علو و غلو، دو مفهومي هستند كه در فرهنگ شيعه جايگاه خاصي دارند.
شيعيان، كوتاهي در علو و مقام اهلبيت را روا نميدانند، ولي در عين حال غلو در حق آنها را مردود ميدانند. در چند نوشتار قبل مفهوم غلو و غاليان بهطور مبسوط توضيح داده شد. اكنون مفهوم علو و چگونگي علو اهلبيت را بررسي ميكنيم.
علو را برتري و رفعت معنا كردهاند و درباره اشخاص، علو را ارتفاع مقام مطابقشأن ميدانند (ارتفع فهو عال/ مجمعالبحرين، جلد2، ص242). اگر بخواهيم تعريف دقيقي از علو درباره اشخاص ارائه دهيم، تعريف زير تا حدي راضيكننده است: علو درباره اشخاص: رفيع خواندن مقام شخصx را علو شخصx ميگويند اگر و تنها اگر x شايسته و لايق آن باشد.
با توجه به تعريف بالا غلو را نيز ميتوان چنين تعريف كرد: غلو درباره اشخاص: افراط كردن درباره مقام شخصx را غلو شخصx ميگويند اگر و تنها اگر x شايسته و لايق آن نباشد.
غلو در واقع به معناي از حد فرد تجاوز كردن است و غالي كسي است كه مرتكب افراط شود. دو تعريف بالا در يك مفهوم كليدي با يكديگر مشتركاند و آن مفهوم شايستگي و لياقت است. مرز ميان علو و غلو بسيار باريك است و آنچه ميان اين دو افتراقدهنده است، همان مفهوم شايستگي است.
بهطور معمول 2 شيوه براي تعريف و شناخت حدود مفهوم شايستگي وجود دارد. شيوه اول شناسايي مصاديق اين مفهوم است و سپس از طريق اين مصاديق، معيار شايستگي را تعيين ميكنيم. شيوه دوم بدينصورت است كه ابتدا ملاك و معياري براي شايستگي مشخص كنيم، سپس از طريق آن معيار، مصاديق شايستگي را معلوم كنيم. بهنظر ميرسد در فرهنگ شيعه، ما با مشكل فلسفي درباره مفهوم شايستگي روبهرو نيستيم چون شيعيان تنها چهاردهمعصوم(ع) را شايسته و لايق علو ميدانند.
بنابراين با توجه به ذات مقدس چهاردهمعصوم(ع) كه مصاديق شايستگي هستند ما ميتوانيم ملاك و معياري براي شايستگي ارائه دهيم. چنين شيوهاي را نمونهگرايي مينامند؛ يعني مشخص كردن حدود يك مفهوم با استفاده از مصاديق آن مفهوم. اما نكته مهم اين است كه ارائه معياري براي شايستگي براساس وجود مقدس چهاردهمعصوم(ع)، هيچ مصداق ديگري غير از خود اين وجود مقدس ندارد. اما موضوع مورد بحث ما در اين مقاله تعريف مفهوم شايستگي نيست چون با توجه به مصاديق اين مفهوم در فرهنگ شيعه، علو تنها درباره چهاردهمعصوم(ع) روا و جايز است.
حال سؤال ديگري مطرح ميشود و آن اين است كه چگونه مرز ميان علو و غلو را تشخيص دهيم؟ به عبارت ديگر ما ميدانيم چه كساني شايسته هستند اما چگونه بفهميم كه سخن ما علو درباره آنهاست يا غلو در حق آنها؟ با توجه به تعاريف علو و غلو كاملاً مشخص است كه رفيع خواندن مقام شخصي كه شايسته آن است، مرز باريكي با افراط درباره مقام آن شخص دارد. تاريخ شيعه پر از مواردي است كه ظرافت و مرز ميان اين دو مفهوم را نشناختهاند. بنابراين شناخت اين مرز بسيار مهم است تا حق را بهصورت باطل و باطل را بهصورت حق جلوهگر نسازيم. شهوداً دو معيار را ميتوان مشخص كرد كه براساس آنها اين مرز را دقيقاً تشخيص دهيم. اين دو معيار را معيار بيروني و معيار دروني ميناميم. ابتدا معيار بيروني را تعريف ميكنيم.
معيار بيروني: اگر فضايل، معجزات و كمالات نقل شده از چهاردهمعصوم(ع)با ضروريات دين و محكمات قرآن منافات نداشته باشد، آنگاه ميتوان اين فضايل و كمالات را پذيرا شد. دليل بيرونيخواندن معيار بالا اين است كه ما از سخنان خود اهلبيت استفاده نكرديم بلكه كمالات و فضايل آنها را با ضروريات دين و قرآن محك زديم. اين معيار در عين سادگي، رهزن است چون شناخت ضروريات دين و محكمات قرآن كار هر كسي نيست و خطر گمراهي در اين راه بسيار زياد است. اما معيار ديگر براي تشخيص مرز ميان علو از غلو استفاده از سخنان خود ائمه اطهار است. اين معيار را معيار دروني ميناميم. معيار دروني را ميتوان بهصورت زير مشخص كرد:
معيار دروني: هر فضيلت و كمالي در حق چهاردهمعصوم(ع) رواست مگر آنها را ذات ربوبي بدانيم. معيار دروني برگرفته از حديثي از ائمه اطهار است كه در ارشادالقلوب ذكر شده است (ارشادالقلوب، ج2، ص467 ). بر مبناي معيار دروني اگر چهاردهمعصوم(ع) را ذات ربوبي ندانيم، آنگاه هر فضيلت و كمالي در حق آنها رواست. معيار دروني در واقع تفسيري از معيار بيروني براي ما مشخص ميسازد. بر مبناي معيار دروني 2محور را در علو اهلبيت ميتوان تعيين كرد:
1) اهلبيت (ع) خلق برتر مخلوقات خداوند بوده و در عين حال آيينه تمامنماي همه اسماء و صفات الهي هستند بهگونهاي كه اهلبيت مظهر تمام و اكمل هر صفت و هر اسمي از اسماء و صفات ذات احديت هستند.
2) اهلبيت هر چه دارند به اذن الهي دارا هستند، بهگونهاي كه آنها به اذن خداوند مظهر صفات و اسماء الهي هستند، يعني قدرت آنان به اذن خدا، همان قدرت خداست و علم آنان، همان علم خدا و نظاير آن.
نكته ديگري كه با استفاده از معيار دروني ميتوان فهميد اين است كه انتساب هر صفتي از صفات الهي به اهلبيت رواست و اين نكته منافاتي با توحيد نيز ندارد. بدين دليل گاه درك و فهم افراد، توانايي شناخت اين ذوات مقدس را ندارد و در نتيجه برخي يا راه غلو را در پيش ميگيرند يا بهطور كل منكر مقام و شايستگي اهلبيت ميشوند. معيار دروني اگرچه در شناخت علو از غلو تا اندازه بسيار زيادي راهنماست (چون اين معيار نيز بايد در دستان افراد مطلع و آگاه به علوم اسلامي تفسير شود) اما از جهتي رهزن است چون پيشفرض قبول معيار دروني، پذيرش شايستگي اهلبيت است.
اگر شايستگي و مقام اهلبيت را بپذيريم، آنگاه اين معيار ما را در شناخت علو از غلو راهنمايي ميكند. بهطور خاص زيارت جامعه كبيره را ميتوان معياري دروني براي شناخت اهلبيت دانست. اين زيارت به زيبايي مرز ميان علو از غلو را در حق اهلبيت نشان ميدهد. تاكنون معيارهايي براي شناخت علو از غلو مشخص شد. حال سؤال اين است كه چرا ائمه اطهار واجد اين مقام و شأن هستند؛ به عبارت ديگر چرا علو در حق ائمه اطهار جايز است؟
در واقع بايد ميان 2سؤال زير تمايز قائل شويم:
1- چه چيزي اهلبيت را شايسته علو ميسازد؟
2- چه چيزي اهلبيت را شايسته علو ساخته است؟
سؤال اول ناظر به ماهيت است و سؤال دوم ناظر به علل. بحث ما درباره سؤال اول است يعني به واسطه چه چيزي اهلبيت شايسته علو هستند؟ به اين سؤال ميتوان چنين پاسخ داد: اهلبيت شايسته علو هستند چون مقام رفيع امامت را دارا هستند.
امامت ويژگياي است كه اهلبيت را شايسته علو ميسازد. در اينجا بحث بر سر مسئله كلامي امامت نيست؛ به عبارت ديگر بحث ما اين نيست كه چرا اهلبيت، امام هستند؟ اين سؤال در واقع گونهاي از سؤال دوم است. اما ما در پي پاسخ به سؤال اول هستيم. بنابراين ما اين پيشفرض را در فرهنگ شيعه پذيرفتهايم كه اهلبيت واجد ويژگي امامت هستند. حال با توجه به اين پيشفرض، ما ميتوانيم بگوييم اهلبيت شايسته علو هستند. حال سؤال ديگري مطرح ميشود بدين صورت كه چرا كسي كه واجد ويژگي امامت هست، شايسته علو است؟ قرآن كريم به زيبايي مقام رفيع امامت را كه منصبي الهي است (اني جاعلكلناس اماما) در دوجهت زير بيان كرده است:
1) امام كسي است كه هدايت انسانها را براي رسيدن به سعادت بر عهده دارد (انبياء73).
2) امام واسطه فيض خداوند به انسانهاست (انبياء73)
و نكته اين است كه شرط رسيدن به مقام امامت، صبر و يقين است (سجده 24). بنابراين نخستين وظيفه امام هدايت و رهبري جامعه به سوي آرمانهاي الهي است. در واقع فرق امام با يك مربي چنين است كه امام خود حركت ميكند و در انجام عبادات و اوامر الهي پيشقدم است و مردم را نيز در پشتسر فرا ميخواند اما يك مربي به شاگردانش از بيرون گود امر و نهي ميكند اما نكته مهم اين است كه وظيفه امام هدايت جنبه ملكوتي موجودات است. بهطور خلاصه وظيفه امام آشنايي بشر با خدا و احياي ارزشهاي الهي است (الميزان، ج يك، ص274). تاكنون مرز ميان علو از غلو و شايستگي اهلبيت براي علو به واسطه ويژگي امامت توضيح داده شد.
حال سؤال اين است كه چرا علو در حق اهلبيت با وجود خاكي و ناسوتي آنها در تعارض نيست؟ در فرهنگ شيعه و با توجه به ادعيه موجود (خصوصاً زيارت جامعه كبيره) اين امر مسلم انگاشته شده كه اهلبيت واجد مراتب وجودي هستند. مرتبه نازله آنها همين وجود ناسوتي و خاكي است و مرتبه عاليه آنها وجود نوري و ملكوتي آنان است. به واسطه اين مرتبه عاليه وجود، اهلبيت هميشه حاضر و ناظرند و شايسته علو. دقت كنيد بحث ما در اينجا بحثي درون فرهنگ شيعه است.
فضايل و كمالات اهلبيت ناظر به مرتبه عاليه وجودي آنان است نه وجود خاكي آنها. معرفت به نورانيت اهلبيت ما را به سمت علو آنها هدايت ميكند. بنابراين بايد ميان دو مفهوم امامت ملكوتي و امامت ملكي تمايز قائل شويم. امامت ملكوتي غيراز نبوت و رهبري امور مردم است. البته اين دو مفهوم با يكديگر مرتبطاند اما شناخت آنها منطقاً از يكديگر مستقل است. در قرآن كريم گاه سخن از دعوت به امر ديني هست كه از نوع امامت ملكي است (نحل135، مائده67 و نحل44) ولي گاهي سخن از هدايت به امر و امامت ملكوتي (سجده،24). هدايتكردن به امر خدا، هدايت تكويني است و امامت، هدايت باطني است. مهمترين نكته در علو اهلبيت شناخت اين نورانيت و امامت ملكوتي است.
همشهري آنلاين- حجتالاسلام ياسرولايي