1- جستوجوي دانستن نادانستهها يكي از مميزههاي انسان بودن است.
حداقل اگر بخواهيم با دقتي علمي سخن را لحاظ كنيم؛ تا اكنون يكي از فصلالخطابهاي مميز انسان با ديگر موجودات همين جستوجو براي فهميدن است.
اين جستوجو در هر ساحت زماني و مكاني البته معبري است بسيار عالي اما اينكه آيا ميتواند موقف مناسبي نيز باشد، خود سرآغاز يك واكاوي بلند فلسفي است كه البته گمان فرجام داشتنش شايد پنداري بيشتر نباشد.
يكي از اين دست جستوجوها كه موضوع اصلي جستار حاضر است، فهم اين مسئله است كه اگر پيامبر ما مسلمانان حضرتمحمد(ص) در روزگار حاضر پا به عرصه وجود ميگذاردند و البته رسالت نبوي خويش را به عهده رسولي خويش ميگرفتند، چه ميكردند؟ يا چه سيرت و سنتي در امروز تاريخ از خود بهجا ميگذارند.
غريب نيست كه اين جستوجو يا به عبارت بهتر پرسش در ابتداي امر خود محتاج مداقه و تحليل فراوان است. ما وقتي ميتوانيم از اهميت پرسشي صحبت كنيم و آن را نصف موفقيت خود در يافتن يك پاسخ درست بدانيم كه آن پرسش، خود به واقع رسيده باشد وگرنه كالي و خامي پرسش و عدم ايضاح مفهومي آن هيچگاه به اين ساحت (به تعبير مولانا) نرسد كه:
هم سوال از علم خيزد هم جواب/ همچو خار و گل كه از خاك است و آب.
در تحليل عناصر اين پرسش اولين فرض مطلوب، جابجايي زماني يك شخصيت كليدي در تاريخ اديان و در وجهي ديگر تاريخ انسان است. وقتي صحبت از شخصيت انساني ميشود، آنچه كه به طور يقين نميتوان آن را از نظر دور داشت اول: تاثير زيستبوم طبيعي، اجتماعي و فرهنگي و سياسي است بر پيدايش و پرورش فرد و دوم هويت عام و مشترك انسانياي است كه البته نوع انسان را از همه انواع موجود متمايز ميكند.
با در نظر گرفتن اين دو وجه، وجه سومي كه به وجود ميآيد، تاثير خاص هر فرد از آن نوع و هويت مشترك بر هر زيستبوم است. (البته فعلا فارغ از هرگونه تعينبخشيدن به سعههاي وجودي هر شخص، منظور نظر است).در وهله ديگر در تحليل عناصر پرسش پيشگفته جابجايي شخص انساني در وضعيت تاريخي مسئلهاي خاص را پيشروي مخاطب به شرح ميكشد؛ فارغ از هرگونه پيشزمينه فلسفي براي تاريخ كه قطعا منجر به نوعي ديگر انديشيدن در اين زمينه ميشود.
در درنگي كوتاه ميتوان اين مسئله را مورد توجه قرار داد كه تعيينكنندگي بستر تاريخي گاه در چشم ناظران حوادث و وقايع تاريخي حتي ميتواند سايهاي به غلظت شب را برپيكره معنوي شخصيتهاي چون نگين آن مقطع تاريخي بياندازد؛ به عبارت ديگر به ويژه در نگرهاي كلي به تاريخ قدسي انسان، تصور قهرمانان صفحات اين تاريخ ، بدون زميني براي ايستادن ايشان تقريبا محال است و اصل پنداشتهشدن اين بستر، گاه به قدري است كه گويي قهرمانها (پيامبران و اولياء الهي) درتاريخ قدسي در غير اين بستر و زمين (مقطع تاريخي) نميتوانند در جاي ديگري براي مردمان ديگري وجود داشته باشند. با اين اوصاف در مداقه پيرامون پرسش «چگونگي حضور و رسالت حضرت محمد(ص) در دوران نوشده انسان معاصر!» بايد چندين پرسش ديگر را براي وضوح بيشتر پرسش حاضر مطرح كرد.
از جمله اينكه با فرض تحقق مطلوب پرسش، آيا تاريخ نوشده انسان معاصر همان روندي را طي كرده كه تا به امروز طي كرده؟ كه در اين صورت بايد گفت صحبت از حضور و رسالت حضرت محمد(ص) در آن اساسا از نوعي ديگر است يا در غير اين صورت با جاماندگي دوران 63سال زيستن حضرت و به تبع آن تمام تاريخ اسلام و تاثيرات آن در تاريخ انسان، اصولا ما نياز به جرياني آزاد از تخيل را خواهيم داشت . جداي اين مسئله كه با اين اوصاف به زعم نگارنده زياد هم معلوم نيست، پرسش پيشتر ياد شده از كجاي شبكه معرفتشناسي ديني برميآيد و حتي اينكه نهايتا با فرض دستيابي به پاسخي (كه البته گفتيم حرف از جهان منطق و تفلسف نيست و بيشتر تخيلي تاريخي است) به چه كار ميآيد!!
از جهتي ديگر اما اين پرسش را كه در سالهاي دور نگارنده بسيار با آن برخورد ميكرد ميتوان با تسامح، صورت و رنگي ديگر نيز داد. صورتبندي ديگر در تحليل اين سوال به اين پيش زمينه برميگردد كه اساسا چون فرض مطلوب ما محال است، سوال در بطن خود درجستوجويي استعاري در پي فراچنگ آوردن معنايي ديگر است؛ معنايي به اين مضمون كه اگر به هر حقيقتي به مثابه يك متن نگريسته شود براي بازپيرايي و فهم عميق و دقيق متن از پسگرد صدهاسال ادوار تاريخي و به تبع آن تفسير و تاويلهايي كه گاه از شدت چسبيدن به متن، رنگ همساني با متن گرفتهاند بايد دست به يك بازپيرايي زد.
نگريستن با زبان هرمنوتيكي به اين موضوع اين مسئله را يادآور ميشود كه هم افقي با ماتن (متن= سيره و سنت نبوي) است كه ميتواند ما را به يك رستگاري حداقلي در فهم درست سنت و سيره نبوي رهنمون شود و دقيقا سوال پيشتر طرح شده استعارهاي است از احيا و بازخواني و به پيروي بازآفريني فهمي دست اول از سيره و سنت نبوي.
با اين تقرير از پرسش گفته آمده اكنون ميتوان در جستوجوي پاسخي (شايد درخور) بود.
2- اگرچه اصليترين متن مقدس براي مراجعه به اصل فرامين الهي فرو فرستاده شده به واسطه پيامبر در اسلام، كتاب قرآن است و باز اگرچه برخلاف ديگر كتب مقدس اديان و در حيطه با يبولوژي (كتاب مقدسشناسي) قرآن، سيرت و صورت كاملا متفاوت و منحصر به فردي دارد.
اما نميتوان منكر اين حقيقت شد كه قرآن از همان سده آغازين استقرار خود و بعد از رحلت پيامبر(ص) (به تعبير برخي از پژوهندگان حتي در زمان حضور مبارك حضرت در ميان مسلمين) دچار تفسير و تاويل شد. فعل دچار شدن در اين ميان نه از سر تنگناي كلمات است كه تاريخ گواه اين مجال فراخ است و به تعبيري ديگر ضيق. وقتي كه حضرت امير(ع) در زمان ابنعباس براي محاجه با خواهندگان حكميت دستور ميدهد كه ابنعباس با مراجعه به سنت و سيره پيامبر با ايشان محاجه كند و نه قرآن كه آنان خود اهل تفسير و تاويلند، عمق اين مسئله آشكار ميشود.
اما خود اين سنت و سيره نيز در مسير سيلان و جاريشدنش چه در مقام استنباط فقها به عنوان ادله اربعه و چه در مقام استدلال متكلمين و چه در مقام اقتداي عارفان خود آنچنان مسير پرپيچ و خمي را در نورديده كه نتيجه آن را در اختلافات عميق مقتدايان سنت و سيره نبوي در طول تاريخ انديشه اسلامي ميتوان به نظاره نشست.
از طرفي اين تاريخ پرفراز و نشيب به همراه كلاف پيچيده مدعيان حقيقت به روزگار نو شده انسان معاصر رسيده است؛ انساني كه همه چيز را ميخواهد در كارخانه انسانگرايي محض خود و در كوره خردگرايي و تجربهگرايي محض به گداختگي امتحان بگذارد. با اين اوصاف است كه صورتبندي دوم از سوال پيش گفته، اهميت آن پرسش را وامينماياند كه بازخواني سنت و سيره نبوي براي هم افقي با ماتن حداقل چونان كه صحابه واقعي ايشان (يا براي دقت بيشتر بگوييم سلمانوار) در آغاز نزول وحي ميفهميدند، چقدر نياز انسان مسلمان امروزي است؛ مسلماني به عنوان يك هويت منحصر به فرد كه فراتر از دينداري در تعاريف دين پژوهانه آن نميخواهد صرفا يك حيات معنوي را از خويش به نمايش بگذارد بلكه تلاش دارد تا واقعبيني انسان محمدي را در حيات و ممات صورت ببندد.
اين نياز البته فراتر از هر شعاري در كنكاش در عمق تلاش رهبران و مصلحان مذهبي مسلمان امروز تا روشنفكران ديني جهان اسلام و سنتگرايان (خاصه آنان كه بسيارشان در فرجام نيز مسلمان شدهاند) قابل مشاهده است.
باور به اين تلاشها همه اما در صورتبندياي است كه ميتوان از بازخواني سيره و سنت نبوي در روزگار انسان امروز داشت. با اين پرسش كه جوهره پيام زمان و مكان شمول پيامبر(ص) براي انسان چه بوده است؟ آنگونه كه سيره و سنت پيامبر را چونان وقوع در زمان حيات طيبه ايشان و مكان مكه مكرمه و مدينه منوره در خطاب امروزي به انسان نيز يافت؛ گويي كه وجود پيامبر- آنگونه كه به ويژه شيعه اعتقاد دارد- سراسر به ما و رفتارمان مينگرد و ما نيز به سيماي ايشان مثل صحابي وفادار، بلكه سلمانوار، چشم دوخته به كرشمه قبول و اخم رد ايشان هستيم.
3- براي برپا كردن دستگاهي كه بتوان به بازخواني نزديك به حقيقت قصد پيامبر(ص) از فعل و گفتار و تقرير ايشان و نهايتا افق حقيقي سيره و سنت نبوي رسيد، ستونهايي لازم است تا بتوان ديوارهاي بناي بازخواني را بر آن راست كرد و اگر قرار است نهايتا به سقفي رسيد قطعا بدون اين ستونهاي اصلي، اين امر نه سخت كه غيرممكن است؛ يكي از اين ستونها فهم و تلقي درست از اصل توحيد در اسلام آن هم از سيره و سنت نبوي است.
واقعيت آنچه ما در حوزه نظر و عمل از مفهوم توحيد داريم و ميدانيم در هر مرحلهاي از علماليقين تا حقاليقين، امروز در سازوكاري روانشناختي با همه دستاوردهاي انسان در اين حوزه هنوز محتاج پيرايش به نظر ميرسد. به تعبيري عرفاني اگر بخواهيم شاه را در هر لباسي بشناسيم به ديده شهشناس نيازمنديم و در روزگار نو شده انسان معاصر شك نبايد كرد كه اين شناخت اصلا كار سادهاي نيست. بايد اين را اقرار كرد كه بايد مفهوم و اصل توحيد را كه از ستونهاي اصلي اسلام نيز به حساب ميآيد در هر عصر تاريخي از نو فهميد؛ فهمي اصيل و عميق آنچنان كه در لب لباب آن ماتن كه در درجه اول خداوند به واسطه كتاب فرقانش و در درجه دوم شخص پيامبر(ص) هستند، مدنظر داشته و دارند و انسان را در نيل رستگارياش به آن فراميخوانند.
دومين ستون اصلي كه بسياري از اصليترين مفاهيم هدايتي و اعتقادي بهزعم نگارنده در ذيل آن معنا ميشود، اصل واقعگرايي اسلام است. اينكه اسلام عينيت و ذهنيت را در 2 حد مساوي و مساوق هم (همچنان كه ماده و معني را نيز) انگاشته است، در واقع تعريفي تقليلگرايانه از واقعيتگرايي در اسلام است. اهميت به حيات مادي و معنوي انسان، برابري نوع انساني، عقلانيتگروي و اصول اعتقادياي كه اسلام در ذات متن مقدس خود و سيره و سنت نبوي قابل توجه ميداند همه از زيرمجموعههايي است كه ميتوان در مجالهاي بسيار با تحليلهاي فلسفي و كلامي و تاريخي به اثباتشان و البته اصرارشان در بودن دست يافت.
شايد كه قطعا ميتوان درباره ستونهاي بيشتر اين بناي موردي آرزوي هر متدين روشنفكر فكر كرد و فكر كرد و استدلال كرد و نوشت، اما آنچه مجال اين نوشتار اجازه ميدهد همين توجه اندك به بازطرح و صورتبندي يك پرسش جديد- قديمي بود؛ پرسشي كه شايد از دوراني كه انسان مسلمان توانست به خودش اجازه بدهد به يكي از سفارشات اصيل ديناش كه همانا تأمل و تدبر و حتي شك در مسلمات پيشتر (بيدليل) پذيرفته شدهاش است، عمل كند و اين منجر شد البته به واردشدن در مسيري كه بيم موج و گردابهاي هايل در شبش كم نبودند.
با اين همه اما اين بازخواني مقدمات و مكتسبات بسياري در ابتداي راه ميخواهد كه اول آن همانا سرسپردگي است؛ آنچنان كه در سدههاي آغازين وجود داشت به سيرهنامهها و مغازيها؛ آنچنان كه نقل معتبر شده كه قدما براي خواندن سيره پيامبر فضيلت فراواني قائل بوده و آن را به مانند كتاب خدا به 30جزء تقسيم كرده و هر صبح ميخواندهاند و رواست كه گفته شود جز اين همجوشي و نزديكي، بازخواني و بازآفريني فهم سنت و سيره نبوي آنگونه كه گفته آمد، ممكن نيست.
4 - نكتهاي كه خود حديثي دراز دامن است در اين مجال تكملهاي است بر آنچه گذشت و آن اينكه، براي شيعه و مرامنامه اعتقادياش ابزاري بسيار ارزشمند به مثابه مناط صدق و كذب يافتهها در بازخواني و بازسازي بنيان سيره و سنت نبوي وجود دارد و آن سيره علوي و ولوي است كه دوشادوش سيره و سنت نبوي بشارتگويان فهمندگانش است تا وصال با پيامبر بر سر حوض كوثر.
همشهري آنلاين- ياسر هدايتي