ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه 7 آذر 1403
چهارشنبه 7 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 27 شهريور 1389     |     کد : 9513

بخشي از منظومه بلند تنها شاگرد شهريار در سوگ استادش

اصغر فردي تنها شاگرد شهريار، قسمتي از منظومه بلند منتشر نشده‌اش در سوگ استادش را در اختيار خبرگزاري فارس قرار داده است.

اصغر فردي تنها شاگرد شهريار، قسمتي از منظومه بلند منتشر نشده‌اش در سوگ استادش را در اختيار خبرگزاري فارس قرار داده است.
به گزارش خبرگزاري فارس، اصغر فردي تنها شاگرد شهريار، قسمتي از منظومه بلند منتشر نشده‌اش در سوگ استادش را در اختيار خبرگزاري فارس قرار داده است. بخشي از اين منظومه بلند كه «شهرياري ايام» نام دارد به شرح زير است:

... ليك در شهر چون خرابه شام
مي‌درخشد ستاره‌اي به ظلام

بنشسته به قصر خود شاهي
شاه خوش مشربي، دل‌آگاهي

خانه‌اي هست بي‌ در و ديوار
ليك حصني به اشك و آه حصار

بر قُبابش زده است زرين قاب
شب‌چراغي درون قاب به تاب

شب سر كوي دلبر مقصود
بارد از عرش لولوء نوسود

خانه‌اي مهبط ملائك بود
و اندر آن رند پير تارك بود

چند روزي است ياد ما كرده
با خودش صد بشارت آورده

چند روزي است تا كه ذوق‌زده
خيمه در شهر ما به شوق زده

خانه از ياد پار و دي پرداخت
رخت بربست و زنگ كوچ نواخت

يار بگذاشت وز ديار گذشت
شهرياري ز شهر و يار گذشت

دير شامي به قاچ زين بر شد
عزم تبريز را سفربر شد

تا كه توسن به سوي موطن تاخت
بخت خود را به سخت‌روزي باخت

دامن از يار و غير بگرفته
پاي‌ورچين به گوشه‌اي رفته

دگر او را به خانه مهمان نيست
اثري ديگر از «صبا جان» نيست

دگر او را به مهربان‌خانه
نه «حبيب» آيد و نه «پروانه»

«سايه» ديگر نيافكند سايه
سايه آن شاعر گرانمايه

نه درآيد ز در دگر«قمر»ش
نه «پري» و نه «لاله»‌اي به برش

قصه‌گويش دگر «هدايت» نيست
حالتي گر چو هست «حالت» نيست

دگرش ني «امير» و «نيما» نه
نه «حسين» و «رضاي ديوانه»

نه در آن خانه بشنوي سازي
نه ز «ظلي» و «تاج» آوازي

مرغ شهپر به گلخن افشانده
دست‌ها شسته دامن افشانده

سيم لالش به سوز او واخوان
شمع شامش به راز او گريان

همه تنهايي و اسيري بود
هورقليائي و اثيري بود

پير ما خلوتي خدايي داشت
خويشتن را غريب مي‌پنداشت

پريان خيال و الهامش
مي‌فكندند باده در جامش

پريان گرد او پراكنده
دختران خيال رقصنده

شب مهتاب و او به مهتابي
مي‌زد از اشك روي گل آبي

پهن سجاده‌اي به ايوانش
به نماز شب غريبانش

او چو ماه ايستاده پيشنماز
پشت سر هم ستاره‌ها صف‌ساز

راه شيري از آسمانه‌سرا
گشته تحت‌الحنك به شانه ورا

نازكاراي تن حرير يمن
پوستين خزي كشيده به تن

پاي عزلت كشيده بر دامن
بنشسته به گوشه‌اي با من

شمع سوسوزني،‌ گدازاني
مرغ كوكو زني و نازاني

پريان را شبانه باري داشت
زير خرقه نهان سه‌تاري داشت

با صداي ملول و مغنوني
مي‌سرود آتشين همايوني

ساز پنهان به زير بال گرفت
پرده از سيم‌هاي لال گرفت

ساز را سخت گوشمالي رفت
باز با ساز او چه حالي رفت

چشم بد را به مجمر اسپندي
شيرة كوكنار و گل‌قندي

قلمي،‌ دفتري، دواتي بود
لاله‌اي،‌ شاخة‌ نباتي بود

پيش روي ايستاده سروي داشت
به قفس شادخوان تذروي داشت

شبي آن دوست دستگيرم شد
رهنمون آن خجسته پيرم شد

پخت در بوتة دلش خامم
بست با دست خويش احرامم

بردمش با وضوي اشك نماز
شدمش ميهمان به خلوت ساز

زد چو باران نغمه بر جانم
كرد مجنون و مست و حيرانم ... 


نوشته شده در   شنبه 27 شهريور 1389  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode