ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 11 ارديبهشت 1403
سه شنبه 11 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : چهارشنبه 10 آذر 1389     |     کد : 12265

الگوي اسلامي ايراني پيشرفت در كلام رهبر فرزانه انقلاب :مبناي اصلي پيشرفت در الگوي اسلامي ايراني: توجه توامان به دنيا و آخرت

اساس نگاه اسلامى به پيشرفت، بر پايه‏ى اين نگاه به انسان است: اسلام انسان را يك موجود دوساحتى مي داند؛ داراى دنيا و آخرت؛ اين پايه‏ى همه‏ى مطالبى است كه در باب پيشرفت بايد در نظر گرفته بشود؛ شاخص عمده اين است؛ فارقِ عمده اين است.

خبرگزاري فارس: اساس نگاه اسلامى به پيشرفت، بر پايه‏ى اين نگاه به انسان است: اسلام انسان را يك موجود دوساحتى مي داند؛ داراى دنيا و آخرت؛ اين پايه‏ى همه‏ى مطالبى است كه در باب پيشرفت بايد در نظر گرفته بشود؛ شاخص عمده اين است؛ فارقِ عمده اين است.

اعلام كرده‏ايم كه اين دهه، دهه‏ى پيشرفت و عدالت باشد. البته با گفتن و با اعلام كردن، نه پيشرفت حاصل مي شود و نه عدالت؛ اما با تبيين كردن، تكرار كردن و همت‏ها و عزم‏ها را راسخ كردن، هم پيشرفت حاصل مي شود و هم عدالت. ما مي خواهيم مسئله‏ى پيشرفت و عدالت، در دهه‏ى چهارم به يك گفتمان ملى تبديل بشود. همه بايد آن را بخواهيم؛ تا نخواهيم، طراحى و برنامه‏ريزى و عمليات تحقق پيدا نخواهد كرد و به هدف هم نخواهيم رسيد؛ بايد تبيين بشود. من ميخواهم يك قدرى راجع به اين مسئله‏ى پيشرفت صحبت كنم. مسئله‏ى عدالت هم باز يك باب واسع و طولانى ديگرى است.
ابتدا شكل كلى بحث را مي گويم و سعى مي كنم كه ان‏شاءاللَّه هرچه بتوانم، موجزتر و كوتاه‏تر بگويم. شكل كلى بحث امروز اين است: برخى از مختصات پيشرفت را عرض مي كنيم تا قواره‏ى كلى و نماى كلى‏اى كه ما براى پيشرفت در ذهن داريم، روشن بشود - عمده‏ى بحث هم همين است - بعد برخى از پيش‏نيازهاى يا نيازهاى پيشرفت را مي شماريم؛ بعد هم اگر مجالى بود، به برخى از موانعى كه در اين راه وجود دارد و آسيبهائى كه ممكن است گريبان ما را در اين راه بگيرد، اشاره مي كنيم.

--------------------------------
* تبيين نماى كلى پيشرفت
--------------------------------
در مسئله‏ى اول - يعنى تبيين نماى كلى پيشرفت - من چند نكته را مي گويم كه مجموع اين نكات، اين نماى كلى را به ما نشان خواهد داد.

نكته‏ى اول: وقتى مي گوئيم پيشرفت، نبايد توسعه‏ى به مفهوم رائج غربى تداعى بشود
---------------------------------------------------------------------------------------------------
اين است كه ما وقتى مي گوئيم پيشرفت، نبايد توسعه‏ى به مفهوم رائج غربى تداعى بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سياسى و جهانى و بين المللى حرف رائجى است. ممكن است پيشرفتى كه ما مي گوئيم، با آن چه كه امروز از مفهوم توسعه در دنيا فهميده مي شود، وجوه مشتركى داشته باشد - كه حتماً دارد - اما در نظام واژگانى ما، كلمه‏ى پيشرفت معناى خاص خودش را داشته باشد كه با توسعه در نظام واژگانى امروز غرب، نبايستى اشتباه بشود. آن چه ما دنبالش هستيم، لزوماً توسعه‏ى غربى - با همان مختصات و با همان شاخصها - نيست. غربى‏ها يك تاكتيك زيركانه‏ى تبليغاتى را در طول سالهاى متمادى اجرا كردند و آن اين است كه كشورهاى جهان را تقسيم كردند به توسعه‏يافته، در حال توسعه و توسعه‏نيافته. خب، در وهله‏ى اول انسان خيال مي كند توسعه‏يافته يعنى آن كشورى كه از فناورى و دانش پيشرفته‏اى برخوردار است، توسعه‏نيافته و در حال توسعه هم به همين نسبت؛ در حالى كه قضيه اين نيست. عنوان توسعه‏يافته - و آن دو عنوان ديگرى كه پشت سرش مى‏آيد، يعنى در حال توسعه و توسعه‏نيافته - يك بارِ ارزشى و يك جنبه‏ى ارزش‏گذارى همراه خودش دارد. در حقيقت وقتى مي گويند كشور توسعه يافته، يعنى كشور غربى! با همه‏ى خصوصياتش: فرهنگش، آدابش، رفتارش و جهت‏گيرى سياسى‏اش؛ اين توسعه‏يافته است. در حال توسعه يعنى كشورى كه در حال غربى شدن است؛ توسعه‏نيافته يعنى كشورى كه غربى نشده و در حال غربى شدن هم نيست. اين جورى مي خواهند معنا كنند. در واقع در فرهنگ امروز غربى، تشويق كشورها به توسعه، تشويق كشورها به غربى شدن است! اين را بايد توجه داشته باشيد. بله، در مجموعه‏ى رفتار و كارها و شكل و قواره‏ى كشورهاى توسعه‏يافته‏ى غربى، نكات مثبتى وجود دارد - كه من ممكن است بعضى‏اش را هم اشاره كنم - كه اگر بناست ما اينها را ياد هم بگيريم، ياد مي گيريم؛ اگر بناست شاگردى هم كنيم، شاگردى مي كنيم؛ اما از نظر ما، مجموعه‏اى از چيزهاى ضد ارزش هم در آن وجود دارد. لذا ما مجموعه‏ى غربى شدن، يا توسعه‏يافته‏ى به اصطلاحِ غربى را مطلقاً قبول نمي كنيم. پيشرفتى كه ما ميخواهيم چيز ديگرى است.


نكته دوم: همه‏ى كشورها و همه‏ى جوامع عالم، يك الگوى واحد ندارد
-------------------------------------------------------------------------------
مطلب دوم اين است كه پيشرفت براى همه‏ى كشورها و همه‏ى جوامع عالم، يك الگوى واحد ندارد. پيشرفت يك معناى مطلق ندارد؛ شرائط گوناگون - شرائط تاريخى، شرائط جغرافيائى، شرائط جغرافياى سياسى، شرائط طبيعى، شرائط انسانى و شرائط زمانى و مكانى - در ايجاد مدلهاى پيشرفت، اثر مي گذارد. ممكن است يك مدل پيشرفت براى فلان كشور يك مدل مطلوب باشد؛ عيناً همان مدل براى يك كشور ديگر نامطلوب باشد. بنابراين يك مدل واحدى براى پيشرفت وجود ندارد كه ما آن را پيدا كنيم، سراغ آن برويم و همه‏ى اجزاء آن الگو را در خودمان ايجاد كنيم و در كشورمان پياده كنيم؛ چنين چيزى نيست. پيشرفت در كشور ما - با شرائط تاريخى ما، با شرائط جغرافيائى ما، با اوضاع سرزمينى ما، با وضع ملت ما، با آداب ما، با فرهنگ ما و با ميراث ما - الگوى ويژه‏ى خود را دارد؛ بايد جستجو كنيم و آن الگو را پيدا كنيم. آن الگو ما را به پيشرفت خواهد رساند؛ نسخه‏هاى ديگر به درد ما نمي خورد؛ چه نسخه‏ى پيشرفت آمريكائى، چه نسخه‏ى پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى غربى، چه نسخه‏ى پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى شمالى - كشورهاى اسكانديناوى، كه آنها يك نوع ديگرى هستند - هيچ كدام از اينها، براى پيشرفت كشور ما نمي تواند مدل مطلوب باشد. ما بايد دنبال مدل بومى خودمان بگرديم. هنر ما اين خواهد بود كه بتوانيم مدل بومى پيشرفت را متناسب با شرائط خودمان پيدا كنيم. من اين بحث را در محيط دانشگاه دارم مي كنم؛ معنايش اين است كه اين تحقيق و اين پيگيرى و اين تفحص را شما دانشجو، شما استاد و شما عنصر دانشگاهى، با جديت بايد انجام بدهيد؛ و ان‏شاءاللَّه خواهيد توانست.

نكته سوم:مبانى معرفتى در نوع پيشرفت مطلوب يا نامطلوب تأثير دارد
----------------------------------------------------------------------------
نكته‏ى بعدى هم نكته‏ى مهمى است: مبانى معرفتى در نوع پيشرفت مطلوب يا نامطلوب تأثير دارد. هر جامعه و هر ملتى، مبانى معرفتى، مبانى فلسفى و مبانى اخلاقى‏اى دارد كه آن مبانى تعيين كننده است و به ما مي گويد چه نوع پيشرفتى مطلوب است، چه نوع پيشرفتى نامطلوب است. آن كسى كه ناشيانه و نابخردانه، يك روزى شعار داد و فرياد كشيد كه بايد برويم سرتاپا فرنگى بشويم و اروپائى بشويم، او توجه نكرد كه اروپا يك سابقه و فرهنگ و مبانى معرفتى‏اى دارد كه پيشرفت اروپا، بر اساس آن مبانى معرفتى است؛ ممكن است آن مبانى بعضاً مورد قبول ما نباشد و آنها را تخطئه كنيم و غلط بدانيم. ما مبانى معرفتى و اخلاقى خودمان را داريم. اروپا در دوران قرون وسطى، سابقه‏ى تاريخى مبارزات كليسا با دانش را دارد؛ انگيزه‏هاى عكس‏العملى و واكنشى رنسانس علمىِ اروپا در مقابل آن گذشته را نبايد از نظر دور داشت. تأثير مبانى معرفتى و مبانى فلسفى و مبانى اخلاقى بر نوع پيشرفتى كه او مي خواهد انتخاب كند، يك تأثير فوق العاده است. مبانى معرفتى ما به ما مي گويد اين پيشرفت مشروع است يا نامشروع؛ مطلوب است يا نامطلوب؛ عادلانه است يا غيرعادلانه.
فرض بفرمائيد در يك جامعه‏اى تفكر سودمحور مطرح است؛ يعنى همه‏ى پديده‏هاى عالم با پول محك زده مي شوند و اندازه‏گيرى مي شوند: هر چيزى قيمت پولى‏اش و سود مادى‏اش چقدر است. امروز در يك بخش بزرگى از دنيا مسئله اين است: همه چيز با پول سنجيده مي شود! در اين جامعه ممكن است برخى از كارها ارزشى باشد - براى خاطر اينكه آنها را به پول مي رساند - اما در يك جامعه‏اى كه در آن پول و سود، محور قضاوت نيست، همان كار ممكن است ضدارزش محسوب بشود. يا در يك جامعه‏اى اصالت لذت حاكم است. آقا شما چرا اين عمل را مباح مي دانيد؟ چرا همجنس‏گرائى و همجنس بازى را مباح مي دانيد؟ مي گويد: لذت است؛ انسان از او لذت مي برد! اين شد اصالت لذت؛ وقتى اصالت لذت بر يك جامعه و بر يك ذهنيت عمومى حاكم بود، يك چيزهائى مباح مي شود. اما وقتى شما در يك فلسفه‏اى، در يك ايدئولوژى‏اى و در يك نظام اخلاقى‏اى داريد تنفس ميكنيد كه اصالت لذت در او وجود ندارد، يك كارهائى لذت هم دارد، اما نامشروع است، ممنوع است. لذت مجوز اقدام نيست، مجوز تصميم‏گيرى نيست، مجوز مشروعيت نيست. اينجا ديگر شما نميتوانيد مانند همان جامعه‏اى كه در آن اصالت لذت حاكم است، تصميم‏گيرى كنيد؛ مبانى معرفتى فرق مي كند.
يا در يك جامعه و در يك نظام اخلاقى‏اى، پول احترام مطلق دارد؛ از كجا آمده؟ مهم نيست. ممكن است از راه استثمار بدست آمده باشد، ممكن است از راه استعمار بدست آمده باشد، ممكن است از راه غارت بدست آمده باشد؛ فرقى نمي كند، پول است. البته امروز اين چيزها اگر صريحاً گفته بشود - در آن جوامعى كه به آنها مبتلايند - ممكن است انكار بشود؛ اما تاريخشان را كه نگاه مي كنيد قضيه روشن مي شود. در آمريكا، ريشه‏ى اين مسئله‏ى آزادى فردى و اين ليبراليسمى كه به آن افتخار مي كردند و مي كنند و يكى از ارزشهاى آمريكائى بحساب مى‏آورند، عبارت است از حفظ ثروت شخصى. يعنى محيطى كه آمريكا در آن محيط بوجود آمد و با آن مردمى كه آن روز در آمريكا جمع شده بودند، حفظ فعاليت و تلاش مادى، نياز به اين داشت كه به ثروت شخصى افراد يك ارزش مطلقى داده بشود. البته اين از نگاه جامعه شناختى و با نگاه واقعى - متنى به جامعه‏ى آمريكائى، داستان خيلى مفصلى دارد. آن روزى كه منطقه‏ى آمريكا - نه نظام سياسى آمريكا - به عنوان محلى براى كسب درآمد با آن زمينه‏ى طبيعى پرسود تبديل شد، آن كسانى كه در آمريكا جمع شده بودند، بيشتر ماجراجويانى بودند كه از اروپا راه افتاده بودند، توانسته بودند عرض اقيانوس متلاطم اطلس را بپيمايند و خودشان را به سرزمين اتازونى برسانند؛ هر كسى نمى‏آمد. آن كسى كه در اروپا زندگى داشت، كار داشت، خانواده داشت، اصالت داشت، او كه نمى‏آمد؛ افرادى مى‏آمدند كه يا از لحاظ مالى استيصال داشتند، يا تحت تعقيب جزائى بودند، يا ماجراجو بودند. مي دانيد، اقيانوس اطلس، متلاطم‏ترين درياهاى دنياست؛ از عرض اين اقيانوس عبور كردن و خود را از اروپا به سرزمين آمريكا رساندن، خودش يك ماجراجوئى مي خواست. مجموعه‏اى از اين ماجراجوها، عمدتاً - نمي گويم عموماً - مردم اوليه‏ى آمريكا را تشكيل دادند. اگر بنا بود اينها بتوانند با هم و در كنار هم زندگى بكنند و ثروت توليد بكنند، بايد به ثروت شخصى يك ارزش مطلق داده مي شد. و داده شد. توى اين فيلمهاى كابوئى - البته اينها نه اينكه صددرصد واقعيت داشته باشد، به هر حال فيلم است، داستان است؛ اما نشانه‏هاى واقعيت كاملاً در آنها وجود دارد - شما مى‏بينيد براى خاطر يك گاوى كه كسى از گله‏ى يك گله‏دار دزديده، قاضى مى‏نشيند قضاوت مي كند، حكم اعدام به او مي دهد، بعد هم به دارش مي زنند! اين بخاطر اين است كه ثروت شخصى و مالكيت خصوصى، يك ارزش مطلق پيدا مي كند. خب، در يك چنين جامعه‏اى ديگر مهم نيست اين پول از كجا آمده باشد.
در جوامع غربى - تقريباً به طور عموم - از راه استعمار آمده است. ثروتى كه انگلستان در قرن هجدهم و نوزدهم بدست آورد و توانست به وسيله‏ى آن ثروت و پول نقد و طلاى نقد، سياست خودش را بر كل اروپا و مناطق ديگر سيطره بدهد، بخاطر پولى بود كه انگليسى‏ها از استعمار كشورهاى شرقى و عمدتاً شبه قاره‏ى هند بدست آورده بودند؛ شبه قاره‏ى هند و كشور سيام سابق و بقيه‏ى كشورهاى آن منطقه را غارت كردند! شما به تاريخ مراجعه كنيد، مطالعه كنيد؛ واقعاً در يكى دو كلمه نمي شود گفت كه اينها با هند چه كردند؛ انگليسى‏ها ثروت هند را و ثروت آن منطقه را - كه منطقه‏ى بسيار پرثروتى بود - مثل يك انار آب‏لمبوئى فشردند و همه رفت توى خزانه‏ى دولت انگليس و كشور انگيس تبديل شد به يك ثروتمند! ديگر سؤال نمي شود اين ثروت از كجا آمد. اين ثروت احترام دارد! خب پيشرفت در اين كشور يك معنا پيدا مي كند؛ اما در كشورى كه استعمار را حرام مي داند، استثمار را گناه مي داند، غارت را ممنوع مي داند، غصب را حرام مي داند، تجاوز به حقوق ديگران و گرفتن مال ديگران را ممنوع مي داند، پيشرفت يك معناى ديگرى پيدا خواهد كرد. بنابراين مبانى معرفتى، مبانى اخلاقى و تفكرات اصولى و فلسفى، در تعريف پيشرفت در يك كشور تعيين كننده است. اين هم يك مطلب.

نكته چهارم:اگر نقاط افتراق پيشرفت با منطق اسلامى را با توسعه‏ى غربى مي شماريم، نبايد از نقاط اشتراك غفلت كنيم
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مطلب بعدى اين است كه ما اگر نقاط افتراق پيشرفت با منطق اسلامى را با توسعه‏ى غربى مي شماريم، نبايد از نقاط اشتراك غفلت كنيم؛ يك نقاط اشتراكى هم وجود دارد كه اينها در توسعه‏ى كشورهاى توسعه يافته‏ى غربى كاملاً وجود داشته؛ روح خطرپذيرى - كه انصافاً جزو خلقيات و خصال خوب اروپائى‏هاست - روح ابتكار، اقدام و انضباط، چيزهاى بسيار لازمى است؛ در هر جامعه‏اى كه اينها نباشد، پيشرفت حاصل نخواهد شد. اينها هم لازم است. ما اگر بايد اينها را ياد بگيريم، ياد هم مي گيريم؛ اگر هم در منابع خودمان باشد، بايد آنها را فرا بگيريم و عمل كنيم.

-------------------------------------------------
* تبيين مسئله عدالت و ارتباط آن با پيشرفت
-------------------------------------------------
نكته‏ى بعدى مسئله‏ى پسوند عدالت است. ما گفتيم پيشرفت و عدالت؛ اين خيلى معنادار است. فرض بفرمائيد يكى از شاخصهاى مهم، افزايش درآمد ناخالص ملى در كشورهاست. فلان كشور درآمد ناخالص ملى‏اش، مثلاً چندين هزار ميليارد است، فلان كشور يك دهم اوست؛ پس آن كشور اولى پيشرفته است! اين منطق، منطق درستى نيست. افزايش درآمد ناخالص ملى - يعنى درآمد عمومى يك كشور - به تنهائى نمي تواند نشانه‏ى پيشرفت باشد؛ بايد ديد اين درآمد چگونه تقسيم مي شود. اگر درآمد ملى بسيار بالاست، اما توى همين كشور آدمهائى شب توى خيابان مي خوابند و با گرماى چهل و دو درجه‏ى هوا عده‏ى زياديشان مي ميرند، اين پيشرفت نيست. شما ببينيد توى خبرها: در فلان شهر معروف بزرگ غربى - مثلاً در آمريكا يا جاى ديگر - حرارت هوا به چهل و دو درجه رسيد و فلان تعداد آدم مردند! چرا با چهل و دو درجه حرارت بميرند؟ اين معنايش اين است كه اينها سرپناه و جا ندارند. اگر در جامعه‏اى، انسانهائى وجود دارند كه بى سرپناه زندگى مي كنند يا بايد چهارده ساعت در روز كار كنند تا نان بخور و نمير پيدا كنند، درآمد ناخالص ملى ده برابر اينى هم كه امروز هست باشد، اين پيشرفت نيست. در منطق اسلامى اين پيشرفت نيست. بنابراين پسوند عدالت اينقدر اهميت دارد.

مبناي اصلي پيشرفت در الگوي اسلامي:انسان يك موجود دوساحتى است؛ داراى دنيا و آخرت
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
البته درباره‏ى پسوند عدالت حرفهاى بيشترى هست. اساس نگاه اسلامى به پيشرفت، بر پايه‏ى اين نگاه به انسان است: اسلام انسان را يك موجود دوساحتى مي داند؛ داراى دنيا و آخرت؛ اين پايه‏ى همه‏ى مطالبى است كه در باب پيشرفت بايد در نظر گرفته بشود؛ شاخص عمده اين است؛ فارقِ عمده اين است. اگر يك تمدنى، يك فرهنگى و يك آئينى، انسان را تك ساحتى دانست و خوشبختى انسان را فقط در زندگى مادىِ دنيائى به حساب آورد، طبعاً پيشرفت در منطق او، با پيشرفت در منطق اسلام - كه انسان را دو ساحتى مي داند - بكلى متفاوت خواهد بود. كشور ما و جامعه‏ى اسلامى آن وقتى پيشرفته است كه نه فقط دنياى مردم را آباد كند، بلكه آخرت مردم را هم آباد كند. پيغمبران اين را مي خواهند: دنيا و آخرت. نه دنياى انسان بايد مغفول عنه واقع بشود به توهم دنبالگيرى از آخرت، نه آخرت بايد مغفول عنه واقع بشود بخاطر دنبالگيرى از دنيا. اين بسيار نكته‏ى مهمى است. اساس، اين است. آن پيشرفتى كه در جامعه‏ى اسلامى مورد نظر است، اينچنين پيشرفتى است.

------------------------------------------
*آفات الگوي اسلامي ايراني پيشرفت
------------------------------------------
چند جور انحراف ممكن است در اينجا بوجود بيايد:

1. اصل قرار دادن دنيا و فراموشي آخرت
-------------------------------------------
يكى اين است كه كسانى دنيا را اصل بدانند و از آخرت فراموش كنند؛ يعنى همه‏ى تلاش جامعه و برنامه‏ريزان و سياست‏گذاران و حكومت، براى اين باشد كه زندگى مردم را از لحاظ دنيائى آباد كنند: مردم پول داشته باشند، ثروت داشته باشند، راحت باشند، مشكل مسكن نداشته باشند، مشكل ازدواج نداشته باشند، مشكل بيكارى نداشته باشند؛ فقط همين! اما از لحاظ معنوى در چه وضعى باشند، مطلقاً مورد توجه قرار نگيرد. اين يك انحراف است.

2. غفلت از دنيا بخاطر توجه به آخرت
----------------------------------------
يك انحراف ديگر اين است كه از دنيا غفلت كنند؛ از دنيا غفلت كردن يعنى از مواهب حيات و مواهب زندگى غفلت كردن و به آن بى‏اعتنائى كردن؛ اين هم يك انحراف ديگر است. مثل بسيارى از گرفتارى‏هائى كه در مجموعه‏ى دينداران در گذشته اتفاق افتاده: اقبال به مسائل اخروى و دينى، و بى‏توجهى به مواهب عالم حيات و استعدادهائى كه خداى متعال در اين عالم قرار داده است؛ اين هم يكى از انحرافهاست. «هو الذّى انشأكم من الارض و استعمركم فيها»؛ خدا شما را مأمور كرده است به آبادى زمين. آبادى يعنى چه؟ يعنى استعدادهاى بى‏پايانى كه در عالم ماده وجود دارد را يكى يكى كشف كردن، آنها را در معرض استفاده‏ى انسان قرار دادن و انسان را به اين وسيله به جلو بردن. اين مسئله‏ى علم و توليد علم و اين مسائلى كه ما مي گوئيم، ناظر به اين است.

3.بي اعتنايي به نيازهاي مادي در زندگي شخصي
-------------------------------------------------------
يك انحراف ديگر هم اين است كه انسان در زندگى شخصى خود، مواهب حيات و نيازهاى مادى را دست كم بگيرد و مورد بى‏اعتنائى قرار بدهد؛ اين هم در اسلام گفته نشده، خواسته نشده؛ بلكه عكسش خواسته شده: «ليس منّا من ترك اخرته لدنياه و لا من ترك دنياه لاخرته». اگر آخرت را به خاطر دنيا ترك كرديد در اين امتحان مردوديد؛ اگر دنيا را هم به خاطر آخرت ترك كرديد در اين امتحان مردويد. اين خيلى مهم است. اميرالمؤمنين به كسى برخورد كرد كه زن و زندگى و خانه و همه چيز را كنار گذاشته بود و به عبادت پرداخته بود؛ فرمود: «يا عدّى نفسه»، اى دشمن كوچك خويشتن! با خودت دارى دشمنى مي كنى؛ خدا اين را از تو نخواسته. «قل من حرّم زينة اللَّه الّتى أخرج لعباده و الطّيّبات من الرّزق».(1) اين هم اين مطلب است.
بنابراين تعادل دنيا و آخرت و نگاه به دنيا و آخرت - هم در برنامه‏ريزى، هم در عمل شخصى و هم در اداره‏ى كشور - لازم است. اين هم يك شاخص عمده‏ى پيشرفت است.

---------------------------------------------
*الزامات الگوي اسلامي ايراني پيشرفت
----------------------------------------------

1. تضمين كننده‏ى استقلال كشور
---------------------------------------
اينها يك مختصاتى از جمله‏ى مختصات پيشرفت مورد نظر ما بود كه عرض كرديم. همانطور كه گفتم با اين حرفها تمام نمي شود: بايد دقت كرد، بايد تعقيب كرد، بايد تحقيق كرد. صاحبان فكر در دانشگاهها بنشينند و روى اين مسائل مطالعه كنند؛ تبيين علمى بشود؛ مدل‏سازى علمى بشود تا بتوانيم اين را به برنامه تبديل كنيم و بيندازيم در ميدان اجرا تا در پايان ده سال، ملت احساس كنند كه پيشرفت حقيقى پيدا كردند.
يكى از الزامات ما اين است: هر الگوى پيشرفتى بايستى تضمين كننده‏ى استقلال كشور باشد؛ اين بايد بعنوان يك شاخص به حساب بيايد. هر الگوئى از الگوهاى طراحى شونده‏ى براى پيشرفت كه كشور را وابسته كند، ذليل كند و دنباله‏رو كشورهاى مقتدر و داراى قدرت سياسى و نظامى و اقتصادى بكند، مردود است. يعنى استقلال، يكى از الزامات حتمىِ مدل پيشرفت در دهه‏ى پيشرفت و توسعه است. پيشرفت ظاهرى - با وابسته شدن در سياست و اقتصاد و غيره - پيشرفت محسوب نمي شود. امروز هستند كشورهائى - بخصوص در آسيا - كه از لحاظ فناورى، از لحاظ دانش، از لحاظ مصنوعات، پيشرفتهاى ظاهرى دارند؛ خيلى از جاهاى دنيا را هم تصرف كرده‏اند؛ اما وابسته‏اند، وابسته‏اند. ملت و به تبع آنها دولت، از خودشان هيچ نقشى ندارند: نه در سياستهاى جهانى، نه در سياستهاى اقتصادى عالم و نه در طراحى‏هاى مهمى كه در عرصه‏ى بين المللى مورد توجه است. دنباله‏روند؛ غالباً هم دنباله‏رو آمريكا. اين پيشرفت نيست و ارزشى ندارد.
يك نكته‏اى را در اين جا من عرض بكنم و آن مسئله‏ى جهانى شدن است. جهانى شدن، اسم خيلى قشنگى است و هر كشورى فكر مي كند بازارهاى جهانى به رويش باز مي شود. اما جهانى شدن به معناى تبديل شدن به يك پيچ و مهره‏اى در ماشين سرمايه‏دارى غرب، نبايد مورد قبول هيچ ملت مستقلى باشد. اگر قرار است جهانى شدن به معناى درست كلمه تحقق پيدا بكند، بايد كشورها استقلال خودشان - استقلال اقتصادى و استقلال سياسى - و قدرت تصميم‏گيرى خودشان را حفظ كنند؛ والّا جهانى شدنى كه ده‏ها سال پيش از طريق بانك جهانى و صندوق بين المللى پول و سازمان تجارت جهانى و امثال اينها - كه همه ابزارهاى آمريكائى و استكبارى بودند - به وجود آمده، ارزشى ندارد. بنابراين، يك اصل مهم، مسئله‏ى استقلال است؛ كه اگر اين نباشد پيشرفت نيست، سرابِ پيشرفت است.

2. توليد علم و بومي سازي آن
يك مسئله‏ى ديگر هم كه به شدت به شما ارتباط پيدا مي كند، مسئله‏ى توليد علم است. خوشبختانه من مى‏بينم در دانشگاهها توليد علم و لزوم عبور از مرزهاى دانش به يك گفتمان عمومى تبديل شده. اين خيلى براى من خرسند كننده و نويدبخش است. بايد اجرائى كنيد. اين پيشنهادهائى كه اين عزيزان من در زمينه‏هاى دانش و تحقيق و پژوهش و ايجاد مراكز و نخبه‏پرورى و ارتباطات و غيره گفتند، همه در جهت همين مسئله‏ى توليد علم است. اين بسيار باارزش است. اين راه را بايد دنبال كرد. ما عقبيم. امروز سرعت پيشرفت ما خوب است؛ اما با توجه به عقب‏ماندگى‏هاى گذشته كه كشور ما دارد، هر چه سرعت‏مان بيشتر باشد باز هم زيادى نيست. ما بايد خيلى پيش برويم؛ از راههاى ميان‏بر استفاده كنيم؛ از شتابِ فراوان بهره ببريم؛ ما بايد در همه‏ى علوم توليد داشته باشيم.
رابطه‏ى بين كشورها در زمينه‏ى علم بايد رابطه‏ى صادرات و واردات باشد؛ يعنى در آن تعادل و توازن وجود داشته باشد. همچنانى‏كه در باب مسائل اقتصادى و بازرگانى، اگر كشورى وارداتش بيشتر از صادراتش شد، ترازش منفى مي شود و احساس غبن مي كند، در زمينه‏ى علم هم بايد همين جور باشد. علم را وارد كنيد، عيبى ندارد؛ اما حداقل به همان اندازه كه وارد مي كنيد - يا بيشتر - صادر كنيد. بايد جريان دو طرفه باشد. والّا اگر شما دائماً ريزه‏خوار خوان علم ديگران باشيد، اين پيشرفت نيست. علم را بگيريد، طلب كنيد، از ديگران فرا بگيريد؛ اما شما هم توليد كنيد و به ديگران بدهيد. مواظب باشيد تراز بازرگانى شما در اين جا هم منفى نباشد. متأسفانه در اين يكى دو قرن شكوفائى علم در دنيا، تراز ما تراز منفى بوده. از اول انقلاب كارهاى خوبى شده؛ اما اين كارها بايستى با سرعت و شدت هرچه بيشتر ادامه پيدا كند.
البته منظورم فقط هم علوم طبيعى نيست؛ اهميت علوم انسانى كمتر از آن نيست: جامعه‏شناسى، روانشناسى، فلسفه. نظريه‏هاى جامعه‏شناسى غرب، مثل قرآن براى بعضى‏ها معتبر است؛ از قرآن هم معتبرتر! فلان جامعه‏شناس اين جورى گفته؛ اين ديگر برو برگرد ندارد! چرا؟! بنشينيد فكر كنيد؛ نظريه‏پردازى كنيد؛ از موجودى اين دانشها در دنيا استفاده كنيم؛ بر آن چيزى بيفزاييم و نقاط غلط آن را برملا كنيم. اين از جمله‏ى كارهائى است كه جزو الزامات حتمى پيشرفت است.

3.پرهيز از عافيت‏طلبى و تلاش و مبارزه كردن
من ديگر ميخواهم بحث را تمام بكنم. يكى ديگر از الزامات هم مسئله‏ى مبارزه است؛ مبارزه. اگر ميخواهيد پيشرفت كنيد بايد مبارزه كنيد. عافيت‏طلبى، يك گوشه‏اى نشستن، دستها را به هم ماليدن و به حوادث دنيا نگاه كردن و وارد ميدانهاى بزرگ دنيا نشدن، براى هيچ كشور و هيچ ملتى پيشرفت به بار نمى‏آورد. بايد وسط ميدان برويد. اين ميدان لزوماً هم ميدان جنگ نظامى نيست. امروز مهمتر از جنگ نظامى، نبردهاى سياسى و نبردهاى اخلاقى است. امروز بسيارى از كشورها، دولتها و جوامعى كه در دنيا به عنوان پيشرفته مطرحند، اگر حساب‏كشى اخلاقى و سياسى بشود سر به زير و سر افكنده‏اند.


* بيانات در ديدار استادان و دانشجويان كردستان‏ - 27/2/1388


نوشته شده در   چهارشنبه 10 آذر 1389  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode