ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه 3 مرداد 1403
چهارشنبه 3 مرداد 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : چهارشنبه 26 اسفند 1388     |     کد : 6854

بهار و نوروز: فراز و فروز

نوروز، جان‌افراز و دل‌افروز، همانند بخت بلند و پيروز، فراز مي‌آيد و باري ديگر زمان شكفتگي و شادي و شور بازمي‌آيد و جهان آشفتۀ آسيمه‌ به ‌سامان و ساز مي‌آيد و هرآنچه دلگداز بود، دلنواز مي‌آيد.

نوروز، جان‌افراز و دل‌افروز، همانند بخت بلند و پيروز، فراز مي‌آيد و باري ديگر زمان شكفتگي و شادي و شور بازمي‌آيد و جهان آشفتۀ آسيمه‌ به ‌سامان و ساز مي‌آيد و هرآنچه دلگداز بود، دلنواز مي‌آيد.
نيز بهار، در بِهْ‌كامي و دلارامي، در زيبايي و دلارايي، به كردار ديدار يار، دلنشين و جانْ‌نشان، سمن‌فشان و دامن‌كشان، نازنين و نازْآگين، از راه مي‌رسد و بس خرّم و خوش‌خُرام، نيك بهنگام و بگاه مي‌رسد و آواي بهين و بآيين مرغان، مرغان چكامه‌سراي ترانه‌خوان، شورانگيز و شكرْخيز، سورْآميز و دلاويز چون دستان مستان، از مَغاكِ خاك، تا به تختگاه ماه مي‌رسد و زمستان تيره و تباه، سرماي سخت و سياه، سرانجام، به فرجام مي‌آيد و به پايان، آن جانفرساي توانكاه مي‌رسد.
نيز پاييز از پاليز، شرمناك و بپرهيز، دامان درمي‌چيند و خزان، از باغِ رَزان، بيمزده و لبْ‌گزان، دوري مي‌گزيند و در گوشه، بي‌بهره از هر نوشه و توشه، از هر خرمن و خوشه، نهان از چشم كهان و مهان، درمي‌نشيند.
آري! خزان، بدان‌سان كه مي‌سزد، پژمرده و پژمان، به گوشه‌اي مي‌خزد و بيش جهان را به رنگ‌هاي گونه‌گون، از زردي زَهره تا سرخي خون، نمي‌رزد. ديگر نواي نارواي زاغان و كاغْ‌كاغ كلاغان گوش‌ها را نمي‌آزارد و هوش‌ها را رنجه نمي‌دارد و در بوستان و باغ، جز برگ نسرين و نسترن نمي‌بارد و اهريمن ريمَن سياهي و تباهي نمي‌يارد كه بر جهان روشن اهورايي تاخت‌وتاز آرد.
آ‌ري! چنين است كه تابخانۀ گل و تنور لاله كه دير، دلگير، خاك‌بستر مانده بود و بخاكستر، از باد شگفتيكار بهار، برمي‌افروزد و در جوش مي‌افتد و هر گزافه‌گشاي يافه‌دراي، هر خامْ‌گوي ناپدرامْ‌روي، تا گل در چمن مي‌خندد، زبان فرومي‌بندد و از شرم دستانْ زنان بُستانْ دهن، در گوشه‌اي خوار و خموش مي‌افتد و جهان كه چندي بي‌جان و جنب‌ خفته بوده است، تاب و توش مي‌گيرد و در ناز و نوش مي‌افتد.
خورشيد، آن فرگستر بَرين فَرْوَرين، در فروردين، بيژنْ‌آيين، از چاهِ ماهي جاي مي‌پردازد و رخشانْ‌روي و آسمانْ‌پوي چون جمشيد، در پهنه‌هاي سپهر برمي‌تازد و در بارۀ بره، خرگاه مي‌سازد و برمي‌افرازد و بدان مي‌نازد كه جهان را شيوه‌اي نو درمي‌اندازد. خرّما بهار! فرّخا نوروز! اكنون گيتي، از لادن و لاله، از ژوله و ژاله، از گياه و گل، از سوسن و سنبل، رشك بهشت است و كنارۀ كِشت مينوسرشت است. سرو نازان است. غَرْو يازان است.
زمان زمان دلبازان و دمسازان است كه چندي برآسوده و پالوده از اندوهان جهان، جهان پرفريب و فسون، جهان و جانْ‌رَهان از دام آن ديو گُجستۀ‌ وارون، سرِ خويش گيرند و خُرم و خندان، شادان از بُنِ دندان، راه هامون در پيش گيرند. چونان فرّخ‌كامان و فرخنده‌فرجامان، در دامان دشت و دمن، يا چمانه در دست در چمن، يارْمند بيارَمند، با دوست همچون دو جان در يك پيكر و پوست.
وه‌وه كه اين دم، دم خجستۀ خرّم كه در كنار يار مي‌گذرد و در بوس و كنار، چه نيكوست! چه دلجوست! آري! با دوست، هر آينه، گيتي مينوست. مگرنه اين است كه بهاران، در كنار دلداران و ياران، بيش با رنگ و بوست، به‌ويژه در كنار ياري دلدار كه روشنْ‌روست؛ گلشنْ‌خوست.
بهاران بر ياران فرخنده باد و لبانِ بختشان پرخنده! نيز نوروز پاينده باد و پيروز بر يكايك ايرانيان، آن اهوراييان هورْ‌آيين كه بهارآفرينند و نوروز‌افروز!

همشهری انلاین- دكتر ميرجلال‌الدين كزّازي


نوشته شده در   چهارشنبه 26 اسفند 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode