ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : دوشنبه 5 آذر 1403
دوشنبه 5 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 27 دي 1388     |     کد : 6224

شهادت نواب صفوی

سالروز شهادت نواب صفوی

سالروز شهادت نواب صفوی
شهيدان نواب صفوی و یارانش در دوران رژيم ستمشاهی با دعوت حوزه‌ها به حضور در عرصه سياسی كشور، ايجاد ايده تشيع انقلابی و با هدف تشكيل حكومت اسلامی و تدوين قانون اساسی كشور براساس آموزه‌های قرآن دست به مبارزه با رژيم شاه زدند. آنها معتقد بودند روحانيون بايد سكوت در مقابل حكومت را كنار بگذارند، حكومت اسلامی جايگزين مشروطه و حكومت غربگراها شود و جنبش‌های انقلابی مسلمان در سراسر جهان متحد شوند.
تدوين قانون اساسی براساس آموزه‌های قرآن و دين اسلام از برجسته‌ترين تفكرات اين گروه محسوب می‌شد.

تولد
سال 1303 هجري شمسي است. آفتاب در پس ابرهاي سياه ستم، آخرين نفسهاي خود را مي کشد. نور کم سويي به زمين ميرسد. پاها در بند است. دستها رهايي ندارد و فريادها در گلو خفه ميشود. ناگاه صداي کودکي در فضاي خانه مي پيچد. ستاره اي به خانه آقا سيدجواد قدم مي نهد. نواي آسماني دعا بر لبان پدر جاري مي شود. آقا سيدجواد ميرلوحي نام فرزند را سيد مجتبي ميگذارد تا در لحظه لحظه زندگي به ياد خاندان پيامبر باشد.

سرود نور
سيد مجتبي هنوز اندک سالي است که با دنياي خرد سالي فاصله گرفته است. او سوره هاي کوتاه قرآن را به تشويق پدر و مادر خود حفظ مي کند و با پدر روحاني خود در مجالس پر نور قرائت قرآن شرکت فعال دارد. قرآن مجيد کتاب زندگاني اوست و به آن عشق مي ورزد. هفت ساله است که راهي دبستان مي شود و پس از اتمام دوره ابتدايي در مدرسه «حکيم نظامي» وارد مدرسه صنعتي آلمانيها مي گردد.
رضاخان که به تازگي از طرف دولت استعمارگر انگليس به سلطنت رسيده است از مخالفان سرسخت اسلام و روحانيت است. از نخستين کارهاي او منع به کارگيري تاريخ هجري قمري است. تاريخ هجري شمسي جايگزين تاريخ قمري مي شود و او نام اين تهاجم وسيع بر ضد فرهنگ اسلامي را طرد يک سنت عربي تحميل شده مي نامد.
بعد از تغيير تاريخ، بر سر گذاشتن کلاه پهلوي شبيه کلاه سربازي، براي همه اجباري مي گردد. چيزي نمي گذرد که او مدارس را مختلط اعلام مي کند و دختر و پسر را در کنار هم قرار ميدهد. پسر ها بايد هنگام مدرسه رفتن شلوارک کوتاه بپا کنند و دختر ها بايد حجاب اسلامي را به کناري نهند.
در اين حال روحانيون بيدارگر با تهاجم فرهنگي استعمار و اسلام زدايي رضاخان به مبارزه بر مي خيزند و بر ضد وي قيامهاي اصلاحي مختلفي را برپا مي دارند. در چنين زماني است که آقا سيدجواد ميرلوحي، پدر سيدمجتبي مجبور مي گردد از پوشيدن لباس روحانيت صرف نظر کند. رضاخان دستور داده است تا مردم همه از لباس يک شکل استفاده کنند. در اين زمان آقا سيدجواد از فرصت استفاده نموده، براي احقاق حقوق مظلومان در دادگستري وکيل دعاوي ميشود.
چندي نمي گذرد که با داور وزير دادگستري سال 1315 يا 1314 درگير مي شود و در پي گفتگوي اعتراض آميز به نظام ستم شاهي پهلوي، گوش وزير را با سيلي خود آشنا ميسازد و خود روانه زندان مي گردد. سه سال در زندان رضاخان مي ماند و بعد از 3 سال به ديدار خدا مي شتابد. با رحلت پدر، سيدمحمد نواب صفوي، دايي سيدمجتبي سرپرستي خانواده ايشان را به عهده مي گيرد. سيد مجتبي عشق و علاقه زيادي به دروس اسلامي دارد و مايل است به دروس حوزه بپردازد. ليکن دايي وي که سرپرستي او را به عهده گرفته و خود قاضي دادگستري است با سيد مخالفت مي کند.
سيد مجتبي از عقيده خود دست بر نميدارد و در مسجدي که در خاني آباد است شروع به فراگيري درسهاي حوزه مي کند و همزمان در مدرسه آلمانيها به دروس جديد مي پردازد.
سيد در عصري واقع شده است که نظام آموزشي غرب در کشور به صورت نوشدارويي براي پيشرفت به مردم عرضه ميشود. وي در يکي از مدارس غربي تحصيل ميکند. در مدرسه چيزهايي مطرح است که با آرمانهاي اسلامي وي سازگار نيست. او در فرصتهاي مناسب آنچه را که فهميده به همکلاسي هاي خويش ميگويد و اوضاع سياسي، فرهنگي و اقتصادي کشور را براي آنان شرح ميدهد.
سيد در 17 آذر 1321 ش در يک سخنراني پر شور از دانش آموزان ميخواهد تا به سوي مجلس رفته، نسبت به هجوم اجانب و تهديد فرهنگ غرب اعتراض نمايند و درخواستشان را مطرح کنند.
با سخنراني سيد دانش آموزان مدرسه دست به تظاهرات ميزنند. از مدرسه آلمانيها به مدرسه ايران شهر و از آنجا به دار الفنون رفته، مدارس را تعطيل مي کنند و با هم به طرف مجلس حرکت مي کنند. در بين راه از مردم هم افرادي به آنها مي پيوندند. تظاهرات با شکوهي روي ميدهد و با تير اندازي مأموران به سوي مردم 2 نفر کشته مي شوند و چيزي نمي گذرد که دولت قوام سقوط مي کند.
سيد در 1321 هجري تحصيلات خود را به پايان برده، در خرداد 1322 در شرکت نفت استخدام ميگردد و بعد از مدت کوتاهي از تهران به آبادان انتقال مي يابد. وضع نابسامان کارگران شرکت وي را رنج ميدهد و ديگران را در حقوق خويش شريک مي کند. علاقه اي بين کارگران شرکت و سيد به وجود مي آيد. وي شبها جلساتي براي آنها دائر مي کند و وظايف ديني و اجتماعيشان را گوشزد مي نمايد.
وي در طي آموزشهاي خويش ياد آور مي شود که نفت از آن ملت ايران است و خارجيان آمده اند تا براي ما کار کنند، نه اينکه ما را زير سلطه خود درآورند و قسمتهايي از آبادان را در اختيار گرفته اجازه ورود به ما ندهند!
سيد سيماي زشت استعمار را در کارها و فعاليتهاي آنان نشان ميدهد، ميگويد:
اين چيست که در چند جاي شهر نوشته اند «ورود ايراني و سگ ممنوع»!!
آنها ايرانيان را در رديف سگ قرار داده در حالي که خود مستخدم ما هستند.
شش ماه از ورود سيدمجتبي به شرکت نگذشته است که يکي از انگليسيها به کارگري ايراني حمله کرده و وي را زخمي ميکند، همان شب جلسه اي تشکيل مي شود و قرار مي گذارند که صبح قبل از شروع کار در پالايشگاه جمع شوند.

سيد شروع به سخنراني مي کند و مي گويد:
« چون ما مسلمان هستيم و قصاص يکي از احکام ضروري ماست يا بايد آن انگليسي به اينجا بيايد و در جلوي جمع از اين برادر ما پوزش بخواهد و يا اگر اين کار را نکند عين کتکي که به آن زده يا عين جراحتي که به او وارد کرده ما به او وارد کنيم.»
هنوز سخنان سيد به پايان نرسيده بود که کارگران به خشم آمده، به سالن آن انگليسي رفته، آنجا را خراب مي کنند. پليس دخالت ميکند و آن انگليسي موفق به فرار مي شود. چند نفر کارگر دستگير ميگردند، سيد به خانه يکي از دوستانش رفته، شبانه توسط يکي از لنجها از آبادان راهي نجف ميشود.

مهاجر عشق
سيد مجتبي تجربه هاي زيادي از زندگي آموخته و زندگي مردمان بسياري را ديده و با شيوه زندگي آنها آشنا شده است. اکنون در نجف اشرف براي انجام کاري آمده است و آن آموزش صحيح اسلام است، آنگونه که بتواند مسير حرکت او را در اين دنياي رنگارنگ مشخص نمايد. هدف از زندگي چيست؟ سيد در ضمن آموزش مي خواهد جواب اين سوال را آن سان که بايد دريابد. سعادت به استقبال سيد آمده است، او ميتواند در مدرسه قوام از مدارس حوزه علميه نجف اقامت گزيند. در همان روزها علامه اميني در يکي از حجره هاي فوقاني مدرسه کتابخانه اي داير کرده و به تأليف «الغدير» مشغول است. اين امر سبب ميشود که مهاجر عاشق که تازه از ايران رسيده است با حضرت علامه اميني آشنا شود.
سيد که علوم مقدماتي را در تهران به انجام رسانيده، در نجف به دنبال اساتيدي است که سطوح عالي را از آنها بياموزد، از جمله اساتيدي که وي از آنها فقه و اصول، تفسير قرآن و اصول سياسي و اعتقادي را آموخت، نامبردگان ذيل اند:
حضرت علامه نستوه آيه الله اميني
حضرت آيت الله االعظمي حاج آقا حسين قمي
حضرت آيت الله آقا شيخ محمد تهراني
سيد بزرگوار نواب از اين سه استاد گرانقدر علاوه بر علوم متداول حوزه، اصول فلسفه سياسي اسلام را آموخت و با فقه سياسي اسلام آشنا شد. در همين زمان که وي در نجف مشغول تحصيل است، يکي از کتابهاي کسروي به دستش ميرسد، نوشته اي که مولف در آن به حضرت امام صادق (ع) توهين نموده است. ايشان کتاب را به چند تن از اساتيد و مراجع تقليد نجف اشرف عرضه مي دارد و حضرت آيه الله العظمي حاج آقا حسين قمي با صراحت حکم ارتداد نويسنده کتاب را اعلام ميدارد.
جناب نواب به حکم وظيفه ديني خويش با تصميمي قاطع رو به وطن خويش ميگذارد تا آن نابخرد را بر سر عقل آورد.
پيش از حرکت او از نجف به ايران مردم تبريز و مراغه و سران برخي روزنامه ها به مقابله با احمد کسروي برخواستند و از دولت وقت خواستند تا وي را به جرم انتشار کتب گمراه کننده محاکمه کند.
دولت قدرت چنداني ندارد و از طرفي برنامه هاي پهلوي با کارهاي کسروي چندان رو در رو نيست و در حقيقت هر دو در جهت اسلام زدايي گام بر ميدارند و کارهاي کسروي، فعاليتهاي دولت را تحت الشعاع قرار داده است. از اين رو به مقابله با وي بر نيامد.
ايرادهاي وي به اسلام بيشتر از کتب مبلغين آمريکايي و مستشرقين اخذ شده بود و اشکالهايي را که متوجه مذهب تشيع مي ساخت، غالب آنها را علماي متعصب سني مانند حجر و موسي جار الله عالم سني معاصر بر گرفته بود.
نواب با قاطعيتي تمام وسائل زندگي را جمع کرده به طرف ايران حرکت مي کند. وي که در بين راه اطلاع يافته بود کسروي در آبادان است، به آبادان مي رود. در يکي از مساجد بزرگ شهر سخنراني ميکند و او را به مناظره مي خواند. ولي کسروي به تهران رفته بود، او نيز به تهران مي آيد و با تني چند از آقايان تماس مي گيرد و پس از مشورت به اين نتيجه ميرسد تا با وي به بحث بنشيند. آيت الله طالقاني ايشان را تشويق مي کند و جناب وي به کلوپ کسروي ميرود.
«با هماد آزادگان» نام باشگاه کسروي است. نواب چند روزي در مورد دين و مسائل اجتماعي با وي به بحث مينمايد. ليکن او قانع نمي شود، دو دستگي در جمع حاکم مي شود، حرف آخر سيد به کسروي اين است:
«من به تو اعلام ميکنم و تو را به عنوان يک مانع نسبت به مذهب و حتي نسبت به مملکتم ميدانم»
«موقعي که عضوي از پيکر انساني چنان فاسد شود که نه تنها موجب فساد ديگر اعضاي آن پيکر گردد، بلکه تباهي خود آن عضو با مجموع اعضاي ديگرش را نتيجه دهد، نبايد در ريشه کن کردن آن هيچ گونه مسامحه اي روا داشت. زيرا اين مسامحه چه ناشي از ترحم و مهر و محبت باشد و چه معلول بي توجهي به اهميت حياتي قضيه، موجب از ارزش افتادن و تباهي ديگر اعضاي پيکر جامعه خواهد گشت.»
نواب جوان در طي جلساتي دلايل و براهين لازم را براي کسروي عرضه ميکند ليک ديگر گوش شنوايي براي وي باقي نمانده است. براي شاگرد مکتب توحيد، مسأله ارتداد وي مسلم ميشود و به فکر مقابله با اين عصر فاسد ميافتد.
سيد بزرگوار از حضرت آيه الله مدني و آقا شيخ محمد حسين طالقاني براي تهيه اسلحه پول ميگيرد و در ساعت 13 و 30 دقيقه روز بيست و سوم ارديبهشت سال 1324 کسروي در ميدان حشمت الدوله مورد هدف قرار ميگيرد اما به دليل فرسودگي اسلحه موفقيت حاصل نمي شود و نواب به زندان مي افتد و علماي ايران و نجف خواستار آزادي وي مي شوند و ايشان بعد از دو ماه با قيد کفالت آزاد مي شود.


نوشته شده در   يکشنبه 27 دي 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode