توماس هابْزْ، فيلسوف معروف انگليسي در پنجم آوريل 1588م در اين كشور به دنيا آمد. وي از نوجواني به نگارش كتاب پرداخت و پس از آن براي ادامه تحصيلات خود وارد آكسفورد شد. هابز از آن پس با مطالعات فلسفي خود، از ماكياولي، فيلسوف ايتاليايى تاثير پذيرفت و به نشر افكار خود پرداخت. فلسفه هابز از علاقه و رغبت او به حوادث و امور عالم سرچشمه ميگرفت. وي فيلسوفي بود به حد افراطْ مادي. از ديدگاه او، اجتماع همانند يك ماشين است كه تنها قدرتِ فرمانروا ميتواند آن را به كار اندازد. هابز ميگفت: براي فرار از نابساماني جوامع، آدميان دور هم جمع ميشوند و جوامعي را كه ترجيحاً تحت اداره يك قدرت قانوني مركزي است، تشكيل ميدهند. غرض از اين اجتماع آن است كه از بروز جنگ ميان افراد جلوگيري شود. هابز تاكيد ميكند كه پيمان و قراردادي كه ميان افراد يك جامعه بسته ميشود به وسيله يك تن بهتر به اجرا در ميآيد. به عقيده او هر جا تفرقه قدرت هست، آشوب و اغتشاش نيز وجود دارد. بنابراين، پيمان بسته ميشود كه افراد جامعه از پيشوايان خود اطاعت كنند. در حقيقت، افراد به يك نوع انقياد اختياري براي تمام عمر گردن مينهند و اين قرارداد با شمشير به اجرا گذاشته ميشود، زيرا قراردادي كه زور و شمشير از آن حمايت نكند، حرفي بيش نيست. هابز ميگويد: قدرت شاه بايد نامحدود باشد. وي بايد همه افكار را سانسور كند. به همه اديان نظم دهد، هر تدبيري را به دقت بسنجد و هر طغياني را فرونشاند. بايد قوانين مربوط به مالكيت را تهيه و تنظيم كند، زيرا همه املاك، در تحليل واپسين به شاه تعلق ميگيرد. هابز ميگويد: خيلي آسان ميتوان مردم را معتقد ساخت كه اطاعت از پادشاه، وظيفهاي الهي است، زيرا ذهن آدمي راغب و فريفته عقايد ديني است. ميتوان در كليسا، خطابهها و موعظههاي خاصي، و در مدارس، درسهاي مخصوصي قرار داد و به وسيله ضرورتْ، اطاعت از پادشاه را در اذهان مردم فرو كرد. همچنين هابز معتقد بود كه زندگي افراد جامعه به تمامي در يد قدرت پادشاه است و هرگونه ابراز نارضايتي از كار حاكم، حتي اگر به جا باشد، بايد به سختي سركوب شود. بدين ترتيب، چون هابز سلاطين را خداوندانِ روي زمين ميدانست، به نوعي سلطنت استبدادي گرايش پيدا كرد و از خصوصيات پادشاه آن ميدانست كه احتياجي به حفظ قول و عمل به آن ندارد. انديشههاي هابز را ميتوان بدين ترتيب برشمرد: حاكم، اقتدار نامحدود دارد و هرگونه نافرماني از اتباع جامعه، غيرقابل قبول و غيرعادلانه است؛ طبيعت اصلي همه آدميان يكسان است و همه، تبهكار و درنده خو هستند. در حكومت استبدادي مورد نظر هابز، از سازمانهاي سياسي يا بحثهاي مشاجرهآميز خبري نيست و همه اقشار جامعه، به مثابه نوكران و خدمتگزاران شاه و عامل و مفسّر نيات و اراده او هستند. پس از اين مباحث، هابز فلسفه خود را اختتام ميبخشد و اظهار اميدواري ميكند كه شاهان، حكمت وي را مدنظر قرار دهند و به استبداد بپردازند. هابز، انسان را تحت تربيت غريزه ميدانست ولي به هنگام شكلگيري قدرت، وي فرد محاسبهگري خواهد بود كه اين نظر هابز مورد نقد منتقدان قرار گرفته است. هابز نظرات خود را در كتابهايى چون علم سياست، فلسفه درباره حكومت و قدرت يك دولت مطرح ساخته است. هابز توقع داشت كه وفاداري و خدمت او را به پادشاهان، با برقراري مستمري كافي، پاداش دهند. پادشاه وقت نيز چنين كرد و يكصد ليره در سال براي او اختصاص داد. اما خودِ هابز گفته بود كه پادشاه احتياجي به حفظ قول خود ندارد، از اين رو، پادشاه انگلستان نيز هرگز به قول خود عمل نكرد و مستمري هابز هرگز به او نرسيد. توماس هابز سرانجام در 4 دسامبر 1679م در 91 سالگي درگذشت.