جوراب های لنگه به لنگه
یک همسایه دلسوز دختر کوچولویی را که به مدرسه می رفت، متوقف ساخت و گفت: کوچولو! عجب جوراب های عجیبی به پا کرده ای، یک لنگه قرمز و یک لنگه آبی!
دختر کوچولو با صدای بچه گانه اش گفت:
عجیب تر این که یک جفت مثل همین جوراب ها هم توی خانه دارم!
![لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان](http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff3.gif)
ساندویچ فروشی
مردی به ساندویچ فروشی رفت و گفت: آقا لطفا یک ساندویچ مرغ به من بدهید. فقط گوجه فرنگی نگذارید.
ساندویچ فروش: گوجه فرنگی تمام شده، می خواهید به جایش خیار شور نگذاریم.
![لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان](http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff3.gif)
صرف فعل
معلم: وقتی گفته می شود «من می روم، تو می روی، او می رود» چه زمانی است؟
شاگرد: این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده.
![لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان](http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff3.gif)
جنگ رفتن
اولی: وقت جنگ، یک نفر یا صد نفر برای من فرقی ندارد.
دومی: چطور؟
اولی: چون در هر حال من فرار می کنم!
![لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان](http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff3.gif)
مهتابی
مادر: پسرم برو مغازه الکتریکی، یک مهتابی بخر!
پسرک به مغازه که رسید، یادش رفت چی باید بگوید
کمی فکر کرد و گفت: آقا ببخشید می شه یک متر لامپ بدهید.
![لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان](http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff3.gif)
فاعل جمله
معلم : فاعل جمله دزد از خانه همسایه، دو تا قالیچه دزدید، کجاست ؟
دانش آموز : توی زندان !
![لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان](http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff3.gif)
نسخه دکتر
بیمار:آقای دکتر! انگشتم هنوز به شدت درد می کند!
دکتر: مگر نسخه دیروز را نپیچیدی؟
بیمار: چرا پیچیدم دور انگشتم ولی اثر نداشت؟
![لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان](http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff3.gif)
انشاء
معلم از دانش آموزان خواست که انشاء درباره یک مسابقه فوتبال بنویسند. همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر، معلم از او پرسید: تو چرا نمی نویسی؟
دانش آموز جواب داد:نوشته ام!
معلم دفتر او را گرفت و نگاه کرد. نوشته بود: به علت بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد!