ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه 10 دي 1404
چهارشنبه 10 دي 1404
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 14 بهمن 1391     |     کد : 49177

تحریف منابع غربی‌ها در شناخت پیامبر (ص)

بلخاری صاحب كتاب‌هایی همچون بطن متن (قرآن، تاویل و هرمنوتیك)، در انتظار نور، در دایره معنا، سرگذشت ...

بلخاری صاحب كتاب‌هایی همچون بطن متن (قرآن، تاویل و هرمنوتیك)، در انتظار نور، در دایره معنا، سرگذشت هنر در تمدن اسلامی و مبانی عرفانی هنر و معماری اسلامی و نویسنده مقالاتی مانند عرفان و معماری، تجلی در هنر اسلامی، تجسد در هنر مسیحی ـ بودایی، قوه خیال و عالم مثال در حكمت و فلسفه اسلامی ـ فارابی و ابن سینا، شیخ احمد و شیخ اكبر (تاملی در نظریه وحدت شهود شیخ احمد سرهندی و نقد او بر وحدت وجود ابن‌عربی)، جهانی شدن، تهدیدها و فرصت‌ها و حقوق بشر در آیینه مكتوبات و پیمان‌نامه‌های پیامبر اسلام(ص) با مسیحیان نجران است.

داوری جشنواره‌های متعدد سینمایی، عضویت در كارگروه‌ها و شوراهای فرهنگی و هنری علمی و عضویت در شورای علمی همایش‌های گوناگون از جمله «همایش پیامبر اسلام(ص) عرفان و معنویت نو» از جمله مواردی است كه در سوابق علمی و فرهنگی حسن بلخاری قابل مشاهده است. با او درباره درك و دریافت غربیان و شرق‌شناسان از پیامبر گرامی اسلام(ص) به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

او معتقد است كه جهان مسیحی در قرن هفتم میلادی كه همان قرن ظهور اسلام است، به واسطه متون دینی خود از جایگاه پیامبر اسلام اطلاعی كامل داشته است، اما سیر شناخت پیامبر، پس از جنگ‌های صلیبی و در اوان آن، كاملا متفاوت با نوع نگاهی است كه در دوره صدر مسیحیت و حتی نیمه اول قرون وسطی از حضرت محمد(ص) داشتند و پس از جنگ‌های صلیبی رویكرد آنان، سویه‌ای پیامبرستیزانه می‌یابد كه در قرون 14 و 15 به اوج خود می‌رسد.

در ابتدا بد نیست كه بحث را از مفهوم نبوت و درك و دریافت غربیان و مسیحیان از این مفهوم آغاز كرده و از شما بخواهیم كه به این پرسش پاسخ دهید كه آیا مفهوم نبوت به درستی در غرب تصویر و درك شده است؟

غرب پس از رسمیت یافتن مسیحیت، در ادراك و تبیین مفهوم نبوت بر بنیاد مبانی و مبادی خود تلاش كرد. نظریه‌پردازی آباء بزرگ كلیسا كه به یك عبارت با سنت آگوستین شروع می‌شود و در اوج خود به كسانی چون توماس آكویینی ختم می‌شود، این معنا را نشان می‌دهد. اما نكته مهم در این مساله این است كه غرب نبوت را در یك متن و میدان یونانی مورد ادراك و تبیین قرار داد و این میدان البته میدانی گسترده و وسیع بود كه در آن هم اساطیر حاضر و یكه تاز بودند و هم فلاسفه؛ هم مثل افلاطونی و هم جهان‌نگری اساطیری. تبیین دقیق نسبت میان مسیحیت با اسطوره و فلسفه یا به عبارت دیگر تعیین نسبت جهان‌بینی مسیحی با جهان‌بینی یونانی، كار بسیار مهمی است كه در عین حال دستاوردهای بسیار مهمی را به همراه خواهد داشت؛ دستاوردهایی كه در ادراك فلسفه دین غربی و تصوری كه از مفاهیمی چون نبوت در غرب وجود دارد، ما را بسیار یاری می‌رساند.

بنابراین از نظر شما نبوت در اندیشه مسیحیان باید در نسبت با پیشینه یونانی فرهنگ غربی درك شود؟

در اینجا بیان مثالی، ماهیت بحث را روشن‌تر می‌سازد. اعتقاد به تجسد كه در ابتدای انجیل یوحنا، حضوری بسیار برجسته دارد، از محوری‌ترین، بلكه تنها محور جهان‌بینی مسیحی است. در انجیل یوحنا آمده است كه «در ازل كلمه بود، كلمه با خدا بود و كلمه خود خدا بود... كلمه انسان شد و میان ما ساكن گردید.» در متن این ایده، خدا متجسد می‌شود و در قالب كالبدی بشری و میان افراد بشر ظاهر می‌شود. به نقاشی‌هایی كه در قرون وسطی تصویری از خدا ارائه می‌دهد بنگرید. به عنوان مثال، در بخشی از نقاشی میكل آنژ، در سقف كلیسای سیستین با عنوان «آفرینش»، خدا به صورت پیرمردی با شكوه ظاهر می‌شود. این چیزی است كه در اثر مشهور ویلیام بلیك و بسیاری آثار دیگر نیز قابل مشاهده است. نسبت و شباهت ایده‌ای كه جهان‌بینی مسیحی از خدا و تجسد او دارد، با تصویر و تصوری كه جهان اساطیر یونانی و تا حدی فلسفی آن، از خدایان ارائه می‌دهد نزدیك و قابل جمع است.

اگر طی یك پژوهش نوع تصاویر ارائه شده از خدا در عرصه هنر در فرهنگ یونانی، به عنوان مثال دوره كلاسیك هنر یونان با شمایل‌ها و بویژه پیكره‌های ایزدان و الهگانی چون زئوس، هرمس، هفایستوس، هرا، آفرودیته و... و نیز تصاویر خلق شده در قرون وسطی مورد بررسی تطبیقی قرار گیرند، مفهوم تجسد و انتقال آن از جهان یونانی به جهان مسیحی خود را دقیقا نشان می‌دهد. این مساله صرفا در باب تجسد نیست؛ بلكه نوع نگاه رمزی به شراب در میان مسیحیان نیز دست كم یك سابقه بسیار قوی یونانی دارد؛ بویژه در ارتباط با دیونیزوس و نسبتی كه این اسطوره با شراب دارد. تاثیرپذیری قوی آگوستین از فلسفه نوافلاطونی و مساله اقانیم ثلاثه، یعنی نسبت میان احد، عقل و نفس در اندیشه فلوطین با اب، ابن و روح‌القدس در الهیات مسیحی، یكی دیگر این موارد شباهت و در واقع نسبت داشتن این دو جهان‌بینی با همدیگر است.

به هر حال بنا به این نكته بسیار مهم و غیرقابل انكار كه مفهوم دین در جهان‌بینی مسیحی در متن و میدان ایده و آیین یونانی دریافت و ادراك می‌شود، می‌توان گفت مفهوم نبوت در غرب در متن یك دستگاه نه الزاما و مطلقا دینی كه یك دستگاه ماهیتا اساطیری مورد درك قرار گرفته است. فلذا نمی‌توان انتظار داشت آنان از نبوت همان ادراكی را داشته باشند كه به عنوان مثال مسلمانان دارند.

بنابراین تفاوت درك و دریافت اسلام و مسیحیت از نبوت، به تعبیر شما، ناشی از تفاوت خاستگاه‌‌های جهان‌شناختی این دو دین است. آیا اختلافات اسلام و مسیحیت همه از این نكته و در واقع از این اختلاف جهان‌شناختی نشأت می‌گیرد و آیا مساله به همین نقطه ختم می‌شود؛ به نظر می‌رسد كه این اختلاف منظر طبیعتا باید به عدم درك درست از كلیت اسلام و جایگاه پیامبر اسلام(ص) نیز منجر شود. درست است؟

بله. نوع درك و برداشت و تفسیر دو دین اسلام و مسیحیت در باب مفاهیمی چون نبوت از دو خاستگاه كاملا متفاوت صورت می‌گیرد و شاید سوءتفاهم‌های وسیعی و در مواردی سوءرفتارهایی كه نمونه‌ای از آن اهانت به پیامبران بزرگ الهی در غرب است، دقیقا متاثر از همین اختلاف بنیادی باشد. اما آنچه كه باید به آن توجه كنیم، همچنان كه به آن اشاره كردید، این است كه اسلام نیز در متن چنین دریافتی از سوی غربیان مورد توجه قرار گرفته است. آنان اسلام را نه به آن صورت كه هست، بلكه در ساحت آن دستگاه نظری خاص خودشان، كه قطعا تصویری متناسب با آن سیستم ارائه می‌دهد، مورد بحث و توجه قرار داده‌اند. البته بحث رویكردهای سیاسی، جنگ‌ها و لشكركشی‌هایی كه اوج آن در جنگ‌های صلیبی ظهور نمود، خود، بحث دیگری است كه تحلیل خاص خویش را می‌طلبد. اما اگر محدوده بحث، صرفا تاملات نظری غربیان نسبت به اسلام باشد، آن گاه تبیین دستگاه نظری آنان در تحلیل و تفسیرشان از اسلام جایگاه مهمی می‌یابد كه عرض كردم مبانی حاكم بر این دستگاه نظری چیست.

بلخاری: نوع درك و برداشت و تفسیر 2 دین اسلام و مسیحیت در باب مفاهیمی چون نبوت از 2 خاستگاه كاملا متفاوت صورت می‌گیرد و شاید سوءتفاهم‌های وسیعی و در مواردی سوءرفتارهایی كه نمونه‌ای از آن اهانت به پیامبران بزرگ الهی در غرب است، دقیقا متاثر از همین اختلاف بنیادی باشد
مثال دیگری بحث را كاملا روشن می‌كند. آخرت‌گرایی گسترده مسیحیت و غلبه مطلق دنیاگریزی مسیحی كه در تقابلی آشكار با دنیامحوری و خوش باشی حاكم بر زندگی رومیان بود، به عنوان یك اصل بسیار مهم بویژه در سده‌های اولیه قدرت گرفتن مسیحیت در غرب مطرح بود و البته خود عاملی در شكل‌گیری دوره تاریك قرون وسطی. لاجرم چنین اصلی نیز با قرار گرفتن در متن آن دستگاه نظری عاملی برای تحلیل ادیان دیگر می‌شود. بنابراین اگر دینی در متن چنین دستگاهی و منطبق با نظام حاكم بر آن مورد تحلیل قرار گیرد، قطعا مورد سوء ادراك واقع می‌شود و این دقیقا چیزی است كه در نگاه غربیان به اسلام رخ داده است. آنان مساله ازدواج پیامبر(ص) را نه بر بنیاد نوع نگاه اسلام، كه از زاویه تجرد مسیح و عدم ازدواج او تحلیل كردند و اصولا بسیاری از آموزه‌ها، احكام و حقایق و مفاهیم اسلامی بر بنیاد اصول حاكم بر دستگاه نظری خاص مسیحیت تحلیل و ادراك شد كه اكثر موارد به نوعی سوءفهم و در نهایت عدم فهم متقابل میان اسلام و مسیحیت منجر گردید. شما تصور كنید مثلا اگر كسی از زاویه آیات پایانی باب 32 سفر آفرینش تورات (سفر در زبان عبری به معنای كتاب است و جمع آن اسفار كه در قرآن نیز آمده است: یحمل اسفارا) به نسبت میان خدا و انسان یا مساله تشبیه و تنزیه بنگرد، آیا به همان معنایی می‌رسد كه در تنزیه اسلامی وجود دارد؟ آیا تشبیه و تجسمی كه در اناجیل و تورات وجود دارد و دقیقا به عنوان یك شاخص در تفسیر خدا، هستی و انسان مورد توجه قرار می‌گیرد، می‌تواند دركی دقیق و صحیح از «قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیكَ قَالَ لَن تَرَانِی وَلَكِنِ انظُرْ إِلَی الْجَبَلِ؛ پروردگارا خود را به من بنمای تا بر تو بنگرم. فرمود هرگز مرا نخواهی دید لیكن به كوه بنگر) یعنی از عدم تجسد حق در اندیشه اسلامی ارائه دهد؟ و نیز آیه شریفه «لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ؛ چشم‌ها او را درنمی‏یابند و اوست كه دیدگان را درمی‏یابد و او لطیفِ آگاه است» (انعام‌/‌ ۱۰۳) توجه كنیم كه تبیین دقیق نوع نگاه غرب به پیامبر، پس از تامل بر چنین مبانی‌ای ممكن و میسر است.

حال بپردازیم به همین مورد، یعنی شناخت غربیان و مسیحیان از خود شخص پیامبر گرامی اسلام(ص). اساسا تصویری كه آنان از حضرت محمد(ص) دارند، از چه طریقی ایجاد شده است؟

سپیده‌دم تصویر و تصور غرب از پیامبر اكرم(ص) با نامه آن حضرت به قیصر روم شروع می‌شود. این نامه چنان كه در مكاتیب‌الرسول (صفحه105) آمده است، با دعوت به بنیان‌های مشترك آغاز می‌شود. در این نامه آمده است: «این نامه‌ای است از محمد، فرزند عبدالله، به هرقل، بزرگ روم. درود بر پیروان هدایت. من تو را به آیین اسلام دعوت می‌كنم، اسلام بیاور تا امنیت یابی. خداوند به تو دو پاداش می‌دهد. پاداش اسلام خود و اسلام آنانی كه به واسطه تو اسلام می‌آورند. اگر از آیین اسلام روی گردانی، گناه دیگر مردم نیز بر تو است. قُلْ یا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَی كَلَمَةٍ سَوَاء بَینَنَا وَبَینَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَیئًا وَلاَ یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (۶۴‌/‌ آل عمران) بگو ای اهل كتاب بیایید بر سر سخنی كه میان ما و شما یكسان است بایستیم كه جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریك او نگردانیم و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد پس اگر [از این پیشنهاد] اعراض كردند بگویید شاهد باشید كه ما مسلمانیم [نه شما]. محمد، رسول‌الله»

چنانچه می‌بینیم پیامبر با تاكید بر «كَلَمَةٍ سَوَاء بَینَنَا وَبَینَكُمْ» دعوت خود را آغاز می‌كنند و لطیف​تر تاكید بر این كه برخی، برخی دیگر را به عنوان خدا، ارباب نگیرند. البته جواب قیصر نیز محترمانه بوده است. او پس از شنیدن نامه پیامبر و این احتمال كه ممكن است نویسنده نامه همان محمد موعود در انجیل و تورات باشد با سران قریش مذاكره نموده و سعی در كسب اطلاعاتی درباره پیامبر داشت. حتی تاریخ روایت می‌كند كه قیصر اظهار كرده است: «من اطلاع داشتم كه چنین پیامبری ظهور خواهد كرد ولی نمی‌دانستم از قوم قریش خواهد بود. حاضرم در برابر او خضوع كنم و به عنوان احترام، پاهای او را شستشو دهم. بزودی قدرت و شوكت او سرزمین روم را فرا خواهد گرفت.» برادرزاده قیصر به او اعتراض می‌كند كه: «محمد در نامه‌اش اسم خود را بر تو مقدم داشته است.» و او پاسخ می‌گوید: «كسی كه ناموس اكبر (فرشته وحی) بر او نازل می‌شود شایسته است كه نامش بر نام من مقدم باشد.» (مكاتیب‌الرسول ص111) آنگاه قیصر، دحیه از قریشیان را فراخوانده و او را احترام نموده و پاسخ نامه پیامبر را همراه هدیه‌ای به حضرت ارسال داشته است. اما پس از رحلت پیامبر و لشكركشی‌هایی كه رخ داد و نیز به واسطه عملكرد كسانی كه جامه تبلیغ اسلام پوشیدند، اما اطلاع كافی و كامل از آن نداشتند و اصل مساله را بیشتر نوعی جنگ و كشورگشایی دیدند، تا رسالت وسعت بخشیدن به گستره آگاهی انسان‌ها بر بنیاد فطرت و ایمان، مساله را كاملا دگرگون نمود. این نكته مساله رابطه میان غرب و اسلام را به مساله‌ای بسیار پیچیده و كاملا غامض تبدیل ساخت؛ مساله‌ای كه آثارش تا به امروز نیز هویدا و پابرجاست.

شما اشاره‌ای به وعده ظهور پیامبر خاتم در میان مسیحیان داشتید، توجه آنان به این مساله كه گویا در انجیل برنابا به صراحت بیان شده بود، در هنگام ظهور اسلام، تا چه اندازه بوده است؟

بله، جهان‌بینی مسیحی، در قرن هفتم میلادی، كه قرن ظهور اسلام است، بر بنیاد متون دینی خود، از پیامبر اسلام اطلاع كاملی داشت. علاوه بر تبیین دقیق و عالمانه و بسیار هوشمندانه‌ای كه جعفر بن ابیطالب در دربار نجاشی از شخصیت و نبوت عیسی مسیح(ع) ارائه كرده بود و نیز واقعه مسیحیان نجران و داستان مباهله آنان، كه در جهان مسیحیت آن روز نه به صورت گسترده، چنان كه روم یا بیزانس‌نشینان نیز از آن اطلاع كافی یابند، اما دست‌كم اطلاعی از آن وجود داشت. برخی آیات اناجیل نیز در این باب راهگشا بودند. به عنوان مثال همین انجیل برنابا كه شما از آن نام بردید، گرچه در شورای نیقیه مانند دیگر نسخ اناجیل ـ به غیر از اناجیل اربعه مرقس، متی، لوقا، یوحنا ـ رد شده بود، اما جهان مسیحی از طریق فصول 190، 191، 208 و 221 انجیل برنابا، یا پسر وعظ، كه یكی از حواریون عیسی سیح و مورد اعتماد و مخزن اسرار وی بود و در آن فصول از پیامبری به نام احمد، (كه در آن انجیل به نام مِسیا نیز از آن نام برده می‌شود) آگاه بوده است. این همان نامی است كه در آیه 6 سوره «صف» قرآن نیز به آن استناد می‌شود «وَإِذْ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ یا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَی مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَینَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ؛ و به یاد آر هنگامی را كه عیسی پسر مریم گفت ای فرزندان اسرائیل من فرستاده خدا به سوی شما هستم. تورات را كه پیش از من بوده تصدیق می‏كنم و به فرستاده‏ای كه پس از من می‏آید و نام او احمد است بشارتگرم. پس وقتی برای آنان دلایل روشن آورد گفتند این سحری آشكار است (۶ صف). برنابا انجیلی است كه برخلاف سایر اناجیل موضوع به صلیب كشیده شدن مسیح را شدیدا انكار و آن را زشت‏ترین نسبت ناروا به وی می‌داند. حتی جالب است كه بدانید برنابا تثلیث را مردود اعلام نموده و توحید حقیقی الهی را اثبات و برخلاف پولس كه شریعت عمل را نسخ كرد، تنها راه سعادت را داشتن توأمان عقیده و عمل پاك می‌داند.

نكته دیگر این است كه اصطلاح «فارقلیطا» كه كلمه‌ای است سریانی و ترجمه شده از اصل یونانی «پریكلیطوس» است، كلمه‌ای است كه به معنی بسیار ستوده و بی‌نهایت نامدار است و در عربی به محمد و احمد ترجمه می‌شود. این كلمه صریحا از قول عیسی مسیح به كار رفته و در اناجیل اربعه، به ویژه انجیل یوحنا، باب 16، آیات 8-12، نقل شده است. «ولی در حقیقت رفتن من به نفع شماست، چون اگر نروم آن پشتیبان و تسلی بخش كه روح پاك خداست پیش شما نمی‌آید.... وقتی روح پاك خدا كه سرچشمه همه راستی‌هاست، بیاید تمام حقیقت را به شما نشان می‌دهد.» و بعید است كه مسیحیت در باب واژه‌ها و مفاهیم مِسیا یا فارقلیطا و مصداق آن تحقیق نكرده باشد؛ بویژه آن كه در انجیل برنابا، این شخص موعود از نسل اسماعیل معرفی شده بود؛ در بخشی كه می‌گوید «راست می‌گویم كه پسر ابراهیم همان اسماعیل بود كه واجب است كه از نسل او بیاید مسیا (حضرت محمد) كه ابراهیم به او وعده داده شده بود كه همه قبائل زمین او بركت یابند.» (برنابا، 208 ‌/‌ 7، بشارات عهدین، ص 214).

آیا پذیرشی در میان مسیحیان اولیه نسبت به این مواردی كه ذكر كردید وجود داشته است و اگر چنین پذیرشی وجود داشته چرا در تاریخ وارد نشده و ادامه نیافته است؟

بلخاری: نه نقل و نه عقل هیچ كدام نمی‌توانستند افسانه​پردازی‌هایی را كه در باب پیامبر و اسلام جعل شده بود بپذیرند. اما همین افسانه‌ها در متن برخی منابع اسلام، مرجع برخی شرق شناسان قرار گرفت. افسانه‌هایی كه در مواردی موید و مُثبِت آن تصویر مغرضانه و جاهلانه‌ای بودند كه جنگ‌های صلیبی آنها را ساخته و پرداخته بودند
در دوران اول مسیحیت به نظر می‌رسد كه انگاره‌های حاكم، همان است كه خدمت شما عرض كردم، اما سیر شناخت پیامبر، پس از جنگ‌های صلیبی و در اوان آن، كاملا متفاوت است با نوع نگاهی كه دوره صدر مسیحیت و حتی نیمه اول قرون وسطی از حضرت محمد(ص) داشتند. در واقع پس از جنگ‌های صلیبی، مساله كاملا متفاوت شده و رویكرد مسیحیان، سویه‌ای پیامبر ستیزانه می‌یابد؛ كه نمونه بارز آن فصل نهم كتاب «دوزخ» دانته و تصویری است كه او از پیامبر اسلام ارائه می‌دهد. این مساله در قرون 14 و 15 و حتی پس از آن به اوج می‌رسد. اصطلاحی چون «ماهوند» كه اصطلاح مورد استفاده سلمان رشدی در آیات شیطانی است و القابی چون پیامبر شمشیر و عریانی در همین قرون است كه به صورت گسترده مورد استفاده قرار گرفته و روایات جعلی و داستان‌های عاشقانه تخیلی از رسالت و حیات پیامبر ساخته می‌شود. فلذا همچنان كه ادوارد سعید در شرق‌شناسی خود نشان داده، پیامبرشناسی غربیان در چند قرن اخیر و در اصل پس از جنگ‌های صلیبی بسیار آلوده، مغرضانه و كاملا غیرعلمی است. البته این نگره، نگره غالب است و ممكن است كه در گوشه و كنار، كارهای عالمانه‌ای نیز صورت گرفته باشد اما هیچ گاه رویه غالب نبوده است.

شرق‌شناسان و اسلام‌شناسان در آثار خود درباره پیامبر اسلام(ص) چه رویكرد و یا رویكردهایی داشته‌اند و روند شكل‌گیری این رویكردها چگونه بوده است؟ این افراد در مطالعات خود به چه آثار و منابعی رجوع داشته‌اند؟

شرق‌شناسی گاهی شناخت شرق بوده است، بر بنیاد اصالت و صداقتی كه در متن یك تحقیق یا پژوهش علمی باید وجود داشته باشد كه در چنین شرق‌شناسی‌هایی تلاش شده اسلام بر بنیاد منابع اصیل آن به جهان غرب معرفی شود و گاهی شرق‌شناسی‌ها، شناختِ شرقی بوده كه غرب آن را تصویر و تصور كرده است. به عبارتی شرقِ غرب نه شرقِ شرق، كه در این صورت اغراض و اهدافِ كاملا غیرعلمی مبنای تالیفات و تصنیفات غربیان بوده است. در باب اسلام و شخصیت پیامبر(ص) باید عرض كرد، غرب هماره از فقدان یك محمدشناسی و اسلام‌شناسی اصیل رنج برده است. اكثر منابع و مراجع شناخت اسلام و پیامبر منابعی هستند كه پس از جنگ‌های صلیبی به​رشته تحریر در آمده‌اند و بدون هیچ گونه تردیدی، حامل و حاوی تصویری هستند كه غرب آن روزگار و حتی اكنون، به دنبال ارائه آن بوده‌اند. فلذا حقیقتا ارزش شناختی و علمی نداشته و لاجرم غیرقابل استنادند. آنانی نیز كه سعی كردند بر پایه منابع اسلامی به شناخت اسلام و پیامبر نائل آیند، نمی‌دانستند كه در جهان اسلام نیز تشتتی در اصالت این منابع وجود دارد. قصد من فعلا باز كردن كامل این ماجرا نیست، ولی شكی نیست كه افسانه‌هایی در باب شخصیت پیامبر، در منابع و تاریخ‌نویسی بخشی از پیكره جهان اسلام وجود داشت كه مطلقاً قابل دفاع و باور در درگاه حضرت عقل نبود. چگونه عقل می‌توانست داستان غرانیق را كه دستمایه رمان آیات شیطانی قرار گرفت و در چند روایت از برخی مورخان مسلمان در تاریخ‌ها و سیره‌ها بیان شده بود، باور كند؟ پیامبری كه برای اعلام مطلق توحید آمده بود و شعار اصلی‌اش «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» بود چگونه می‌توانست به دنبال جمع الله با لات و منات و عزی باشد؟ پیامبری كه در اوج جوانی به پاكی و طهارت و امانت در میان عرب جاهلی مشهور بود و از همان‌ها لقب امین گرفته بود، چگونه می‌توانست در داستان زینب بنت جحش، آن ماجرای عشقی و بی‌بنیادی را كه در متن برخی تاریخ‌نامه‌ها و تفاسیر ذكر شده و مبنای خیال‌پردازی‌های اروتیكی برخی غربیان قرار گرفته بود، رقم زند؟ پیامبری كه اسرای اسیر شده در جنگ را به شرط با سواد كردن پیروانش آزاد می‌كرد و منادی اخوت و برادری بود، چگونه می‌توانست پیامبر شمشیر باشد و بسیاری مسائل دیگر كه همه وهن شخصیت پیامبر بود، اما در برخی سیره‌ها و تاریخ‌نویسی‌ها ذكر شده بود.

توجه كنید كه برخی پیامبرشناسان و اسلام‌شناسان غربی از این منابع برای تدوین یك اسلام‌شناسی و پیامبرشناسی در فرهنگ غربی بهره جسته‌اند. منابعی كه حاوی مطالب و روایاتی بود كه مسموع و مقبول عقل نبود. كتاب آسمانی این پیامبر، یعنی قرآن نیز هرگز آنها را تائید نمی‌كرد. داستان غرانیق را مطلق رد می‌كرد و رمان سازی‌های عاشقانه را كاملا مردود می‌شمرد. قرآن كه از برای هر فعل پیامبر منطق و برهانی اقامه می‌كرد و او را رحمت للعالمین می‌شمرد و می‌گفت: «وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِینَ؛ و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم» (۱۰۷‌/‌ انبیا) و بر وجه بشری‌اش تاكید می‌كرد كه «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ یوحَی إِلَی أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ؛ بگو من بشری چون شمایم جز این‌كه به من وحی می‏شود كه خدای شما خدایی یگانه است» (6‌/‌ فصلت) و در عین حال او را ممدوح و ستایش شده حضرت حق و ملائكه می‌دانست. پیامبری كه خداوند در قرآن، خود و ملائكه‌اش را صلاگوی او می‌دانست و مومنان را امر می‌كند كه آنان نیز چون خدا و فرشتگان، پیامبر را سلام و صلوات فرستند آن جا كه می‌گوید: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَائِكَتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً؛ خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می‏فرستند. ای كسانی كه ایمان آورده‏اید بر او درود فرستید و به فرمانش بخوبی گردن نهید» (56‌/‌ احزاب) پیامبری كه پدر هیچ یك از آنانی كه خود را به او منتسب می‌كردند نبود، اما رسول‌الله و خاتم النبیین بود. «مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیینَ وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَیءٍ عَلِیمًا، محمد پدر هیچ یك از مردان شما نیست ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا همواره بر هر چیزی داناست» (40‌/‌ احزاب)

بنابراین نه نقل و نه عقل هیچ كدام نمی‌توانستند افسانه​پردازی‌هایی را كه در باب پیامبر و اسلام جعل شده بود بپذیرند. اما همین افسانه‌ها در متن برخی منابع اسلام، مرجع برخی شرق شناسان قرار گرفت. افسانه‌هایی كه در مواردی موید و مُثبِت آن تصویر مغرضانه و جاهلانه‌ای بودند كه جنگ‌های صلیبی آنها را ساخته و پرداخته بودند. لاجرم غلبه نگاه مغرضانه آن سو و تدوین برخی منابع جاهلانه در این سو، نوعی پیامبرشناسی آلوده آفرید كه امروزه پاشنه آشیل غرب در تحقیقات اسلام‌شناسی‌اش است.

با توجه به این كه چنین آثاری مبنای مواجهه دو فرهنگ قرار می‌گیرد و از اهمیت بالایی برخوردار است، چه بایسته‌هایی متوجه غربیان و ماست؟

غرب در این باب به شدت نیازمند تصحیح نگاه خود با بازنگری اندوخته‌های منابع و مراجع خویش در اسلام‌شناسی و محمدشناسی است و البته مهم​تر در این سو ارائه تاریخی شفاف، روشن، عقلی و البته مستند و مبتنی بر اصیل‌ترین و اصلی‌ترین منبع اسلام یعنی قرآن و نیز روایات و احادیث صحیحیه و مبرهن توسط دانشمندان مسلمان ضروری می‌نماید. امری كه تكلیف تمامی جهان اسلام به​ویژه دانشمندان بزرگ آن است. قرآن و پیامبر دو اصل عظیم مورد باور تمامی مسلمانان جهان‌اند، پس تشكیل یك بنیاد اسلامی پیامبرشناسی با مشاركت جهان اسلام یك ضرورت انكارناپذیر در قرن جاری است. بنیادی كه با درك زمان و كشف زبان زمان، می‌تواند تصویری شفاف، آسمانی و در عین حال انسانی، مبتنی بر براهین عقلی و نقلی از پیامبر ارائه دهد، تا در هر كجای جهان، هر انسانی بتواند به شخصیت نورانی آن حضرت نزدیك شود. این بنیاد با مشاركت و همكاری علمای اهل سنت و شیعه می‌تواند تصویری روشن و دقیق از پیامبر ارائه دهد و ترجمه معكوس این تصویر را به تمامی جهان منتقل كند. این مساله هم برای غرب بسیار مفید خواهد بود تا در جهت تصحیح نگاه خود به پیامبر تلاش كند، هم برای نسل جوان مسلمانی كه در قرن بیست و یكم با تمامی ابعاد متنوع و شگفت آن بتواند از حقیقت باور و ایمان خود دفاع كند. جهان اسلام این گونه قدرشناس پیامبر بزرگی خواهد بود كه خداوند به واسطه او تمامی هستی را بنیاد نهاد و خطاب به او فرمود: «لولاك لما خلقت الافلاك».

سید مهدی موسوی - جام‌جم


نوشته شده در   شنبه 14 بهمن 1391  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode