعا كافر شده‏اند و حال آن كه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست‏» .

3. عيسى يك پيامبر، داراى رسالت و برخوردار از علم و حكمت است و كتاب او انجيل است:

«...و آتيناه الانجيل فيه هدى و نور...» (مائده/46) .

«و به او انجيل داديم كه در آن، هدايت و نور است‏» .

«و يعلمه الكتاب و الحكمة و التوراة و الانجيل و رسولا الى بنى اسرائيل...» (آل عمران/48-49) .

«به او كتاب و حكمت، تورات و انجيل مى‏آموزد و او را به عنوان پيامبرى به سوى بنى اسرائيل مى‏فرستد» .

«و اذ قال عيسى بن مريم يا بنى اسرائيل اني رسول الله اليكم...» (صف/6) .

«ياد آر هنگامى كه عيسى پسر مريم گفت: اى بنى اسرائيل من پيامبر خدا به سوى شما هستم‏» .

4. عيسى همانند ديگر پيامبران است و در سلسله‏ى انبياى خداست:

«و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم ... ثم قفينا على آثارهم برسلنا و قفينا بعيسى ابن مريم و آتيناه الانجيل و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة و رحمة...» (حديد/26 - 27) .

«ما نوح و ابراهيم را فرستاديم... آنگاه به دنبال آنان پيامبران خود را پى در پى، آورديم عيسى پسر مريم را به دنبال آنان آورديم و به او انجيل داديم و در دل كسانى كه پيرو او بودند، مهربانى و محبت قرار داديم‏» .

«...و اوحينا الى ابراهيم... و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان...» (نساء/163) .

«ما به ابراهيم ... و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان پيامبر وحى فرستاديم‏» .

«...مصدقا لما بين يدي من التوراة و لاحل لكم بعض الذي حرم...» (آل عمران/50) .

«و مى‏گويد: آمده‏ام تا تورات را كه پيش از من نازل شده است تصديق كنم و تا پاره‏اى از آن چيزهايى كه بر شما حرام شده، حلال گردانم‏» .

5. عيسى، معجزات را به اجازه خداوند اقامه مى‏نمود:

«...و ابرى الاكمه و الابرص و احى الموتى باذن الله و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم...» (آل عمران/49) .

«و به اذن خدا نابيناى مادر زاد و مبتلا به پيسى را شفا مى‏بخشم و مردگان را زنده مى‏گردانم و شما را از آنچه مى‏خوريد و در خانه‏هايتان ذخيره مى‏كنيد، خبر مى‏دهم‏» .

6. عيسى در قيامت‏شاهد مردم خواهد بود.

«و ان من اهل الكتاب الا ليؤمنن به قبل موته و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا» (نساء/159) .

«از اهل كتاب كسى نيست مگر اين كه پيش از مرگ او به او ايمان مى‏آورد و روز قيامت نيز عيسى بر آنان شاهد خواهد بود» .

تطابق محتواى قرآن و انجيل با كوچكترين ملاحظه آيات قرآن كريم در باره عيسى مسيح، به خوبى روشن مى‏شود، كه تعاليم و معارف اسلامى در مورد مسيح، كاملا با مفاهيم و محتواى گزارشهاى عهد جديد، تطابق دارد. هر دوى كتابهاى مقدس (به زعم مسيحيان) به انسان بودن ، پيامبر بودن و مؤيد بودن مسيح از طرف خداوند تاكيد دارند و اين كه او ، در سلسله انبياى بنى اسرائيل، متمم پيام و رسالت آنان بوده است. او و مادرش هرگز ادعاى خدايى يا جزء ذات الوهيت نداشته و به جز بندگان مقرب درگاه الهى ، چيزى نبوده‏اند.

نظارت و اصلاحگرى و مهيمن بودن قرآن كريم نسبت‏به عهدين به ويژه عهد جديد، كاملا روشن مى‏كند كه چگونه قرآن عقايد مسيحيان را در مورد عيسى مسيح و پيام او، اصلاح مى‏كند و او را به راستى يكى از پيامبران اولو العزم الهى و مبشران حمت‏خداوندى مى‏داند.

لذا اگر ما، درباره او ادعا كنيم، عيسى، پيامبر اسلام است، چندان ادعاى گزافى نبوده و او مبشر اسلام و پيام آور او بوده است.

از اين جهت‏سرگذشت پديده‏ى وحى در جهان مسيحيت و معانى و مفاهيم گونه گونى كه در باره اين پديده اظهار مى‏شود و سرگذشت تفسير وحى به عنوان «وحى تجسم يافته‏» كه خداوند از طريق عيسى مسيح خودش را به انسانها نشان مى‏دهدو باعث نجات آنها مى‏شود، انگيزه‏اى بوده است كه دانشمندان مسيحى در طول تاريخ آن، برداشتها و تفسيرهاى مختلفى از آن ارايه بدهند و احيانا سبب انحراف و انكار دين مسيحى شده و به ظهور و پديد آمدن عصر روشنگرايى و انكار معنويات در اروپاى غربى منجر شود. مطالعه كتاب ارزشمند «راهنماى الهيات پروتستان‏» نوشته ويليام هوردرن و ترجمه ط ميكائيليان را به خوانندگان گرامى توصيه مى‏كنيم.

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشت‏ها:

1. در قرآن نيز، وحى در اين مورد به كار برده شد:

«ونفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها» (شمس/7 - 8) .

2. در قرآن نيز در اين مورد به كار رفته است:

«...و اوحى فى كل سماء امرها...» (فصلت/12) .

3. دايرة المعارف بريتانيكا: 23/440. به نقل از: تحليل وحى از ديدگاه اسلام و مسيحيت، ص 102.قابل يادآورى است كه در اين مقاله، از كتاب مذكور جهت نقل برخى از مطالب استفاده شده است.

4. همان: 15/ 783.

5. دايرة المعارف دين، الياده: 12/396.

6. قاموس كتاب مقدس، جيمزهاكس، ص 905.

7. معجم اللاهوت الكتابى، ص 840.

8. فلسفه دين، جان هيك، ص 119.

9. همان، ص 133 134.

10. علم و دين، ص 145 در اين مورد باز در همين مقاله توضيح خواهيم داد.

11. علم و دين، ص 131 132.

12. همان، ص 132.

13. تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، فصل 3.

14. متى: 5، 17، 19 و لوقا: 1716.

15. به نقل از راميار: نبوت اسرائيلى‏215.

1.Preachiny of peter :6 :15

16.تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، فصل 4.

17.الاسلام، دعوة نصرانية: يوسف حداد، فصلهاى اول و دوم، صفحه 97 60، لبنان.

18. انجيل مرقس: 8: 27 30 و انجيل لوقا: 9: 18 30.

19.انجيل متى: 13: 54 56; انجيل مرقس: 6: 62.

20. انجيل لوقا: 24: 17 21.

21. انجيل يوحنا 7: 1916، نيز انجيل مرقس: 9: 37 (يوحنا8: 16)، (يوحنا 11: 43)، (يوحنا 12: 44 50) .

22. انجيل يوحنا8: 474) نيز (يوحنا14: 24) .

23. ر.ك: دايرة المعارف بريتانيكا: 5/636.

24. انجيل لوقا: 1: 28 36.

25. مائده/48.

--------------------------------------------------------------------------------

آية الله جعفر سبحانى

كلام اسلامي-28


نوشته شده در   چهارشنبه 13 خرداد 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode