آنچه پيش روي شماست، متن مصاحبهاي است كه در فروردينماه 1356 ش توسط شهيد حجتالاسلام علياكبراژهاي در اصفهان با شهيد آيتالله دكتر بهشتي تحت عنوانروش برداشت از قرآن به عمل آمده است. اين مصاحبه درآغاز به صورت نوار در اختيار علاقهمندان قرار گرفت و پساز پيروزي انقلاب اسلامي، روزنامه جمهوري اسلامي اقدام بهچاپ آن كرد. پس از انجام اصلاحات توسط دكتر بهشتي، حزب جمهوري اسلامي آن را به صورت كتاب منتشر ساخت.
اينك با توجه به درخواستهاي مكرر براي چاپ مجدد اين گفتگو كه با گذشت زمان نايات شده است، اقدام به انتشار آن مي نمائيم.
اميد آنكه به فهم ديدگاههاي ايشان در مباحث تفسير قرآن ياري رساند.
بسم الله الرحمن الرحيم
س ـ در بيست سال اخير گرايش به فهم قرآن موج گستردهايپيدا كرده و تمايل شديدي به فهم قرآن پيدا شده است، مخصوصاً نسل جوان از اين حالت كه ميگفتند نزديك قرآن نيائيد چون نميفهميد و درك نميكنيد بيرون آمدهاند وخودشان ميخواهند هر چه بيشتر از قرآن استنباط و برداشت كنند و ميبينند كه چه برداشتهاي زندهاي هم بهدست آوردهاند اما در عين حال انحرافات زيادي هم پيش آمده، دستهاي از اين راه و دستهاي از آن راه، از آن طرف تعبيرها وتفسيرها و توضيحات و پيشداوريهايي ميشود و از اينطرف هم موانع زيادي بهوجود ميآيد. براي آن كه جوانان با همين امكانات ضعيفي كه دارند بتوانند خيلي خوب و اصيل ازقرآن استفاده كنند، چه بايد كرد و شما چه شيوهاي را پيشنهاد ميكنيد؟
ج ـ چند سال قبل در بحثهاي تفسيري مكتب قرآن به مناسبت تفسير آيه كريمه «الذي أنزل عليك الكتاب منه ءايت محكمت هن أم الكتب و أخر متشبهت فأما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشبه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأويله و ما يعلم تأويله الا الله والرسخون في العلم يقولون ءامنا به كل من عند ربنا و ما يذكر الا أولوا الألبب»(1) بحث نسبتاً گسترده و مفصلي ناظر به ابعاد روز داشتم كه خوشبختانه ضبط شده و توصيه ميكنم در درجه اول آن بحث را كه با آمادگي قبلي در چند جلسه ايراد شد و نوارش هم موجود است گوش كنيد و اگر مناسب دانستيد آن بحثگسترده را در اختيار جويندگان راه حق و علاقمندان به فهم قرآن قرار دهيد وگرنه اين پاسخ فشرده را كه در اين ديدار ميتوانم به سئوالتان بدهم، هر چند بدون تنظيم قبلي است و شك دارم كه آن جامعيت لازم را بتوانم در اين پاسخ به شما ارائه دهم، در اختيارشان قرار دهيد. پاسخ به سئوال شما را بندبند ميگويم كه از هم مجزا باشد.
1ـ قرآن براي همگان قابل فهم است
در اينكه فهم قرآن كريم به يك گروه معين مختص نميباشد، كمترين ترديدي راه ندارد. بيشك قرآن براي استفاده همگان آمده است و اين مطلبي است كه آيات قرآن روي آن تأكيد فراوان دارد. قرآن همواره تاكيد دارد كه اين كتاب، كتاب هدايت براي متقين است. اين كتاب نور، روشنگر، مبين وآشكاركننده حقايق و وظايف است. خيلي روشن است كه قرآن مستقيماً مورد استفاده كساني قرار ميگرفت كه پيغمبراكرم(ص) بر آنها فرا ميخواند. در داستانهاي تاريخي، مكرر داريم افرادي كه مسلمان نبودند و حتي مخالف اسلام بودند چند آيه از قرآن را گوش ميكردند، از همان معنايي كه از آيات ميفهميدند شور و هيجان و عشقي شديد نسبت به اسلام پيدا ميكردند و هدايت ميشدند. وقتي حكمي نازل ميشد، وقتي دستور جهادي ميآمد و به صورت آيه بر پيغمبر نازل ميشد، پيغمبر همان آيه را بر مردم ميخواند و مردم از همان آيه تكليف خود را ميفهميدند. در اين كه قسمت اساسي و اصلي قرآن، نه فقط قسمتهاي اندكي از آن، براي فهم همگان است كمترين ترديدي نيست. آيات قرآن و همه كساني كه با تاريخ و سيره آشنايي دارند، بر اين معني تصريح ميكنند. بنابراين قسمت عمده قرآن براي فهم عموم مردم است نه براي فهميدن گروهي خاص.
2ـ كليدهاي فهم قرآن
همين قسمت عمده قرآن كه براي عموم قابل فهم است اولا بهزبان عربي است. ثانياً به زبان عربي عصر پيغمبر است. ثالثاً بهصورت القاء شفاهي يك مطلب است نه بهصورت يك نوشته، يعني مثل سخني كه همين الان ميگويم; سخني است روياروي كه به تدريج به مناسبتهاي گوناگون، خطاب به مردمگفته شده، نه بهصورت كتابي كه مؤلف از اول تا به آخر تنظيم كرده باشد. مطلبي بر پيغمبر نازل ميشد و پيغمبر هم آن را به مردم القاء ميكرد، بعد اين مطلبي را كه پيغمبر بهصورتشفاهي القاء ميكرد در حافظهها يا در نوشتهها يادداشت و ضبط ميكردند.
پس اين سه نكته بايد مورد توجه قرار بگيرد: 1ـ قرآن بهزبان عربي است. 2ـ به زبان عربي عصر پيغمبر است.
3ـ مطلبي است كه به صورت شفاهي القاء شده و بعداً به صورت سينه به سينه ضبط شده و هم نوشته و ثبت شده است. توجه به اين سه نكته مطالبي را پيش ميآورد كه همه كسانيكه به فهم قرآن علاقمند هستند بايد به آنها توجه فراوان كنند.
اول، لزوم آشنايي با زبان عربي است. گفتيم قرآن به زبان عربي است. بنابراين براي فهم يك متن عربي، بيشك مطالعهكننده بايد زبان عربي را به خوبي فرا گيرد. يادگيري خوب زبان عربي شرط اول مراجعه مستقيم به قرآن كريم است. متأسفانه در ميان دوستان بسيار خوب، دوست داشتني و داراي حسن نيت، مكرر ديدهام كساني را كه بدون تسلط بر زبان عربي و صرفاً با آشنايي ابتدايي با صرف و نحو و با استفاده از كتابهاي لغت و يا واژهنامههاي قرآن كه اخيراً عربي به فارسي تهيه شده، درصدد فهم معني آيات برميآيند و گاهي اشتباهاتي ميكنند كه واقعاً ُ مضحك و خندهآور است اما چون اينها دوستان بسيار خوب و با حسن نيتي هستند هروقت مراجعه كردهاند و به آنها توضيح دادهايم كه در كارشان چه نقصهايي وجود داشته، خيلي راحت قبول كردهاند.
براي فهم قرآن بايد به زبان عربي تسلط كامل داشته باشيم. بايد در حد يك فرد عرب با اين زبان آشنا بود زيرا اين كتاب به زبان عربي است. بنابراين آشنايي كافي با صرف و نحو و دانستن لغات لازم است. قدرت استفاده از كتابهاي لغت باتوجه به اين نكته كه گاهي يك واژه ممكن است چندين معني داشته باشد و تشخيص اينكه در اينجا كدام معني مناسب است احتياج به تسلط نسبي در استفاده از كتابهاي لغت دارد.
دوم، قرآن به زبان عربي عصر پيغمبر است. همه كساني كه با زبان آشنا هستند ميدانند كه در ميان همه ملتها، زبان دچارتحول و تطور ميشود. ممكن است يك لغت در 1300 سال قبل يك معني خاصي داشته و امروز يك معني جديد پيدا كرده باشد. يا اينكه امروز هم آن معني و هم معاني جديد بكار رود. بايد مراقب بود كلماتي كه در آيات قرآن وجود دارد در عصر نزول آيات، معناي رايجش كدام بوده است. اگر كلمهاي بود كه امروز يك معني پيدا كرده و اين معني خوشايند ماست و ما دوست داريم كه اين كلمه در آيه اين معني را بدهد و حال آنكه اين معني اصلا در آن موقع نبوده، كاربرد اين كلمه بر اين معني در عصر قرآن واقعاً غلط است. يكي از دوستان كه در طبيعتشناسي قرآن كار ميكرد آياتي راجع به طبيعت قرآن استخراج كرده بود و با تصاوير و توضيحاتي كه بر آنها اضافهكرده بود، براي من آورد تا من هم نظري بدهم، ديدم روي برخي از كلمات تكيههايي كرده كه اصلا اينجور تكيه كردن معني ندارد. مثلا نوشته بود كه آيه «ألم نجعل الارض كفاتاً» (2) به حركت زمين اشاره دارد. او در مراجعه به فرهنگ لغت ديده بود كه كفات به معني پرنده تيز پرواز است و آيه را ترجمه كرده بود: «آيا ما زمين را به صورت يك موجود تيز پرواز قرار ندادهايم» و بعد استدلال كرده بود كه از نظر قرآن زمين حركت ميكند. ملاحظه ميكنيد كه اين آقا به فرهنگهاي لغت عربيمراجعه كرده و كفات را به معني پرنده تيز پرواز يافته است. به او گفتم كه اولا بايد ديد آيا كفات در عصر قرآن و در محيط نزول قرآن هم به معني پرنده تيز پرواز به كار رفته يا اين يك معنايي است كه به تدريج در ادوار بعدي پيدا كرده است. ثانياً شما بايد توجه كنيد كه اين آيه متصل به آيه بعدي است. «المنجعل الارض كفاتا. احياء و امواتاً » آيا زمين را براي اموات و احياء كفات قرار ندادهايم؟ يعني احياء و امواتاً دنباله كفاتا قرار ميگيرد. بنابراين معني پرنده تيز پرواز براي زندهها و مردهها چيست؟ آيا معني روشني دارد؟ با مراجعه به فرهنگها معلوم ميشود كه كفات در اصل عبارت است از زميني كه در برگيرنده چيزهاي ديگر باشد آيا ما زمين را شييء در برگيرندهقرار نداديم؟ در بر گيرنده زندهها و مردهها؟ زندههايي هستند كه در زير زمين لانه ميسازند، مثل خرگوش و موجودات ديگر. و لاشه جانداران هم، معمولا درون زمين دفن ميشود يا لايههايي از سيل ميآيد و روي پيكرهاي مرده را ميپوشاند و از همينها سنگوارهها به وجود ميآيد. بنابراين، اين كه انسان ببيند كفات به معني پرنده تيز پرواز به كار رفته و چون الان در پي اين است كه حركت زمين را از آيههاي قرآن استفاده كند، فوراً اين را حمل بر اين معنا بكند، شيوه درستي نيست و بايد از آن خودداري شود. بايد معلوم شود آيا كفات در عصر پيامبر(ص) هم به اين معني به كار ميرفته يا اين يك معنيجديد است؟ به خصوص كه اين معني در كتابهاي لغت پيشين وجود ندارد و اين خود دليلي است كه اين يك معني جديد ميباشد و در عصر پيغمبر(ص) نبوده است. بنده الان مشغول سخن گفتن هستم و از عبارات و كلماتي استفاده ميكنم و اين كلمات را به همان معنايي به كار ميبرم كه امروز فهميده ميشود. حالا اگر سيصد سال ديگر عين اين سخنراني من وجود داشت و اين كلماتي كه من به كار ميبرم، آن روز در معناي ديگري به كار رود، آيا كسي ميتواند بگويد فلاني اين منظور امروزي را ميخواست بگويد؟ اين كه درست نيست. پس بايد كلمات را به همان معاني به كار ببريم كه در آن عصر بهكار رفته است.
سوم، مطالب قرآني به صورت شفاهي گفته شده است. هر مطلب شفاهي و حتي همه مطالب كتبي ناظر به شرايط محيطي و اجتماعي زمان خودش ميباشد. يعني نميتواند ناظر به شرايط محيطي و اجتماعي زمان خود نباشد. زيرا در يك جو و فضايي سخن ميگويد و يا در اين جو و فضا دارد چيز مينويسد. بنابراين وقتي درون اين جو دارد مطلبي ميگويد يا مينويسد، يك سلسله قرائن هست كه به فهم مقصود گوينده و نويسنده كمك ميكند. صحنه جنگ «احد» است. آياتيخطاب به جنگجويان نازل ميشود. اين جنگجوياني كه در صحنه جنگ هستند و تمام مسائل را به چشم ميبينند و حضور ذهن دارند فوراً با نزول آيه، مطلب و مقصود خداي متعال را درك ميكنند. حالا من كه در آن صحنه جنگي نيستم اگر بخواهم اين مطلب را از همان آيه درك كنم چه بايد كنم؟ بايد با مطالعه تاريخ، خودم را در آن صحنه قرار بدهم. بنابراين فهم صحيح از مقصود آيات قرآن، كم و بيش به حضور در صحنههاي نزول اين آيات ارتباط دارد. اين حضور براي مردم عصر پيغمبر مهيا بوده است اما براي مردم ديگري كه در آن عصر و يا در عصرهاي بعد زندگي ميكردند و از صحنه دور بودند، اين حضور بايد به چه وسيلهاي حاصل شود؟ به وسيله مطالعه تاريخ. اين است كه يكي از شرايط فهم صحيح بسياري از آيات قرآن، تحقيق تاريخي و مطالعه تاريخي و حضور از طريق تاريخ در شرايط نزول قرآن است. در اين زمينه محققين گذشته كتابهاي متعددي نوشتهاند تحت عنوان اسباب النزول و دو كتاب از آنها كتابهاي بسيار خوبي است كه معروف هم هست و مورد استفاده مفسران قرآن است. يكي اسباب النزول واحدي و ديگري اسباب النزول سيوطي. كتابهاي ديگري هم در اين زمينه هست ولي كافي نيست. به نظر بنده مطالعه دقيق يك دوره از تاريخ اسلام براي فهم بسياري از قسمتهاي قرآن ضرورت دارد. بند دوم را خلاصه ميكنم به اين صورت كه بايد توجه كرد كه قرآن در 13 يا 14 قرن قبل در محيطي بهزبان عربي نوشته و يا بهتر است بگوييم گفته شده است و چون به زبان عربي است، كسي كه امروز ميخواهد آن را بفهمد بايد زبان عربي را به خوبي بداند و چون زبان عربي 14 قرن قبل است بايد به واژهنامه و معاني لغات در آن عصر اطلاع پيدا كند و معاني كلمات جديد را به حساب قرآن واريز نكند و چون در شرايط اجتماعي خاصي آيات نازل شده است بايد از طريق تحقيق تاريخي، انسان خودش را در شرايط آن زمان قرار دهد.
3ـ درك ارتباط آيات قرآن
آيات قرآن با هم ارتباط دارند. گاهي اين ارتباط خيلي روشن و واضح است اما همانطور كه گفتيم قرآن نوشتهيي نيست كه نويسنده به صورت يك كتاب تأليف كرده باشد بلكه مجموعهاي از آيات و سورههايي است كه طي مدت بيست و سه سال و به مناسبتهاي مختلف و با توجه به شرايط متنوع نازل شده و بعداً بهصورت يك كتاب يا يك مجموعه درآمده است. آيات و سورهها نيز به ترتيب تاريخ نزول وحي بر پيامبر در پي هم قرار نگرفتهاند. با تحقيق پيرامون تاريخ نزول آيات به اين نتيجه ميرسيم كه در برخي موارد چند آيه در ادامهي سورهاي گذاشته شده كه سالها قبل نازل شده است. بنابراين اگر گاهي ديده ميشود كه معني ظاهر و روشن يك آيه با مطلب آيات قبل يا بعد از آن ارتباط كامل ندارد، نبايد دچار ترديد شويم و در صدد آن برآييم كه يك معني ديگر براي آن آيه دست و پا كنيم كه با مطلب آيات قبلي يا بعدي كاملا مربوط شود.
در بسياري از آيات قرآن اين وضع ديده ميشود كه كلمه اول آيه بعد متمم فعل يا صفتي است كه در آيه قبل آمده است. به عبارت ديگر گاهي دو بخش از يك جمله طولاني بهصورت دو آيه درآمده است. نظير اين وضع را در شعر نو يا بهتر بگوييم اشعار «سيلابي» فراوان ميبينيم. در اين اشعار پايان هر بند، پايان يك جمله نيست و چه بسا بند بعدي متمم بند قبل باشد. بايد به اين سبك قرآن توجه داشته باشيم كه آيات، گاهي هم ديگر چنين ارتباط روشني دارند. بيتوجهي به اين نكته ميتواند منشأ اشتباه در فهم قرآن شود. مثلا در آيهاي كه قبلا به آن اشاره كرديم آيه «الم نجعل الارض كفاتا، احياء و امواتا». آيه «احياء و امواتاً» در اينجا اصولا يك جمله نيست، حتي يك جمله ربطي هم نيست، دو كلمه است كه بر يكديگر عطف شده و دنباله جمله آيه الم نجعل الارض كفاتا است. با توجه به اين ارتباط روشن ميشود كه كلمه «كفات» بايد معنايي داشته باشد كه از نظر قواعد دستوري بتواند با احياء و امواتاً كه مربوط به آيه بعد است مرتبط باشد. اگر كفات را پرنده تيز پرواز معني كنيم، از نظر دستوري يك «اسم» است و نميتواند با احياء و اموتاً رابطه دستوري داشته باشد، ولي اگر به معني «در بر گيرنده» باشد، احياء و امواتاً به آساني ميتواند با آن پيوند و معنايي داشته باشد و در حكم معقول براي اينصفت باشد.
البته گاهي پيوند آيات خيلي هم صريح و روشن نيست.يك نوع انس و آشنايي با قرآن لازم است كه انسان پيوند اين آيات را با همديگر بداند و اين امر با مراجعه به تاريخ قرآن و بررسي تاريخ نزول آيات كه منابع زيادي هم در اين مورد وجود دارد، ميسر ميشود. مثلا محقق متوجه ميشود اين چند آيه يا اين دسته از آيات با هم آمده است. پس مجموعه آيات را بايد مستقلا بررسي كرد و گاهي بعضي از آياتي كه در پي هم ميآيند لزوماً با هم ارتباطي ندارند. پس بايد تك آيه و مجموعه آيههايي كه با هم نازل شده را به درستي شناسايي كرد تا رابطهي بين آنها به دقت مشخص شود.
4ـ پي بردن به احكام قطعي قرآن
در قرآن در مورد يك موضوع آياتي ميبينيم كه در زمانهايمختلف نازل شده، يكبار چند آيه آمده و دو سال بعد چند آيه ديگر آمده و چون شرايط تازهاي بوده، مطلب تازهاي را گفته و مطلب قبلي را تكميل كرده است. هر گوينده يا نويسندهاي، اين كار را ميكند. اگر امروز بخواهيم بگوئيم درباره فلان مطلب مراد قرآن و حكم اسلام چيست و يا قرآن چه چيزي بيان كرده، بايد تمام آيات مربوط به آن مطلب را در قرآن بيابيم و با رعايت ترتيب تاريخي نزول آيات، آنها را جمعبندي كنيم تا بتوانيم بفهميم كه مقصود نهايي اسلام چه بوده است. اينكه گفته ميشود «القرآن يفسر بعضه بعضاً» بيشتر ناظر به اين بحث است.
5ـ تعميم و گسترش آيات قرآن
در عين اينكه گفتيم قرآن كلامي است كه در شرايط تاريخيخاص نازل شده و به مسائل آن زمان نظر دارد اما به حكم اينكه كتابي جاويد و جهاني است، هرگز نميتوان مقصود از آيات را به آنچه مربوط به شرايط ويژه آن زمان بوده است،محدود كرد. يعني معني آيات را بايد به شرايط زماني و مكانيديگر، گسترش داد. گسترده بودن حكم و مقصود يك آيه ومحدود نبودن آن در چهارچوب زماني و مكاني خاص نزول آيات، امري روشن و مسلم است كه از خود قرآن بهدست ميآيد. وقتي قرآن پيغمبر را «نذيراً للعالمين» و «كافه للناس» معرفي ميكند، وقتي ميخواهد بگويد كه قرآن بايد همهجا و همهي زمانها را فرا گيرد، بنابراين نميتواند مطالبش در آنچار چوب محصور باشد. بلكه مفاد و روح اين مطلب به شرايط زماني و مكاني ديگر گسترش پيدا ميكند، يعني قرآن مطلبي را با صورتي و با اسلوبي متناسب با شرايط زماني و مكانيخاص بيان ميكند.
گسترش دادن مطالب قرآني به شرايط زماني و مكاني ديگر كاري بالاتر از فهم ساده قرآن است و به تسلط بيشتر بر فهم همه قرآن احتياج دارد. بنابراين نميتوانيم انتظار داشته باشيم كه هر فردي اين كار را بتواند انجام دهد. اين همان اجتهاد و استنباط مجتهدانه از آيات و روايات است. يعنيحتي يك عرب زبان خوشفهم زمان پيغمبر نيز كه درصحنههاي آن زمان حضور داشته، نميتوانسته به راحتي معاني گسترده آياتي را كه شامل زمانها و مكانهاي ديگر ميشود را به آساني بفهمد. زيرا اين يك كار فني و تخصصي است. اينكه گفته ميشود قرآن ظهري دارد و مطلبي و آن بطن دوباره مطلبي و بطنهايي دارد، ناظر بر اين مسأله هست كه فهم آنبطنها به تخصص احتياج دارد و اين كار همه كس نيست.
6ـ برداشت افراد از قرآن متفاوت است
قرآن، كتابي ناظر به انسان و بافتهاي تو در تو و گوناگون روح و روان و انديشه و رفتار برخاسته از اميال و خواستههاي آدمياست. به دليل گوناگوني انسانها و تنوع بياندازهيي كه در بافتهاي رواني و ذهني و رفتاري بشر هست، تأثير قرآن بر روي انسانها، متفاوت است. مكرر تجربه كردهايم كه آيهاي بر فردي خوانده ميشود و دل او را آتش ميزند و او را به هيجان درميآورد. ولي همين آيه بر فرد ديگري خوانده ميشود كه بهدليل تفاوت روحيات اين فرد با فرد اول، آيات تأثير زيادي در او نميكند.
برداشتها و تفسيرهايي كه افراد مختلف از يك آيه ميكنند بسيار متفاوت است. گاهي يك جوان به دليل آمادگي و تشنگي روحياش، از يك آيه برداشت زنده و جالبي همراه با يك نوع جاذبه خاص دارد كه چه بسا افراد خيلي متخصص كه واجد اين روحيات نيستند نيز نتوانند از اين آيه برداشتي دلنشين و ناظر بر جنبهها و نكتههاي ظريف روحي داشته باشند. اين مسئلهاي است كه همواره بايد در مورد قرآن و خيلي از متون ديگر ديني و انساني بدان توجه داشت. يك شعر حافظ يا يك شعر ملاي روم براي يك نفر يك معنا، برداشت اثري دارد كه ممكن است براي ديگري آن معنا و مفهوم را نداشته باشد.
من به سهم خود از اينكه افراد، برداشتهاي زنده خود را از آيات بنويسند و تقرير و تنظيم كنند و ويژگيهاي خاص يك آيه يا يك جمله از يك آيه را كه روحنشين و زنده كننده است بيان ميكنند خيلي خوشحال ميشوم ولي به يك شرط; به شرط اينكه با صراحت بگويد: «من از اين آيه چنين برداشتي دارم» و اصرار نداشته باشد كه حتماً مقصود از آيه همين برداشتي كه من ميكنم بوده است. چرا؟ چون اگر بخواهد بگويد اين آيه منحصراً اين معني را ميدهد، آن وقت كس ديگري هم پيدا ميشود كه روح او از اين فرد مترقيتر، تشنهتر و بافتهاي انديشهاي و رفتاريش فراتر است و ممكن است راه را بر برداشت و تعبير او ببندد. آيا ميتوانيم راه را بر برداشت او ببنديم؟ خير. پس كسي نبايد راه را بر برداشتهاي ديگري ببندد ولي در عين حال تصريح نمايد كه اين استفاده و برداشت را من شخصاً از قرآن كردهام و آن را به اصل حساب قرآن واريز نكند. بگويد اين آيه براي من چنين اثر رواني و برداشت زنده و حياتبخش داشته است. اين مطلبي است كه من خود بدان مقيد بودهام و در بحثهاي تفسيري كه داشتهام، هر وقتميخواستم آيهاي را با برداشت نو معني كنم، سعي ميكردم برداشت شخصيام را در ترجمه فارسي دخالت ندهم و بگويم ترجمه آيه اين است و برداشت من از آيه چنين است. توصيه ميكنم ترجمه آيات را از برداشت شخصي خود جدا كنيد زيرا ممكن است برداشتي مترقيتر از برداشت شما هم وجود داشته باشد. به همان دليلي كه به برداشت خود اهميت ميدهيم، بايد به برداشت ديگران هم اهميت دهيم، همان برداشتهاي زنده را ميگويم چون همان برداشتهاي زنده هم درجات مختلفيدارد.
7ـ قرآن را نبايد تفسير به رأي كرد.
در همين برداشتهاي زنده گاهي به انحرافهاي عجيببرخورد ميكنيم يك نمونه از اين انحرافهاي عجيب مربوط است به طلبهيي كه مراحل تحصيلي معمولي را تا پايان سطح(3) خوب گذرانده و در شهر خودش، سطح درس ميدهد. ايشان يك نوشته تفسير گونهاي دارد كه اين اواخر آورده بود تا من ببينم و ميخواست آن را چاپ كند. ميگفت ممكن است بعداً جنجالهايي به وجود بيايد، بهتر است قبلا مسائلي كه جنجال آفرين است به من تذكر داده شود تا اصلاح شود. اين نوشته حدود 300 صفحه بود و سوره حمد و قسمتي از سوره بقره را تفسير كرده بود. من حدود دوازده صفحه اول اين نوشته را ديدم و مجبور شدم هفت صفحه بر آن دوازده صحفه نقد بنويسم. بعد خطاب به نويسنده نوشتم: انصاف دهيد كه نميشود انتظار داشت كه يك منتقد براي 300 صفحه احياناً 250 يا 500 صفحه نقد بنويسد. اين نمونهاي است. حالا ديگرخود دانيد. بعد نگاهي كردم به بحثهاي ديگر و به مطلبي برخوردم كه برايتان نقل ميكنم.
نويسنده ميرسد به آيه اقيمو الصلوه و در ترجمه آيه مينويسد: بر پاي داريد آتش انقلاب را و ميگويد صلوه يعني آتش انقلاب زيرا قرآن ميگويد: «ان الصلوه تنهي عن الفحشاء والمنكر» يعني صلوه باز دارنده از زشتيها و ناپسنديها وتجاوزها و ظلمهاست. ما صدها ميليون مسلمان داريم كهحداقل 300 ميليون از آنها مرتب نماز ميخوانند، اما آيا اين نماز كه ميخوانند بازدارنده از فحشاء است؟ عملا نه. ما ميبينيم در ميان اينها نماز هست، مسجد هست، بغي و فحشاء و منكر هم هست. پس معلوم ميشود اين نماز كه الان ما ميبينيم بازدارنده از فحشاء و منكر نيست اما قرآن با صراحت ميگويد: ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنكر، اگر صلوه به معني نماز باشد، اين آيه از قرآن نبايد درست باشد و قرآن يك ادعايي كرده كه خلاف درآمده، براي اينكه ساحت قرآن كريم را از يك خلاف واقعگويي منزه نگه داريم بايد بگوييم صلوه معني ديگري دارد. يعني تا حالا اشتباه ميفهميدهاند كه صلوه يعني نماز، صلوه معني ديگر دارد و آن آتش است، آتش انقلاب; بنابراين تمام آياتي كه ميگويد اقيموا الصلوه يعني برپا داريد آتش انقلاب را. حالا معني اقامه هم فهميده ميشود كه چرا نگفته «صلوا» ولي ميگويد اقم الصلوه چون صلوا غير از اقم الصلوه است، اقم الصلوه يعني بر پاي دار آتش انقلاب را، يقيمون الصلوه نيز از برپاي دارندگان آتش انقلاب ياد ميكند. اينان مؤمنين راستيناند كه آتش انقلاب، بازدارنده آنها از فحشا و منكر و بغي است و آيه قرآن خلاف واقع از آب درنميآيد. با اين كشف مهم معلوم شده در طول اين چهارده قرن از خود پيامبر خدا گرفته تا همه مردم ديگر، صلوه و اقامه صلوه را عوضي ميفهميدهاند و لابد اين آقا قد قامت الصلوه را كه قبل از هر نماز ميگوئيم، چنين معني ميكند كه: برپا شد آتش انقلاب؟! خوب اين همان تفسير به رأي است، اين همان چيزي است كه هر آدم منصف (نميگويم هر آدم مسلمان، نميگويم هر آدم معتقد به خدا و قرآن، ميگويم هرآدم منصف) يك آدم غير مسلمان و حتي غير معتقد به اينكه قرآن كتاب وحي است اگر بيايد و ببيند با اين متن و بر سر اينمتن اين بلاها آورده ميشود ميگويد آقا دست برداريد براي خودتان نشستهايد و از قرآن معنيهاي متناسب با خواستههاي خودتان درست ميكنيد.
به اين آقا ميگوييم: بله آقا، قرآن كتاب انقلاب است. اسلام آئين انقلاب است و آيات انقلابي قرآن بسيار فراوان است. ولي مگر آيات انقلابي در قرآن قحط است كه ما براي نشان دادن چهره انقلابي اسلام اقيموا الصلوه را اينگونه معنيكنيم. آقاي من اگر ميبيني 300 ميليون نمازخوان هست و نمازشان باز دارنده از فحشاء و منكر نيست چون نمازشان، نماز نيست. نمازشان صورت نماز است. قرآن ميگويد نماز بازدارنده از فحشاء و منكر است; اينكه ما داريم صورت نماز است: صورتي بيمعني يا كم معني. نماز ذكر است، ياد خداست، اگر به راستي انساني هر روز 5 بار نماز خواندنشتجديد ذكر الله و ياد خدا در درون او باشد و در دل و جان او ياد خدا زنده شود و خداشناسياش درست باشد، و معرفتش از رابطه با خدا معرفت صحيحي باشد، هر بار كه ياد خدا را در خود تجديد ميكند در اينكه ميتواند جلوي او را در فحشاء و منكر و بغي بگيرد شكي نيست و اين نماز مؤثر است. نماز راستين بازدارنده از فحشاء، منكر و بغي است آن هم نه صددرصد. مگر آتش انقلاب صددرصد جلوي فحشاء و منكر و بغي را گرفته؟ كدام كشور انقلابي را سراغ داريم كه در آن صددرصد جلوي فحشاء و منكر و بغي گرفته شده باشد؟ نماز راستين نيز ميتواند يكي از عوامل بازدارنده از فحشاء، منكر و بغي باشد.
اقامه صلوه هم معنايش معلوم است. ما در فارسي ميگوييم مراسم جشن برپا شد، مراسم نيايش برپا شد. اين يك اصطلاحاست، در زبان انگليسي به جاي نماز خواندن
To Say the Prayer (دعا گفتن) ميگوييم. اين يك اصطلاح است و در هر زباني به صورتي بيان ميشود كه مسئله مهمينيست. اگر شما در فارسي بگوييد «آيا نمازتان را گفتيد؟» خندهآور است. بايد گفت آيا نمازتان را خوانديد؟ در عربي هم اگر بگوييم «هل قرات الصلوه» باز مسخره است، بايد بگوييم: «هل صليت» و اين امر مربوط به اختلاف تعبير در زبانهاي مختلف است.
علاوه بر اين، قيام يكي از واجبات نماز است و قيام قبل از ركوع يكي از اركان نماز است. بنابراين در عبادتي كه قيام و برپا بودن از واجبات اصلي آن است، تعبير « برپا دارند» و تعبير «نماز بپا شد» تعبيري است طبيعي و بهجا و ديگر نيازي نيست كه نماز به معني آتش، آن هم آتش انقلاب باشد، تا تعبير «برپاداشت» جور درآيد.
به هر حال اين نوع روبهرو شدن با آيات قرآن كريم همانتفسير به رأي است كه سبب ميشود اين كتاب الهي از اصالت بيفتد. آيا هيچ يك از جوانان عزيز با ايمان و با صفاي ما حاضرند آيات قرآن و عبارات قرآن به صورت يك موم دربيايد كه اين موم نرم را به دست هر كس دادي به هر شكل كه دلش خواست در بياورد و به جاي آنكه قرآن به ما چهارچوب فكري، ابعاد فكري مشخص، جهانبيني و ايدئولوژي معين بدهد، به صورت چيزي درآيد كه هر كس، هر جور كه دلشخواست، بتواند معني كند؟
گاهي گفته ميشود كه زبان قرآن زبان رمز و سمبوليك است. بايد روشن شود كه مقصود از اين جمله چيست. اگر كسي بخواهد بگويد زبان قرآن زبان رمز است مثل نامههاي رمزي، اداري، سياسي يا نظامي كه رمزي نوشته و فرستاده ميشود و رمز هم كليدي دارد كه گيرنده نامه به آن مراجعه ميكند تا معني نامه را بفهمد، ما اين را قبول نداريم و شما هم قبول نداريد. قرآن كتاب رمز نيست، كتاب مبين است با مفاهيمي روشن و روشنگر و قسمت عمده و اصل آن، آيات محكمات است با معاني استوار و قابل فهم براي همگان.
بايد گفت كه قسمتي از آيات قرآن متشابهات ناميده ميشود و كم و بيش به صورت رمز است. اما اين قسمت كمي از آيات را شامل ميشود و نه همه قرآن را.
اما اگر اين گفته كه قرآن زباني رمزگونه و سمبوليك دارد به اين معني باشد كه قرآن كلامي است داراي سلسله معاني ساده و همه كس فهم، اما علاوه بر اين معاني اشاراتي هم به مفاهيم و مطالب عاليتر دارد و كساني ميتوانند آن را بهتر درك كنند كه از نظر فكري يا از نظر اجتماعي وضع بهتر و پيشرفتهتري دارند، اين درست است. عدهاي اين اشارات را بهتر ميتوانند درك كنند و اين اشارات نيز ضد و نقيض آن معاني ساده نميتواند باشد بلكه مرحله عاليتري است از آن معاني كه همگان ميفهمند. سمبوليك بودن قرآن به اين معني قابل قبول است.
8ـ فهم كامل قرآن نياز به تخصص دارد
در سطوح بالاتر از سطح عمومي و همگاني، فهم قرآن نياز به تخصص دارد و در برخي از سطوح نياز به استفاده از سرچشمه وحي نيز لازم است.
يك درجه از فهم قرآن مخصوص پيامبر و ائمه عليهمالسلام است و جز از طريق رواياتي كه از آنها به ما رسيده نميتوان بر آن دست يافت. اين در مواردي صادق است كه ارتباط معاني سمبوليك و رمزي يا ارتباط معاني گستردهتر با الفاظ و عبارات قرآن، به راحتي روشن نباشد. در اين گونه موارد تنها پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) هستند كه ميتوانند از ارتباط اين معاني يا آيات مورد نظر سخن گويند.زيرا پيامبر همانطور كه آورنده اصل وحي است، آورنده اين توضيحات استثنايي هم ميباشد. اينكه در روايات آمده استكه تفسير آيات، مخصوص پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام)است منظور اين درجه از تفسير است. يعني اينكه ارتباط معني با لفظ حتي بعد از توجه به مفهوم مورد نظر باز هم روشننباشد. نوع ديگر از معني سمبليك بدين صورت است كه ارتباط معني با لفظ آنقدر ساده و روشن نيست كه خيليها با دقت هم متوجه شوند اما بعد از آنكه يك نفر فهميد و توضيح داد كه از اين آيه ميتوان اين معني را بدست آورد، ديگران هم متوجه ميشوند و ميپذيرند كه اين معني تازه به آيه مورد نظر مربوط ميشود. اين تفسير قرآن است ولي نه تفسيري كه مخصوص پيامبر و ائمه باشد. بلكه در اين نوع تفسير بايد سخت هشيار باشيم كه تحت تأثير هوي و هوس و خواسته و رأي خودمان قرار نگيريم كه اگر قرار گرفتيم معنايش اين است كه من دلم ميخواهد اين آيه اين معني را بدهد و پي آن ميگردم كه يك نفر پيدا شود و ادعا كند كه اين معني از اينآيه فهميده ميشود تا فوراً از او بپذيرم. اگر چنين باشد اينخود يك نوع تفسير به رأي است كه مذموم، مطرود و مردود است و در روايات رسيده از پيامبر(ص) و ائمه(ع) سخت با آن مخالفت شده است. نمونهاش همين مطلبي بود كه در مورد صلوه مطرح كردم. آن آقا چون دلش ميخواهد از آيات قرآن شواهدي بر انقلابي بودن قرآن بهدست آورد، ذهنش متوجه معنايي ميشود كه افراد بيطرف ميبينند كه اين معاني اصلا ارتباطي با اين لفظ ندارد.
در بخش مربوط به گسترش احكام و مطالب آيات نسبت بهشرايط زماني و مكاني نيز تذكر يك نكته ضرورت دارد و آن اين است كه درك اين گستردگي غير از تخصص علمي به كمال ديگري نيز احتياج دارد و آن كمال امامت است. يعني بسط وگسترش يك حكم از شرايط زماني و مكاني معين به شرايط زماني ديگر، ظرافتي دارد كه هر عالم و محققي نميتواند درك كند و فقط يك امام آن را ميفهمد. يك راهبر درك ميكند. رهبر است كه ميتواند پيچيدگيها را متوجه شود.
بنابراين گسترده كردن آيات در مدار و قلمرو امامت قرار ميگيرد. اگر امامت مطلق و معصوم باشد ميگوييم مخصوصامام معصوم است، و اگر در قلمرو امامت نسبي است، كه غير معصوم را هم شامل ميشود، ميگوييم از شئون امام نسبي است. اما يك عالم محقق كه اصلا در مدار امامت نيست ولو علامه هم كه باشد نميتواند اين گستردگي را لمس كند.
9ـ درك كلمات رمز و آيات متشابه در قرآن
در قرآن، آيات متشابه وجود دارد. كلماتي هست كه معاني آنها خيلي روشن نيست مانند فواتح سور: «الم، يس، كهيعصو...». (4) علاوه بر اينها در قرآن احياناً كلمات و جملات ديگري هست كه معناي خيلي روشني ندارند و نوعي رمز ميباشند. با اينگونه جملات و كلمات بازي كردن و كلنجار رفتن و به دنبال كشف مطلب جديد بودن و از سر ذوق درباره اين مطالب صحبت كردن، روش نادرستي است و سبب ميشود مطالبي به حساب قرآن گذاشته شود كه هيچ ارتباط روشن و مستندي به قرآن ندارد. گويندهاي رسماً اعلام ميكند كه در گفتارش اشارهها، رمزها و كنايههايي به كار رفته و كليد اين رموز را در اختيار ديگران ميگذارد. اما يك كتاب ميخواهد اين رموز باقي بماند ولي ما اصرار ميكنيم كه اين رمز را كشف كنيم بدون آنكه كليدش را داشته باشيم. هستند كساني كه از اين قبيل تلاشها در مورد «كهيعص وحم وحمعسق» و نظاير آن كرده و هر كس به سليقه خود سخني گفته است. يكي گفته به حساب ابجد «كهيعص» اشاره دارد به زمان ظهور امام زمان(عج). فردي توجيه ديگري دارد. اين كارهاواقعاً انحرافي است و بايد از آن سخت خودداري شود.
در مورد آيات متشابه خود قرآن در سوره آلعمران ميفرمايد كه اين آيات را خداوند ميداند و كساني كه از خدا گرفته باشند يعني پيامبر و امام. بنابراين در مورد آياتي كه متشابه و چند پهلو هستند بايد سخت محتاط باشيم.
تا آنجا كه من برخورد كردهام در قرآن دو نوع متشابه داريم:
1ـ متشابه كامل مثل الم و امثال آن.
2ـ متشابه نسبي، يعني عبارتي كه تا حدودي معنايش روشن است، ولي از يك حد فراتر، متشابه ميشود. انسان گيج ميشود. در هر جا كه انسان ميخواهد فراتر رود سر درگم ميشود. در آنجا نيز قطعاً بايد از تأويل خودداري كرد.
بنابراين در متشابهات كامل بهطور كلي و در متشابهات نسبي تا حدودي بايد از دست زدن به تأويل خودداري كرد.
هر جا متشابه است يعني هر جا انسان ميبيند در استفاده معني از عبارت ترديد و تزلزل وجود دارد و عبارت طوري است كه وقتي دو معني متفاوت بر آن عرضه ميكنيم ممكن است هر دو معني از آن عبارت مستفاد گردد، بايد در همان حد دلالت واقعي عبارت توقف كنيم و مطلبي را كه نميتوان ازخود الفاظ فهميد به حساب قرآن بگذاريم. ممكن است يك عبارت تا حدي رسا باشد ولي از اين حد كه فراتر رود دو پهلو يا چند پهلو شود. به اين عبارت ميگوييم متشابه نسبي. متشابه نسبي نسبت به عبارات رسا و يك پهلو محكم است و نسبت به فراتر از آن متشابه.
به هر حال بايد از استناد به عبارتهاي چند پهلو در آن مرزي كه دو پهلو يا چند پهلو ميشود جداً خودداري كرد و اين توصيه موكدي است كه خود قرآن ميكند. زيرا مستمسك قرار دادن اين عبارتهاي چند پهلو، جز فتنه و اختلاف ثمره ديگري ندارد. اين است كه قرآن ميفرمايد «فأما الذين فيقلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأويله» آنان كه در دلهاشان انحرافي هست به دنبال بخشهاي متشابه قرآن ميروند تا فتنهگري كنند با اين عنوان كه ميخواهيم تأويل و سرانجام آيات قرآن و معاني عميق آنها را بدانيم، در صورتي كه «ما يعلم تاويله الا الله والراسخون في العلم»(5) سرانجامش را جز خدا نميداند، خدا و كساني كه از خدا گرفته باشند يعني پيامبر و ائمه طاهرين. آن هم به اعتبار اينكه ميتوانند تاويل و سرانجام آنها را از خداي متعال بگيرند، بنابراين ميتوانند آيات را تاويل كنند.
بنابراين ما مثل اخباريها نيستيم كه فهم قرآن را يكسره مخصوص پيامبر و امامان بدانيم و بگوييم براي فهم هر آيهاي بايد به رواياتي كه پيرامون آن آيه آمده مراجعه كرد. ما ميگوييم مقداري از آيات را كه آيات بينات و محكمات قرآن هستند همه مردم ميتوانند بفهمند به شرط آنكه عربي بدانند، آن هم عربي عصر قرآن و به شرط آنكه با شرايط نزول آيات آشنا باشند و به شرط اينكه از آن حدي كه به روشني ميفهمند فراتر نروند و اگر خواستند فراتر روند تمام آن قيودي را كه گفتيم رعايت كنند.
10ـ چگونگي استفاده از روايات تفسيري
بعضي افراد تا روايتي در تفسير قرآن پيدا كنند، ميگويند «اين را امام يا پيامبر فرموده» و همان سخن را قطعي تلقي ميكنند. آقاي من چه كسي گفت هر روايتي كه در هر كتابي به نام پيامبر و امام است واقعا از پيامبر و امام هست؟ بله اگر ما بدانيم كه پيامبر و امام درباره اين آيه اين مطلب را فرموده، بيشك بالاي چشم ماست اما به شرط آنكه اثبات شد اين روايات واقعاً گفته پيامبر يا امام است.
اگر روايات تفسيري، مسلم باشد كه از پيامبر و امام است و قطعي الصدور باشد، بديهي است كه در فهم قرآن نقش تعيين كننده دارد. اما چه مقدار از اين روايات تفسيري را ميتوانيم اثبات كنيم كه قطعاً از پيامبر و ائمه است؟ بيشك بسياري از اين روايات كه در تفسيرها آمده از نظر سند مخدوش است، تازه اگر از نظر سند مخدوش نباشد خبر واحد است و نميتواند دليل قطعي باشد.
بنابراين در برخورد با روايات تفسيري موضع ما مشخص است. يعني موضعي كه مورد تأييد عموم علماي بزرگ نيز هست. وضع ما اين است كه اگر روايتي از نظر سند و از نظر دلالت قطعي باشد، اين روايت رديف و مطابق قرآن است. همان كتاب، سنت و عترت است. اما اگر روايت يا سندش مخدوش يا ظني باشد يعني قطعي نباشد يا دلالت عبارت قطعي نباشد، حق نداريم به آنها نقش تعيين كننده در فهم قرآن بدهيم.
اين موضعي كه اعلام ميكنم موضعي قطعي است و اين موضع شخصي نيست. موضع عمومي محققين ماست و آن اين است كه هر روايت كه استنادش به پيامبر و امام عليهم السلام قطعي باشد و خود روايت از نظر عبارت، مبهم و تودرتو نباشد و معني روشني بهدست دهد، در تفسير قرآن نقش قطعي وتعيين كننده دارد، ولي مادون آن هيچگونه نقش تعيين كننده ندارد. مثل تاريخ است. چيزي در رديف همان مطالعه تاريخي است. اكثر روايات تفسيري استنادش قطعي نيست و بسياري از آنها نيز از نظر معني چندان روشن نيستند.
در مورد رواياتي كه در تفسير عليبن ابراهيم و در تفسير منسوب به امام حسن عسگري آمده، بحثها هست. حتي در مورد روايات تفسيري كه در كتاب كافي آمده بحثهايي وجود دارد. كدام عالم و فقيه است كه امروز با همه روايات كافي در فقه قطعي برخورد كند؟ مرحوم آيتالله بروجردي در تدريس فقهشان مكرر در مكرر روي روايات كافي بحث ميكردند. رواياتي را رد ميكردند و كنار ميزدند. در خود كافي روايات متضادي هست. ناچاريم تعدادي از آنها را كنار بزنيم. بنابراين در فقه چنين است كه بايد در رويارويي و مواجهه با روايات سخت دقيق باشيم و به رواياتي كه اصطلاحاً «مو لاي درزش نميرود» اهميت بيشتري دهيم.
ارزش روايات صحيح را با اهميت و اعتبار نابجائي كه به هر عبارت منسوب به پيامبر و ائمه طاهرين (سلام... عليهماجمعين) داده ميشود عوضي نگيريم.
در همين كتابهاي حديث مشاهده ميكنيم كه پيامبر(ص) در زمان خود ميفرمايد كه دروغگويان زيادي هستند كه از زبان من براي شما مطلب كذب نقل ميكنند، هر چيزي را از آنها قبول نكنيد. هر چه از زبان من نقل كردند بر كتاب الله، عرضه كنيد. آن چيزي كه مطابق با قرآن باشد قابل قبول است و هر چه مخالف قرآن باشد قبول نكنيد. اين امر روشني است كه امروز و ديروز و اسلام و غير اسلام ندارد. قبل از اسلام و در همه اديان، مكاتب و در همه اجتماعات بوده، همه جا دروغ سازهايي كه خبر جعل ميكنند بودهاند. كتاب كافي و امثال آن مورد احترام ماست، ارزش هم دارد ولي كاملا و دربست قطعي نيست. يعني كافي پابهپاي قرآن نيست. مرحوم ثقهالاسلام كليني از نظر ما عالمي جليلالقدري است ولي آيا كافي پابهپاي قرآن است؟ نهجالبلاغه هم پابهپاي قرآن نيست.كتابهاي مرحوم صدوق هم پابهپاي قرآن نيست. خلاصه هيچكدام پابهپاي قرآن نيستند. اينها كتابهايي هستند كه بايد مورد بررسي قرار گيرند.
قرآن از آن جهت كه استنادش به پيامبر اكرم قطعي است، معيار اصلي ماست. حديث قطعي از پيامبر و ائمه عليهمالسلام هم مثل عدل و پابهپاي قرآن است، البته به شرط آنكه قطعي باشد.
بنابراين استفاده از احاديث و روايات در فهم قرآن حرفهاي است بسيار ظريف و بسيار دقيق و يك كار كاملا فني و تخصصي است. چرا؟ براي اينكه بخشي از اين احاديث جعلي است، احاديث غير معتبري وجود دارد كه انسان را به اشتباه ميافكند.
اينها مطالبي است كه توانستم در اثناي اين سفر كه فرصت تنظيم و مراجعه به مطالب قبلي را ندارم در پاسخ جنابعالي بيان كنم.
بار ديگر تأكيد ميكنم، كساني كه به ظرايف مسائل اجتماعي و اخلاقي و مسائل عرفاني و معنوي انسان آشنا هستند طبعاً در رويارويي با قرآن كريم برداشتهايي زنده و ارزنده دارند. هرگز نبايد ارزش آنها را ناديده گرفت اما به 2 شرط اينكه به حد تفسير به رأي و به حد تحميل عقايد دلخواه به قرآن نرسد. روايات جالبي در تفسير قرآن هست كه بسيار مفيد است ولي به شرط اينكه نقش تذكر دهنده به آنها بدهيم نه نقش تعيين كننده. نقش تعيين كننده را تنها به روايتي ميتوانيم بدهيم كه استناد آنها به پيامبر(ص) و امام(ع) قطعي باشد.قطعي ميگوييم نه مظنون و نه حتي خبر صحيح. خبري كه در اصطلاح علمالحديث به آن خبر صحيح ميگوييم و در فقه هم استناد به آن را تجويز ميكنيم كه اگر قطعي نباشد در تفسيرقرآن نقش تعيين كننده ندارد. خبر صحيح به خبري ميگوييم كه راويان آن شيعه و عادل باشند. اينگونه خبر هميشه قطعيت يجاد نميكند، يقين ايجاد نميكند، خبري غير يقيني است كه يك آدم مورد اعتماد گفته است. اين نوع خبر ممكن است در فقه حجت باشد ولي در تفسير حجت نيست. در تفسير فقط خبر يقيني، آن هم در حدود دلالت روشن و يقيني است كه ميتواند نقش تعيين كننده داشته باشد و روايات ديگر فقط نقش تذكر دهنده دارند. اميدوارم كه با رعايت اين معيارها بتوانيم در استفاده از قرآن كه كتاب من الله است و نور است و هدي هست و مبين است در راه راست قرار گيريم. «يا اهل الكتاب...قد جائكم من الله نور و كتاب مبين يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام».(6) واقعاً اميدوارم كه همه ما بتوانيم به آنچه در آيات كريمه آمده اهتمام بورزيم. از جانب خدا، نور، روشني، چراغ فروزان، كتاب روشنگر و آشكار كننده نازل شده كه خداوند انسانهايي را كه دنبال رضاي او باشند نه دنبال هواهاي خويش، به وسيله اين كتاب به راههاي سلام و سلامت، امن امان و سعادت، هدايت ميكند.
اميدوارم همه ما از قرآن، آن استفادهاي را بنماييم كه اين آيه كريمه خواسته است.
پرسشها
سئوال: در تأويل و تفسير به رأي، پرسشي مطرح است بدين صورت كه تا آنجا كه اطلاع دارم، معمولا مفسريني كه الان از آنها آثاري هست در گذشته در ابعاد مختلف فلسفي يا عرفاني مسائلي را مطرح كردهاند و متأسفانه كمتر با نقش تعيين كننده اجتماعي به قرآن نگاه كردهاند. شايد افراطي كه در اين زمينه الان بهوجود آمده يك انگيزهاش اين باشد كه به هر حال از آن تفاسير نتوانستهاند استفاده كنند و ديدهاند آنچه حق اسلام بوده و آنچه در اسلام بوده ادا نشده است. برايمان روشن است كه اسلام توانسته انسانهايي با بينش و منش جهانگير بسازد و رهبري كند، در اين تفاسير انعكاسي از بينش اجتماعي قرآن نيامده است. در نتيجه در اين طرف نيز افراطهايي به وجود آمده كه همه مسائل را به مسائل اجتماعي و انقلابي مربوط ميسازد. سئوال من اين است كه اولاً، آيا اين نوع برداشتهاي فلسفي كه يك فيلسوف از قرآن دارد يا برداشتهاي عرفاني كه يك عارف مطرح ميكند نوعي تفسير به رأي نيست؟ و ثانياً، براي جبران اين بيتوجهي به ديد اجتماعي قرآن ما چه راهحلهايي داريم؟
پاسخ: پاسخ به اين سئوال و امثال آن در مطالبي كه عرض كردم به روشني آمده است.
آنچه كه يك فيلسوف يا عارف يا سالك درباره آيات قرآن ميگويد، مشمول همين نقطه نظرهاست كه در اين بحث آمده است. ممكن است يك فيلسوف يا عارف به دليل اينكه در انديشه، اخلاق و عمل به كمال برتري رسيده بتواند اشارهاي را از قرآن درك كند ولي كساني كه پائينترند درك نكنند. نبايد فوراً برداشت او را تخطئه كنيد و تفسير به رأي بناميد. اگر اين برداشت او به عبارت آيه بچسبد يعني اگر ارتباط الفاظ و كلمات و عبارت آيه با اين معني و برداشت تازه براي ما روشن باشد ميتوانيم آن را به حساب قرآن بپذيريم و الا به حساب قرآن نبايد پذيرفت. حداكثر اين است كه بگويد اين آيه در من يك چنين برداشتي ايجاد كرده است بدون اينكه به حساب قرآن گذاشته شود.
بنابراين نبايد اين برداشتها را يكسره تخطئه كنيم يا يكسره بپذيريم، كه اين هر دو غلط است. به دليل اينكه صاحب فلان تفسير، فيلسوف ارزنده يا عارف برجسته و با اخلاقي بوده است نميتوانيم فوراً هر چيزي را كه درباره آيات ميگويد بپذيريم. بايد همه ضوابطي كه عرض شد رعايت شود و گفته هر كس با رعايت اين ضوابط نقادي گردد تا بتوانيم بگوييم كه برداشتي كه او ميكند تا چه حد ميتواند داراي اعتبار و ارزش اشد.
اگر اين فيلسوف يا عارف يا اخلاقي، مطلبي را گفته است ه ميخواهد آن را به حساب قرآن واريز كند و ما مييابيم كه با الفاظ قرآن پيوند و رابطه چنداني ندارد، بايد به او هشدار دهيم كه آقا شما هم در معرض خطر تفسير به رأي هستيد.
اتفاقاً من در كتاب «خدا از ديدگاه قرآن» يك نمونهاش را در آيهاي كه هم ابنسينا و هم صدرالمتالهين (ملاصدرا) و هم خواجه نصير در يك مطلب فلسفي ـ عرفاني مورد استفاده قرار دادهاند نقادي كردهام و مفصل بر آن انتقاد نوشته و مسئله را روشن نمودهام. اصولا ارتباط آيه مورد نظر با آن مطلبي كه آنها گفتهاند و برخي از صاحب نظران و مفسرين قبل از آنها هم گفتهاند به صورتي نيست كه بتوانيم آن را به حساب قرآن بپذيريم. مثلا به اين آيه توجه كنيد:
«سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم أنه الحقاولم يكف بربك انه علي كل شيء شهيد».(7)
اين صاحب نظران معني اين آيه را طوري بيان ميكنند كه ضمير «انه الحق» به خدا برگردد. در صورتي كه ضمير بر حسب ظواهر قرآن به خود قرآن برميگردد. بنابراين تمام آن مطالبيكه چندين صفحه مرحوم ملاصدرا و مقداري مرحوم ابنسينا و خواجه نصير در شرح اشارات دارند به آيه مربوط نميشود.
عظمت و احترامي كه من براي ابنسينا و خواجه نصير و ملاصدرا قائل هستم مانع از انتقاد من نشده و انتقادي كردم كه به سبك قرآني است نه به سبك فلسفي. مطلب در فلسفه هر چه ميخواهد باشد ولي اين مطلب فلسفي از اين آيه استفاده نميشود. اما در سئوال شما يك نكته ديگر بود و آن اينكه در دورههاي گذشته مبالغه شده روي نوعي انديشه تكامل يافته فلسفي، عرفاني و اخلاقي; بنابراين بازار برداشتهاي فلسفي، اخلاقي، عرفاني و سير و سلوك از قرآن پر رونق بوده، آن هم همراه با بيرونقي برداشتهاي اجتماعي از قرآن، در حالي كه اسلام آئين انسان سازي است و انسان تك بعدي نميسازد، بلكه انسان داراي قدرت تكامل در ابعاد گوناگون ميسازد و ساختن انسان چند بعدي، نه تك بعدي، نياز فراوان دارد به اينكه در هيچ دورهاي از اهميت مسائل اجتماعي قرآن نكاهيم و غفلت نكنيم.
هم اكنون ما در عصري هستيم كه نياز فراوان داريم به اينكه بدانيم موضع قرآن در برابر مسائل و نيازهاي اجتماعي چيست. كوششهاي گذشتگان چون در اين بعد نبوده خيلي به ما ياري نميكند و بايد در اين زمينه خيلي تلاش كنيم. همانطور كه قبلا عرض كردم براي اينكه انسان اشارات قرآن را در اين زمينهها درك كند بايد به موضوع اين مطالب يعني انسان آشنا باشد. بايد به بافتهاي اجتماعي انسان، همان بافتهايي كه خود قرآن اسم برده آشنا باشد تا بتواند آيات انسانساز و جامعهساز قرآن را بهتر درك كند. بنابراين همان طوري كه صاحب نظراني كه در انديشههاي فلسفي، عرفاني، اخلاقي و سير و سلوك درجه بالايي از تكامل را داشتند ميتوانستند اشارات قرآن را در آن زمينهها بهتر درك كنند، مطالعه كنندگان قرآن در امروز نيز بايد در زمينههاي اجتماعيانسان مطالعات گستردهاي داشته باشند و با حضور ذهن سعي كنند آن اشارات ارزنده قرآن را در اين زمينهها درك و بر ديگران عرضه كنند. البته به شرط رعايت همه نكاتي كه قبلا مطرح شد و به شرط اينكه باز برداشت خود را بر قرآن تحميل نكنند و به حساب قرآن واريز ننمايند، و به شرط اينكه اعتراف كنند كه اين تنها برداشت ممكن از اين آيات نيست و برداشتهاي ديگري هم ميتوان داشت.
سئوال: در برداشتها و تفسيرهاي قرآن روش مقايسهاي كه بهكار ميگيريم به چه صورتي مجاز است؟ مثلا شما بحثي درباره اگزيستانسياليسم در رابطه با اسلام داشتيد كه بسيار جالب بود، با توجه به اينكه مكتبهاي انساني و اجتماعي جديدي در دنيا به وجود آمده و ما نياز داريم مسائل ايدئولوژيك اسلام را در رابطه با اين مكتبها و مسائلي كه مطرح كردهاند بفهميم تا چه حد مجاز هستيم برداشتهاي آنها را در زمينههاي مختلف با برداشتهايمان از آيات قرآن مقايسه كنيم؟
پاسخ: به طور كلي شك نيست كه براي پيروان هر مكتب در برخورد با آراء و عقايد ديگران سئوالاتي مطرح شود و پاسخ آنها را از مكتب خود بخواهند.
كاري كه من در مورد اگزيستانسياليسم و مكتبهاي ديگر در ارتباط با قرآن، منطقي و معقول ميدانم اين است كه نخست به سراغ خود اين مكتبها برويم تا اين مكتبها را خوب بشناسيم و پس از فهم اين مكتبها با مسائل تازهيي آشنا شويم كه اين مكتبها بدان پاسخها دادهاند. آنگاه به قرآن مراجعه كنيم تا ببينيم قرآن بدانها چه پاسخي داده است بيآنكه بخواهيم همان پاسخي را كه آن مكتب داده است از قرآن هم به دست آوريم. اين اشتباه است كه به اگزيستانسياليسم مراجعه كنيم و آراء و افكار و انديشههاي اين مكتب و موضعگيريهايش را درباره مسائل نو دريابيم و بپذيريم و بعد سراغ قرآن برويم تا براي اين فكر پذيرفته خودمان پشتوانه قرآني پيدا كنيم، اين روش بسيار خطرناك و منشأ تحريف در فهم قرآن است. روش صحيح اين است كه به اگزيستانسياليسم مراجعه كنيم و ببينيم در آنجا مسائلي مطرح شده و اين مكتب درباره آنها نظريههايي دارد، بعد به قرآن مراجعه كنيم تا ببينيم قرآن درباره اين مسائل چه نظري داده است، خواه نظر قرآن موافق با نظر اگزيستانسياليسم باشد، خواه مخالف. ما ميخواهيم واقعاً نظر قرآن را بيابيم بدون التزام به يك فكر و انديشه و بدون اينكه در صدد اين امر باشيم كه براي يك انديشه پيش پذيرفته شده، پشتوانه قرآني دست و پا كنيم.
بسيارند كساني كه در زمينه اسلام و مكتبها اين اصل را رعايت نكردهاند. كساني را ميبينيم كه در زمينه ماركسيسم مطالعاتي دارند. اينها ميگويند ما ميبينيم اين مكتب با بيان و با استدلال فلسفي، اقتصادي، اجتماعياش ميگويد مالكيت شخصي از مهمترين عوامل اليناسيون و يا خود بيگانگي و مسخ شدن انسانيت انسان است، و اگر بخواهيم عوارض ناشي از اين نوع خود بيگانگي و اليناسيون را از بين ببريم، يك راه بيشتر وجود ندارد و آن اينكه مالكيت شخصي به هر عنوان كه باشد از بين برود. اصلا مالكيت شخصي مستلزم يك نوع تنزل انسان از مقام شامخ انسانيت است، اين يك ديد عرفاني، اخلاقي، اجتماعي و اقتصادي است كه به هم آميخته و اين انديشه را در ماركسيسم بهوجود آورده است.(8) اين رأي ماركسيسم است.كساني هستند كه اين نظر را ميپسندند و با اين پسند سراغ قرآن ميروند و ميخواهند از آيات قرآن پشتوانهاي براي اين رأي به دست آورند و بگويند بله آقا اسلام هم مالكيت شخصي را نفي ميكند. اينها به آياتي از قبيل «ولله ما في السموات والارض» برخورد كرده و استناد ميكنند و ميگويند هر چه در آسمان و زمين است ملك خداست پس ملك هيچ كس ديگر نيست.
اين همان برداشت تأويلي انحرافي است. وقتي كسي نفي مالكيت را بپذيرد و به قرآن مراجعه كند تا پشتوانهاي براي آن پيدا كند، خودبهخود دچار انحراف ميشود. اما اگر بگويد موضع ماركسيسم در برابر مالكيت شخصي اين است كه به طور كلي آن را منفي و مردود ميداند، آيا قرآن هم آن را منفي ميداند يا نه؟ اگر با اين روحيه سراغ قرآن برود كه چنانچه قرآن آن را منفي ميداند قبول كند و اگر آن را منفي نميداند و مالكيت شخصي و خصوصي را تأييد كند، باز هم آن را بپذيرد، آن وقت ميتواند بگويد كه به راستي در پي شناخت قرآن است. اگر ما با اين روحيه سراغ قرآن برويم اشكالي ندارد ولي متأسفانه ميبينيم اغلب، كساني با آن روحيه پيشگفته به سراغ قرآن ميروند و ميخواهند مسائل مختلف را آنطور كه پذيرفتهاند تفسير كنند يعني به منظور يافتن پشتوانه براي انديشه پذيرفته شده خويش به طرف قرآن ميروند.
ما بدون شك ميتوانيم مكتبهاي فلسفي، عرفاني، اخلاقي، اجتماعي، اقتصادي و تربيتي را مطالعه كنيم و بعد ببينيم اين مكتبها در زمينه چه مسائلي سخن گفتهاند و مطالبآنها و طبعاً در اين مطالعه به مسائل تازه و موضعگيريهاي تازه برخورد ميكنيم، و اين طبيعي است كه بخواهيم ببينيم مكتب ما در آن زمينهها چه ميگويد. پس مراجعه ميكنيم به قرآن بيآنكه حتماً انتظار داشته باشيم قرآن اين امور را رد يا تأييد كند، بيآنكه تصميم قبلي گرفته باشيم كه براي آن چيز كه خودمان پسنديدهايم از قرآن پشتوانه درست كنيم. اگر با اين روحيه به قرآن مراجعه كنيم بسيار خوب است و در اين مقايسه چه بسا برسيم به اين نتيجه كه فلان مطلب را كه امروز فلان مكتب گفته، فلان آيه قرآن در 14 قرن قبل گفته است. اما اگرصرفاً بخواهيم به عنوان دستيابي به پشتوانههاي قرآني به مطالب انتخاب شده قرآن مراجعه كنيم، خطرناك است و غالباً ما را به انحراف ميكشد.
سئوال: در مورد رهبري معصوم يا رهبري غيرمعصوم فرموديد كه حق دارد از قرآن استنباط بكند. در رهبري غير معصوم اين مسئله چگونه است؟ فرض كنيد كه يك رهبر، رهبري اجتماعي باشد و خيلي هم مسلط به قرآن باشد و قرآن را خوب بفهمد.آيا هر نوع برداشتي كه اين رهبر بكند قابل قبول است؟ درجه اين رهبر غير معصوم تا چه حد است؟ در حد نايب امام است يا در حد يك ليدر مذهبي ساده هم ميتواند باشد؟
پاسخ: اين سئوال مستقيماً به بحث ما ارتباطي ندارد و به مسئله امامت و رهبري در اسلام از ديد شيعه در عصر حضور و درعصر غيبت برميگردد. در بحثهاي تفسيري مكتب قرآن مفصلا در اين زمينه بحث كردهام و فعلا به طور خلاصه توضيح ميدهم. در هر نوع رهبري اجتماعي اگر لازم باشد كسي مستقلا رهبري كند، نه اينكه زير نظر يك رهبر بالاتر، بايد صاحبنظر، مجتهد و عادل باشد و علاوه بر اجتهاد و صاحبنظري و ايدئولوژيك بودن و عدالت، بايد براي رتق و فتق و تدبير كارها ورزيدگي و مهارت و لياقت داشته باشد.اينها شرايط اصلي است. بنابراين در عصر غيبت براي چنينكساني امكان برداشتهايي از آيات قرآن كه مربوط به سمت و نقش رهبري آنها ميباشد طبعاً بيشتر است و آنها نسبت به كساني كه از اين مدار خارجند بهتر ميتوانند اشارات قرآن را در اين زمينه درك كنند. اما كساني كه زير نظر يك رهبر ايفاي وظيفه ميكنند، لازم نيست مجتهد باشند زيرا در موارد نياز از او نظرخواهي ميكنند.
سئوال: چون قرآن و جهان هر دو مخلوق خدا هستند از اين جهت شباهتي بين قرآن و جهان هست. بدين معني كههمانطور كه در شناخت جهان هر چه بشر جلوتر ميرود پرده جهلش بيشتر كنار ميرود، گرچه اصول و قوانين كلي حاكم برجهان جاوداني است و تغيير نميكند و اين شناخت بشر است كه هر چه جلوتر ميرود دقيقتر جهان را ميشناسد، آيا قرآن هم كه يك اعجاز جاويدان براي همه عصرها و نسلها است اين چنين است و از اين نظر به جهان شباهت دارد؟
پاسخ: روشن است كه در قرآن اشارههايي هست كه فهم آنها با تكامل انديشه بشري ارتباط مستقيم دارد. ولي اين بدان معني نيست كه قرآنشناسي در همه موارد پابهپاي طبيعتشناسيجلو ميرود.
سئوال: با توجه به اينكه بعضي مسائل وجود دارد كه در قرآن هيچ اشارهاي به آنها نشده مثل اينكه ركعات نماز چه مقدار باشد، دو ركعتي بودن نماز صبح و سه ركعتي بودن مغرب و امثال اينها و مسائلي ديگر از احكام اسلامي كه همين گونه است، آيا اين امر خودبهخود اشاره ندارد به اينكه ما فقط به اين محدود نشويم كه همه چيز را از قرآن در بياوريم بلكه بايد به سنت و شيوه پيامبر و امام هم مراجعه كنيم؟
پاسخ: اين سؤال شما هم مستقيماً به بحث ما مربوط نميشود اما از آن جاييكه يكي از مسائل روز است از اين فرصت استفاده ميكنم و خيلي فشرده جواب ميدهم.
در حقيقت اين سئوال متوجه كساني است كه «حسبنا كتابالله» شعار آنهاست و عملا ميخواهند فقط اسلام را از قرآن بشناسند. بنابراين درباره ارتباط كتاب با سنت به چند نكته بايد توجه شود. يكي اينكه كتاب دو بخش دارد:
1ـ بخشي كه بدون سنت قابل فهم است.
2ـ بخشي كه بدون سنت قابل فهم نيست و فهم روشن آن متوقف بر سنت است. پس اين يكي از علل و عوامل اين موضوع است كه اسلامشناسي همانطور كه بر كتاب تكيه دارد، بر سنت نيز تكيه دارد.
ديگر آنكه بسياري از احكام را ما نميتوانيم از كتاب بهدست آوريم. به عبارت ديگر تشريع و قانونگذاري و بيان شريعت و معارف الهي منحصراً در چارچوب قرآن نبوده است.
در اينجا يك مسئله هست و آن اينكه آيا آنچه پيامبر به عنوان وحي دريافت ميكرده فقط قرآن است يا علاوه بر قرآن، پيامبر وحي ديگري هم دريافت ميكرده است. در اين زمينه در تحقيقات قرآني كه اخيراً داشتيم، مفصلا فيشها و يادداشتهايي را از منابع مختلف شيعه و سني جمعآوري كرديم و اينها خيلي روشن اثبات ميكند كه غير از وحي قرآني قطعاً پيامبر وحي ديگري نيز دريافت ميكرده است.
پس معلوم ميشود كه همه آنچه بر پيامبر وحي شده در قرآن جمعآوري نگرديده است. چرا؟ چون آنچه در قرآن آمده تنها آن قسمت از وحي است كه كيفيت بيانش معجزه آساست. يعني قرآن وحي است با يك صفت خاص و آن اينكه با اسلوبي معجزهآسا بيان شده است. وحي ديگري هم هست كه عبارت آن معجزه آسا نيست. آن هم وحي است اما قرآن نيست. قرآن وحي است ولي هر وحي قرآن نيست و پيامبر غير از قرآن باز هم وحي داشته است و ما در شناخت دين خدا بايد به هر دو بخش وحي استناد كنيم.
پي نوشتها
1 – آيه 7 سوره آل عمران: « اوكسي است كه اين كتاب را بر تو نازل كرد كه بخشي از آن آيات محكمات است كه آنها اساس كتاب است، و بخش ديگر متشابهات است؛ اما كج دلان، براي فتنه جويي و در طلب تأويل، پيگير متشابهات آن مي شوند، حال آنكه تأويل آن را جز خداوند و راسخان در علم – كه مي گويند به آن ايمان آورده ايم، همه از پيشگاه خداوند است – نمي دانند؛ و جز خردمندان كسي پند نمي گيرد.»
2 – سوره مرسلات، آيه 25
3 – دوره طلبگي سه دوره است، مقدمات، سطح و خارج كه همان دوره فارغ التحصيلي است.
4 – در پرسشهاي بعدي توضيحي در اين زمينه داده مي شود.
5 – سوره آل عمران آيه6
6 – سوره مائده: آيات 15 و 16
7 – سوره فصلت: آيه 53
8 – نظام هاي سوسياليستي كنوني تنها مالكيت خصوصي يعني مالكيت شخصي بر ابزار توليد را نفي مي كنند، و مالكيت شخصي بر خانه، لوازم خانه، وسيله سواري شخصي و نظاير اين ها را مي پذيرند، ولي در مرحله نهايي سوسياليسم همين مفدار از مالكيت شخصي نيز پذيرفته نيست.