كاركردگرايي(functionalism) به عنوان نخستين نظام منحصر به فرد در روانشناسي آمريكا به دنبال بررسي فرآيندها و كاركردهاي ذهن بود و به همين دليل در مقابل ساختگرايي وونت و تيچنر قرار گرفت. پيروان اين مكتب متاثر از جريانات پيش از خود بودند و در اين ميان بيش از همه خود را وامدار نظريه تكامل داروين ميدانستند.
داروين با طرح نظريه خود مدعي شد كه موجود زنده براي بقاي خود به هر عملي دست ميزند تا آنجا كه با همنوع خود ميستيزد و مسلما در اين نبرد آن كه قويتر است سربلند از ميدان نبرد بيرون ميآيد و موجود ضعيفتر نيز محكوم به فنا ميشود. طرح 2 مفهوم كليدي قانون تنازع بقاء و انتخاب طبيعي موجب تحولي شگرف در روانشناسي نوين شد. در اين مقاله سعي بر آن است تا ماهيت نظريه تكامل مورد بررسي قرار بگيرد و به ثمرات آن اشاره شود. بدون شك تحليل و نقد اين نظريه خود مجالي ديگر را ميطلبد.
چارلز داروين
هرچند خاندان داروين از شهرت علمي برخوردار بودند، ولي پدر او چندان به آينده داروين اميدوار نبود. با وجود اين ابتدا او را به ادينبورگ فرستاد تا به تحصيل در رشته پزشكي بپردازد، ولي عدم علاقه داروين به اين رشته موجب شد لباس كشيشي تن كند و به فراگيري آموزههاي ديني مشغول شود. در خلال سالهاي 1831 تا 1836 به واسطه سفري علمي به دور دنيا، تحولي عظيم در زندگي او به وجود آمد. پس از بازگشت از اين سفر بر آن شد تا مهمترين هدف زندگياش يعني ارائه نظريه تكامل (theory of evolution) را تحقق بخشد. هرچند داروين مطالعات بسياري در اين زمينه كرد و به گردآوري شواهد علمي بسياري پرداخت تا نظريهاش از پشتوانه علمي كافي برخوردار باشد، ولي 22سال از طرح نظريهاش خودداري كرد.
آنچه موجب طرح علني نظريه تكامل شد نامه آلفرد راسل والاس (Alfred Russel Wallace) به داروين بود. والاس در نامه خود نظر داروين را درباره نظريه تكامل جويا شده و همين مساله بر داروين گران آمده بود. او ديگر سكوت را جايز نميدانست و به همين دليل چنين به والاس پاسخ داد:
«براي من دشوار است كه حق تقدم چندين ساله خود را از دست بدهم و به هيچ وجه مطمئن نيستم كه اين امر جنبه عدالت قضيه را تغيير دهد.»
كتاب «منشاء انواع به وسيله انتخاب طبيعي» توسط داروين در سال 1859 منتشر شد و نكته جالب اينكه تمام 1250 نسخه كتاب چاپ شده در همان روز نخست انتشار به فروش رفت. انتشار اين كتاب و طرح نظريه تكامل موجب شد علوم زيستي در كانون توجه دانشمندان قرار گيرد.
نظريه تكامل طرحي ابتدا به ساكن نبود، بلكه ريشههاي آن را ميتوان در دوران يونان باستان نيز جستجو كرد. آنچه اهميت كار داروين را نشان ميدهد نگاه علمي او به اين مساله است. اندك زماني پيش از داروين، پدربزرگ او كه ايراسموس داروين (Erasmus Darwin) نام داشت چنين اظهار كرد كه تمام حيوانات خونگرم از يك رشته يا ليف جاندار كه آفريدگار بدان حيات بخشيده به وجود آمدهاند.
در سال 1809 دانشمند ديگري به نام لامارك (Lamark) به طرح ديدگاه خود درباره تكامل پرداخت. اوتلاش كرد نظريهاي رفتاري از تكامل را فراهم آورد. مطابق ديدگاه او تغييرات جسماني و بدني حيوانات در نتيجه تلاشهاي موجود زنده براي سازگار كردن خود با محيط پيرامونشان شكل ميگيرد. از نگاه او چنين تغييراتي به صورت ارثي به نسلهاي بعدي نيز منتقل ميشود. به عنوان مثال گردن دراز زرافه طي گذشت قرون متمادي و در تلاش براي كسب غذا به اين شكل درآمده است.
در كنار ديدگاه دانشمنداني چون ايراسموس داروين و لامارك، كاوشهاي كاوشگران حكايت از اين موضوع داشت كه فسيلها و استخوانهاي مكشوفه متعلق به حيواناتي است كه نسل آنها منقرض شده است. نتيجه چنين تحقيقات و كاوشها منجر به طرح اين نظريه شد كه اشكال حيات از زمان خلقت تاكنون روندي ثابت را نداشته و پيوسته درحال تغيير بوده است. تغيير و تحول، كليد واژه اين نظريه بود، ولي آنچه نقص اين نظريه به شمار ميرفت فقدان شواهد علمي كافي در اثبات اين نظريه بود. انتشار كتاب منشاء انواع و طرح نظريه تكامل توانست تا حدودي اين نقص را برطرف كند.
نكته:
نظريه تكامل موجبات ظهور شاخهاي جديد در روانشناسي با عنوان روانشناسي حيواني را فراهم كرد و حال آن كه پيش از طرح اين نظريه، تحت تاثير انديشه دكارت دانشمندان چندان علاقهمند به بررسي ذهن حيوانات نبودند
آنچه داروين در كتابش مطرح كرد بحث درباره تحول انواع و شكل گرفتن آنها از اشكال ساده بود، اما او سخني از انسان و منشاء آن به ميان نياورد. با وجود اين، اهالي كليسا ديدگاههاي داروين را الحادي ناميدند و چنين بيان كردند كه نظريه داروين در نهايت منجر به اين سخن خواهد شد كه انسان زاده ميمون است. اين اتهام، اتهامي سنگين و در عين حال بياساس بود. به همين دليل داروين 5 سال وقت خود را مصروف مطالعه كشف منشاء انسان كرد. ثمره مطالعات اين دوران در قالب كتابي به نام «اصل انسان» منتشر شد. داروين در اين كتاب كوشيد با شواهد علمي نشان دهد كه انسان داراي اصل حيواني است و در نتيجه با انسان ريختهاي خويش قرابت دارد. به عبارت ديگر، مقصود نهايي داروين بيان اين مطلب بود كه انسان و انسانريختها از اجداد مشترك نتيجه شدهاند. به علت نبود اطلاعاتي كافي در مورد اين اجداد مشترك، عنوان حلقه مفقوده به آنها اطلاق شد و از سوي ديگر چنين تحقيقاتي سخنان اهل كليسا را رد كرد.
نتايج نظريه تكامل
تحقيقات و پژوهشهاي داروين بويژه طرح نظريه تكامل مسير جديدي را در روانشناسي بر سر راه علاقهمندان به اين رشته گشود. تاكيد بر پيوستگي انسان و حيوان زمينه ظهور پژوهشهاي تطبيقي در روانشناسي را فراهم آورد. از سوي ديگر، مساله انتخاب طبيعي براي پيروان مكتب كاركردگرايي بسيار مفيد واقع شد و كاركرد گرايان توانستند مساله انطباق با محيط را در كانون توجه خود قرار دهند. ثمرات نظريه تكامل داروين را ميتوان به اختصار چنين بيان كرد:
1 ـ طرح نظريه تكامل زمينه را براي ظهور روانشناسي كاركردي فراهم آورد تا به جاي عناصر و محتواي هشياري كه پيش از اين در مكتب ساختگرايي مورد توجه قرار ميگرفت نقش كنشي و انطباقي هشياري در كانون توجه قرار گيرد.
2 ـ علاوه بر تغيير در موضوع و هدف، روشهاي به كار رفته در روانشناسي نوين نيز تغيير و گسترش يافت و از روشهاي التقاطي در مطالعات روانشناسي استفاده شد. اين به آن معنا بود كه روانشناسي خود را نيازمند علومي چون زمينشناسي (geology)، ديرينشناسي (paleontology)، باستانشناسي (archeology) و جمعيتانگاري (demography) ميدانست.
3 ـ در نگاه ساختگرايان تفاوتهاي فردي از اهميت چنداني برخورد نبود. حال آن كه به واسطه طرح نظريه تكامل، اين مساله در كانون توجه روانشناسان قرار گرفت.
4 ـ با طرح نظريه تكامل، اين ايده نيز مطرح شد كه ميان كاركرد ذهني انسانها و حيوانات شباهتهايي وجود دارد و اين مساله ديدگاه دكارت را با چالش جدي مواجه كرد. دانشمندان به پژوهش و مطالعه درباره كاركرد ذهن حيوانات پرداختند و شاخه جديدي به نام روانشناسي حيواني را به آزمايشگاه روانشناسي معرفي كردند.
5 ـ در نظريه تكامل بر نقش عوامل ذهني بيش از پيش تاكيد شده بود. داروين در نظريهاش به واكنشهاي هشيار انسانها و حيوانات و نقش آن در انطباق با محيط تاكيد ميكند.
طرح روانشناسي حيواني
نظريه تكامل داروين، موجبات ظهور شاخهاي جديد با عنوان روانشناسي حيواني را فراهم آورد. پيش از طرح اين نظريه به دليل سيطره انديشه دكارت مبني بر اين كه حيوانات ماشينهاي بدون روح و ذهن هستند، دانشمندان چندان علاقهمند بررسي ذهن حيوانات نبودند. انتشار كتاب منشاء انواع، نظريه دكارتي را با چالش جدي مواجه كرد. داروين در اين كتاب ادعا كرد كه ميان ذهن انسان و حيوان تفاوت مهم و بنيادين وجود ندارد.
پيش از داروين، ويلهلم وونت نيز مطالبي درباره تواناييهاي ذهني تعداد زيادي از موجودات زنده به نگارش درآورده بود. وونت ادعا كرد حيواناتي كه حداقل ظرفيت حسي را در خود نشان ميدهند بايد از قدرت استنباط هشيارانه برخوردار باشند. او تفاوت انسانها و حيوانات را نه در تواناييهاي آنها، بلكه در مساله تربيت و آموزش جستجو ميكرد.
در اين ميان روانشناس انگليسي جورج جان رومانس (George john Romanes) نخستين كسي بود كه به مطالعه و بررسي نظاممند هوش حيواني پرداخت. وي سال 1883 كتاب خود با عنوان «هوش حيواني» را منتشر كرد. اهميت اين كتاب از آن نظر است كه نخستين كتاب در زمينه روانشناسي تطبيقي درنظر گرفته شده است. او در كتاب خود تلاش كرد وجود سطح بالايي از هوش حيواني و شباهت آن با كاركرد هوش انسان را نشان دهد.
نخستين واكنش جدي به دستاوردهاي رومانس توسط كانوي للويد مورگان صورت گرفت. مورگان سخن از قانون ايجاز (law of parsimony) به ميان آورد و آن را در مقابل انسانانگاري حيوانات (anthropomorphism) مطرح كرد. مطابق قانون ايجاز وقتي ميتوان رفتار حيواني را براساس فرآيندهاي ذهني پايينتر توجيه كرد نبايد به عنوان «بازده فرآيند عاليتر ذهن» تفسير شود. وونت نيز پيش از مورگان به اين مطلب اشاره كرده و چنين گفته بود كه «اصول توجيهي پيچيدهتر، تنها زماني ميتوانند به كار برده شوند كه ثابت شده باشد اصول سادهتر ناكافي هستند».
محمد مهدي ميرلو/ جامجم