بخشش ما را با تدبير عالم هستي تطبيق مي دهد، تدبيري که از طريق آن ياد مي گيريم بپذيريم که هر اتفاق به اين دليل در زندگي ما رخ مي دهد که بايد چيزي از آن ياد بگيريم.
بخشش ذات و گوهر معنويت است، چراکه ما را براي آزادي غايي و نهاييمان از رنج و عذاب ها آماده مي سازد. بخشش مستلزم اين است که تواناييمان در خودداري از قضاوت رشد يافته و خود را به دست سرنوشت نامعلوم بسپارد.
به هيچ وجه تصادفي نيست که همه مذاهب و اديان قلبي که بخشنده باشد را ستايش مي کنند. پيروان دين برهمايي 10 روزي را که در آن زندگي خود را صرف هريک از 10 ستون دين برهمايي مي کنند را با بخشش بر مبناي درک صحيح و علم صحيح شروع مي کنند و آن را با طلب بخشش از يکديگر به پايان مي رسانند.
به همين طريق، روح واقعي Holi، فستيوال رنگ هندي ها، در آغوش کشيدن يکديگر با فراموش کردن و بخشيدن اشتباهات آنهاست. ذات و گوهر حقيقي زندگي عيسي مسيح و آموزشات او، تمرين بخشش است.
همه ما به دنيا آمده اي که بخشيدن را ياد بگيريم. دکتر ريموند مودي، که 40 سال روي تجربيات نزديک به مرگ کار مي کرده است، در کتاب خود "زندگي پس از زندگي" (Life after Life) مي نويسد انسانهايي که پس از مرگ زنده شده اند، ادعا مي کنند نوري خيره کننده مي بينند، که معمولاً باور بر اين است که اين نور خداست، که آنها را تشوبق مي کند به دو چيز اهميت دهند: اول علم و بعد عشق. و بهترين آزمايشي که نشان مي دهد آيا واقعاً اين دو درس را از زندگي آموخته ايم اين است که ببينيم تا چه ميزان مي توانيم ديگران را ببخشيم.
چرا نمي توانيم ببخشيم؟
مدام در فکر انتقام هستيم. هميشه در فکرمان نفرت و انتقام است چون ديگران را به خاطر اتفاقات بدي که برايمان رخ داده مقصر مي دانيم. اين خيال باطل به نظر تسلي بخش است. با چنين تصوراتي ديگر لازم نيست خودمان مسئوليتي بر گردن بگيريم و راحت مي توانيم درمورد ديگران قضاوت کنيم بدون اينکه درمورد خودمان قضاوتي شود. اين تصورات باعث مي شود در معرض همدردي، دلسوزي و پذيرش ديگران قرار گيريم.
ما نمي بخشيم چون مي ترسيم با بخشش ما فرد مقابل رفتار ناخواسته و غيرمنطقي خود را ادامه دهد. اين يک ترس بي پايه و اساس است. احتمال هاي ديگر هم وجود دارد که آن فرد تحت تاثير بخشش ما، به حماقت کار خود پي ببرد و رفتار خود را تغيير دهد. از طرف ديگر، تنفر شما ممکن است زشتي رفتارش را در نظرش توجيه کند. بنابراين، اگر واقعاً مي خواهيد که تغيير کند، بايد بخشيدن را تمرين کنيد.
ما انتظار داريم ديگران همانطور که ما مي خواهيم رفتار کنند. اين خيلي نامعقول است اما بدون هيچ مقاومتي اتفاق مي افتد، مشروط براينکه ما آن توقع را رها کنيم و اجازه بدهيم مردم طوري رفتار کنند که ياد گرفته اند و اتفاقات طوري اتفاق بيفتند که بايد بيفتد. ما بايد از دنيا براي پيشامدهايي که برايمان اتفاق مي افتد قدردان و شکرگذار باشيم.
ما کينه توزي مي کنيم. قبول نمي کنيم که هر اتفاقي که برايمان مي افتد درنتيجه همان چيزي است که خودمان دانه اش را کاشته ايم يعني همان برخوردي که در مقابل رفتار ديگران يا واکنشي که در برابر محرک هاي اطراف نشان مي دهيم. هيچکس مسئول تجربه هاي ناخوشايند ما نيست.
ترس از اينکه ديگران ما را ضعيف، احمق و ترسو قلمداد کنند. ما فکر مي کنيم بخشش بهانه اي براي فرار، سستي و تنبلي يا بزدلي است و فقط آنها که قدرت جنگيدن ندارند مي بخشند. اما بين ترسيدن و بخشيدن قاصله خيلي زياد است. بله، افرادي هستند که ترس هايشان را به شکل بخشش نشان مي دهند اما تصميم شما براي بخشيدن شما را به يک فرد ترسو و بزدل تبديل نمي کند. علاوه بر اين، چرا نبايد قبول کنيم که نمي توانيم بجنگيم؟ هيچ فضيلتي در جنگيدن نيست. من نمي دانم چرا همه ما عادت داريم از کسانيکه مي جنگند اسطوره و قهرمان مي سازيم. زماني مي توانيم بگوييم که عمل خوبي براي اين جهان انجام داده ايم که به جاي جنگيدن آن سعي کنيم آنرا زندگي کنيم.
وقتي مي بخشيد....
بااينکار فقط به خودتان نه به هيچ کس ديگر نيکي مي کنيد. اينکه نتوانيد کار بدي که آن فرد عليه شما انجام داده را هضم کنيد، ديگر مشکل شماست نه او. به شما آسيب مي رساند نه او.
شواهد بسياري نشان مي دهد نبخشيدن ديگران مي تواند منجر به سنگ صفرا شود. اگر اين مشکل به همسرتان هم سرايت کند، اين سنگ در کليه ها ايجاد مي شود. اين احساسات و عصبانيت ممکن است مشکلات کمر برايتان ايجاد کنيد، البته برحسب اينکه فقداني که حس مي کنيد درمورد مسائل مالي باشد يا احساسي.
اگر در قضاوتتان استاندارد غيرمعقول و بالايي داريد که بخشيدن را برايتان دشوار مي کند، طبيعت خرده گير و سرزنش کن شما ممکن است مشکلات پيچيده اي براي کبد يا ساير اندام هاي گوارشيتان ايجاد کند.
بزرگي گفته است، فهميدن و درک اهميت بخشش از لحاط عقلاني يک چيز است و پياده کردن آن در جسممان يک چيز ديگر. وقتي کينه مي گيريد، نه تنها به فرد مقابل اجازه مي دهيد به شما آسيب برساند، بلکه به او اجازه مي دهيد هربار که فکر رفتار او به مخيله تان خطور کرد، کنترل زندگي شما را در دست داشته باشد.
وقتي ديگران را مي پذيريد، ديگر آن صدمه و آسيبي که با قضاوت کردن آنها به شما وارد مي شود را تجربه نخواهيد کرد. 10 سال پيش زني به نام چايتالي (البته نام واقعي او اين نيست) متوجه مي شود که شوهرش با زني رابطه دارد. گرچه آن مرد بعدها متوجه اشتباهش مي شود و به آن رابطه خاتمه مي دهد اما براي چايتالي خيلي سخت بود که او را ببخشد. رابطه او به همسرش همينطور بد و بدتر مي شد تاجاييکه يک روز چايتالي از سر ناچاري تصميم مي گيرد به همسرش يک شانس ديگر بدهد. در نيمه هاي اين تمرين گذشت، او شروع به گريه مي کند. با کمک شوهرش و معلم وي، چايتالي متوجه بيهودگي نگه داشتن نفرت و کينه همسرش در دل خود مي شود. الان آنها زندگي بسيار شاد و خوشبختي دارند و از آزادي رهايي از نفرت ها، کينه ها و عصبانيت ها لذت مي برند.
با گذشت سلامتيتان را ارتقاء مي دهيد. در بازي جنگ فقط شکست خورده ها هستند. يک ضرب المثل چيني مي گويد، کسي که کينه توزي مي کند بايد دو قبر بکند. اگر خلاف آن را انجام دهد عمري طولاني و زندگي سالم خواهد داشت.
با گذشت شما حقيقت الهي را درک خواهيد کرد. تجربيات بد به اين دليل در زندگي ما اتفاق مي افتند که بايد از آنها درس بگيريم. اينکه ياد بگيريم هر اتفاقي که در زندگيمان مي افتد را نتيجه عمل خودمان بدنيم و کس ديگري را براي آن مقصر نشماريم يکي از اين درس هاست.
گاهي اوقات از کسانيکه فکر مي کردم حق نشناس و غيرمنصف هستند بدم مي آمد. اما بعدها، فهميدم آنها مثل آدم بدهاي داستان بودند که به قيمت اينکه ديگران از آنها بدشان بيايد، به ما کمک مي کنند درس هاي خوبي از داستان بگيريم.
با گذشت شما همه کس هستيد. اگر بخواهيم ديگران را جدا از خودمان بدانيم درک اشتباهي داشته ايم. اولين باري که در کودکي درمورد نيايش عيسي با خداوند درمورد بخشيدن کساني که او را به صليب کشيدند خواندم، تقريباً داشت گريه ام مي گرفت. اما فهميدم که ما هم مي توانيم مثل او زندگي کنيم. امروز من مي دانم هرکس که تصور کند آدمها بقيه قسمت هاي بدن او هستند قادر نخواهد بود به طريقي جز طريق عيسي عمل کند.
بخشيدن ديگران تنها واکنش معقولي است که دربرابر کسانيکه با اهانت و توهين با شما برخورد مي کنند، بايد داشته باشيد. درک اين آسان است که جدايي فقط يک خيال باطل است. بايد اين حقيقت را از ته دل باور داشته باشيم تا بتوانيم با آن زندگي کنيم.
با گذشت شما عشق مي دهيد. هربار که به رفتار غيرمنطقي ديگران واکنش مي دهيم، اجازه مي دهيم تنفرمان جاي ارزش هايمان را بگيرد. اين باعث مي شود رفتاري که دوست نداريم را تقويت کنيم و احتمال دريافت رفتاري بهتر را از طرف آنها در آينده از خودمان مي گيريم.
يک روز يک مرد مقدس عقربي را مي بيند که تلاش مي کند از گودالي بيرون آيد تا جان خود را نجات دهد. سريعاً به طرف آن مي رود و با دست لخت سعي مي کند که به آن حيوان کمک کند. آن عقرب وقتي مرد مي خواهد او را از گودال بيرون مي آورد، دست او را نيش مي زند. اما مرد با وجود درد عقرب را ول نکرده و زمين نمي اندازد.
وقتي از او مي پرسند که چرا آن عقرب را دوباره داخل آب نينداخته او پاسخ مي دهد که آن عقرب باوجود طبيعت متفاوتش، از او جدا نبوده است. کاري که عقرب انجام داده براي او که عقرب است طبيعي بوده پس او چطور مي تواند برخلاف طبيعت خود که مردي مقدس است و بايد به همه موجودات عشق داشته باشد، انجام دهد؟
عقرب وجود ما وقتي هميشه نيشش با نيش جواب داده شود، چطور ميتواند واکنشي متفاوت ياد بگيرد؟ کسي که فقط تنفر را تجربه کرده باشد هيچوقت نمي تواند به کسي عشق ببخشد. ما آن چيزي را به ديگران مي دهيم که درون ما وجود داشته باشد.
ياد بگيريم ببخشيم
مطمئن باشيد که مي توانيد ببخشيد. نبايد در مقابل اتفاقاتي که در زندگيمان مي افتد مقاومت کنيم. اطمينان کنيد، تسليم شويد و اجازه بدهيد که برايتان پيش بيايد. اميالتان را به اهداف تبديل کنيد. براي همه آنچه که داريد و همه اتفاقاتي که برايتان مي افتد شکرگذار و قدردان باشيد چون هر تجربه شما را داناتر و قوي تر خواهد کرد.
دست از مقصر کردن ديگران برداريد. وقتي باورتان اين باشد که دنيا بايد بر وفق مراد شما بچرخد، همه چيز برايتان سخت مي شود. "او درست به من خبر نداد"، "او به من کلک زد"، "دکتره بي دقت بود" "او به من خيانت کرد" –به نطر مي رسد اينها کاملاً صادقانه باشند. اما درواقعيت، فقط عدم اعتماد ما را در کامل کردن اين جهان و دامن زدن به اين باور باطل که نه اصول بلکه شانس، فرصت طلبي و بيقانوني در اين جهان حکمراني مي کند و همه مردم مي توانند مطمئن باشند که تاوقتي به خوبي حيله بازي و نيرنگ کنند مي توانند راهشان را پيش ببرند.
مسئوليت پذير باشيد. عصبانيت را دور بريزيد. آنها را حس کنيد و بعد از خودتان بيرون کنيد. آنچه که هست را همانطور بپذيريد و آنرا با طوري که فکر مي کنيد بايد باشد مقايسه نکنيد.
شروع به دادن کنيد. يادتان باشد هروقت و هرچيزي که به ديگران بدهيم، آن را به خودمان داده ايم. دادن بخشش را آسانتر مي کند. وقتي تصميم بگيريم بخشش کنيم، تمرکز ما به سمت دادن معطوف مي شود تا توقع داشتن. هرچه بيشتر به چيزهايي فکر کنيد که بايد متعلق به شما مي بود اما به خاطر سوء نيت ديگران از شما گرفته شده است، بيشتر اين جور اتفاقات را به سمت زندگيتان مي کشانيد.
تظاهر نکنيد. ما گاهي اوقات تصور مي کنيم بخشش کرده ايم بدون اينکه بدانيم خشم و تنفر هنوز در ناخودآگاه وجود ماست. درواقع، بخشش واقعي يعني هيچوقت نياز به بخشيدن را احساس نکنيد.
واکنش هاي خود را بشناسيد. بيشتر اوقات ما روي محرک هايمان تمرکز مي کنيم نه واکنش هايمان. اگر به جاي محرک ها روي واکنشمان متمرکز باشيم به جايي مي رسيم که واکنش ها و عادت هايمان را تحت کنترل خود درمي آوريم و درنتيجه مي توانيم آنها را حل کنيم.
اعمال ديگران را بپذيريد. اين چهار فضيلت را بايد هميشه به ذهن داشته باشيد: يک احترام، دلسوزي و توجه به آنها که در انجام مسئوليتي که نسبت به ما داشته اند شکست خورده اند، دوم دوستي، بدون تمايل به تملق و سوء استفاده، سوم همدلي، و نه دلسوزي نسبت به فقيران و چهارم شادي نه حسادت نسبت به انسانهاي والا از لحاظ معنوي.
دشمنانتان را دوست بداريد. تدريجاً اين کار را هميشه و در مقابل همه به کار گيريد.
خود را ببخشيد. از دست خودتان عصباني هستيد چون اعمالتان به شکست ختم شده است—يعني نتيجه اي که به دست آورده ايد برخلاف انتظاراتتان بوده است. در غياب اين انتظارات دليلي براي عصباني شدن از خودتان نداريد. پس خود را بپذيريد و به خودتان اجازه دهيد اشتباه کند تا بتوانيد از آنها درس بگيريد.
زندگي زنداني پرعذاب است تا زمانيکه ياد بگيريد ببخشيد. وقتي انسانهاي والايي مثل بودا به عذاب هاي ما اشاره مي کنند، فقط مي خواهند به ما يادآور شوند که طبيعت ما سعادت جاوداني است پس بايد خودمان از اين زندانهاي خودساخته رها کنيم. براي آنها که ياد مي گيرند همه را دوست داشته باشند و ببخشند، زندگي دوباره روي ريل هاي خود برمي گردد و آنها را به سفري لذت بخش از عشق و خوشبختي رهسپار مي کند.