ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه 14 آذر 1403
چهارشنبه 14 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : سه شنبه 16 بهمن 1386     |     کد : 258

يادت را روايت خواهند كرد

 
 

ابومخنف لوط بن يحيي، پديد آورنده نخستين تاريخ مدون عاشوراء (= مقتل) را مي‌توان لااقل از سه جهت با محمد بن اسحاق بن يسار مطلبي به سنجش در آورد:

نخست آنكه محمد ابن اسحاق نيزهمچون ابو مخنف، نخستين خالق تاريخ سيره نبوي است. دوم آنكه گذشته از ابن اسحاق، ابو مخنف نيز تاريخ خويش را بر اساس اسانيد پيوسته به رويداد پديد آورده است و دست آخر و از بد روزگار اصل هردو كتاب از ميان رفته است و جز در لا به لاي كتب ديگر از آنها سراغي نمي‌توان گرفت.

مقتل الحسين ابو مخنف را مي‌توان بيش از هرجايي در تاريخ الرسل و الملوك طبري مشاهده كرد و سيره النبي ابن اسحاق را مي‌توان در سيره النبي ابن هشام. نكته ديگر كه در واقع امكان اين سنجه را پديد مي‌آورد در هم عصري و معاصرت اين دو نهفته است.

 ابن اسحاق متوفاي 151 هجري است و ابو مخنف 157 هجري. اين نتايج گذشته از اينكه بسيار بر اين بخش از نوشتار تأثير مي‌نهد، شايد بر اين امر تأكيد ورزد كه ابن اسحاق و ابو مخنف تحت‌تأثير يكديگر بوده‌اند.

 با اين اوصاف در اين بخش از سلسله گفتار مقتل شناسي كه در واقع بخش پاياني مقتل الحسين ابو مخنف است مستقيما به متن و ارزشگذاري گزاره‌هاي آن مي‌پردازيم و نيز ارائه چند نمونه از متن مقتل الحسين.

از ميان رفتن تمام آثار ابو مخنف و از جمله مقتل الحسين نه تنها امكان ارزشگذاري و داوري مستقيم آثار او را ازميان برده، بلكه حتي وارسي شخصيت علمي او را نيز اگر نگوييم يكسره نا ميسور، لااقل معسور ساخته است.

 اما آنچنان كه مي‌دانيم تلاش‌هاي ارجمند بزرگترين مورخ ايراني تاريخ اسلام، محمد بن جرير طبري (م 310 ه ) اين امكان را فراهم آورده تا لااقل به بخش وسيعي از مقتل الحسين دسترسي داشته باشيم. اين متون بر جاي مانده ،گذشته از اينكه تا حدي آشنايي با شيوه شناسي تاريخي ابومخنف را سبب مي‌شود تا اندازه‌اي دستمايه آشنايي با شخصيت علمي او را نيز فراهم مي‌آورد.

 مي‌دانيم كه ابومخنف ريشه در ازديان دارد و ازديان قبيله‌اي بوده‌اند متعصب در نقل رويدادهاي افتخارآميز خود و رد كنايه‌هاي ديگران در مورد خويش. ابومخنف ازدي اما از آنچنان وسعت مشربي بر خوردار است كه روايات گوناگون را درباره يك حادثه گردآوري مي‌كند. او حتي در مقتل حجر ابن عدي كه به دست ياران معاويه به شهادت رسيد به نقل رواياتي مي‌پردازد كه خيانت عموي پدري خويش يعني عبدالرحمان بن مخنف را به گونه‌اي نشان مي‌دهد.

شايد بتوان روايات او عليه عمويش را حمل برنزاعهاي نا تمام درون قبيلگي كرد ، اما در هر صورت درنگي هر چند كوتاه در آثارش ما را به اين نتيجه مي‌رساند كه او در مقام گرد آوري اطلاعات پيرامون هر رخدادي اولا: محدث و مورخي است پيراسته از عصبيت‌هاي قومي و فرقه‌اي و برخوردار از دقت در نقل سلسله سند و بيان جزئيات حادثه كه شايد در نگاه اوليه چندان ضروري به‌نظر نرسند.

ثانيا: او هم عصر منصور دوانيقي است و مي‌دانيم كه از سال 140 هجري، تقريبا كتابت آنچه غيرقرآني محسوب مي‌شده است از سوي خليفه عباسي منصور (136 – 158 ه) آزاد شده است.

بنابراين او فضل تقدم دارد بر بسياري از تاريخ نگاران و اگر او را به همراه ابن اسحاق نخستين پايه‌گذار اسلوب تاريخ نگاري مستند و مدون به شمار نياوريم، لااقل بايد او و ابن‌اسحاق را از متقدمان در اين فن و نيز عامل تداوم آن خصوصا در ميان مورخان قرون سوم وچهارم، بدانيم.

ابومخنف در شيوه نقل به تمامي براساس سيره ابن اسحاق عمل مي‌كند. او تمام روايات موجود در يك حادثه را مي‌آورد و تا حد زيادي امكان قضاوت را در اختيار خواننده مي‌گذارد.

اما درعين حال كه اصل او بر اساس جمع آوري تمام مسموعات است، كوشيده تا با نقل روايات بي‌اساس كه البته خود او نيز به صحت آنها باور نداشته است، برخي باورهاي مردم زمانه خويش را منعكس كند. اين امر البته اين زمينه را فراهم آورده تا ابومخنف را به نقل از راويان ضعيف و نيز روايت از قاتلان امام حسين متهم سازند.

شيوه شناسي مقتل الحسين شايد آن‌گونه كه منتقدان ابومخنف اعتقاد دارند در مورد فروعات فقهي مفيد تلقي نشود – هرچند اين سنت در آنجا هم جاري است – اما در باب اسلوب شناسي تاريخي نه تنها نمي‌توان اين انتقاد را بر او وارد دانست بلكه بايد آن‌را نقطه قوت ابومخنف در شيوه شناسي تاريخي به شمار آورد چرا كه درروش تقيد به تمام گزارشهاي موجود درباره يك حادثه، علاوه بر آنكه از منظر روش شناختي و اعتبار سنجي زمينه لازم جهت شناخت طيف هاي گوناگون باور درباره يك حادثه براي مورخ فراهم مي‌آيد، با نقل تمام گزارشهاي موجود در واقع مورخ به مخاطب خويش اجازه و فرصت انديشه و انتخاب مي‌دهد و در يك كلام به جاي او فكر نمي‌كند و تصميم نمي‌گيرد!

اين شيوه ابومخنف البته مانع اين نيست كه گاه به گاه در نقد تلويحي گزارشهايي كه هرگز با باور او همخواني نداشته و البته به بي‌بنيادترين گزارشهاي موجود درميان مردم مرتبط بوده است، با آوردن روايت مناقضي واكنش نشان ندهد. به گونه‌اي كه آن را از نگاه او كاملا بي‌ارزش ارائه دهد.

مشخص‌ترين مصداق اين مورد، روايتي است بي‌اساس از مجالد بن سعيد و صعقب بن زهير كه مدعي هستند امام حسين (ع) چند بار تلاش كرده تا به عمربن سعد پيشنهاد بيعت و صلح بايزيد دهد! ابو مخنف با نقل اين روايت اين باور مزيف و بي‌بنياد را كه در واقع باور برخي از مورخين و نيز مردم كوفه بوده است به معرض مخاطبانش مي‌گذارد. اما بلافاصله با روايتي از عقبه بن سمعان كه هرگونه پيشنهاد امام به عمر را رد مي‌كند، بي‌اعتباري و مخدوش بودن روايت پيشين را نشان مي‌دهد.

امري كه مقداري تعجب برانگيز است شيوه برخي مورخان متقدم شيعه همچون شيخ مفيد است كه تنها به گزارش نخست ابومخنف در اين باره بسنده كرده اند، بدون آنكه بر آن تعليقه‌اي بنگارند ( شيخ مفيد، الارشاد، ص 229 ).ظاهرا روايات ابو مخنف، همگي به تاريخ الرسل و الملوك طبري راه يافته است.

البته طبري به روشني توضيح نمي‌دهد كه روايات مقتل الحسين را چگونه به كف آورده است ؟ آيا او متن كامل را در اختيار داشته است ؟ اگر اين‌گونه بوده پس چرا به‌عنوان مثال سخني از شهادت اباالفضل(ع) در ميان نيست؟

چرا در برخي موارد روايات ابومخنف را با واسطه هشام بن محمد كلبي گزارش مي‌كند؟ البته اين احتمال ضعيف نيز وجود دارد كه طبري مقتل الحسين را نزد هشام قرائت كرده باشد، چرا كه اين پديده در قرون نخستين امري رايج بوده است.

 اينكه طبري تلخيص مقتل الحسين را در اختيار داشته و در برخي موارد هم از واسطه‌ها استفاده كرده است نيز امر محتملي است. در هرصورت طبري 110 روايت خود پيرامون كربلا را از ابو مخنف نقل مي‌كند. از اين تعداد 100 روايت را مستقيما و 10 روايت را با واسطه هشام نقل مي‌كند.

چنان‌كه گفته آمد ابومخنف به سنت ابن اسحاق گزارشهاي خويش را به واسطه سلسله‌اي اسانيد متواصل نقل مي‌كند و با توجه به اينكه او به احتمال فراوان در اواخر قرن اول هجري ديده به جهان گشوده است و تمامي عموها، عموهاي پدري، و نيز پدرش در سال شصت و يك هجري زنده و شاهد وقايع كربلا بوده‌اند- اگرچه هيچ‌يك از ايشان در كربلا حضور نداشته‌اند – بنابراين او به يك واسطه و حداكثر به دو واسطه به نقل اين وقايع مي‌پردازد.

گزارشگران ابومخنف خود بر دو گونه‌اند: الف) عده‌اي كه در كربلا حاضر بوده‌اند.

 1- گروه نخست ايشان آناني هستند كه خود بخشي از آل هاشم بوده‌اند و البته از حادثه جان سالم به در برده‌اند، مانند: امام سجاد و امام باقر كه در كربلا كودكي چهار ساله بوده است.

 2- ياران امام حسين(ع) كه هر يك به‌دليلي زنده ماندند، مانند: عقبه بن سمعان، همسر زهير بن قين، مرقع بن ثمامه اسدي كه اسير شد وپس از كربلا به شفاعت آزاد گرديد و نيز ضحاك بن عبدالله مشرفي كه تا ظهر عاشورا در كنار اما م بود اما چون ديد كه غلبه دشمن حتمي است از معركه فرار كرد.

 3- ناظران بي‌طرف، مانند: عبدالله بن سليم و مذري بن مشمعل كه همچون زهير بن قين همزمان از مكه به سوي كوفه در حركت بودند اما چون زهير به امام نپيوستند.

 4- شاهدان سپاه عمر سعد. اينان خود دودسته بودند: الف) كساني چون عبدالله شعبي و هاني بن ثبيت حضرمي كه در كشتار دست داشتند. ب) دسته‌اي كه با وجود حضور در سپاه عمر، دستي در كشتار آل رسول نداشتند. حتي برخي از اينان خود از امضاكنندگان نامه دعوت امام به كوفه بودند، مانند: حُمَيد بن مسلم و قره بن قيس تيمي كه اتفاقا از خويشاوندان ابو مخنف بودند. ب) دسته ديگر راويان دور از صحنه و البته معاصر با واقعه كربلايند. اينان را مي‌توان در پنج گروه دسته بندي كرد:

1 - دوست‌داران امام حسين(ع)، مانند: علي بن حنظله كه پدرش جزء شهداي كربلا بود و پسر حر بن يزيد رياحي. 2- طرفداران امويان، مانند: قاسم بن عبدالرحمان 3- طرفداران زبيريان، مانند: حسان بن قائد 4- محدثين بي‌طرف، مانند: محمد بن بشر همداني پدر هشام بن محمد كلبي 5- خويشان ابو مخنف،مانند: عبدالرحمان بن جندب ازدي و كساني كه ابومخنف از ايشان با عنوان اصحاب ياد كرده كه احتمالا پدران و عموهاي پدري او هستند.

به‌ نظر مي‌آيد بررسي وثاقت روايات ابومخنف تنها در گرو اين امر نيست كه او گزارشهاي خويش را با يك يا دو واسطه نقل مي‌كند، چرا كه در اين باره لااقل مي‌دانيم كه مجالد بن سعيد و صعقب بن زهير و نيز هاني بن ثبيت قاتل عبدالله بن جعفر بن ابي طالب، با آنكه در نفس حادثه بوده‌اند ولي پيشنهاد امام براي بيعت با يزيد را گزارش كرده‌‌اند. بنابراين براي ارزشگذاري روايات او گذشته از معيارهاي عمومي مانند: عدم مخالفت با عقل و عرف بايد به برخي از معيارهاي خاص ارزشگذاري روايات تاريخي مانند: وثاقت و صداقت راوي از نگاه رجاليون و مورخان بعدي، قلت واسطه‌هاي گزارش و نيز تطابق و سازواري با روايات مورخان و محدثان بي‌طرف ديگر مراجعه كرد.

درباره معيار نخست پس از اين برخي از گزارشها را نقل خواهم كرد. اما درباره معيار‌هاي خاص بايد گفت: گزارشهاي ابو مخنف گذشته از دارا بودن معيار نخست به گواهي گروه كثيري از رجاليون شيعي و سني از معيار دوم يعني قلت واسطه‌ها و نيز معيار سوم برخوردار است؛ چرا كه فضاي كلي حاكم بر روايات او با گزارش عمار الدهني ( = عمار روغن فروش ) و محمد بن هشام كلبي كه طبري از 125 گزارش خويش درباره كربلا ، 25 روايت را از ايشان نقل مي‌كند، در هماهنگي و انسجام كامل است.

البته سهم عمده اين 25 روايت از آن هشام بن محمد كلبي است. او ده روايت را چنان‌كه پيش از اين گفته آمد از ابومخنف نقل كرده است. اما 14 روايت ديگر را كه اتفاقا روايات مفصلي هستند  از ديگران و از جمله پدرش نقل مي‌كند. سهم عمارالدهني اما يك روايت بسيار مفصل است كه آن را از امام باقر(ع) نقل مي‌كند.

اينك به چند نمونه از اين گزارشها مي‌پردازيم: ابومخنف به گزارش طبري روايت مي‌كند كه امام پيش از آغاز جنگ و درمقام احتجاج با كوفيان چنين فرمودند:«‌اي مردم تبار من را به ياد آريد.... آيا من پسر دختر پيامبر شما نيستم؟ آيا پسر وصي وپسر عموي پيامبر نيستم؟ پسر كسي كه نخستين ايمان آورنده به خدا و رسول بود؟ آيا حمزه سيدالشهداء عموي من نيست ؟ آيا جعفر طيار عموي من نيست ؟ آيا پيامبر درباره من نفرمود: حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشت هستند؟... .» (طبري، ج5، ص 425-424) روايات ابومخنف از نبردهاي كربلا بسيار متعادل و متوازن است و در آن اثري ا زافراط يافت نمي‌شود. منازعه كلامي امام حسين(ع) با اشعث بن قيس از اين دست گزارشهاست.

اشعث كه ظاهرا راهي براي پايان دادن به معركه مي‌جسته به امام فرياد مي‌زند كه «‌اي حسين ! چرا به حكومت پسر عموهايت تن نمي‌دهي و خون خود و نزديكانت را حفظ نمي‌كني ؟ امام پاسخ داد: تو برادر همان هستي كه به مسلم پناه داد و سپس خيانت كرد!به خدا سوگند تسليم شما نخواهم شد.» پس از آن امام به گزارش ابومخنف مشغول نمازشد و پس از نماز كه از يارانش جز اندكي باقي نبودند خود راهي ميدان شد. ابومخنف، هر چند تعداد دقيق كساني كه امام ايشان را به هلاكت رسانيده است ذكر نمي‌كند، اما آورده است كه امام به صلابت و حماسه شمشير مي‌زد و مهاجمان را عقب مي‌راند و چون خستگي و تشنگي بر اما م غلبه كرد قصد نمود تا راهي فرات گردد و آبي بياشامد. در اين هنگام حصين بن نمير، تيري به سوي امام رها كرد كه به دهان ايشان اصابت كرد.

امام در اين لحظه چنين فرمود:«خداوندا!  از شمار اينان كم كن و در حال پراكندگي جانشان را بگير و از آنان يك تن را بر زمين باقي مگذار.» (طبري، ج5، ص429). در اين حال به فرمان شمر بن ذي الجوشن، سپاهيان عمر سعد امام را تير باران كردند. امام كه ديگر توان ادامه نبرد از كف داده بود از حركت بازايستاد. زينب(س) كه نظاره‌گر اين صحنه بود به سوي عمر سعد فرياد برآورد كه «واي بر تو اي‌ عمر ! آيا ابو عبدالله را مي‌كشند و تو تنها مي‌نگري ؟» (طبري، ج5، 452). ابو مخنف در باره واكنش عمر سعد گزارش جالبي دارد. او به نقل از حجاج بن عبدالله كه خود در صحنه حاضر بوده است مي‌نويسد:«عمر سعد چنان اشك مي‌ريخت كه اشكهايش برگونه‌ها و ريشش روان بود.» (طبري، ج5، ص452 ).

اين گزارش نشان مي‌دهد كه او حقيقت را مي‌شناخته اما در واقع پندار باطل حكمراني  او را از صواب منحرف ساخته بوده است. زينب(س) كه با سكوت عمر سعد مواجه گرديد ادامه داد:« آيا يك تن مسلمان در ميان شما نيست ؟!» (طبري، ج 5، ص 453). در آن حال امام كه ديگر رمقي برايش باقي نمانده بود از اسب به زير افتاد. سپاهيان اما به‌دليل صلابت امام جرات نزديك شدن به ايشان را نداشتند. شمر در اين هنگام با عصبانيت فرياد كشيد:
« مادرانتان به عزايتان بنشيند ! منتظر چه هستيد ؟ در پس اين فرياد زرعه بن شريك خود را به امام رسانيد و ضربتي به شانه چپ ايشان وارد كرد .

در اين هنگام نيزه سنان بن انس اما م را كاملا نقش بر زمين كرد ( همان). ابو مخنف به نقل از حميد بن مسلم كه در شمار سپاهيان عمر سعد بوده است، نقل مي‌كند:«چون امام برزمين افتاد تا مدتي كسي به ايشان نزديك نمي‌شد.» (همان) دراين حال خولي بن يزيد اصبعي از اسب فرود آمد و خواست تا سر مقدس امام را از پيكر مطهرش جدا كند اما از حشمت اما م لرزه بر اندامش افتاد.

هيچ كس از مقتل نويسان و از جمله ابو مخنف حتي از يك ناله يا فغان امام در اين حالت گزارشي نكرده‌اند. خولي كه از پس اين كار بر نيامده بود و پرسشگر، سر به زير افكنده بود باعتاب شمر بن ذي الجوشن مواجه شد: چرا مي‌لرزي؟ مادرت به عزايت بنشيند! پس شمر خود از اسب به زير آمد و ... او كه خدا او را لعنت كناد سر مقدس امام را به خولي داد تا به عمر سعد بدهد( طبري، ج5، ص452-453) و اين‌گونه پايان يك تراژدي و آغاز يك قيام همه زماني و همه مكاني كه همان جهاد اكبر ( = جهاد بانفس ) است شكل گرفت. حسين آغاز گر اين قيام بود.

سنديت يك مقتل

 ابومخنف به شرح حال شهداي نيمه دوم قرن اول هجري كه تمامي آنها هم در نبرد با امويان به شهادت رسيده‌اند، اهتمام فراوان نشان داده است: امري كه آن را شاهدي بر تمايلات شيعي او دانسته‌اند.

 در اين‌باره بايد گفت: هر چند ابومخنف چنين تلاشي را سامان داده و ابن‌نديم هم در «الفهرست، ص157» شرح نگارش‌هاي او را فراهم آورده است، اما اين مسئله هم غيرقابل كتمان است كه در ميان مقاتل نگارش شده به دست او، تعدادي مقتل و كتاب ديگر هم موجود است كه رنگ و بويي ديگر دارند، مانند: مقتل عثمان، كتاب و فات معاويه، كتاب ولايت يزيد، كتاب سعيدبن‌عاص و خصوصا كتاب فتوح شام. بنابراين تلاش براي يافتن هويت باورهاي وي بار ديگر با طريقي مسدود مواجه مي‌شود.

امري كه در ميان نگارش‌هاي فراوان ابي‌مخنف قابل توجه بوده اين است كه هر چند كتاب فتوح شام، اندك اعتباري براي پسران اباسفيان در پي داشت اما به يقين، كتاب‌الجمل، كتاب الصفين، كتاب الغارات، كتاب مقتل عبدالله‌بن زبير، كتاب زيدبن علي و كتاب يحيي‌بن زيد و از همه مهمتر كتاب مقتل‌الحسين (ع)، نگارش‌هايي است يكسره به زيان امويان.

 نگاهي هر چند گذرا به اين رساله‌ها، هر چند امروز، اصل هيچ يك از آنان در ميان نيست و جز در لابه‌لاي كتب ديگر قابل دسترسي نيستند، حتي يك ذهن بي‌پيش‌فرض و يا بي‌طرف را متقاعد مي‌سازد كه ابومخنف، تلاش نكرده تا حقانيت امويان را در اين كشتارها به اثبات برساند و گزارش‌هايي را به سود آنان، سامان دهد. برخي از دلايل چنين نگاهي از اين قرار است:

1- در گزارش‌هاي گردآوري شده در كتاب الجمل، رواياتي وجود دارد كه بي‌شك نگارش، ثبت و رواج آنها براي مخالفان امام علي(ع) و خاندان او سخت ناخوشايند بوده است. حديث پارس كردن سگ‌هاي حوأب، از جمله اين احاديث است كه از طريق ابومخنف به كتب ديگر راه يافته است.

2 – مقتل الحسين(ع) كه موضوع اين  گفتار نيز هست، بي‌ترديد، محتوا و مضموني سخت آزاردهنده براي امويان و هواداران آن دربرداشته است. ابومخنف در اين رساله، هرگز سعي نكرده تا حقايق واقعه طف را كتمان و يا قلب نمايد  و آن را به گونه‌اي ترتيب داده كه ماهيت ضداموي او از خلال آن آشكار است. 3 – يكي از آشكارترين دلايل هويت ضداموي ابومخنف نگارش خطبه حضرت زهراست از قول امام علي(ع).

ناگفته آشكار است كه جريان‌هاي پيش گفته تا چه ميزان سعي در ممانعت از نشر چنين احاديثي مي‌كردند. 4 – گفته آمد كه نگارش اين رسايل از سوي ابومخنف، ضعيف شماردن او را از سوي برخي علماي رجالي اهل سنت در پي داشته است، اما توجه به اين نكته كه بزرگاني همچون امام احمدبن‌حنبل، ابو داوود سجستاني و ابن ماجه قزويني در كتب خويش از او روايت كرده‌اند، بايد اين‌گونه نتيجه گرفت كه ضعيف دانستن او از سوي گروه اول اصولا ارتباطي با صحت روايات، وثاقت و قوه حفظ ابومخنف نداشته است، بلكه احتمالا بنيادهاي فكري و رفتارهاي آشكار اجتماعي او كه يكسره ضداموي است براي آنان مسئله‌ساز بوده است.

منتفي بودن تمايلات عثماني و اموي در باورهاي ابومخنف و عدم وجود هرگونه گزارش از وابستگي‌هاي فكري و يا حتي قبيلگي ابومخنف به خوارج و همچنين فقدان مستندات معتبر براي آن دسته از علماي متاخر شيعي كه بر تشيع راسخ او اصرار دارند، بي‌شك ما را به اين نتيجه مي‌رساند كه ابومخنف را در خيل عظيمي از مسلمانان آن دوران مشاهده كنيم كه خود را فارغ از گروه‌بندي‌هاي موجود مي‌ديده‌اند.

مسلماناني كه هر چند از ارائه هويت مشخص گروهي – مذهبي اجتناب مي‌كرده‌اند، اما بي‌شك به خاندان پيامبر(ص) عشق مي‌ورزيده‌اند و  بسياري از احاديث پيامبر(ص) درباره اهل بيت و آيات قرآني را كه در شأن ايشان نازل شده بود، هنوز به خاطر داشتند.

 بنابراين كاملا طبيعي بوده است كه ابومخنف با آن كه در دسته‌هاي چهارگانه پيشين جاي نمي‌گرفته، اما در مقتل‌الحسين(ع) آن گونه به شرح واقعه بپردازد.

 
     
  

 سهند صادقي بهمني


نوشته شده در   سه شنبه 16 بهمن 1386  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode