جام جم آنلاين: خاورميانه در ماههاي اخير شاهد موج گستردهاي از قيام ملتهاي عربي بوده است. قيامهايي كه حذف افرادي همچون مبارك و بن علي روساي جمهور مصر و تونس و تزلزل پايههاي قدرت دولتهاي بحرين، يمن و... را به همراه داشته است.
هرچند محافل رسانهاي و سياسي غربي ابتدا تلاش كردهاند تا چنان وانمود سازند كه اين قيامها برگرفته از خواستههاي اقتصادي است و جنبه سياسي ندارد ولي روند تحولات نشان داد كه اصليترين خواسته ملتهاي عربي تغيير در ساختار سياسي كشورشان است. آنها از وجود دولتهايي غير مردمي و انحصاري و نيز وابستگي كشورشان به خارج ابراز نارضايتي كرده و خواستار تغييرات گسترده در اين ساختار هستند. امري كه نه براساس خواستههاي قومي و قبيلهاي بلكه مطالبي ملي بوده كه سني و شيعه، مسيحي و مسلمان را در كنار يكديگر قرار داده است. قيامهاي مردمي در حالي كشورهاي عربي را فراگرفته كه بسياري از ناظران سياسي آن را برگرفته از اشتباهات محاسباتي و ساختاري سران اين كشورها و نيز اشتباه آمريكا در شناخت ملتهاي منطقه ميدانند. سران عرب در طول دوران حكومت خود چارچوبهايي را براي سياست و اقتصاد كشورشان تدوين و اجرا كردهاند كه معمولا با خواستههاي مردمي منطبق نبوده و در نهايت نيز به قيام آنها منجر شده است. اين سياستها در چند محور قابل توجه است.
اشتباهات سران عرب:
بررسي عملكردهاي سران عرب چند نكته را آشكار ميسازد:
الف ـ دوري از ملت: هرچند كه ملتهاي عربي مانند ملتهاي تمام كشورها به دنبال وحدت و يكپارچگي و پيشرفت كشورشان در عرصههاي مختلف داخلي و جهاني هستند اما دولتهاي عربي به جاي تكيه بر ملت خويش در فرآيندي ديگر شركت كردند. اولا آنها به جاي پذيرفتن نقش مردم در اقتدار ملي به سمت ايجاد انبارهاي تسليحاتي روي آوردند. چنان كه سالانه ميلياردها دلار درآمد كشور را به اين حوزه اختصاص دادند. امري كه صرفا درآمدي كلان براي سران اين كشورها داشته اما در صحنه جامعه دستاوردي نداشته است و نمود آن را در موج بيكاري و فقر در كشورهاي مذكور ميتوان مشاهده كرد. يمن، عربستان و ليبي نمونه بارزي از اين وضعيت است كه ملتها در شرايط بد اقتصادي و اجتماعي قرار دارند در حالي كه دولتها ثروتهاي كلان انباشتهاند. بسياري از ناظران سياسي تاكيد دارند دور شدن از ملت و گرايش به امور اقتصادي و نظامي از عوامل تزلزل قدرتهاي عربي بوده است چنان كه تحولات كنوني نشان داده بسياري از سران عرب از جايگاه مردمي برخوردار نيستند.
ب: تكيه به آمريكا: از ويژگيهاي بسياري از سران عرب تلاش آنها براي نزديكي به آمريكا است. آنها اين امر را عاملي براي حفظ قدرت، توسعه جايگاه منطقهاي و جهاني و به اصطلاح تحقق اهداف خويش در عرصههاي مختلف ميدانند. هرچند كه آنها با اين رويكرد توانستند دستاوردهايي داشته باشند و حداقل قدرت خويش را در ظاهر حفظ و موقعيت نسبي منطقهاي نيز كسب كنند اما اين روند چندان مورد نظر ملتها نبوده و خواستار تغيير اين سياست هستند. در عصر كنوني كه بيداري و آزاديخواهي براي پايان دادن به سلطه جهاني آمريكا تقويت شده، ملتها به دنبال دوري از واشنگتن و رسيدن به استقلال واقعي ميباشند. آنها دريافتهاند كه آمريكا نه براي خدمت به آنها بلكه صرفا براي تامين منافع خويش به حمايت و توسعه روابط با آنها ميپردازد. از سوي ديگر در صحنه بينالملل نيز كشوري موفق بوده كه به جاي نزديكي به آمريكا به مقابله با زيادهطلبيهاي آن بپردازد و به نحوي استقلال خويش را تقويت كند. در اين شرايط ملتهاي عرب، رويكرد دولتهايشان به آمريكا را مغاير با سياست و چارچوبهاي ملي خود دانسته و بر خاتمه آن تاكيد دارند. براساس گزارشهاي منتشره 95 درصد از ملتهاي منطقه، آمريكا را دشمن درجه اول خود ميدانند و بر پايان اين روند تاكيد ميكنند. نكته قابل توجه آنكه قيامهاي مردمي در كشورهاي عربي بار ديگر غيراطمينانپذير بودن آمريكا را نشان داد چنانكه دولتهايي كه منابع اقتصادي و سياسي خود را در اختيار آمريكا قرار دادهاند در نهايت با بيتوجهي و حتي اعمال فشارهاي آمريكا از قدرت بركنار شدند. آمريكا با مواضع چندگانه و بعضا متناقض خود نشان داده كه صرفا در چارچوب منافع خويش گام برميدارد و توجهي به خواست دولتهاي عربي ندارد چنانكه پس از تزلزل پايههاي قدرت دولتهاي عربي به جاي حمايت آنها با چهره به اصطلاح دموكراتيك و مردم مدار خواستار حذف آنها از صحنه شد كه منافع خويش را در لواي آن تامين كند.
نكته: سران عرب سالانه ميلياردها دلار درآمد كشور را به انبار تسليحات خود اختصاص ميدادند، اما در صحنه جامعه دستاوردي نداشتند و نمود آن را ميشد در موج بيكاري و فقر در كشورهاي مذكور مشاهده كرد
ج ـ رويكرد به سازش: از اصول كلي دولتهاي عربي دوري از جنگ با رژيم صهيونيستي است. هرچند كه ملتهاي عربي تلاشهاي بسياري براي حمايت از ملت فلسطين و مقابله با رژيم صهيونيستي داشتهاند اما دولتهاي عربي در چارچوبي مغاير با اين روند پيش رفتند. آنها با ادعاي حمايت از فلسطين و در اصل در چارچوب خواست آمريكا و اصل حفظ قدرت به روند سازش روي آوردند. آنها حتي از اجراي تعهدات خود براي شكستن محاصره غزه و كمك رساني به اين منطقه خودداري كردند. اين سياست در حالي صورت گرفت كه آنها ادعاي ناتواني در مقابله نظامي با رژيم صهيونيستي را مطرح ميكردند در حالي كه جنگ 33 روزه لبنان و مقاومت 22 روزه غزه اثبات كرد كه حتي با نيرويي كوچك ميتوان به مقابله با اين رژيم پرداخت. ارتقاي جايگاه ميان مقاومت در عرصه جهاني و نيز رويكرد افكار عمومي جهان به همگرايي با ملت فلسطين و دوري از روند سازش، خشم ملتهاي عربي از دولتهايشان به دليل رويكرد به سازش و دوري از فلسطين را به همراه داشت به ويژه اينكه ملتهاي عربي اين روند را حقارتي جهاني براي خود دانسته كه جايگاه بينالمللي آنها را متزلزل ساخته است. اكنون از محور قيامهاي مردمي را مقابله با دولتهاي حاضر در روند سازش تشكيل ميدهد كه خواستار تشكيل دولت همسو با جبهه مقاومت هستند. به عبارتي ديگر ميتوان گفت كه ملتهاي منطقه به نوعي بيداري رسيدهاند كه محور آن را حضور در جبهه مقاومت براي مقابله با دشمن اصليشان يعني آمريكا و رژيم صهيونيستي تشكيل ميدهد و اكنون به بخشي از مطالبه آنها در اعتراضهاي ضد دولتي مبدل شده است.
نتيجهگيري
در جمعبندي كلي از تحولات كشورهاي عربي ميتوان گفت كه در كنار چالشهاي اقتصادي بخش قابل توجهي از اين قيامها برگرفته از اشتباهات محاسباتي سران در دور شدن از ملت و خواستههاي آنها و رويكرد به آمريكا و رژيم صهيونيستي است چنانكه اكنون ملتها بر اصل تشكيل دولت مردمي و به دور از وابستگي تاكيد دارند. آنها به دنبال احياي هويت از دست رفته خويش هستند؛ هويتي كه اساس آن را تكيه بر اصول مردمي و دوري از وابستگي تشكيل ميدهد، هرچند كه غرب با ترفندها و سياستهاي متعدد به دنبال به انحراف كشاندن قيامها و سوق دادن آنها به سمت اهداف خويش است.
قاسم غفوري / جامجم