ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : يکشنبه 4 آذر 1403
يکشنبه 4 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : چهارشنبه 24 بهمن 1386     |     کد : 287

فرزندان طلاق، بازنده‌هاي اول ماجرا

 

 


خبر ساده است و واضح. نمونه عيني اين خبر را آنقدر در اطرافمان ديده‌ايم که ديگر برايمان عجيب نيست

 اگر پايگاه خبري نيوكرالا، خبر از آن دهد که در ايالت پن آمريكا پدران طلاق، از برقراري ارتباط با فرزندان خود بي‌بهره‌اند و 71 درصد از فرزندان طلاق تنها با مادر خود ارتباط صميمانه‌اي دارند.
کارشناسان اين ماجرا را ربط مي‌دهند به فشارهاي شديدي که بر روي فرزندان طلاق است و همين موجب شكاف عميق بين كودكان و پدران مي‌شود كه اين موضوع تا زمان بزرگسالي كودكان هم ادامه پيدا مي‌كند.

 در اين ميان، كودكاني كه به پدرشان گرايش پيدا مي‌كنند و ارتباط خوبي با او دارند، جزو استثناهايي محسوب مي‌شوند که از سر عاطفي بودن، به پدر گرايش دارند. اين عده به همان اندازه هم در رابطه با مادر خود احساساتي عمل مي‌کنند و اغلب با مادرشان هم ارتباط عاطفي عميقي دارند.
دکتر حسين اسکندري، روانشناس، در اين باره مي‌گويد: به طور طبيعي مادر در خانواده قطب محبت تلقي مي‌شود. بگذريم از خانواده‌هايي که اين نقش در مورد مادر صادق نيست و استثنا هستند. اما در کل، اين مادر است که از کودکي پاسخگوي مستقيم نيازهاي جسمي و عاطفي کودک خود بوده و کودک او را مسئول مستقيم محبت در خانواده مي‌داند. در مقابل پدر معمولا با جا شدن در چهارچوب‌هاي اجتماعي و درگير شدن در تامين مادي خانواده، به طور غير مستقيم نيازها را برطرف مي‌کند و به همين دليل در حاشيه قرار مي‌گيرد.
دکتر اسکندري همين نقش‌هاي خانوادگي را مسئول مستقيم رابطه غير صميمانه کودک با پدر مي‌داند و ادامه مي‌دهد: در مقابل کودکان، اين ضعف پدران است که مسئوليت را کامل به مادر واگذار مي‌کنند و از محبت کردن به کودک خود امتناع دارند.

 بسياري از پدران خانواده‌هاي طلاق گرفته، موقع محبت کردن که مي‌شود، مادر را والد بچه مي‌دانند و پاي مسائل خشن حقوقي که به ميان مي‌آيد، بچه را از آن خود مي‌دانند. به اين ترتيب خودشان کودک را از نظر عاطفي به سمت مادر هل مي‌دهند و تصوير منفي از پدر را دامن مي‌زنند. همين سرآغاز آسيب‌هاي رواني زيادي است که به بچه‌هاي طلاق وارد مي‌آيد. چه در خانواده‌هاي آشفته و چه در خانواده‌هاي از هم پاشيده.

طلاق خاموش؛ کودکان خاموش
مطالعات و تحقيقات روانشناسان نشان مي‌دهد کودکاني که با پدر و مادر ناسازگار و بداخلاق زندگي مي‌کنند، در معرض آسيب‌هاي بيشتري قرار دارند. کودکان شاهد احترام متقابل بين پدر و مادر نيستند و محبت و عاطفه جاي خود را به پرخاشگري داده است. در اين شرايط، دور از انتظار نيست که کودکان هم مثل والدين، براي تحمل شرايط، به کناره گيري از روند زندگي عادي روي بياورند و به گفته آسيب شناسان اجتماعي بيشترين افراد بزهکار جامعه را تشکيل دهند.
دکتر حسين فرجاد، آسيب شناس اجتماعي و مدرس دانشگاه تهران در اين رابطه مي‌گويد: «بررسي وضعيت کودکان بزهکار نشان مي‌دهد در خانه‌هايي که والدين به طور مستمر با يکديگر درگيري دارند، نبود روابط عاطفي بين والدين و خشونت، عاملي اصلي در بزهکاري نوجوانان و جوانان محسوب مي‌شود.»
او ادامه مي‌دهد: «فشارهاي رواني، مشکلات خانوادگي و درگيري‌هاي والدين، جوانان را به سوي پرخاشگري مي‌کشاند. به خصوص اين که در برخي خانواده‌ها روابط نزديکي ميان پدر و مادر و فرزندان وجود ندارد به همين علت جوانان فشارهاي رواني خود را به صورت پرخاشگري در جامعه بروز مي‌دهند.»
اين شايد مستقيم‌ترين نتيجه جدايي خاموش پدر و مادر باشد که دامن فرزندان را هم مي‌گيرد. طلاق خاموش به عنوان يک طلاق غير رسمي، موذيانه در کمين روابط همسران نشسته است و شايد بي‌راه نباشد اگر بگوييم اصلي‌ترين قربانيان خود را از ميان فرزندان خانواده‌ها انتخاب مي‌کند.
دکتر فرجاد مي‌گويد: «طلاق عاطفي يا طلاق خاموش، جدايي اعلام نشده بين زن و شوهري است كه زير يك سقف زندگي مي‌كنند، خانواده‌اند، ‌اما بيگانه از هم‌اند و حتي وجود فرزندان هم اين جدايي و بيگانگي را از بين نمي‌برد. در اين شرايط زندگي زن و شوهر در زيريك سقف از خانه محيطي نا امن مي‌سازد و در اين وضعيت بچه‌ها به علت تنش و ناامني موجود در خانه، نه آرام هستند و نه آرامش دارند و در چنين شرايطي است که والدين تصميم مي‌گيرند آرامش از دست رفته خود و فرزندانشان را با جدا شدن از هم به زندگي برگردانند. غافل از اينکه طلاق کاري‌ترين تيري است که به سمت آينده فرزندشان پرتاب مي‌کنند.»
آمارها را که ورق مي‌زنيم، فرزندان والدين طلاق گرفته را 2 برابر بيشتر از ساير بچه‌ها دچار ركود فعاليت مي‌بينيم. به گزارش پايگاه خبري آبزرور، يك گروه از محققان كانادايي که روي 4هزار و 784 كودك 2 تا 7 ساله آزمايش‌ مي‌كردند، دريافتند که 82 درصد از كودكاني که با طلاق والدين مواجه بوده‌اند، با خطر كاهش فعاليت و افت عملکرد روبرو هستند.
اما تاثير جدايي پدر و مادر به همين جا ختم نمي‌شود؛ ترس بدون دليل، بي‌خوابي، اضطراب و كم‌رويي، اختلال در تغذيه، لكنت زبان، عقب ماندگي درسي، پناه بردن به مواد مخدر، شكست در زندگي آينده، شب ادراري، انزواجويي و عزلت طلبي، احساس حقارت، احساس ناكامي و شكست، دستاوردهاي ديگر طلاق والدين هستند.
تحقيقات پژوهشگران ايالات متحده بر روي بزهکاران ايالت کاليفرنيا ثابت کرده است که ۸۰ درصد از كودكان تبهكار در كاليفرنيا، فرزند خانواده‌هايي بوده‌اند كه در آن‌ها طلاق رخ داده است. اين مسأله به قدري پراهميت است كه جرم شناسان به قاطعيت خانواده نابسامان را در گرو عوامل جرم‌زا قرار مي‌دهند.
دکتر اسکندري در اين باره مي‌گويد: «طلاق به طور مستقيم و يا غيرمستقيم منجر به بزهكاري كودكان مي‌شود. چرا كه وجدان اخلاقي و شخصيت فرزند به شدت تحت تأثير شخصيت والدين قرار دارد و بعد اجتماعي‌تر رفتارهاي نامناسب والدين، به شکل بزهکاري نمود پيدا مي‌کند.»
در طول 30 سال گذشته، هر سال يک ميليون کودک شاهد طلاق والدين خود بوده‌اند و پيش‌بيني مي‌شود اين رقم در آمريکا تا چند سال آينده به حدي بالا برود که از هر 10 کودک، يکي شاهد سه طلاق يا بيشتر باشد. تعداد کمي از کودکان با والدين واقعي خود بزرگ خواهند شد و در سن بلوغ شاهد از هم پاشيدگي خانواده‌شان خواهند بود.

من و تو مسئوليم!
اگر فرزندتان زياد دچار شب ادراري مي‌شود، اگر مسئولان مدرسه او مدام از دعوا و مرافعه راه انداختنش شکايت مي‌کنند و از عدم پيشرفت تحصيلي او گلايه دارند، احتمالا بيشتر از آن که فرزندتان نيازمند توبيخ باشد، بايد از خودتان گلايه کنيد. اتفاقا اينجا جايي است که بايد يک جوالدوز به خودتان بزنيد و يک سوزن به کودکتان! رفتارهاي ناسازگارانه کودک، تنها زنگ خطري است که انعکاسي از رفتار والدين محسوب مي‌شود.
حس عدم امنيت در کودکان و شرمندگي از بازگو کردن شرايط خانواده، سرزنش کردن خود، احساس غم و درد و افسردگي، شرايطي هستند که طلاق رسمي و غير رسمي والدين مي‌تواند در کودکان به وجود آورد و نتيجه آن، روي عملکرد تحصيلي و روابط اجتماعي کودک نمودار شود.
دکتر اسکندري مي‌گويد: «طلاق حس عدم امنيت را در کودکان تقويت مي‌کند. بعضي از بچه‌هاي طلاق از حس عميق ناتواني رنج مي‌برند و دچار کاهش اعتماد به نفس و افت عملکرد مي‌شوند. بچه‌هاي کوچکتر بعضي وقت‌ها فکر مي‌کنند که والدين در فکر ترک آنها هستند و اين حس ناامني آنها را تشديد مي‌کند. در گيري والدين هم استرس و اضطراب بچه‌ها را شدت مي‌بخشد. در اين ميان واکنش بچه‌هاي بزرگتر عموما انزوا و خلوت است که خود گواه ديگري بر ترس و نگراني آنهاست. خشم هم يکي ديگر از مظاهر رفتاري است که کودکان به خصوص در مدارس ابتدايي از خود نشان مي‌دهند. خشم بچه‌ها گاه با زير سوال بردن قوانين خانه و يا وظايفشان جلوه گر مي‌شود. بچه‌هاي بزرگتر گاهي آشکارا والدين را شماتت مي‌کنند و گاهي هم در شکل فعال، فرزندان طلاق با بچه‌هاي ديگر به زد و خورد مي‌پردازند.»

طلاق موفق
آبي که ريخته، ديگر ريخته است! والديني که با يکديگر سازش ندارند، با هم بودنشان همانقدر خطرناک است که با هم نبودنشان! در اين شرايط شايد تنها راه پناه بردن به راه آخر باشد و تلاش براي کم کردن اثرات مخرب آن.
دكتر «لويس اسپرت» روان شناس عقيده دارد، يك زن و شوهر ممكن است نتوانند زندگي زناشويي موفقي داشته باشند ولي با تدبير و از خودگذشتگي مي‌توانند به يك طلاق موفق دست پيدا کنند.
او مي‌نويسد: در خانواده‌هاي طلاق هم مي‌توان روش‌هايي را در پيش گرفت تا فرزندان دچار کمترين آسيب و ضربه روحي و شخصيتي بشوند و رابطه بهتري با والد دور از خود برقرار کنند. مثلا والدين بايد در نظر داشته باشند که نسبت به شوهر يا همسر طلاق گرفته خود حداقل پاره‌اي از مواقع ولو در ظاهر، نرمش و انعطاف به خرج دهند و احساسات منفي خود را كنترل كنند. يعني از همسر جدا شده بدگويي نكنند و باعث تحريك فرزند خود بر ضد او نشوند. علاوه بر اين در بسياري از خانواده‌هاي طلاق، ديده شده که كودك را به عنوان حربه و سلاحي بر ضد همسر خود و به منظور انتقام گرفتن از او مورد استفاده قرار مي‌دهند؛ پذيرفتن اين نفرت اجباري و تحميلي در احساسات، در تمام ابعاد زندگي کودک مثل شيوه زندگي، شخصيت، برخورد با ديگران و حتي تحصيل و هوش کودک اثرات ناگوار و مخربي به جا مي‌گذارد و حتي ممكن است کودک قبل از هر كس ديگر نسبت به شخص خود و زندگي كينه و نفرت پيدا کند.

 
     
  

 


نوشته شده در   چهارشنبه 24 بهمن 1386  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode