ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : دوشنبه 12 شهريور 1403
دوشنبه 12 شهريور 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 20 آذر 1390     |     کد : 29575

چه كساني پشت در بانك‌ها طلا صيد مي‌كنند؟

اختلاف قيمت دولتي و آزاد سكه موجب ايجاد مشاغل كاذب در جامعه شده است...

اختلاف قيمت دولتي و آزاد سكه موجب ايجاد مشاغل كاذب در جامعه شده است
چه كساني پشت در بانك‌ها طلا صيد مي‌كنند؟
شب تا صبح در خيابان بيدار مانده‌اند و لرزيده‌اند، بعضي‌ها كه گرسنه بوده‌اند از اين و آن مي‌خواسته‌اند نان و غذايشان را با آنها قسمت كنند. كسي جرات نداشته از جايش بلند شود به هواي دستشويي رفتن يا خريدن چيزي براي خوردن. بچه‌هايي كوچك هم در آغوش بزرگ‌تر‌ها بوده‌اند كه تا سحر از سوز سرما گريسته‌اند و... اين، شرح حال كارتن‌خواب‌هاي خرابه‌نشين شهرمان نيست، شرح آدم‌هايي است كه آمده‌اند از آب گل‌آلود بازار سكه و ارز، به هر قيمتي كه شده، زر صيد كنند!

عميق‌تر شدن تفاوت ميان نرخ رسمي و آزاد سكه و متقاضياني كه به هواي كسب سود به بانك‌ها هجوم آورده‌اند تا سكه را به نرخ دولتي بخرند و با قيمتي بيشتر در بازار آزاد بفروشند، گرچه چندمين بار است كه در سال‌جاري به‌وقوع مي‌پيوندد، در چند روز گذشته بار ديگر توجه بسياري از رسانه‌ها را به خود جلب كرده است، اما كمتر خبر يا گزارشي به اين پرسش پاسخ داده كه آيا همه آن متقاضيان بي‌صبر صف كشيده پشت در بانك‌ها، از اقشار متوسطي هستند كه قصد دارند پس‌اندازشان را سكه كنند يا كساني ديگر با اهدافي خاص‌تر نيز در ميان اين گروه‌ها ديده مي‌شوند؟

ما براي يافتن پاسخ اين پرسش به برخي شعبات منتخب بانك ملي سركشي كرديم تا ماهيت مراجعه‌كنندگان به بانك‌ها برايمان روشن‌تر شود؛ آنچه در پي مي‌‌آيد، نتيجه اين مشاهدات است.

مسوول ثبت‌نام متقاضيان

در ميان جمعيت همه يك نفر را به ما نشان مي‌‌دهند. او مسوول ثبت‌نام متقاضيان است. از هر نفر 5 هزار تومان گرفته تا فهرستي تهيه كنند تا همه فردا صبح براساس فهرست او وارد بانك شوند. مي‌گويد: در يك روز 265 نفر ثبت‌نام كرده است. با حساب خودش در يک روز يك ميليون و 325 هزار تومان كاسبي كرده است. خدا بدهد بركت!

كارشناس ارشد هستم! كار ديگري ندارم!

طبيعي است كه آقاي م ـ الف نخواهد نامش فاش شود. فارغ‌التحصيل مقطع كارشناسي ارشد يكي از رشته‌هاي علوم انساني است و مثل برخي از همكلاسي‌هايش بيكار و خانه‌نشين. اعتقاد دارد به هر حال، ايستادن در صف سكه، از خانه‌نشيني يا كارت پخش كردن در خيابان، سود بيشتري دارد. او مي‌گويد: «چهارشنبه 2 تا سكه خريدم به قيمت 523 هزار تومان، فروختم 590 هزار تومان يعني حدود 140 هزار تومان سود كردم.»

نوع رشته‌اي كه در آن تحصيل‌كرده است باعث شده، تحليلگري حرفه‌اي در حوزه اقتصادي باشد. الف مي‌داند كه اين آشفته بازار، به ضرر اقتصاد كشور است. مي‌داند پول‌هايي كه امروز وارد بازار سياه سكه شده‌اند، سرمايه‌هاي سرگرداني هستند كه در آينده‌اي نزديك، شايد به بازار سياه دارو يا پوشاك يا مواد غذايي رونق دهند، مي‌داند كه اين حباب بزرگ و تركيدني، فقط مرهمي زودگذر براي حل مشكلات اقتصادي اقشار متوسط و كم‌درآمد جامعه است و اگر قرار بود سرمايه مردم به سمتي صحيح هدايت شود طبيعتا بايد به سمت توليد مي‌رفت، اما آخر همه اين حرف‌ها، جمله‌اي هست كه او را مجاب مي‌كند همچنان در صف بايستد «شغل كاذب داشتن از بيكاري بهتر است!»

كارگرم، مهريه مي‌دهم

اين يكي برعكس نفر قبلي، سر و وضع به هم ريخته‌اي دارد و به هر زني كه از كنارش مي‌گذرد با دلخوري و خشم نگاه مي‌كند. صدايش بلند مي‌شود «سود؟ چه سودي؟ من بايد مهريه بدهم. هر ماه، يك سكه!».

كارگر ساختماني است و شنيده در ماه‌هاي آينده قيمت سكه بالاتر خواهد رفت، به همين خاطر هم دار و ندارش را پول نقد كرده است و آمده بانك كه سهم 5 سكه‌اش را بخرد و برود و تا 5 ماه، غصه جور كردن سكه‌هاي مهريه زنش را نداشته باشد.

پول اضافي داشتم

شهروند ديگري كه به نظر آرام و شيك‌پوش مي‌آيد هم در صف ثبت‌نام‌كنندگان ايستاده و با لبخند مي‌گويد: من مقداري پول اضافي داشتم، ترجيح دادم كه آن را به سكه تبديل كنم. فكر مي‌كنم بهترين كاسبي در حال حاضر خريد سكه از بانك و پس‌انداز يا فروش آن باشد.

اسمم را خط زدند

بيوه‌زني كه با مرگ شوهرش، به امان خدا رها شده است، بي‌حامي، بيكار، بي‌آينده. بيرون از بانك نشسته است و مي‌گريد. بيوه است اما سرپرست خانوار نيست و از وقتي شوهرش را از دست داده و خانواده همسرش، تكه‌هاي زندگي او و دو دخترش را به عنوان ميراث برده‌اند، چشمش به دست دوست و آشنا است. مي‌گويد بهزيستي و كميته امداد هر كدام دلايلي آورده اند تا او را تحت پوشش خود نگيرند.

اين زن مي‌گويد پول خريد 5 سكه بانك را از نيكوكاري، قرض گرفته است و ديشب تا حوالي ساعت 3 بامداد بين حدود 150 نفري كه قرار بوده شب را تا سحر پشت در بانك سر كنند و صبح براي دريافت سكه ثبت‌نام كنند، در خيابان گذرانده است.

مي‌گويد «قرار شد هر يك ساعت يك بار، در طول شب اسامي حاضراني را كه پشت در بانك منتظرند بخوانند و هر كس غايب باشد اسمش را خط بزنند! من هم از ديروز غروب تا ساعت 3، با دخترم پشت در بانك نشستم، اما حوالي آن ساعت ديدم جو مناسبي برقرار نيست.»

زن ديده است كه از ميان منتظران پشت در بانك كساني در خودروهايشان قليان مي‌كشند و حرف‌هايي ميان جمعيت رد و بدل مي‌شود كه چندان درست نيست و به همين خاطر خواسته دختركش را به خانه ببرد و خودش بار ديگر به صف برگردد.

«به آن كه اسامي را مي‌خواند گفتم بگذار بروم دخترم را بگذارم خانه. محيط اينجا امن نيست. اگر نبودم اسمم را خط نزن تا برگردم...» او برگشته است و حالا فهميده اسمش را خط زده‌اند. حالا بايد 3 روز ديگر صبر كند چون اسم‌ها را در گروه‌هاي 50 تايي تا 3 روز آينده تقسيم‌بندي كرده‌اند.»

چند روز مرخصي مي‌ارزد

محمد- ن هم كارمند يك اداره دولتي است. مرخصي روزانه گرفته كه با خريد سكه از بانك بتواند سودي به جيب بزند. او با تعجب مي‌پرسد: مگر ما روزي چقدر حقوق كارمندي مي‌گيريم؟ يك روز مرخصي گرفتم، 400 هزار تومان سود مي‌كنم. نمي‌ارزد؟

ما اجير شده‌ايم خانم!

پيرمرد، با انگشت اشاره‌اش مرد خوش‌پوشي در آن طرف بانك را نشانه مي‌رود. «مي‌بيني.... من و 15 نفر ديگر با اين بابا آمده‌ايم.» مي‌خندد «ما اجير شده‌ايم، وگرنه ما را چه به سكه خريدن....» پادوي بازار است با 7 سر عائله. حتي پولي براي خريد يك كاپشن نو كه سرشانه‌هايش پاره نباشد يا تعمير دندان‌هاي سياه شده و يك در ميان دهانش را هم ندارد ولي حالا كارت ملي به دست، آمده است براي خريد سكه.

پيرمرد بار ديگر به مرد خوش‌پوش اشاره مي‌كند كه در سمت ديگر بانك ايستاده است، مي‌گويد «توي اين چند روز كار من و بقيه همين شده است. كارت ملي مي‌آوريم. همراه دلال‌ها مي‌آييم بانك. هر كدام 5 تا سكه مي‌گيريم. تحويلشان مي‌دهيم. روزي 50 ـ60 تومان هم عايدمان مي‌شود.»

طرف مرد خوش‌پوش كه مي‌روم مرا مي‌شناسد. صدايش بلند مي‌شود «خبرنگاري؟ ما حرفي با تو نداريم. از كي سكه خريدن جرم شده؟».اجير شده نگران مي شودكه مبادا مرد خوش‌پوش او را از كار بيكار كند. مرد جواني مي‌آيد كنارم و زمزمه مي‌كند: «50 نفر اول فهرست كه مي‌بيني بيشترشان روزمزدهاي اجير شده‌اند. خودشان پولي ندارند براي صراف‌ها خريد مي‌كنند.»

بقيه مردم هم حرف‌هايش را تاييد مي‌كنند كه در چند روز گذشته هر دلال 25 ـ 30 نفر را اجير كرده است تا بيايند و با كارت‌هاي ملي‌شان، براي صراف‌ها سكه بخرند.

به اطرافم نگاه مي‌كنم. اجيرشده‌ها را مي‌شود از سر و وضعشان تشخيص داد، از دندان‌هاي پوسيده و صورت‌هاي آفتاب سوخته‌شان، از لباس‌هاي ژنده و دست‌هاي پينه بسته‌شان، از نگاه‌هاي پرحسرت‌شان به اسكناس‌ها و ذوق‌زدگي‌شان وقتي اسمشان خوانده مي‌شود و مي‌روند تا سكه‌ها را تحويل بگيرند و آن‌وقت همانجا در بانك، به دلال‌ها تحويل‌شان بدهند يا با وحشت در لباس‌ها جاسازيشان كنند و با عجله به سمت صرافي‌ها راه بيفتند. اجيرشده سر تكان مي‌دهد «آره... خيلي‌ها مثل من هستند.» و چشمش ميان جمعيت مي‌چرخد. مردم شتابزده با هم جر و بحث مي‌كنند، اما اول يا آخر بودن براي اجيرشده‌ها مهم نيست. آنها ذوق‌زده پخش مجدد فوتبال را از تلويزيون بانك تماشا مي‌كنند و مي‌خندند.نوبت پيرمرد اجير شده رسيده است. اسمش را خوانده‌اند و او از روي نيمكت بلند مي‌شود و هيجان‌زده سمت باجه مي‌رود. مي‌گويد: «اگر پول داشتي سكه خريدي، نفروش... دلال مي‌گفت تا عيد هر سكه ..... هزار تومان سود مي‌دهد...».

مريم يوشي‌زاده ‌/‌ گروه جامعه




نوشته شده در   يکشنبه 20 آذر 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode