ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : يکشنبه 20 آبان 1403
يکشنبه 20 آبان 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : سه شنبه 11 فروردين 1388     |     کد : 2196

از مسيح تا مسيحيان

مسيحيت، از ماجراي آفرينش خارق العاده عيسي(ع) گرفته تا مرگ او(درآموزه مسيحي) ونيز الهيات پيچيده اي كه در باب تثليث ايجاد شد، همه و همه از تاريخ اين آيين ، روندي تو در تو مي سازد.

 

اين پيچيدگي گاه تا به حدي است كه اورا نه به عنوان يكي از رسولان الهي(آموزه قرآني)، بلكه به عنوان يك اسطوره به تصوير مي كشد. اين نوشته با اشاره اي اجمالي به گوشه اي از تاريخ مسيحيت ، به بخشي از موضوعات امروزين درباره مسيحيت نيز اشاره مي كند.

اين مقاله پيش از اين در دهمين شماره ماهنامه خرد نامه همشهري ( ويژه نامه « علم و دين » و «‌تجربه ديني » انتشار يافته است.

***

وقتي كه احمد ديدات، نويسنده و محقق مسلمان آفريقايي در سالن اجتماعات شهر سيدني داستان تولد حضرت عيسي (ع) را مطابق با آنچه كه در قرآن كريم آمده است گفت، به شدت مورد تشويق حاضران قرار گرفت.

او گفت كه در قرآن كريم سوره اي مستقل به نام مريم وجود دارد ، در حالي كه در انجيل، بيش از چند جمله كوتاه درباره مريم چيزي گفته نشده است. سپس اين سوال را مطرح كرد كه چرا به جاي اينكه در قرآن سوره اي به نام همسر يا دختر پيامبر اسلام باشد، سوره اي به نام مريم وجود دارد و چرا قرآن كريم تا بدين حد از حضرت موسي و عيسي سخن گفته است؟ سوال ديگر اينكه منابع اطلاعاتيِ شخصي امّي چگونه توانسته است از كتاب مقدس پيشي بگيرد؟ آيا تحقق چنين امري به غير از طريق وحي امكان داشته است؟

 

معجزاتي از قبيل «رطبِ رسيده» و «نهر روان» پس از تولد مسيح براي مريم، سخن گفتن عيسى در گهواره، آفريدن پرنده از گِل و مائده آسمانى براي حواريون, از جمله نكات قرآني است كه در اناجيل نيامده است.

 

انجيل

 

"انجيل" نزد مسيحيان به معناى بشارتِ رستگارى از طريق مرگ و رستاخيز عيسى است. اما كاربرد قرآنى اين كلمه، كاملاً متفاوت است. اين كلمه در قرآن تنها به صورت مفرد به كار رفته و دلالت دارد بر وحى‏هايى كه خداوند بر عيسى نازل كرده است و سپس بر كتابى كه حاوىِ آن وحى‏ها بوده اطلاق شده است. طبق سخن قرآن كريم، خداوند انجيل را بر عيسى نازل كرد و آن را به او تعليم داد (3:48، 57:26، 5:110)؛ آن انجيل تورات را تأييد كرده، خود نيز مشتمل بر هدايت، نور و ذكر بوده است (5:46).

 

با اينكه تعاليم قرآن كريم با آموزه هاي انجيل هاي چهارگانه تفاوتهاي اساسي دارد، ولي در بعضي از انديشه هاي اساسي مشتركند. به عنوان نمونه ترجيح آخرت بر دنياست كه به نظر نمي رسد در آيين يهود نيز چنين باشد. قرآن كريم مي فرمايد: «وما الحيوه الدنيا الا لعب و لهو و للدار الآخره خيرللذين يتقون». (انعام/ 32) . همين مضمون را در انجيل چنين مي يابيم:« ابتدا ملكوت خدا و عدالت او را بطلبيد كه اين همه به‏ شما مزيد خواهد شد.» (انجيل متى 6/33) بنابراين، آرمان اساسى دين كه در مسيحيت عبارت است از زندگى كردن مطابقِ با مشيت الاهى و مرگ همراه با عنايت و لطف الاهى (به معناى اعتقادى كلمه) بر مصالح دنيوى مقدم مي شود.

 

فارقليط مسيحي

مطابق انجيل، محمّد (ص) به عنوان فارقليطِ موعود، مؤمنان را به تمام حقيقت رهنمون ساخت. از آن جا كه او قادر به خواندن و نوشتن نبود، پس « از پيش خود چيزي نگفت» (مقايسه كنيد: يوحنا، 16:13)، بلكه وقتى وحى بر او نازل مى‏شد تنها آنچه را مى‏شنيد بيان مى‏كرد. البته در عهد جديد دو نوع الهيات وجود دارد كه بر طبق يكى از آنها مسيح پيامبرى از پيامبران خداست و طبق ديگرى مسيح خداى متجسد است.

 

طبق الهيات نخست، آمدن پيامبرى ديگر، بعد از حضرت عيسى(ع) مشكلى ايجاد نمى‏كند، اما بر طبق الهيات دوم دوره نبوت، با آمدن مسيح به پايان رسيده است و بعد از آمدن خود خدا معنا ندارد كه پيامبر ديگرى بيايد. مشكل در اين جاست كه در همان سده‏هاى نخست مسيحى و قبل از اسلام، الهيات نوع دوم غلبه قطعى و نهايى يافته، اكثريت قريب به اتفاق مسيحيان اين الهيات را پذيرفتند. بنابراين آنان به لحاظ الهياتى نمى‏توانسته‏اند منتظر پيامبر ديگرى بوده باشند. از سوي ديگر، آنان با مشكل ديگرى نيز روبه‏رو هستند و آن اين‏كه وعده حضرت موسى در سفر تثنيه در نزد آنان مسلم بوده است و تعابير «پيامبرى مانند موسى» با اين الهيات همخوان نيست.

 

پس اگر بخواهند مصداق اين پيامبر را كسى غير از مسيح بدانند، بايد دست از الهيات خود بردارند و اگر بخواهند الهيات رايج را نگاه دارند با اين مشكل روبه‏رو مى‏شوند كه بر طبق وعده حضرت موسى(ع) پيامبرى مانند موسى مى‏آيد. حال آن كه الهيات آنان حضرت مسيح را نه با حضرت موسى و نه با هيچ پيامبر ديگرى قابل مقايسه نمى‏داند.

 

دشمنان مسيح

 

مسيح از همان آغاز قيام خود اعلام كرد كه «گمان مبريد كه من آمده ام تا تورات يا صحف انبيا را باطل سازم، بلكه تا تمام كنم.»(انجيل متي, 17:5), با وجود اين، بزرگان يهود و كاهنان، معجزات و دلايل او را نپذيرفتند و به شدت با او مخالفت كردند.

 

در انتهاي هر يك از انجيل هاي چهارگانه، شرح مفصلي از اذيت و آزارهايي كه عالمان و قوم يهود به حضرت عيسي روا داشتند آمده است. يهوديان، عيساي ناصري را دستگير كرده و به دست پيلاطس، نماينده قيصر سپردند. پيلاطس اقرار كرد كه در سخنان عيسي هيچ عيبي مشاهده نمي كند ولي به اصرار آن جماعت، او را تازيانه زد. لشكريان، تاجي از خار بافته بر سرش گذاشتند.

 

جامه ارغواني بدو پوشانند و گفتند:« سلام اي پادشاه يهود!» (انجيل يوحنا، 19:2) پس از عروج حضرت عيسي (ع)، شكنجه و آزار پيروان آن حضرت ادامه يافت تا اينكه در قرن چهارم، امپراطور قسطنطنيه ولتي دستور داد تا آزار و اذيت مسيحيان را متوقف كنند. زندگي مسيحيان با اين فرمان به حالت عادي برگشت و توانستند اجتماعات ديني خود را برگزار كنند. در اين فرمان، مسيحيت به عنوان يك دين رسمي پذيرفته شد و تحت حمايت كامل قانوني قرار گرفت. از اين زمان به بعد اين يهوديان بودند كه با گسترش مسيحيت، تحت فشار و آزار و اذيت قرار گرفتند.

 

محتواي انجيل هاي چهارگانه، بسيار كمتر از آن بود كه بتواند احكام و شريعتي را در برابر شريعت مفصل تورات تاسيس كند؛ بنابراين مسيحيان خواه نا خواه از احكام تورات پيروي نمودند و البته تحت تأثير تعاليم پولس، در آن تغييراتي به وجود آوردند.

 

همين نكته، دليل بقاي كليساي اورشليم شد. نياز مسيحيت به احكام و مباني تورات، زمينه مساعدي را براي نفوذ بيشتر انديشه هاي يهود در مسيحيت ايجاد مي كرد و حتي انديشه هايي كه حضرت عيسي براي مبارزه با آن ها قيام كرده بود به تدريج تغيير كرد. اما تا قرن پانزدهم و شانزدهم، ثمره روشن و ملموسي براي يهوديت سنتي به همراه نداشت.

 

نهضت اصلاح ديني

 

تا پايان قرن پانزدهم، تمدن مسيحي ، يهوديان را طرد مي كرد و آنان را مجبور مي نمود تا در مناطق محصوري به نام «گتو »زندگي كنند. كليساي كاتوليك مي گفت كه سقوط اورشليم و پراكنده شدن قوم اسرائيل، مجازاتي از جانب خداوند بود كه يهوديان به دليل به صليب كشيدن مسيح بدان گرفتار شده اند. از اين رو بسيار كوشيد تا يهوديان را از آيين يهود برگرداند و يا از اروپا بيرون براند.

 

فرايندي كه «مسيحيت يهودي» خوانده مي شود، در واقع، آشتي مصلحت آميز قاتلان مسيح ( و مطابق با قرآن، عاملان عروج مسيح) با مسيحيت بود كه در قرن پانزدهم به ثمر نشست. در اين قرن،گروه‌هايي از يهوديان در اسپانيا و پرتغال، آيين مسيحيت را پذيرفتند. اين دوران كه به دوران «بازگشت به مسيحيت» معروف شد، در تحقق مسيحيت يهودي نقش مهمي داشت. البته مواد چنين آشتي و دوستي غير منتظره‌اي با تحريفات لفظي و محتوايي مسيحيت در طول قرون گذشته فراهم شده بود.

 

پولس قديس، برخلاف سخن خود مسيح در انجيل كه خود را مصلح آيين يهود و شبان گوسفندهاي پراكنده بني اسراييل معرفي مي كرد، مسيحيت را ديني جهاني دانست. همچنين با تأكيد بر الوهيت حضرت عيسي، رابطه پدر و فرزندي خاصي را ميان او و پيروانش تعريف كرد كه برآيند آن، عدم نياز جدي به شريعت بود.

 

اساس سخن پولس در نفي شريعت، اين بود كه صرف ايمان به مسيح، موجب نجات انسان مي شود و هيچ چيز ديگري از جمله شريعت ضرورت ندارد. با اين تدبير، نه تنها مسيحيت بر اصلاح آيين يهود متمركز نمي شد و مزاحم آن نبود، بلكه اعمال ديني نيز اصالت خود را از دست داده و ايمان محبت زاي خاصي جاي آن را مي‌گرفت.

 

گذر مسيحيت از يك فرقه يهودي به يك دين جهاني، با انديشه هاي پولسي سازگاري بيشتري داشت تا انديشه هاي پطرس؛ بنابراين كليساي اورشليم، در مقام قضاوت و نيز براي بقاي خود به سود پولس راي داد. با اين وجود براي آشتي ميان اين دو دين بزرگ، نياز به استخراج عناصر مشترك در هر دو آيين و بازخواني آنها بود.

 

سرزمين موعود

 

اين مهم با تأكيد و توسعه بر مفهوم سرزمين مقدس و موعود آخرالزماني اتفاق افتاد. طبق كتاب دانيال در تورات، «مسيح» يا «ماشيح» در آخرالزمان ظهور مي كند و در هزار سال خوشبختي بر جهان حكومت مي نمايد. در انجيل نيز در كتاب «مكاشفات يوحنا » آمده است كه آن كسي كه در پايان جهان ظهور خواهد كرد خود حضرت عيسي( ع) است.

 

مطابق با هر دو آيين، يهوديان در آخرالزمان به فلسطين باز مي گردند و هيكل سليمان را پيش از آمدن مسيح بازسازي مي كنند. در نتيجه مسيحيت پولسي، كليسا را با قوم برگزيده تورات مطابقت داد و به جاي پيروي از سنت هاي يهودي تلاش كرد تا به كليساي اممي ها ( غير يهوديان) تبديل شود و هلينيزم را به عنوان فلسفه و تمدن اممي ها بپذيرد.

 

رضا هلال، روزنامه نگار مصري و نويسنده كتاب « مسيحيت صهيونيست و بنيادگراي آمريكا»، در اين كتاب جريان مسيحيت يهودي را در دو مرحله نهضت اصلاح ديني و رنسانس در اروپا مورد بررسي قرار داده و مي گويد: نقش تاريخي مسيحيان يهودي در آغاز قرن شانزدهم هنگامي ظاهر شد كه آنان اعتقاد به طرح خداوند براي پايان جهان تاريخ بشري را وارد مناقشات مذهبي كردند. بر اساس اين اعتقاد، تاريخ خداوندي با آمدن عيسي مسيح و آغاز هزاره خوشبختي آغاز خواهد شد.

 

كتاب «دانيال» از تورات و «مكاشفه» يوحنا از انجيل مورد تفسيرهاي جديدي قرار گرفت كه بر اساس آن پيش از آمدن مسيح براي حكومت بر جهان در هزاره خوشبختي، دو گام عظيم برداشته خواهد شد: يكي بازگشت يهود به صهيون(اورشليم) و ديگري ساخت مجدد هيكل سليمان.

 

در قرن شانزدهم مهم ترين تحول عبارت بود از نهضت اصلاح ديني. اين جنبش در صدد بود كه نظام اعتقادي،اخلاقيات و ساختارهاي كليساي غرب را با اصولي بيشتر مبتني بر كتاب مقدس سازگار سازد. نهضت اصلاح ديني در آغاز موجب شكل گيري طيفي از كليساهاي پروتستاني در اروپا شد. جهش بزرگ مسيحيت يهوديت گرا نيز در اصل به جنبش اصلاح ديني پروتستانتيسم در قرن شانزدهم باز مي گردد.

 

مارتين لوتر در سال 1533 كتاب« مسيح يهودي متولد شد»را به رشته تحرير درآورد و به يهوديان به عنوان فرزندان پروردگار اعتبار مجدد بخشيد و عهد قديم را مرجع والاترين اعتقادات مسيحي دانست. در سال 1538 هنگامي كه به دستور هنري دوم، انگلستان از كليساي كاتوليك جدا شد« مسيحيت يهودي» همراه با جنبش اصلاح ديني در انگلستان رونق يافت و پس از آن كه انگلستان حضور قانوني يهود را در آن كشور لغو كرد، مسيحيت يهودي اين رسالت مقدس و مهم را بر عهده خويش احساس كرد كه يهوديان را پيش از آمدن مسيح و حكومت بر جهان به اورشليم اعزام كند. سپس انديشه رستاخيز اسراييل در طول قرون هفدهم و هجدهم ميلادي در محافل فلسفي , ادبي و سياسي اروپا گسترش يافت.

 

مسيحيت يهودي يا يهوديت گرا به ويژه پس از اصلاحات پروتستاني در پشت جنبش صهيونيسم مسيحي قرار داشت؛ اين جنبش چند دهه پيش از صهيونيسم يهودي شكل گرفت، زيرا تاريخ صهيونيسم يهودي به كنگره بازل در سال 1897 باز مي گردد. به همين شكل، اعتقاد به هزاره و بازگشت مجدد مسيح به منظور اهداف سياسي به كار گرفته شد.

 

در قرن هجدهم، اعتقاد به بازگشت يهود به فلسطين در عقايد كلامي پروتستان هاي آمريكايي مطرح بود و اعتقاد به بازگشت و حكومت مسيح بر جهان، صهيون را در دل و انديشه مردم عزيز كرد.

 

در دهه چهارم قرن هجدهم و در گرماگرم بيداري ديني در آمريكا، مسيحيت يهودي آمريكا جنبش صهيونيستي مسيحي را پيش از صهيونيسم يهودي، كه در كنگره بازل در سال 1897 پا گرفت، به راه انداخت و از نيمه قرن نوزدهم, صهيونيسم مسيحي آمريكايي در مورد اقامت يهود در فلسطين بر ديگران پيشي گرفت. رهبر اين حركت ويليام بلاكستون مبلغ مسيحي پروتستان بود كه طي نامه اي به هريسون، رئيس جمهور آمريكا، از وي خواست براي بازگرداندن يهوديان به فلسطين دخالت كند.

 

موضع بلاكستون حتي شديدتر از هرتزل بود كه انديشه ايجاد يك سرزمين قومي را براي يهوديان در قبرس يا اوگاندا پيشنهاد مي كرد. وي نسخه اي از تورات را كه صفحات آن را علامت زده بود براي هرتزل فرستاد و به او يادآوري كرد كه تورات فلسطين را به عنوان سرزمين موعود براي قوم برگزيده تعيين كرده است؛ در حالي كه هرتزل خواستار تشكيل يك دولت يهودي در نقطه اي از جهان بود و آن را به سرزمين فلسطين محدود نكرده بود.

در آغاز قرن بيستم تفكر و انديشه صهيونيستي در اعتقادات و فرهنگ مردم آمريكا رسوخ كرد.

 

 

 

 

ابوالقاسم جعفري

 


نوشته شده در   سه شنبه 11 فروردين 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode