وُلفرام هاگرب (Wolfram Hogrebe)
بطور کلی, می توانيم دو شکل از پيشگويی(( mantics را از يکديگر جدا کنيم: يکی پيشگويی طبيعی, يعنی علم به آينده که از رؤيا, حالت وجد يا خلسه بدست می آيد؛ ديگری فنی که با آن _ در صورت داشتن شهودی خاص _ و از طريق تفسير نشانه های طبيعی (همچون پرواز پرنده, نشانة يک طوفان در راه) يا از طريق آميزه هايی ساختگی از نشانه ها (پرتاب تاس) می توان از آينده آگاه شد.
من در بيان بحث, فقط, به پيشگوييهای فنی خواهم پرداخت. اين پيشگوييها از آنرو بررسی می شوند که به دلايل محتمل وقوع پيشگوييها در متن زندگی, وضوح می بخشند.
نيازی به گفتن نيست که مشاهده و تفسير حوادث طبيعی چونان نشانه ای از آينده يا (حتی) از زمان حال ناشناخته _ امروزه نيز _ در خدمت, منابع امنيتی اوليه است. استنتاج شتابزده از مشاهده حرکت شاخه ها؛ به (احتمال) وجود حيوانی درنده کمين کرده در ميان بوته ها, برای مشاهده گر در محيطی مناسب, امری شتابزده نيست؛ پريدن به چنين نتايج شتابزده ای, يعنی استنتاج از مقدمات ناکافی, در اوضاع و احوال خاصی, بيگمان, برای بقا سودمند است و هيچ چيزی برای تعيين وقوع پيشگوييها بهتر از آگاهی از صحنه هايی مخاطره آميز در زندگينامه کوتاه نياکان اولية ما نيست. بهمينسان, می توان اثبات کرد که چنين نتايجی حتی بدون وجود نظريه هايی کاملاً خرسند کننده دربارة نيات ويژه و خلق و خوی خدايان, دارای اهميتند و از سوی ديگر, چون آنها پايه های هر نظرية پيشگويانه ای را می سازند, مايلم آنها را استنتاجهای پيشگويانة ابتدايی ( protomantic inference ) بنامم.
به زبان امروزی, چنين استدلالی, فقط, رسيدن به نتايج از طريق وضع مقدم( modus ponens) دربارة امری موجود است, اما اين بيان بر وجود خاص اين استنتاج پرتوی نمی افکند؛ زيرا به فهم امروزی شرايط استنتاج توجهی ندارد. نقش چنين استنتاجهای پيشگويانة ابتدايی در کمک به تنازع بقا از طريق استمرار بخشی و جانشين سازی مشاهدات است. ما برای ادامة مشاهداتمان _ حتی امروزه _ به سر آغازی در اطلاعات مربوط به موضوع ادراکمان نياز داريم پيش از آنکه آن را درک کنيم. اين استنتاجهای پيشگويانة ابتدايی چنين سرآغازی را تضمين می کند و بدينسان نيز نقش جايگزين کردن مشاهدات را بر می آورند. هنگام شک و ترديد, فاصلة ما از مکانی که احتمالاً می توانيم با قوت استنتاج پيشگويانه ابتدايی مشاهد کنيم , بسيار کمتر از آن است که مثلاً بتوانيم از دست حيوان درنده بگريزيم و بنابرين, در اوضاع خاص بهتر است از پاره ای از مشاهدات چشم بپوشيم؛ يعنی اينکه از اعتماد پذيری معرفت شناختی استنتاجهايمان برای حفظ وجود خود چشم بپوشيم. اين چشمپوشی بيانگر تفاوتی ويژه ميان استنتاجهای پيشگويانة ابتدايی و فهم عادی ما از استنتاجهای دارای مؤلفه هايی استقرايی است. در استقرا, ريشة مؤلفه استقرايی در عدم قطعيت قانونی نهفته است که همواره, تعميمی اثبات ناپذير است. اما يک امر قطعی است, يعنی اينکه مورد خاصی (باصطلاح, «شرط») در حوزة قانون است. باری, دقيقاً, همين ويژگی اخير است که در استنتاجهای پيشگويانة ابتدايی, بيشتر, غير قطعی است؛ زيرا گاهی بررسی اينکه آيا امر خاصی در حوزة قانون می گنجد يا نه, بسيار مخاطره آميز است. گاهی, فقط, به بهای خطر کردن وجود شر يا در واقع, در صورت لزوم, به بهای خط پذيری زندگی خودمان می توان به يقين معرفتی دست يافت([1]) و به همين علت است که تحول ارگانيزمهای پردازش کنندة اطلاعات ناظر به اين است که انواع ((species به برنامه های استنتاج فطری مجهزند و لزومی ندارد که افراد چنين برنامه هايی را اکتساب کنند. اين برنامه های ايمنی انواع بر استنتاجهای پيشگويانه ابتدايی ترجيح دارند و مبنای زيست شناختی آنها هستند.
پيشگوييها و احساس خطر
نظرية رواقی, پيشتر, به پيشگوييهای مبتنی بر تاريخ طبيعی معطوف بوده و بنابرين, حتی برای مفاهيم طبيعی شده خويش خشت بناها را فراهم کرده است. سيسرون در کتاب دربارة غيبگويی( De Divination ) خود, واژة لاتين sagire (پيش بينی کردن foresee ) را برای اشاره به پيش بينيهای پيشگويانه (mantic prognostication) بکار می برد. اين واژه با ريشة ηYEloθal در زبان يونانی, با sokjan در زبان کوتيک, با suohhan در آلمانی عليای باستانی, با Suchen در آلمانی سفلای جديد, با to seek در انگليسی و با soka در زبان سوئدی مرتبط است و همه اين واژه ها؛ از ريشه هندو _ آلمانی sāg بمعنای ادراک يک رايحه مشتق شده اند.([2]) سيرون نيز به توضيح معنای پيشگويانه sagire می پردازد تا اينکه سبک طبيعی شده پيشگوييها و ساختار زيست شناختی آنها را بروشنی نشان دهد: «sagire بمعنای ادراک عميق است». از اينرو, برخی از پير زنان را sagae گفته اند, چون گمان می رود چيزهای بسياری می دانند, و سگها را نيز بهمين مناسبت, «sagacious» (زيرک) خوانده اند. همچنين, به کسی که پيش از وقوع حادثه ای از آن آگاه است, presage می گويند؛ يعنی ادراک پيشاپيش از آينده.([3]) بنابرين, می توان, بتعبير دقيقتر, گفت که پيشگوييها جلوة ديگری از حس خطريابی ((sense of danger يا استشمام ( scenting out ) خطرند و چنانکه می دانيم, حيوانات از چنين حسی برخودارند.([4]) از سوی ديگر, اين ارتباط به ما امکان می دهد که غريزة ايمنی در حيوانات را غريزه ای پيشگويانه و چونان منبع اطلاعاتی برای آينده, تفسير کنيم. در حاليکه رفتار حيوانات, گاهی, حاکی از وقوع حوادثی در آينده است, غرايز ما تا حد بسياری, زيادی در اين زمينه, خاموش است؛ چنانکه صدای قات قات اردک از وقوع طوفان خبر می دهد و غور غور قورباغه ممکن است معنای خاص خود را داشته باشد. البته, حيوانها خود از حوادثی که روی خواهد داد, تصوری ندارند, اما بنا به روايت سيرون از نظرية رواقی, «نشانه ای» برای آنها وجود دارد.([5]) همة ملتها, به چنين معنای ابتدايی از پيشگويی, اساساً, هنر تفسير پيشگويانة محيط طبيعی پيرامون خويش را دارند و چنين چيزی بسته به محيط پيرامونی به شيوه های ويژه ای صورت می گيرد؛ مثلاً در مورد مسئلة حفظ بقا, حوادث طبيعی گوناگون را بايد برای مکانهای زندگی مختلف به شيوه های متفاوت تفسير کرد. از اينرو, حتی سيسرون ياد آور شده است که اعراب, فريگيه ها؛ وکليليه ها؛ «که بسبب اشتغال به گله داری, پيوسته, در زمستان و تابستان, در دشتها و کوهها سرگردان بودند, مطالعه آواز و پرواز پرندگان را بسيار آسان می ديدند».([6]) همين نکته را می توان در مورد ساکنان دره های کنار رودخانه بقياس گفت که برايشان پيش بينی جريان رودخانه حياتی است و بنابرين, می توانند نشانه های مرتبط با نيازشان را تفسير کنند.
يادآوری اين نکته جالب متوجه است که ديدگاه پيشگويان در مورد طبيعت که همة ملتها اصولاً, دارای آن هستند, در علوم طبيعی غالب بر جای مانده است. برای نمونه, علوم طبيعی چينی تا امروز هم, اصولاً, بصورت گزارشی از نشانه های مهم طبيعی در زمينه ای جذاب و غنی از تفاسير روايی روشنگر ادامه يافته است.([7]) البته, اين شکل از علوم طبيعی بسبب ويژگی اصولاً کيفيش, بسيار لطيف است؛ با وجود اين, چنين لطافتی ارزشی طبيعی خود را دارد و برغم نظر يندهام, نبايد آن را ناديده گرفته انگاشت.
پيشگوييها و ديوانگی
پس از توجه به چشم اندازهای فراوان درباره درونماية پيشگوييهای طبيعی شده (naturalized mantics) , اکنون, بايد بکوشيم مرزهای اين پيشگوييها را بيابيم؛ يعنی منطقه ای را بجوييم که دانش پيشگويانه از ميان آن, راهش را بسوی دانش تجربی می گشايد؛ وگرنه, با خطر «پيشگوييسازی»( (manticizing کل محتوای دانش تجربی و در نتيجه, با خطر از دست رفتن تمايزات است پديده پيشگويی رو برو خواهيم شد. نظرية رواقی ما را در پاسخگويی به اين پرسش بيترديد دشوار ياری می دهد. بنابر به اين نظرية رواقی, پيش آگهی prognosis)) مبتنی بر مشاهدات و تجارب, فقط, در صورتی پيشگويانه خواهد بود که مؤلفة شهودی, عامل تعيين کننده ای در استنتاجهای مربوط به آينده باشد. طبق نظرية رواقی, تجارب و مشاهدات ما استوار و دقيق هستند, اما نتايج حاصل از اين مقدمات, فقط, در صورتی ماهيتی پيشگويانه خواهد داشت که مشتمل بر اطلاعاتی حياتی بوده, بنحو شهودی, بدست آمده باشند. برای جدا سازی اين مؤلفة شهودی و اساسی برای هر استنتاج پيشگويانه و توانشهای ذهنی ديگر, بويژه حافظه, رواقيون قوه حسی ويژه ای بنام پيش احساس praesensi))مفروض می گيرند. اين معياری جالب توجه خواهد بود, اگر نفس با حرکت ذاتی و آزادانة خود (free self-movement) و بدون عقل و علم, احساس تحريک کند.([8]) يونانيان اين احساس را نوعی احساس ديوانگی غير بيمارگونه([9]), يعنی μovia, يا به آلمانی معمولی, wāhnen, می دانستند.([10])
هرگاه اين مؤلفة خلاق در استنتاجهای مربوط به آينده با اطلاعات بسيار سرکوب شود, پيشگوييها بپايان می رسند. چنين چيزی هنگامی روی می دهد که علم و تجربه طبقة مقدمات استنتاجهای ناظر به آينده را تا آن حد تکميل کند که پيش احساس, چونان پل اطلاعات, از حيث محتوا بيفايده شود. بنابرين, نظرية رواقی می گويد: «پزشکان, خلبانان و نيز کشاورزان امور بسياری پيش بينی می کنند, اما من پيش بينی هيچيک از آنها را غيبگويی divination)) نمی دانم».([11]) بدينسان, هر جا که طبيعتشناسی (physicus)([12]) بر جای غيبگر (divinus) نشسته باشد, احساس ارزش مادی خود را چونان ابراز اطالاعاتی ويژه, از دست می دهد.
اما اين پرسش همچنان بيپاسخ مانده است که آيا پيش احساس ارزش صوری خود را نيز چونان ابزاری که اطلاعات خاص را به آينده ربط می دهد, از دست می دهد يا نه.
ادراک و زمان
اکنون که سرانجام, سخن از نشانه های زمان بميان آمده است, مفهوم طبيعی شدة پيشگويی بايد بر اين نکته پرتو افکند که ما چگونه می توانيم احتمالاً, در مورد آينده استنتاج کنيم. بلند پروازی اين تقرير از مسئله, بزيبايی, با ابهام موجود در صورتبندی آن سازگار است. اما من, بويژه, در آغاز اين بررسی, نمی خواهم دقت و موشکافی چندانی بکنم؛ زيرا موشکافی بسيار در مورد موضوعی بغايت ظريف, تنها, به خاموشی زود هنگام می انجامد.
من باز هم از تبيين رواقی استفاده خواهم کرد: در واقع, چگونه می توان دربارة حوادث آينده اطلاعاتی کسب کرد, در صورتيکه آنها, هنوز, روی نداده اند. البته, اين بيان هم تا حدی مبهم است. سپس با دقت بيشتر, بدين مسئله خواهم پرداخت که ادراک چيزی به چه معناست؟ در اينمورد, به نظرية رواقی پيشگويی باز نخواهم گشت, بلکه بايد به آرائی باز گردم که از روانشناسی تجربی ادراک وام گرفته شده است. ما می توانيم اطلاعات مهمی در خصوص مسئله اصلی خود, يعنی مسأله ارتباط معرفتی ما با زمان و بويژه, با آينده بدست آوريم و سپس, بيدرنگ, به تفسير نظری آن بپردازيم که خود در بصيرت فلسفی, سهم خواهد داشت.
مسائل وجود که از موضوعات هستی شناسی است, چنانچه از ديدگاه منطقی بررسی شود, بسرعت, منتفی خواهد شد. بنابرين, کواين می تواند خوانندة شگفت زده را در اين امر آگاه سازد که «نکتة عجيب دربارة آن مسئلة هستی شناختی, سادگی آن است. آن را می توان با سه واژة تک هجايی آنگلوساکسونی «چه چيزی هست؟» بيان کرد. وانگهی, در يک کلمه می توان پاسخ گفت داد که «هر چيزی» _ و هر کسی اين پاسخ را درست می داند».([13]) طبيعی است که هر کسی درستی اين پاسخ را خواهد پذيرفت؛ يعنی هر کسی که می داند از تعريف اعتبار کلی قواعد منطق محمولی برای مجموعة غير تهی بر می آيد که: برای هر چيزی, چيزی وجود دارد که عيناً, همان است.([14]) و اين بدين معناست که هر چيزی وجود دارد.
اما نبود مسائل منطقی, بهيچرو, با نبود مسائل معرفتی مقارن نيست؛ با وجود اين بنا به بررسی ما, دقيقاً, بهمين شيوه است که رواقيان گونه ای از اين قضيه را بمنظور تبيين نحوة چيرگی غيبگويان( see) بر وابستگی زمانی معرفت تجربی ما, بکار می برند. در نتيجه و در چهار چوب نظام دقيقاً جبری آنها, هر چيزی وجود دارد. قوانين طبيعی هر چيزی را بطور علّی و بيزمان, تعين می بخشد, بطوريکه آگاهی از اين قوانين بمعنای عالم مطلق بودن است, چنانکه بعدها لايب نيتس نيز بر همين باور بوده است.
اما غيبگويان, فقط بطور غير مستقيم, يعنی از طريق تفسير نشانه ها و شهود, می توانند به گنجينة اطلاعات دست يابند. چنين چيزی امکانپذير است؛ زيرا بنا به نظرية رواقی, آنگونه که سيسرون گزارشی می دهد, «شگفت انگيز نيست که غيبگويان پيش احساسی از اموری داشته باشند که در هيچ کجای جهان مادی نباشند: چون همه چيز ها «هستند», گرچه از منظر زمانی, حاضر نيستند».([15]) در اينجا, سيسرون با اشاره به فعل «وجود داشتن»,to exist) ) از دو واژه «esse» بمعنای «مقدر بودن» (to be predestined) و
«exsistere» به معنای «روی دادن در زمان» (( to come to pass in Time استفاده می کند.([16]) بنابرين, آنچه وجود يافته, وجود دارد و وجود خواهد يافت, دقيقاً, چيزی است که, بمعنای بيزمانی, timeless) ) فقط, هست. از اينرو, اعتبار بيزمان قوانين طبيعی شرطی کافی برای اين حقيقت است که چيزی بمعنای زمانی وجود دارد. آنچه بايد باشد, وجود خواهد داشت. زمان تحقق بخش اعتبار است و خودش چيز جديدی نمی آفريند.([17]) بنابرين, در زير سقف و چتر اعتبار است که هر موجود زمانمندی, بگفتة زيبای سيسرون, خانه ای مشترک دارد. اين خانه, خانة رواقی «بودن» است.([18])
اما اگر اين پرسش را مطرح کنيم که پيشگوييهای طبيعی شده, احتمالاً, چه ارزشی می توانند برای ما داشته باشند و چنانچه بدون فرو افتادن در دوگانه انگاری رواقی, نخواهيم ارتباط معرفتی خود را با آينده تبيين ناشده باقی بگذاريم, اين هستی شناختی کمکی به ما نخواهد کرد. در اينجا, نظرية رواقی ذره ای ما را ياری نخواهد رساند.
استمرار ادراک
بر پاية مطالعات روانشناختی الريک نيسر, ( Ulric Neisser) می توانيم سه مرحله را در ادراک زودگذر, از يکديگر جدا سازيم, ادراک با نمونه های پيش نگرانه هدايت می شود, در چهار چوب اين نمونه ها به جستجو می پردازد, و سرانجام اينکه اطلاعات نو را ثبت می کند. نتيجه آن «يک نمونة تعديل شده است که جستجوی بعدی و پذيرش اطلاعات ديگر, و مانند اينها را هدايت می کند». پيش نگرانيهای هدايت کنندة ادراک, مزيتهای اطلاعاتی است که در وهلة نخست, استمرار ادراک را ميسر نمی کند. چنانکه نيسر توضيح می دهد, آنها بيشتر شبيه وضع ژنتيکی در علم ژنتيکيند:
يک وضع ژنتيکی امکان مسير تکاملی ويژه ای را مطرح می کند, اما خصايص مشهود که عملاً, تکامل می يابند, به همکنشی با جهان واقعی وابسته اند. ادراک, دقيقاً, چنين همکنشيی است. لحظه ای نيست که ادراکی نمودار و ايجاد شود, اما از شیء ادراک شده مستقل باشد. ادراک ... سازنده ( constructive) است, اما آنچه ساخته می شود, الگويی درونی نيست که چشمی درونی از ديدنش لذت برد, بلکه آن, بيشتر, توالی اسنادی است که اطلاعات را تدارک می کنند.
اين پيشنگريهای موروثی, گويی, مزيتهای ادراکی ببار می آورند: «شخص اطلاعاتی دربارة هر موضوع جديدی دارد, حتی پيش از آنکه آن را ببيند؛ زيرا مبتنی بر نمونه ای پيشنگرانه, يعنی مبتنی بر نقشه ای شناختی از جهان پيرامون است». بنابرين, پيشنگريها يا بلکه نمونه های ادراک, در همة زمانها, ريشه يافته در اموری ديگرند که بويژه, هنگاميکه دستخوش حرکتند, هماهنگی انتظار _ ادراک را ميسر می سازند, گرچه بنظر نمی رسد هيچ پيشنگری «نهاييي», اصولاً, تصحيح ناپذير باشد. بنابرين, همة «مخلوقات متحرک» چنانچه بخواهند با کاميابی در محيط پيرامون خويش حرکت کنند, بايد به نقشه ای شناختی مجهز باشند. کودکان نيز نقشه هايی شناختی دارند و مقدم بر توانايی توصيف شفاهی محيط اطراف يا مسيرها از آنها بهره می برند. اين نقشه ها يا مانند «اموری ذهنی نيستند که مسافر بايد پيش از سفر بدان مراجعه کند و نيز مانند الگويی نيست که آن را بجای خود شیء ملاحظه کند. برعکس, نقشة شناختی, همانا, پيش بينی امری است که در صورت انتخاب فلان يا بهمان مسير, بطور ادراکی, دست يافتنی است».
نيسر برای چنين پيش بينيهايی واژة «انگاره» ( image) را پيشنهاد و تأکيد می نمايد که آن را بنحو درونبينانه, عرضه نکرده است؛ از سوی ديگر, نمايانگر چيزی همچون محرک _ اطلاعات نيست؛ زيرا «گر چه انگاره نوعی «اطلاعات» اندوخته بمعنای تخصصی کلمه است, نحوة کاربردش مانند کاربرد محرک _ اطلاعات (به معنی محرکهای فيزيکيی که از بيرون می آيد) نيست». خلاصه اينکه «انگاره تصويری از محيط پيرامون نيست, بلکه طرحی است که دستيابی به اطلاعات مربوط به اجزائی را که قبلاً در دسترس نبود, امکانپذير می کند. انگاره جنبة درونی پيش بينی مکانی است. اگر کسی انگاره ای را در واژه هايی منعکس می سازد, در آنصورت, او آنچه را انتظار دارد ببيند, گزارش می کند. چيزی که گفتار بدان اشاره می کند (تفسيرهای انگاره) در جهان وجود دارد, نه در سر گوينده». اين بخشهای اندک از نظرية نيسر دربارة ادراک چونان ابزارهايی برای فرو نشاندن مسئلة حياتی ارتباط ميان ادراک و آينده بسنده هستند.
پيش بينی و زمان
بطور کلی, ادراک_ پيش بيني ها؛ اموری شبيه به طرحهای جهتيابی فضاييند و خصلتی تجربی دارند؛ زيرا هر طرحی با کمک اطلاعات حاصل از طريق ادراک؛ ساخته می شود. اما آنچه در اينجا «ساخته شده», دقيقاً, چيست و چگونه چنين «ساختاری» امکانپذير شده است؟ باری, هر نوع اطلاعاتی از ادراک سرچشمه می گيرد و يقيناً, «دگرگون» می شود که به الگويی پيش بينی کننده؛ مبدل می گردد. چون نمی دانم که چگونه می توانيم از راه ديگری جز فرايند اطلاعات, پردازش اطلاعات را بازسازی کنيم, بياد هلموتز, پيشنهاد می کنم که ادراک _ پيش بينيها را چونان نتيجه استنتاجهايی با «مؤلفه ای استقرايی» بدانيم. بنابرين, پيش بينيها, نقشه های شناختی يا انگاره ها, از نوع مورد نظر نيسر, نتايج استنتاجهای مبتنی بر اطلاعات ادراکند که معنا گسترند,meaning extending) ) نه صدق نگهدار. از اينرو, می توان اين استنتاجها يا مقدمات آنها را به اطلاعات جديدی تصحيح کرد. بتعبير دقيقتر, امور ادراکی چيزهايی بسيار شبيه فرضيات علمی بمعنای پوپريند؛ يعنی حدسها و ابطالها فعاليتهای ادراکی ما را نيز تعين می کنند.
بهر روی, تا اينجا, ما, فقط, نقطة آغازی برای مسئلة ارتباط ميان ادراک و زمان بدست آورده ايم. اگر پيش بينيهای ادراکات, واقعاً, نتايج استنتاجهاييند که ما در پرتو آنها اطلاعاتی کسب می کنيم که ما را به بازنگری مقدماتی می کشاند که اين پيش بينيها بر آنها مبتنيند, پس برای بحث دربارة آن ويژگی دقيقاً پيش بينی کننده, بايد بر فرايند استنتاج, بويژه از ديدگاه روانشناختی, پرتوی بيفکنيم؛ زيرا ساختار منطقی اين استنتاجها از اينجهت که در فعاليتی شناختی ريشه دارند, يکسانند. بديهی است که هر استنتاجی دارای بعد روانشناختی ويژه ای است. اما از زمان فرگه, سخن گفتن از چنين بعدی تقبيح شد, گرچه راسل بسيار تأکيد می کرد که همواره, ضرورتاً, چيزی روانشناختی در استنتاج هست: استنتاج روشی است که از طريق آن, به معلومات جديد می رسيم و بُعد غيرروانشناختيش نسبتی است که به ما امکان می دهد تا بنحو درست, نتيجه گيری کنيم. اما عبور بالفعل از تصديق p به تصديق q فرايندی روانشناختی است و ما نبايد بکوشيم آن را صرفاً, با اصطلاحات منطقی بيان کنيم. ما با چنين مجوزی مسئلة مربوط به مؤلفة روانشناختی را که در يک استنتاج معنا گستر مؤثر است, حل خواهيم کرد. مشکل روانشناختی عمده در اينجا جايگاه نتيجه يا عبور از مقدمات (ناقص) به نتيجه است. بنا به اين فرض که نتيجه بايد, دست کم, به امور آينده حساس باشد, بديهی است که بايد نوعی جابجايی روانی( psychic transposition) بسوی آينده فراتر از سطح اطلاعات حاصل از مقدمات, صورت گيرد. ما اين «جابجايی» را به نام «انتظارات» (expectations) می شناسيم.
از آنجا که چنين انتظاراتی در خدمت منافع ايمنيند ((safty -interest , معمولاً, اثری دارند که ما آن را نوعی ترس يا وحشت می دانيم. بهر روی, پيش بينيها؛ بميزانی که از حالت اطلاعاتيشان کاسته شود, ترسناکتر می گردند؛ يعنی هر چه اطلاعات غير منطقيتر باشد, پيش بينی ترسناکتر می شود. بنابرين, در محيطهای ناآشنا يا در شب, دلهره ادراک _ پيش بينی perception-anticipation)) افزايش می يابد. از اينرو, مرتبة اطلاعات حاصل از ادراک _ پيش بينی, بسته به تجربه و موقعيت, متدرج خواهد بود. در اينصورت, ما می توانيم آنها را به تجربه ای ذهنی تقليل دهيم و بدينسان, پيش بينيی يکسره نامتعين بکنيم, يعنی الگويی پيش بينی کنندة ماهيت صوری که تقريباً, آزاد از هر گونه اطلاعات مشخص است ؛ الگويی که فقط, با انتظارات آگاهانه تحقق می يابد.
اين الگوی پيش بينی کنندة صوری را چگونه بايد فهميد؟ از لحاظ روانشناختی, نوعی ادراک _ آمادگی (perception-preparedness) غير قاطعانه است. اما چنين توصيفی باز هم ناقص است؛ زيرا از ذاتيات اين ادراک _ آمادگی, فرض غير منطقی وجود پيش بينيهای متکی به حوادث بالفعل است. اما ادرک _ پيش بينيها متکی به امور بالفعل ادرکپذيرند. اين فرض وجود, فرافکنی وجود است. اين فرض يک الگوی صوری را به وجود نسبت می دهد که در نتيجه, استنتاجهای معنا گستر ادراک _ پيش بينيها, در مورد محتوای متناسب با غنای مقدمات, کم و بيش, قطعی می نمايد. بنابراين, متعلق غير قطعی وجود, در سطح ادراک, چيزی است که در سطح منطقی متغيری مقيد به سور وجودی است و بنابرين, نوعی متغير برای متعلقات ادراک _ پيش بينيها, يعنی نوعی ادراک _ متغير است. اين بتعبيری, مجموعه متعلقات را فرا می گيرد که هنوز, درک نشده اند, اما, بزودی, ادراک می شوند؛ يعنی مجموعه ای که معمولاً, مجموعة موجود است, زمانی _ مکانی ناميده می شود. مسلماً, موقعيتهايی وجود دارد که در آنها, طرح وجود مبتنی بر متعلقی است که ادراکپذير نيست, مانند متعلقات مشاهده ناپذير. می توانيم آن را پارانويايی بناميم. اما نبايد فراموش کنيم که تنها, پس از اين فراروی شبه پارانويايی از متعلق ادراک ناپذير بسوی متعلق غير زمانی _ مکانی که بار وجود اين بمعنای زمانی _ مکانی مؤثر است, استقلال دقيق مدرکات از ادراکات اثبات می شود؛ با امری که برای فهم عينيت, لازم است. وانگهی, توان فراروی طرح غيرقطعی وجود, بگفتة پل ماکلين, از ارزش فراوان بقا برخودار است؛ چرا که کارکرد اصلی احساسهای پارانويايی «موجود زنده را در برابر ناشناخته هشيار می کند». سرانجام اينکه انديشه در فهم پيدايش ديدگاه روح باورانه به دنيا و به تبارشناسی ارواح, خدايان و مطلق در متافيزيک, مؤثر است. شلينگ در اواخر دوران خويش و در فلسفة مثبت خود, آشکارا, اين پيوندها را پيش بينی کرده بود. او در قياس با مفهوم طرح غير قطعی وجود, مفهومی پرشور از وجود را وضع کرد که پايه ای برای تجربه گرايی مترقيش بود. در اينجا, نمی خواهم به بحث دربارة جزئيات مربوط به آن بپردازم.
نکتة مهم برای ما ادراک _ دلالتی perception-reference)) است که فی نفسه, زمانی (ادراک _ پيش بينی) است و بر الگوی وجود برای موجوداتی دلالت می کند که ضرورتاً, زمانی _ مکانی نيستند. من گمان می کنم که ارتباط ما با الگوی فرا زمانی وجود, فقط, تمايز روابط _ زمانی را ميسر می کند؛ زيرا ارتباط با اين الگو در مورد تمايز آزاد, دلالت لحظات زمانی temporal reference points)) را ميسر می سازد که بدون آن, کاربرد محمولات «زودتر از», «در آن ِ واحد» و «ديرتر از» را بيمعنا می کند. امکان تثبيت چنين دلالت لحظات زمانی مستلزم اين است که ما پايبند لحظات در زمان نباشيم, بلکه می توانيم بسوی آنها بازگرديم. اما اگر بدين شيوه باز می گشتيم, در کجا بوديم؟
مطمئنم که نيازی به يادآوری نيست که ساختکار مطرح شده ادراک _ پيش بينی که در اينجا طرحريزی کرديم, اساساً, چيزی جز نظريه ای نيست که پيشتر, آن را استنتاجهای پيشگويانه ابتدايی ناميديم. پس بتعبير دقيقتر, اثبات شد که در همة ادراکات, دقيقاً, پيش احساس يا μovia هست که پيشگوييها را چون ابزار اطلاعات, مفروض می گيرد. بنابرين, هر ادراکی بمعنای ادراک _ پيشبينی صوری, پيش احساسی است. سرانجام اينکه پيوند باز نمود ما بيانگر اينهمانيش بصورت استنتاج سادة زير است:
1. ادراکات بر استنتاجهای معنا گستر مبتنياند.
2. استنتاجهای معنا گستر بدون پيش احساس پيشگويانه, امکانپذير نيست.
3. در نتيجه, ادراکات بدون پيش احساس پيشگويانه, امکانپذير نيست.
بنابرين, به پيشگوييهای طبيعی شده نيز با غيبگويان سروکار دارند. همة غيبگويان اهل ادراک حسيند. از اينرو, پيشگوييهای طبيعی شده بايد بدون نبوتها (prophecies ) صورت بگيرد. با وجود اين, از آنجا که همة غيبگويان آينده بين هستند, پيشگويی بيانگر عنايت الهی است, حتی اگر دامنة عملش چندان گسترده نباشد.
نتيجه
من نمی خواهم از يادآوری اين نکته خودداری کنم که اين قرائت ادراکی _ نظری پيشگوييهای طبيعی شده, دقيقاً, در آراء فرفريوس ريشه دارد. چنانکه از نقادی جامبليج فهميده ايم, فرفريوس در آخرين اثرش, (Letter to Anebo) نه فقط مفهوم طبيعی شده پيشگوييها را مطرح کرده, بلکه ادراک زمان حال و احساس آينده را نيز بطور پيشگويانه, تفسير کرده است. جامبليچ به نقد اين مفهوم می پردازد و در توضيح آن, می گويد: «بنابرين, اگر از خود طبيعت درکی از حال و احساس آينده را حفظ کرده باشيم, بايد آن را همچون نبوت پيشگويانه, حدس بزنيم؛ زيرا اگر چه اين بسيار شبيه پيشگويی است, از اعتماد پذيری و حقانيت بيبهره است. در اينجا, لزومی ندارد دربارة اين برهان مخالف در سنت افلاطونی بحث کنيم. نظری که وی در رد آن, برهان اقامه می کند, گواه آن است. از اينرو, فرفريوس بايد, قبلاً, اين رأی را عرضه کرده باشد که پيشگوييها ريشة انسانی دارند بنابرين, حتی بنابر منابع کلاسيک, پيشگوييهايی خود را چونان مکملی برای معنا شناسی و هماهنگ با معانی واژه ها مطرح می کند که بدون قرائت ادراکی _ نظری از پيشگويی , اساسی نخواهند داشت.
پی نوشتها:
1. دشمنی که در تاريکی کمين کرده است, و ما وجودش را از روی نشانه های مختلف استنتاج می کنيم, نخستين نشانه از چيزی است که امروزه آن را «علت» می خوانيم. تکيه بر چنين دشمن _ علتها برای بقا ضروری بود. از سوی ديگر, اين نشانه ها از تاريکی, در عمل, خودشان را آشکار نمی سازند و بنابراين, اگر همچون شلينگ و فرويد, چيزی را که مبهم بوده و سپس خودش را آشکار ساخته است, “das unheimliche” بناميم, مفهوم اوليه علت با مفهوم” unheimliche” معادل می شود. از آنجا که همة حوادث طبيعی, اصولاً, افعال پنداشته می شد (= ديدگاه جانمند انگارانه به جهان), ما بر عللی تکيه می کرديم که وجودشان ما را به هراس می افکند, در حاليکه اثرشان ممکن بود خطرناک باشد؛ همچون اقيانوسی که پوزيدون, خدای دريا و برادر زئوس, آن را خروشان می ساخت و صاعقه ای که ژنوس ايجاد می کرد.
2. Der grosse Duden, Vol.7(Etjmologie), Aaannheim 1963, article “suchen” (p.694).
3. De dir. I,65(pease, p. 210).
4. cf. W. Hogrebe, “Initialen prognostosche Rationalitat”, in: zeitschrift für philosophische for schung 37 (1983) 21-35.
5. De Dir. I, 15 pease , p.88.
6. De Dir .I, 94 pease,p.264.
7. ر.ک: کتاب خواندنی
J,J.M.De Graot, Universismus, Berlin 1918, esp. Chp.12 mantic des universums.
همچنين ر.ک:
J.Needham, Science and Civilization in China, Vol. 1-5, Cambridge 1951 sqq., esp. vol.2. (Cambridge 1956).
فصل سيزدهم «مفاهيم بنيادی علم چينی» , و فصل چهاردهم «شبه علوم و سنت شکاکانه».
نيدهام پيشگوييهای چينی را اينگونه معرفی می کند: افعال خرافی در چين شکوفا شد, بهمان قوتی که در فرهنگهای قديم ديگر نضج گرفت. آينده شناسی, اختر گويی, رمالی (geomancy), قيافه شناسی (physiognomy), انتخاب روزهای خوش يمن و نحس و آگاهی از ارواح و شياطين, بخشی از پيش زمينة مشترک همة متفکران چينی, اعم از قديم و ميانه, بود. تاريخ علم نمی تواند, بآسانی, از کنار اين نظريه ها بگذرد (...). وانگهی, (...) برخی از اين افعال جادويی, بطور نامحسوسی, به اکتشافات مهمی در تحقيقات عملی در خصوص پديدارهای طبيعی انجاميد. از آنجا که جادو و علم, هر دو, عملکردهای طبيعی مثبت دارند, عنصر تجربی, هرگز, از علم اولية چينی غايب نبوده است (ج 2, ص 346). اما نيدهام به چنين معنايی از پيشگويی نينديشيد و در واقع, بسبب آن, اندکی دستپاچه شده بود و با مقابله کردن آن با سنت شکاکانه وانگ چونگ از اعتبارش دفاع کرد. او, عاشقانه, مجذوب ويژگی جهانبينی چينی شد که با جهانبينی اروپاييان اختلاف آشکار داشت. مشخصة ساختار جهانبينی خود سامانبخشی و در واقع, هماهنگی پيشين بنياد, بمعنای لايب نيتسی است (ر.ک: به ج 2, ص 292). برعکس, ساختار جهانبينی اروپايی را عاملی خارجی پی ريزی کرده است. بنابرين, جهان از ديدگاه چينی, جهانی بود که سازمان آن, نه بسبب فرمان صادر شده از سوی خالق و قانونگذاری والا, پديد آمد بلکه اشيائی که بدان گردن می نهند, از تأييدات فرشتگان مأمور برخودار می شوند. همچنين, اين سازمان معلول برخورد فيزيکی توپهای بيليارد بيشماری نيست که در آن, حرکت يکی علت فيزيکی رانش ديگری باشد, آن, هماهنگی منظم, بدون وجود ناظم بود, همچون حرکات خودجوش, اما منظم رقصندگان در رقص محلی, که حرکات هيچيک از آنها تابع قانون يا ناشی از فشار افراد پشت سری نيست, بلکه حاصل همکاری آنها در ايجاد هماهنگی اختياری و ارادی است (ج 2, ص 286-287). صرف نظر از نوع ارزيابی جهانبينی چينی, اين نکته بديهی است که دقيقاً, ويژگی ديدگاه چينی به جهان, مجالی جز برای علم طبيعی پيشگويانه باقی نمی گذارد.
8. De dir. I, 4(pease,p.50).
9. Cf.De dir. I, 81; plato, phaedrus 265a; Jamblich, De myst, III, 6 and 26;
بر خلاف تفسيری آسيب شناختی از شمنيزم, ر.ک:
M.Eliade, chamanismus und archaische Ekstasetechnik, Frankfurt/M.1975,p.335qq.
10. واژة آلمانی “wahn” از ريشة هندو آلمانی uen[∂], umherziehen, strefen, nach etwaa suchen يا trachten می آيد, ر.ک:
Der grosse Duden, op.cit., article “gewinnen”, p. 220.
11. De dir. I, 112 (pease, p. 30,02).
12. Ibid
13. W.V.Q Quine, “on what there is” in: idem, From a logical point of View, Cambridge, Mass, 1953, p.1.
14. بيان صوری آن چنين است: (x) (Зy)(x=y)
من تصور نمی کنم در اينجا لازم باشد دربارة اينهمانی به بحث مبسوط بپردازم. بجای بحث مبسوط دربارة آن, می توان به اين رهنمود راسل بسنده کرد که «اينهمانی, اينهمانی متغير است, يعنی اينهمانی موضوع نامشخص, اينهمانی کسی».
B. Russell, “knowledge by Acquaintance and knowledge by Description” in proceedings of the, Aristotelian Society XI (1910/11) 108-128, p.125).
15. De dir. I, 128 (pease, p.324).
16. cf. De Dir.I, 127 and 128; “non enim illa quae futura sunt subito existunt, rersus “sunt enim Qmn
هر جا که ابعاد زمانی وجود (ناگهانی, پيش بينی ناشده و مانند آن) هست, سيسرون از واژة
“exsistere” استفاده می کند و هر جا که چنين ابعادی نيست, واژه “esse” را بکار می برد.
17. cf. De Dir. I, 127: “traduetio temporis nihil nori efficientis et primum quidque replicantis”.
18. De dir. I, 131 (pease, p. 332)