درباره فاطمه زهرا سلاماللهعليها از 2محور بايد سخن گفت؛ يك محور مربوط به تحقيقات علمي است كه براي ما ثمره علمي و نتيجه اعتقادي دارد و پشتوانه مسائل اخلاقي، فقهي و حقوقي ما هم هست.
محور دوم آن بخشي است كه مستقيماً به ما مربوط است، ما بايد تأسي كنيم، آن را اسوه قرار بدهيم، الگو بدانيم، پيروي كنيم و مانند آن.
آن بخشي كه مربوط به مسائل اعتقادي است و ثمره علمي دارد بررسي مقام منيع آن بانو است كه اين همتاي قرآن كريم است، همتاي نبوت است، همتاي رسالت است، همتاي ولايت است. چيزي از وليالله مطلق كم ندارد، اينها يك نورند و مانند آن. راز اينكه اين بانو سلاماللهعليها حجّت بر ائمه عليهم السَّلام است و اگر علي بن ابيطالب سلاماللهعليه نبود، اَحدي همتاي آن حضرت نبود (آدَم وَ مَنْ دُونَه) اين است كه اين مثل خود قرآنكريم در مقام حدوث و بقاء شكل گرفت.
قرآن از زمين برنخاست، از فكر كسي تدوين نشد. هيچ عالم بشري اين قرآن را تدوين نكرد و تنظيم نكرد، سُوَرش، آياتش، معارفش، مفاهيماش را بررسي نكرد و انشاء نكرد. مستقيماً از جهان غيب نازل شد و طي 23سال ماند و براي اَبد جاي خود را تثبيت كرد. اين سه كار را قرآن كرد: يعني از آسمان نازل شد، نزولش هم 23 سالطول كشيد و ماند براي اَبد. انسان كامل، مخصوصاً فاطمه زهرا سلاماللهعليها هم وقتي هويتشان را ارزيابي ميكنيم، ميبينيم در همين مثلث خلاصه ميشود؛ او از زمين برنخاست، از آسمان نازل شد و تقريباً همسفر قرآن كريم بود. تا قرآن آيات و سُورش نازل ميشد، اين هم روزانه متكامل ميشد، ترقي ميكرد. و تا قرآن به پايان رسيد، عُمر اين بيبي هم به پايان رسيد؛ ولي براي اَبد ماند. گرچه إنَّك مَيتٌ وَ إنَّهُمْ مَيتُون شامل همه انسانهاست.
وقتي وجود مبارك پيغمبر- عليه و علي آله آلاف التحيه والثناء- به مقام شامخ نبوّت بار يافتند، به معراج رسيدند، در معراج غذايي ميل كردند. وقتي از معراج نازل شدند، به زمين آمدند، ديگر تماسي نداشتند، مگر اينكه آن غذا بهصورت نطفه در بيايد؛ آن ميوه آسماني و غيبي و بهشتي. ضلع دوّم اين مثلث آن است كه حالا چون 23 سال اين قرآن بهتدريج نازل شد، اين 5سال اوّل تقريباً مقدّمه بود براي پيدايش چنين معراجي و چنان ميوهاي و چنين نطفهاي.
همراه با نزول آيات و سُور و معارف قرآن كريم، اين بانو ترقّي ميكرد. اگر دوساله بود در شِعب ابيطالب با آن آيات و مشكلاتي كه نازل ميشد، ترقي ميكرد و اگر چند سال در مكه تشريف داشتند، با آيات مكي مترقّي ميشدند و اگر چند سال در مدينه تشريف داشتند، با آيات مَدني مترقّي ميشدند. وجود مبارك فاطمه سلاماللهعليها از چندين راه با قرآن رابطه داشت. گاهي مستقيم، گاهي غيرمستقيم؛ مستقيمش هم 2نحو بود: يك نحو مستقيماش اين بود كه از وجود مبارك پيغمبر(ص) آيات را، تلاوت آيات را، تعليم كتاب و حكمت را، تزكيه را، اين 4 كار را كه وظيفه رسمي پيغمبر بود، فرا ميگرفت.
يتْلُوا عَلَيهِمْ آياتِهِ، يعَلِّمُهُ الكتابَ وَالحِكمَه وَ يزَكيهِمْ. اين چهار برنامه را مستقيماً از مشهد و مكتب و محضر پدر بزرگوارش استفاده ميكرد و هر روز اين دو شاگرد را به پيشگاه رسول گرامي ميفرستاد؛ يعني حسن و حسين سفيران فاطمه بودند. اينكه در آن قصه است كه وجود مبارك امام حسن گزارشي ميداد، بعد عرض كرد: مادر! امروز گويا يك بزرگواري مرا ميبيند، قَلَّ بَيانِي وَ كلَّ لِسانِي، لَعَلَّ سَيدَاً يرانِي. اين قَضيهٌ فِي واقِعِه نبود كه يك روز گزارش داده باشد. هر روز گزارش ميداد. منتها آنروز وجود مبارك علي بن ابيطالب سلامالله عليه از پشت در يا پرده ناظر صحنه بود.
هر روز وجود مبارك فاطمه سلامالله عليها حسنين را به مشهد و به محضر و به مكتب پيغمبر(ص) ميفرستاد، بعد از آنها استنطاق ميكرد كه امروز چه آيهاي نازل شد؟ پيغمبر چه فرمود؟ آيه را چنين معنا كرد، چنان معنا كرد. اين آيه را با آن آيه چگونه هماهنگ كرد؟ اينها گزارش ميدادند. در تكميل گزارش با پدر بزرگوارش هم مذاكره ميكرد.
سفير سوّمي كه وجود مبارك فاطمه سلاماللهعليها داشت، عليبن ابيطالب بود كه باب مدينه علم بود. آن هم مرتّب گزارش ميداد: امروز اين آيه نازل شد، پيغمبر اينچنين معنا كرد، اينچنين تفسير كرد و مانند آن. اين سه راه را كه يكي مستقيم بود و دو تا غيرمستقيم، وجود مبارك بيبي سلامالله عليها داشت. راه ديگري كه غيرمستقيم است و هر كسي ميتواند آن را داشته باشد، منتها گرچه در نظام تكوين هر فيضي كه به انسان عادي ميرسد به وسيله آن انسان كامل است كه بِيمْنِهِ رُزِقَ الوَري وَ بهوجودهِ ثَبَتَتِ الأرْضُ وَالسَّماء، ولي به حسب ظاهر انسان يك راه مستقيمي هم با ذات أقدس إله دارد. آن راه را هم خدا وعده داد كه إتَّقُواالله وَ يعَلِّمُكمُالله.
در سوره انفال بالاتر از اين را وعده داد؛ إنْ تُتَّقُواالله يجْعَلْ لَكمْ فُرقاناً. شما را به فرقان نايل ميكند، متبرّك ميكند كه بالاتر از آن است. خوب اينكه فرمود: تقوا پيشه كنيد از يك سو، خداوند معلّم شما ميشود از سوي ديگر؛ اِتَّقُواالله وَ يعَلِّمُكمُالله، اين بيبي در اثر آن تقواي كامل، شاگرد مستقيم ذات أقدس إله بود، معارفي را از آنجا فرا گرفت و از اينكه در سوره انفال خدا وعده داد: إنْ تَتَّقُواالله يجْعَلْ لَكمْ فُرقاناً، اين بيبي مَثل اعلاي تقوا بود. ذات أقدس إله فرقان بين حقّ و باطل را به او عطا كرده است.
اين مجموعه اينقدر ادامه داشت تا قرآن به پايان برسد. همين كه در اواخر عُمر مبارك پيغمبر(ص) قرآن به پايان رسيد، ديگر آيهاي نازل نشد، طولي هم نكشيد كه اين پدر و آن دختر، هر دو رحلت كردند. بيبي سلاماللهعليها بيش از 75روز يا 95 روز بعد از رحلت رسول گرامي(ص) نماند. تقريباً وقتي نازل شدن قرآن تمام شد، عُمر اين بيبي هم تمام شد. او با قرآن نفس ميكشيد، با قرآن كامل ميشد، با قرآن مترقّي بود، با قرآن مأنوس بود. منتها قرآن آمد كه بماند، اين بيبي هم آمد كه بماند. بدنش البتّه رحلت كرده است امّا جان او همچنان زنده است. انا اعطيناك الكوثر يعني چه؟ امّا آنچه ما موظفيم به اين بانو اقتدا كنيم و وظيفه داريم، مأمور هستيم و راهش هم ممكن است، آن است كه اين بانو هم در اعتقادات، هم در اخلاق، هم در حقوق، هم در فقه مطالب فراواني را فرمودند و عمل كردند و تعليم دادند و دستور عمل كردن را هم به ما دادند.
سرّ اينكه در پايان بخش اوّل به اين نتيجه رسيديم كه وجود مبارك فاطمه آمد كه بماند، نه آمد كه برود، همين است. اگر امير المؤمنين سلامالله عليه درباره عالمان دين فرمود: اَلْعُلَماءُ الباقُونَ مَا بَقِي الدَّهْر! مصداق كامل و بالذّات اين علماء، خود معصومين هستند و چون فرمود: نَحْنُ العُلَماء وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُون وَ سائِرُ النّاسِ هَمَجْ (1). و اگر علما شامل غيرمعصوم بشوند، بِالعَرَض و بِالتَّبع است. آن عالمي كه ارتباطش به اهلبيت كامل است، آن ميماند. آن عالمي كه بهره ولايياش كم است، كم ميماند. آنكه بيدرايت است ذلِك مَيتُ الأحْياء، مانند ديگران از بين ميرود و از ياد ميرود.
در جريان سوره كوثر مستحضريد كه غالب مفسران شيعه و سنّي گفتند كه عدهاي از سَناديد قريش، مشركان، بَدخواهان، معاندان، روي همان سنّتهاي باطلي جاهليت گفتند: پيغمبر بعد از مُردن، نام و مكتب و يادش از بين ميرود، براي اينكه او پسر ندارد! درباره دختر باورشان اين بود كه بَنُونا بَنُوا اَبناءَنا وَ بَناتُنَا لُو هُنَّ اَتباعُ رِجالٍ اَبائِهِ. اين شعر، شعار رسمي جاهليت بود. ميگفتند: پسران ما و نوههاي پسري ما، فرزندان ما هستند امّا نوههاي دختري ما فرزند ما نيستند. اينها فرزند مردان ديگرند! وَ بَناتُنَا وَ لُو هُنَّ أتباعُ رِجالٍ اَبائِهِ. اينها براي زن حرمتي قائل نبودند.
براي فرزندهاي دختر حرمتي قائل نبودند. ميگفتند: به ما مربوط نيست! و ميگفتند: چون پيغمبر پسرش قبلاً مُرد و اكنون پسري ندارد و جز دختر چيزي از او نمانده است، با مُردن او، مكتب و نام و دين او سپري ميشود و از بين ميرود. ذات أقدس إله فرمود به اينكه تو براي هميشه ميماني! براي اينكه من به تو چيزي دادم كه هيچ كسي نميتواند او را از بين ببرد! و به تو فرزندي دادم كه حافظ و مجري آن چيز است. آن چيزي كه به تو دادم «قرآن» است. و آن كسي هم كه حافظ قرآن، مفسّر قرآن، مُبين قرآن، معلّم قرآن، مجري احكام و حقوق قرآن است، فرزندان همين دخترند. فرمود: إنّا أعطَيناك الكوثَر.
اين كوثر مصاديق فراواني دارد؛ دين هست، قرآن هست و ولايت هست. إنّا أعطَيناك الكوثَر. فَصَلِّ لِرَبِّك وَالنْحَر. إنَّ شانِئَك هُوَ الأبتَر. يعني آنها كه تو را شماتت ميكردند، ابتر بودن تو را در نظر داشتند، آنها ابترند نه تو! اينكه گاهي گفته ميشود اين بانو حجّت بر ائمه عليهمالسَّلام است، براي اين است كه در حجيت، نبوّت يا رسالت يا امامت لازم نيست؛ آنچه محور حجيت است، عصمت است. اگر يك انساني معصوم بود، ما يقين داريم حرف او، فعل او، تقرير او، سكوت او و قيام و قعود او حجّت خداست.
اينكه در زيارت آل ياسين به پيشگاه ولي عصر ارواحنا فداه، سلام عرض ميكنيم، به تكتك حالات او سلام عرض ميكنيم، براي اينكه تكتك حالات او معصومانه است. وَالسَّلامُ عَلَيك حِينَ تَقُومُ وَ تَقْعُدْ، حِينَ تَقْرَءُ وَ تُبَينْ، حِينَ تَرْكعُ وَ تَسْجُدْ. اينكه در نهج البلاغه، گاهي علي بن ابيطالب سلاماللهعليه به سخنان بيبي استشهاد ميكند كه فاطمه چنين گفته، اين استدلال به قول حجّتُالله است. امّا سرّ اينكه او حجّت بر معصومين هم هست، اين است كه ائمه عليهمالسَّلام عالم به غيباند، بِمَا كان، بِمَا يكون، بِمَا هُوَ كائِن إلي يومِ القِيامه. امّا منابع علمي اينها؛ گاهي از رسول اكرم(ص) شنيدند، گاهي از فاتح قرآن كمك ميگيرند و گاهي از مُصحف فاطمه(س).
وقتي امام معصوم دارد خبر غيب ميدهد، از او سؤال ميكنند كه اين خبر غيب را از كجا گفتي؟ ميگويد: در مُصحف مادرمان بود. خوب اين مُصحف فاطمه(س) چيست؟ همان است كه جَبرئيل سلاماللهعليه نازل ميشد و اين معارف را ميفرمود و وجود مبارك فاطمه(س) تلقّي ميكرد، بعد به اميرالمؤمنين ميفرمود. اميرالمؤمنين اِملاي او را مينوشت و كتابت ميكرد، كاتب اين بخش از وحي هم بود؛ آن شده مُصحف فاطمه(س).
حالا اين بانو كه براي همه ما اسوه است و ما در اين بخش موظفيم مثل آن حضرت حركت كنيم؛ منتها او در حدّ آفتاب و ما در حدّ شمع؛ او فضاي كلّ جهان را روشن ميكند، ما در زندگي خاصّ خودمان مثل شمع نور بدهيم به فضا و زندگي خود را روشن كنيم. اين است كه فرمود: مَنْ أصْعَدَ إلَيالله خالِصَ عَمَلِهِ اَهبَطالله إلَيهِ أفْضَلَ مَصْلِحَتِه(2). فرمود: اگر كسي عمل خالص بكند و اين قدرت را داشته باشد كه عمل خالص را به پيشگاه ذات أقدس إله ببرد، ذات أقدس إله بهترين و والاترين مصلحت او را به او عطا ميكند و نازل ميكند. اين مثل باغباني است كه نهالي را غَرس كرده است و ديگر به فكر آبياري او نيست. ممكن است روي ديم، كسي ديمي كار كند، گاهي محصول ميگيرد، گاهي نميگيرد و مانند آن.
ما مأموريم كه مثل باغباني كه در كنار منزلش نهالي غَرس كرده، مثل فرزند از او نگهداري كنيم، دائماً به سراغ او باشيم، حدوثاً و بقآءً؛ پس يك وقت يك كسي كار خير انجام ميدهد و به اين فكر نيست كه او را حفظ بكند! گاهي او را ميگويد، گاهي او را با منّت ذكر ميكند، گاهي مثلاً خوشش ميآيد كه ديگران بازگو كنند، يا از آن بهرهبرداري كنند؛ بهرهبرداري تبليغي و سياسي؛ اين شخص كار خوب كرده است امّا كار او زميني است، همينجا ميماند! وجود مبارك بيبي سلاماللهعليها نفرمود كه اگر كسي كار خوب بكند، خدا بهترين مصلحت را به او ميدهد! فرمود: كار خوب بكن، اين را نگه بدار، اين را هديه بكن، برو و ببر.
تا انسان بالا نرود كه نميتواند هديهاي را به پيشگاه ذات أقدس إله اعطا بكند. كار خير را ملائكه ميبرند، گزارش ميدهند، بالاخره جواب را هم آنها ميآورند. آن بردن و آوردن هر دو معالواسطه است، بهرهاش هم كم است. ولي اگر كسي خودش آن هنر را داشته باشد كه همراه ملائكه بالا برود و اين كار خير خود را به پيشگاه ذات أقدسإله تقديم بكند. خودش به همراه عمل برود، آنگاه فاضلترين مصلحت او را ذات أقدس إله نازل ميكند؛ خود خدا، نه به وسيله فرشتهها! اَهبَطالله عِلِيهِ أفْضَلَ مَصْلَحَهٍ.
خب، اين دستوري است كه وجود مباركي به ما داده است. فرمود: اين كار شدني است، اين كار را انجام بدهيد و مانند آن. اما بحث ديگر... يك وقتي امام رضوانالله عليه ميفرمود: جبرئيل براي هر پيغمبري كه نازل نميشد! براي انبياي خاص نازل ميشد. اين كه مرحوم كليني (رض) در كتاب شريف اصول كافي نقل ميكند: جَبرئيل بر وجود مبارك فاطمه سلاماللهعليها نازل ميشد، اين نشانه آن است كه مقام آن حضرت نسبت به برخي از انبياء بزرگتر و برجستهتر است. اين نه براي آن است كه زنهاي بزرگ در عالم كماند.
زنهاي بزرگ هم در عالم بسيارند، امّا فاطمه(س) خيلي بزرگ است. همين ابن أبي الحديد مُعتزلي- كه به حسب ظاهر سنّي است- در شرح نهجالبلاغه ميگويد: تاريخ قبل از توفان در دسترس نيست. ما نميتوانيم درباره قبل از توفان سخن بگوييم. ولي از توفان به بعد تاريخش مدوّن است. تاريخ كافران، تاريخ مسيحيها، تاريخ زرتشتيان، تاريخ يهوديان، تاريخ مسلمانها، تاريخ مردان با دين، تاريخ مردان بيدين، همه مشخّص است. نه در بين بيدينها مردي به بزرگي علي آمد و نه در بين يهوديها، نه در بين مسيحيها و نه در بين زرتشتيها مردي به بزرگي علي آمد! بعد هم ميگويد: ما علي را از منظر جهاني ميبينيم، از نظر انساني ميبينيم؛ كاري كرد كه نه مسلمان كرد، نه يهودي، نه مسيحي و نه زرتشتي، نه بيدين كرد، نه با دين. علي، علي است. و اين علي همسنگ و همطراز فاطمه است. اگر كسي خواست ببيند فاطمه چقدر مقام دارد، بايد بگويد: همتاي علي است.
جبرئيل براي هر پيغمبري نازل نميشود. و اين بيبي وقتي مقام علمي او روشن ميشود كه اين دوتا خطبهاي كه يكي در مسجد، يكي در منزل ايراد كردهاند، آن خطبهها را ببينيد، بعضي خطبههاي نهجالبلاغه را هم ببينيد؛ خطبههاي نهجالبلاغه هم يكسان نيستند. بعضيها عرشياند. آن خطبههاي عرشي نهجالبلاغه را هم ببينيد، عميقترين جملههاي خطبههاي عرشي نهجالبلاغه را ببينيد، آنگاه ميفهميد آن بخشهاي عرشي خطبههاي عميق نهج البلاغه قبل از اينكه علي بن أبيطالب سلاماللهعليه آن خطبهها را بگويد و بفرمايد، لااقل 25 سال قبلش همين بانو فرمود. خِطابهاي دارد كه قابل درك است براي خيليها.
خطبهاي دارد كه آن به اين زوديها درك شدني نيست. اينها ارتباطي با خدا داشتند، يك ارتباطي با جامعه و خلق. آن بخشي كه به خطبه برميگردد، به حمد برميگردد، به توحيد برميگردد، به ثناء برميگردد؛ آن، كاري با مردم ندارد كه مردم ميخواهند بفهمند يا نفهمند. دعاي عرفه سيد الشهداء را مردم ميخواهند بفهمند يا نفهمند. امّا اين 20جلد وسائل و مستدرك و اينها چون براي بيان مردم، هدايت مردم، راهنمايي مردم، اخلاق مردم، حقوق مردم و فقه مردم است، فهميدني است. منتها 40-30سال درس ميخواهد. امّا آن درسي نيست كه انسان با اين 40-30 سال حلّ بشود. نشانهاش اين است كه خيليها رفتند و ماندند.
دعاها حسابشان جداست، خطبهها حسابشان جداست، آنجا كه ائمه با خدا سخن ميگويند حسابشان جداست، آنجا كه با خلق خدا دارند سخن ميگويند حسابشان جداست. يك اشكال معروفي است، آن اشكال معروف را مرحوم ميرداماد در قبسات اشاره كرده و آن اشكال در شروع خطبههاي نهج البلاغه حلّ شده و 25 سال قبل از عليبن ابيطالب همين بيبي سلاماللهعليها حلّ كرده. عصاره آن اشكال اين است كه مُلحِدان، متفكران مادّي آنها كه به اَزليت عالم فتوا دادند، گفتند: خدا كه جهان را خلق كرده است از چي خلق كرده؟
اگر خداوند جهان را از ذرّاتي خلق كرد، پس آن ذرّات قبل از خلقت خدا بودند، قديم بودند، خدا اينها را خلقش كرد. اگر خداوند عالم را مِنْ شِيء خلق كرد، خوب پس آن شيء بود، آن مواد اوليه بود، خدا عالم را از شيء خلق كرد، پس آنها نيازي به خدا ندارند. اگر مِنْ لا شِيء خلق كرد، لا شِيء كه معدوم است، معدوم كه نميتواند موّاد خام باشد! از عدمكه نميشود چيز آفريد كه! و شيء هم كه از 2طرف نقيض بيرون نيست. مِنْ شِيء باشد، اشكال دارد. مِنْ لا شِيء باشد، اشكال ديگر دارد و غير از اين دو نقيض چيز ديگر نيست. اين شبهه از دير زمان بود.
مرحوم ميرداماد در قبسات اين شبهه را نقل ميكند، بعد ميگويد: اين شبهه با خطبههاي اهلبيت حلّ ميشود و آن نكته اين است كه نقيض مِنْ شِيء، مِنْ لا شِيء نيست. نقيض مِنْ شِيء، لا مِنْ شِيء است، نه مِنْ لا شِيء! و خيليها اين را از خطبه نهج البلاغه جواب دادند كه اميرالمؤمنين در نهج البلاغه دارد كه عالم را لا مِنْ شِيء خلق كرد(3).
يعني صادر اَزل وجود ندارد، إنشاء مُنشِئات است، چيزي نبود و با اراده الهي يافت شد. اين هيچ دليلي هم در بطلان و استحاله او اقامه نشده و ممكن هم هست. ولي اين بزرگواران عنايت نكردند قبل از آنكه علي بن أبيطالب اين را در نهج البلاغه - چون خطبههاي اميرالمؤمنين بعد از اينكه به خلافت رسيدهاند، ايراد شد - اين خطبهها را بخوانند، همين بانو در مقدمه خطبه مسجد كوفه ايراد كرده كه فرمود: عالم را خدا لا مِنْ شِيء خلق كرد، نه مِنْشِيء و نه مِنْ لا شِيء (4) نقيض مِنْ شِيء لا مِنْ شِيء است، نه مِنْ لا شِيء. هم نقيض را فهماند، هم ثابت كرد كه يك طرف نقيض باطل است، يك طرف ديگر حق.
آن مشكلي كه وجود مبارك فاطمه سلاماللهعليها به پاس او به ميدان آمد، به مبارزه برخاست، هم در خطبه مسجد، هم در خطبه منزل، در اين دو خطبه گِلايه كرد، اعتراض كرد، از ولايت دفاع كرد، براي اينكه جامعه به آن گرفتاري ناكثين و مارقين و قاسطين مبتلا نشود، الآن هم همان خطري كه عليبن أبيطالب را تهديد ميكرد، انقلاب ما را تهديد ميكند. مشكل علي بن أبيطالب با همين نسل سوم است.
وجود مبارك علي بن أبيطالب سنّاش از 60گذشته بود. جوانهاي 20ساله، 25 ساله وقتي به دنيا آمدند، علي بن ابيطالب خانه نشين بود؛ نه سوابق قبل از بعثت علي را ميدانند، نه مبارزات اميرالمؤمنين را در مدينه و مكه ديدند. نه صحنه اُحد را ديدند، نه در غدير حضور داشتند كه ببينند پيغمبر در حضور هزارها نفر علي بن أبيطالب را بلند كرد، فرمود: اين علي جانشين من است. اينها را كه نديدند. وجود مبارك حضرت امير فرمود: فقط من مشكلام با شماست. من چي بگويم؟ سوابقم را بگويم كه نبوديد. لواحقم را بگويم كه نبوديد؛ شما وقتي ما را ديديد كه من خانهنشين بودم. الآن هم در برابر من ميايستيد.
پدران شما، مادران شما بايد جريان را به شما بگويند كه قبل از انقلاب چي بود، حين انقلاب چي شد، بعد از انقلاب چي شد، جنگ چي شد، كي فاتح خيبر بود، كي فاتح اُحد بود، كي فاتح خندق بود، كي فاتح بَدر بود، كي فاتح حُنين بود، كي حديث طير درباره او آمد، كي حديث غدير درباره او آمد، كي به جاي پيغمبر خوابيد؛ خوب كاشف الغطاء يك فقيه فَحلي است. در كتاب قيم كاشف الغطاء ميگويد: بهنظر من علي بن أبيطالب از حسين بن علي شجاعتر است! براي اينكه حسينبنعلي وقتي شمشير سلحشوري دستش بود، ميكشت و كشته ميشد. امّا يك آدم بدون شمشير، بدون سلاح در يك رختخواب بخوابد، منتظر باشد 40شمشيردار به او حمله بكنند؟!
اين كشف الغطاء است! الآن خداي ناكرده اگر اين نسل جوان، را ما به سمتي سوق بدهيم كه خطرات قبل از انقلاب را نفهمد، ميراث فرهنگي با مهمترين كتابها، عاليترين كتاب خطّي، چه قرآن خطّي، چه شاهنامه خطّي، چه حافظ خطّي، چه مولوي خطّي، ديديد كه الآن در كتابخانههاي غرب است! آنها كه چون مُستَعمِر ما بودند، ما تحت استعمار آنها بوديم؛ اگر نفت ميخواستند، ميگفتيم چشم! گاز ميخواستند، ميگفتيم چشم! وقتي ميگفتند فلان نسخه خطّي كتابخانه آستان قدس را ميخواهيم، ميگفتيم چشم! فلان نسخه خطّي كتابخانه ملك را ميخواهيم، ميگفتيم چشم!
از طرف مقام معظّم رهبري يك عدّهاي مأمورند كه به سراغ افراد بازنشسته ميروند. بازنشسته هم دو قسمند؛ يك عدّه هستند كه حقوق مستمري دارند، يك عدّه هستند كه نه، كارمند دولت نبودند، حقوق مستمري ندارند! سالمندند، فرتوتند، بازنشست طبيعياند، كسي هم نيست كه به سراغ آنها برود. نه فرزندي دارند، نه مستمري بگيرند! از طرف مقام معظّم رهبري يك عدهاي به سراغ اينها ميروند. اين را ميگويند ادب ديني! يكي از همين دوستان ما كه پدر شهيد هم هست، گفت: من از طرف ايشان رفتم جايي، يك بزرگواري، يك عالمي كه بازنشست روحانيت بود، ديدم كه قدرت سخنراني، امامت جماعت ، تدوين و تدريس ندارد، در ضمن زندگياش بسيار ساده است و او هم نيازمند است. امّا روح بسيار بلند؛ يك فقر آميخته با استغنا دارد! گفت: من گفتم از طرف كه آمدهام، او ضمناً، تلويحاً به من فهماند كه اين را به رهبر بگو، ما آن نيستيم كه به سراغ كسي برويم و از كسي چيزي بخواهيم.
اين شماييد كه موظّفيد! اين حرف را تلويحاً به من گفت، نه تصريحاً. در لَفافّه يك قطعه ادبي به من فهماند. گفت: جناب شهريار كه همشهري ماست، مال همين مرز و بوم آذربايجان است، در مدح علي بن أبيطالب سلاماللهعليه آن شعر معروف را گفت (علياي هماي رحمت). آن شعرش، صدر و ساقهاش لطيف و زيبا و دلپذير است. امّا يك بيتش اشتباه است! و يك بيتاش خطاست! گفتم: كدام بيتاش اشتباه است؟ گفت: آن بيت كه ميگويد: برو اي گداي مسكين دَرِ خانه علي زن/ كه نَگين پادشاهي دهد از كرَم گدا را! اين اشتباه است. گفتم: اشتباهش كجاست؟
گفت: صحيحاش اين است: مَرواي گداي مسكين تو دَرِ سَراي مولا، كه علي هميشه ميزد دَرِ خانه گدا را! اين است! حالا كه به اينجا رسيديم من مصيبتم را با همين شعر تلفيق ميكنم كه ما نرويم دَرِ خانه فاطمه(س)، چون خودش به سراغ ما ميآيد. ما همين كه گفتيم: صَلَّالله عَلِيك يا بِنْتَ رَسُولِالله؛ اَلسَّلامُ عَلِيك وَ عَلي أبِيك وَ عَلي بَعْلِك وَ بَنِيك وَ عَلَي السِّرِ المُسْتُودَعِ فِيك، همين كه آمديم، عرض حاجت كرديم. وجود مبارك اميرالمؤمنين در مراسم تجهيز زهرا اشك ريخت.
گفتند: چرا ميگريي؟ فرمود: من محرمترين مرد نسبت به اين بانو بودم. او تا الآن به من نگفت پهلويم وَرم كرده است! يا بازويم وَرم كرده است! من الآن كه زير لباس داشتم غسلش ميدادم، دستم به آن برآمدگي رسيد! در هنگام دفن آنطوري كه در نهج البلاغه هست، رو كرد به قبر مطهّر پيغمبر سلامالله عليهما، گفت: يا رسولالله! براي من بسيار گران و سخت و تلخ است كه اين مصيبت را تحمّل بكنم. قَلَّ عَنْ صَفِيتِك صَبْرِي. سَتُنَبِّئُك اِبْنَتُك النازِلَهُ بِك السَّرِيعَهُ اللَحائِق. يا رسولالله! اين دخترت كه زود به شما ملحق شدند تمام جريان سقيفه و غيرسقيفه را به عرض شما ميرساند كه من هيچ كوتاهي نكردم. هرچه دستور دادي عمل كردم.
فَاَحْفِهَا اَلسؤال وَاسْتَخبِرَهَ الحال. شما هم جريان را يكي پس از ديگري از اين بانو سؤال بكنيد. انسان كه دردمند است، دردش را ميگويد يك مقداري سبك ميشود. بعد عرض كرد: يا رسولالله! براي كوبيدن فاطمه سلامالله عليها تنها هيأت حاكم قيام نكرد. اينها مردم را هم شوراندند. همه جمع شدند، اجماع كردند تا زهرا را منزوي كنند. آن گزارشي كه دخترت به عرض شما ميرساند اين است كه لِتَضافُرِ الاُمَّه عَلي هَضْمِهَا. تنها از دولت بر نميآمد كه زهرا را منزوي كند. تنها از ملّت ساخته نبود كه زهرا را منزوي كند. اين دولت با آن ملّت، اين ملّت با آن دولتِ دست نشانده، اينها اجماع كردند كه زهرا را منزوي كنند.
ميبينيد سخن از فدك نيست! شخصيت فاطمه كسي بود كه تا همه جمع نميشدند نميتوانستند او را منزوي بكنند. گرچه نتوانستند، ولي بالاخره براي انزواي او همه تلاش كردند. يكي گفت: آتش بياور. يكي گفت: آتش بزن. يكي گفت: غِلاف شمشير بياور. يكي گفت غِلاف شمشير بزن. يكي گفت فدك را بگير. يكي گفت…
.............................................................
1) اصول كافي / جلد 1 / صفحة 34
2) بحار الأنوار / جلد 67 / صفحة 249
3) نهج البلاغه / خطبة 163
4) دلائل الإمامه / صفحات 31 و 32