ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : شنبه 29 ارديبهشت 1403
شنبه 29 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 18 مهر 1389     |     کد : 10165

غزوه حديبيه

پيامبر اكرم(ص) پس از هجرت به مدينه منوره و تشكيل نظام اسلامي، چهار بار براي انجام عمره و زيارت خانه خدا، عازم مكه معظمه شد.

آغاز غزوه حديبيه در سال ششم هجري قمري
پيامبر اكرم(ص) پس از هجرت به مدينه منوره و تشكيل نظام اسلامي، چهار بار براي انجام عمره و زيارت خانه خدا، عازم مكه معظمه شد.
بار اوّل: در ذي قعده سال ششم قمري، كه مشركان قريش، مانع ورودش شده و با آن حضرت، پيمان صلح بستند؛
دوّم: در ذي قعده سال هفتم قمري، كه بر اساس پيمان حديبيه، كه در سال گذشته با مشركان امضا كرده بود، وارد مكه معظمه شد و اعمال عمره مفرده را انجام داد و پس از سه روز اقامت درآن، به سوي مدينه برگشت. اين عمره، به "عمرﺓ القضاء" شهرت پيدا كرد؛
سوّم: در ذي قعده سال هشتم قمري، پس از بازگشت از غزوه طائف؛
چهارم: در حجه الوداع، در سال دهم قمري.
تمامي عمره هاي آن حضرت، در ماه ذي قعده واقع گرديد، غير از عمره آخر آن حضرت، كه در ماه ذي حجه برگزار شد.
اما ماجراي غزوه حديبيه، كه از "المغازي واقدي" و برخي از مآخذ ديگر، برگرفته شده است، بدين گونه مي باشد، كه پيامبر خدا(ص) در روياي صادق خويش ديد كه وارد بيت الله، در مكه معظمه شد و سر خود را تراشيد و كليد در كعبه را گرفت و در عرفه، وقوف نمود.
پس از آن روياي صادق و شيرين، در حالي كه مكه معظمه در استيلاي قريش و كانون دشمنان اسلام بود، آن حضرت، تصميم به عمره مفرده گرفت و به اصحاب خود و ساير مسلمانان اعلام نمود كه بدون همراه داشتن ساز و برگ جنگي، آماده حركت به سوي مكه معظمه، جهت انجام عمره باشند.
آن حضرت، هفتاد شتر جهت قرباني تهيه كرد و در پيشاپيش كاروان به حركت درآورد و چوپاني آن ها را بر عهده ناجيه بن جندب اسلمي گذاشت.
آن حضرت، جهت احتياط، مقداري اسلحه در محموله هاي شتران، جاسازي كرد، كه اگر قريش بخواهند از بي سلاح بودن مسلمانان، سواستفاده كرده و ناجوانمردانه بر آنان هجوم آورند، مسلمانان بتوانند از خود دفاع كنند.
به هر روي، آن حضرت در نخستين روز ذي قعده سال ششم قمري از مدينه منوره خارج گرديد و تعداد 600، يا 1400 و يا 1525 تن از مسمانان نيز با وي حركت نمودند، كه چهار تن از بانوان نيز در ميان آنان ديده مي شدند، كه يكي از آنان امّ سلمه(رض) همسر مكرمه رسول خدا(ص) بود. عبدالله بن مكتوم و به قولي نميله عبدالله ليثي، جانشين آن حضرت در مدينه شد.
آن حضرت جهت آشكار كردن قصد خويش مبني بر اين كه اين سفر، سفر زيارتي و تنها براي انجام عمره است، نه براي جنگ و جدال با دشمنان، از مدينه منوره، محرم شد و لباس احرام پوشيد و تمام مسلمانان همراه وي نيز محرم شدند.
آنان پس از خروج از مدينه، تا يك منزلي مكه، در مكاني به نام "حديبيه" پيش رفته و سپس در آن جا توقف كردند. فاصله آنان با مكه معظمه، تنها نُه مايل بود.
اهالي قريش كه از آمدن رسول خدا(ص) و يارانش به سوي مكه معظمه، به تكاپو و تشويش افتاده بودند، جملگي به همراه زنان و فرزندانشان از مكه بيرون آمده و در "ذي طوي" تجمع نمودند و افراد جنگجو و مبارز خود را به پيش فرستادند.
پيامبر(ص) كه بار ديگر با جهالت و عصبيت قريش روبرو گرديده بود، عثمان بن عفان را به نزد آنان فرستاد، تا آن ها را از قصد خود مبني بر زيارت خانه خدا و انجام مفرده آگاه گرداند.
قريش، عثمان را مورد احترام قرار داده و وي را وارد مكه نمودند.
عثمان، در آن جا با فاميلان مشرك خود از بني اميه ديدار و گفت و گو كرد، ولي در ميان مسلمانان شايع شد كه عثمان دستگير و يا به قتل رسيد و اين خبر، موجب نگراني مسلمانان گرديد. امّا عثمان بن عفان در كمال سلامت برگشت و مشاهدات و شنيده هاي خويش را به اطلاع پيامبر(ص) رسانيد.
پيامبر(ص)، مسلمانان را در زير درختي فراخواند و پس از قرائت خطبه اي، از آنان خواست كه بار ديگر تا پاي جان، با آن حضرت بيعت كنند.
مسلمانان، به صف ايستاده و با آن حضرت بيعت كردند، كه در تاريخ اسلام، به بيعت رضوان و يا بيعت شجره، مشهور گرديد.
جاسوسان و ديده بانان قريش، ايستادگي مسلمانان و پيمان وفاداري آنان با پيامبر(ص) را به سران قريش گزارش كردند و همين امر، موجب تزلزل روحي آنان گرديد. سرانجام، با آمدن چند تن از سران مكه به نزد آن حضرت و گفت و گو با وي، حاضر به انعقاد صلح شدند و سهيل بن عمرو، حُويطب بن عبدالعزّي و مكرز بن حفص را جهت گفت و گو و امضاي پيمان صلح به نزد آن حضرت فرستادند.
عمر بن خطاب، نسبت به انعقاد صلح، بسيار بدبين بود و به پيامبر(ص) اعتراض كرد. پيامبر(ص) در پاسخش فرمود: إنّي رسول الله، و لن أعصِيَه و لن يُضيِّعني، آن گاه عمر به نزد ابوبكر رفت و همان گفتار اعتراض آميز را به وي گفت و از پيامبر(ص) در نزد او شكوه كرد و ابوبكر در پاسخش گفت: انّه رسول الله، و لن يعصِيَهُ و لن يضيِّعه، و دَعْ عنك ما تري يا عمر!
سپس عمر به سوي ابوجندل رفت، كه با لباس رزمي و شمشير به دست در پشت سر پيامبر(ص) به حالت دفاع از آن حضرت، ايستاده بود، كه مبادا مشركاني كه براي گفت و گو به نزد آن حضرت مي رسند، آسيبي به وي وارد گردانند.
عمر به ابوجندل گفت: اي ابوجندل! اين ها [سران اعزامي قريش] مشركند و خون هر يك از آنان، خون سگ است و تو، كه با شمشيرت نظاره گر گفت و گوي پيامبر(ص) با سهيل بن عمرو هستي، شمشيرت را بلند كن و بر سرش فرود آور. زيرا انسان، مي تواند پدرش را در راه خدا بكشد. به خدا سوگند، اگر من پدران مشرك خود را مي يافتم، با آنان در راه خدا مقاتله مي كردم، يكي پس از ديگري را.
ابوجندل به عمر گفت: چرا خودت او را نمي كشي؟
عمر گفت: پيامبر(ص) مرا از كشتن او و غير او بازداشته است.
ابوجندل گفت: آيا تو، از من به پيروي از پيامبر(ص)، سزاوارتري؟
عمر بن خطاب، باز هم ساكت نشد و به همراه مرداني كه با وي بودند، مجدداً به نزد پيامبر(ص) رفت و با صراحت به وي گفت: اي رسول خدا! آيا تو به ما نگفتي كه به زودي وارد مسجدالحرام مي گردي؟ كليد در كعبه را مي گيري؟ و به همراه عرفه روندگان، وارد عرفه مي شوي و در آن، وقوف مي كني؟ و حال آن كه هنوز قرباني هاي ما و خودمان به مكه نرسيديم! [و تو مي خواهي با مشركان صلح كني و از همين جا به مدينه برگردي؟]
پيامبر(ص) فرمود: آيا من به شما گفتم كه در همين سفر وارد مكه خواهيد شد؟
عمر: نه.
پيامبر خدا(ص): پس آگاه باش، كه در آينده نه چندان دور، وارد مكه خواهيد شد و من كليد كعبه را خواهم گرفت و در درون مكه معظمه سرم را و سرهاي شما مي تراشم و به همراه عرفه روندگان، در عرفه حضور خواهيم يافت.
در اين هنگام حضرت علي(ع) كه از رفتار و كردار عمر، ناراحت شده بود، به نزد وي آمد و به او گفت: أنسيتم يومَ اُحُد، اِذْ تُصعِدونَ وَ لا تلوون علي أحد و أنا ادعوكم في اُخراكم؟ اَنَسيتم يوم الأحزاب اِذ جائوكم من فوقكم و من أسفل منكم، و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر؟ أنسيتم يوم كذا، و جعل رسول الله(ص) يُذكّرهم اموراً؟ أنسيتم يوم كذا، فقال المسلمون: صدق الله و رسوله يا نبيّ الله، ما فكّرنا فيما فكّرت فيه، لأنت أعلم بالله و بامره منّا.
عمر بن خطاب، پس از گفت و گو با حضرت علي(ع) و گرفتن پاسخ منطقي، در ظاهر ساكت گرديد ولي قلباً با صلح پيامبر(ص) مخالف بود.
به هر روي، هنگامي كه سال بعد فرا رسيد و پيامبر(ص) بر اساس پيمان صلح حديبيه وارد مكه شد و عمره به جاي آورد و سرش را تراشيد، به عمر فرمود: اين، همان وعده اي است كه به شما داده بودم.
پس از ختم غائله عمربن خطاب، پيمان صلح ميان طرفين نوشته شد و درباره مواد پيمان، سهيل بن عمرو با پيامبر(ص) گفت و گو كرد و سرانجام صلحنامه نوشته شد.
هنگامي كه پيامبر(ص) به يكي از يارانش فرمود كه صلحنامه را كتابت كند، سهيل بن عمرو اعتراض كرد و گفت: اي محمد! صلحنامه را غير از اين دو نفر، كسي نبايد بنويسد: يا پسر عمويت علي بن ابي طالب(ع)، يا عثمان بن عفان.
پيامبر(ص)، پذيرفت و دستور داد امام علي بن ابي طالب(ع) صلحنامه را كتابت نمايد.
مضمون صلحنامه چنين بود: به مدت ده سال ميان طرفين، حالت متاركه جنگ برقرار باشد و هيچ طرفي به طرف ديگر هجوم نياورد؛ مردم [اعم از مسلمانان و مشركان] در امنيت كامل باشند، هر كسي مي خواهد با پيامبر(ص) و مسلمانان هم پيمان شود و يا در زمره آنان قرار گيرد آزاد است و هر كسي با قريش هم پيمان شود و يا در زمره آنان قرار گيرد آزاد است و هر كسي بخواهد با قريش هم پيمان شود و يا به آنان بپيوندد، آزاد باشد؛ اگر فردي از اهالي قريش بدون اذن بزرگان خود بر محمد(ص) وارد شود، وي در بازگرداندنش به قريش، ولايت دارد ولي اگر كسي از مسلمانان، به قريش بپيوندد، قريش او را برنمي گرداند.
هم چنين محمد(ص)، به همراه اصحابش در سال جاري، وارد مكه نمي گردند و به سوي ديار خويش برگشته و در سال آينده مي توانند براي انجام عمره به مكه بيايند، به شرط آنكه سه روز بيشتر نمانند و به همراه خود، سلاح جنگي حمل ننمايند، مگر سلاح معمول همراه مسافر.
پس از نوشتن پيمان نامه، چند تن از اصحاب پيامبر(ص) و سه تن از سران قريش آن را امضاء كردند و آن را در دو نسخه قرار داده و يكي را به پيامبر(ص) و ديگري را به سهيل دادند.
آن گاه پيامبر(ص) به يارانش فرمان داد كه در همان جا قرباني كنند و سرهاي خود را بتراشند.
پيامبر(ص) و ساير مسلمانان در همان جا، شترها را قرباني كرده و سرهاي خود را تراشيدند و سپس به سوي مدينه بازگشتند.
حضورشان در حديبيه، ده روز و به قولي بيست روز ادامه يافت.
گفتني است، سوره مباركه فتح (سوره 48) در بازگشت از غزوه حديبيه بر رسول خدا(ص) نازل گرديد و آن حضرت درباره نزول آن، فرمود: اُنزِلت عليَّ سورﺓ، هي أحبُّ إليَّ ممّا طلعت عليه الشمس؛ سوره اي بر من نازل گرديد، كه براي من از هر چيزي كه خورشيد بر آن بتابد، دوستداشتني تر و با ارزش تر است.


نوشته شده در   يکشنبه 18 مهر 1389  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode