با كاروان عشق
رسم جوانمردي
جام جم آنلاين: هنوز لشكر تازه نفس به كربلا ميآيد، قرار است خيمههاي حسين بن علي به محاصره دشمن درآيد.
خبر ميرسد شمر بن ذيالجوشن با نامه ابنزياد وارد كربلا ميشود آن هم براي كشتن حسينبن علي، دشمن فهميده است كسي از سوي كوفه و اهل عراق به ياري حسينبنعلي، نخواهد آمد دشمن ميداند، سپاه آقا همين خيمهنشينان اين اردوگاهند، دشمن پي برده است كه امام ياوري بيش از اين نخواهد داشت، دشمن هنوز هم درصدد است ياران حسين بن علي را به تطميع زر و زور خود به سوي سپاه ابنزياد و عمر سعد فرا خواند.
براي فرزندان امالبنين اماننامه ميفرستد و لعن و نفرين عباسبنعلي شمر را وادار به عقبنشيني ميكند، دشمن هنوز ياران امام را نميشناسد.
رسم جوانمردي همين است كه اصحاب حسينبنعلي دارند، تا آنان زنده خواهند بود هيچ كس از اهل بيت اجازه ندارد در صحنه رزم حاضر شود، نه فرزندان حسين، نه برادران نه برادرزادگان، حتي عموزادگان و هيچ يك از جوانان بنيهاشم!
اين جماعت به حسينبنعلي گفتهاند و از حضرتش خواستهاند تا اجازه دهد آنان به وظيفه خود عمل كنند، گفتهاند، پس از آن كه كشته شدند، امام خود ميداند براي اجازه دادن به اهل بيت و رفتن سوي رزمگاه كربلا!
ياران اندك امام راه و رسم جوانمردي را با مُهر خون به امضا رساندند، در اين ميان حبيببنمظاهر خنده به لب راهي ميدان ميشود، زهير مرد و مردانه در مقابل دشمن ميايستد و دشمن را بيم عذاب الهي ميدهد و نصيحت ميكند، اما جوابي جز كشتن حسين نميگيرد.
ياران حسين به عهد معهود خود وفادار ميمانند و يكي پس از ديگري راهي ميدان جنگ ميشوند، نوبت به اهل بيت و جوانان بنيهاشم ميرسد. زمزمه نه كه ولولهاي عجيب طنينانداز ميشود.
همه از جا برميخيزند، براي وداع و خداحافظي! معلوم نيست چه كسي گوي سبقت را در اين ميان خواهد ربود! معلوم نيست، اول داغ كدام رعناجوان بر دل حسين خواهد نشست. اين وداع خود كافي است كه داغي براي هميشه و تا ابد بر دل حسين بگذارد و قامت حضرت را خميده كند.
و در اين ميان آنكه آقا دربارهاش فرمود از نظر شمايل، خلق و خو، منطق و سخن گفتن، شبيهترين فرد به پيامبر است، موفق ميشود به جلب رضايت حسين عليهالسلام، علياكبر اجازه ميدان از پدر ميگيرد، نگاه امام به فرزند، نگاه نااميدي است، علياكبر راهي ميدان ميشود، پدر چندقدمي هم پشتسر او حركت ميكند.
تاب امام بيتاب ميشود و فرياد برميآورد: خدايا! تو گواه باش كه جواني به جنگ اين قوم ميرود كه از همه به پيامبر تو شبيهتر است ...
جنگ علياكبر ديدني است، اما تشنگي آزارش ميدهد، نزد پدر بازميگردد، جرعهاي آب طلب ميكند اينجاست كه دل بابا را آتش ميزند ... و پدر تشنهتر از پسر!
محمد خامهيار - جامجم